مردمیانسال در شهر غریب (۲)

1401/06/28

...قسمت قبل

صبح که بیدار شدم آرزو میکردم که خواب دیده باشم اما وضعیت اتاق و خودم نشان از واقعیت داشت قلبم مچاله شد،بهم ریختم و باز گریه حس حقارت و بیهودگی،ناتوانی و پستی از انجام گناه در دهه ششم زندگی فروپاشی هویتی و شخصیتی از ته دل آرزوی مرگ میکردم اما جرأت خودکشی نداشتم هزاران بار تو دلم و زیر لب میگفتم «خدایا چیکارکنم» نه میتونستم خونه بمونم نه حسی برای بیرون رفتن. دوش گرفتم خودمو مرتب کردم از خونه بیرون رفتم طپش قلبم بالا بود حجم غم و اندوهم تو قلبم جا نمیشد مدام از خدا میخاستم کمکم کنه.بیهدف تو خیابونا میچرخیدم جاییو نداشتم برم کسیو نداشتم وقایع دیشب مدام جلو چشمم رژه میرفتن و یک حس ضعیف خوشایندی از لذت حرام درون غمهایم مدام بالاوپایین میشد ، باید کاری میکردم باید این معضل را مدیریت میکردم، مغازه رو باز کردم و به امید راهکاری به فکر فرو رفتم هرچه بیشتر فکرمیکردم ناامیدیم از یافتن راه نجات بیشتر میشد،باشنیدن پیام تلگرام گوشیو باز کردم مریم بود
؛ مهندس!!!کجایی صبح زود شارژ و قبراق رفتی
واژه اوسکول کم نبود مهندس هم اضافه شد این نحقیرها بیشتر از هرچیزی آزارم میداد، جواب ندادم بازم پیام داد
؛ نکنه از لذت دیشب سکته زدی مردی؟
جواب ندادم بازم پیام داد
؛ نگرانم نکن مرد زنگ بزن صداتو بشنوم مطمئن شم زنده ای
چیزی نگفتم بازم پیام؛ زنگ بزن
زنگ زدم گوشیوبرداشت چیزی نگفتم سلام کرد و گفت ؛خوبی؟
: سلام خوبم
؛ خدارو شکر فک کردم مرده ای و گوشیت دست مرده شوره
: مطمئن باش به همین زودی سکته میکنم میمیرم
؛ نه بابااااا فعلا نمیر مهندس کارت داریم
: الان مشتری دارم نمیتونم حرف بزنم
: اوکی بای
خدارو شکر زود تموم شد آنقدر ضربان قلب و فشارم بالا بود که تموم بدنم از داخل داشت میسوخت تموم بدنم خیس عرق بود
باید کاری میکردم اما مغزم به هیچ چیزی قد نمیداد، اونروز بی هیچ پیامی و تماسی تموم شد و شب با استرس زیاد اومدم خونه، سعی کردم یک دمنوش درست کنم،تلویزیون را روشن کردم تا حواسم پرت بشه نیم ساعت نگذشت پیام اومد؛ به به شادوماد!!! برگشتن، بخواب عزیزم کاریت ندارم، فرداش تصمیم گرفتم پیش مشاور روانپزشک برم و حرفامو بزنم اما ندایی از درونم مانع میشد
دوروز بعد فقط پیامک احوالپرسی یک مقدار استرسم کم شده بود که عصری پیامک اومد امشب منتظرم باش اما هیچ کار بدی نمیکنم و استیکر بوس، باز ضربانم بالا رفت استرس وحشت
آخرای شب صدای درب آمد و مریم اومد تو اتاق خواب ؛ سلام مهندس خوابی؟
اومد رو تخت یک شلوارک و یک پیرهن ساده تنش بود موهاشو بافته بود پشت سرش لبمو بوسید و گفت ؛جواب سلام ندادی
: سلام خوبی؟
؛ اهم خوبم چه خوبی!
اروم اومد بغلم دراز کشید
؛ مهندس جان چرا اینقدر خجالتی هستی
: بدم میاد نگو اوسکول نگو مهندس
؛ ای جان هرچی آقامون بگه
: دختر جان خواهشا این بازیو تموم کن سه روزه خیلی حالم بده الان باباننه ت بفهمن اینجایی آبرو واسه هیشکی نمیمونه
؛ ببین عزیزم من فکر اونجاشم کردم تو چایی آخر شبشون یه قرص خواب حل میکنم اونا هم راحت میخوابن

واااای خدا این دختربچەس یا خود شیطان؟
دستشو دور گردنم انداخت و اروم تو گوشم گفت نگران نباش هیشکی نمیفهمه همه چی ارومه
صدای آرومش تو گوشم حس غریبِ خوشی داشت
صورتمو برگردوندم تو تاریکی نگاش کردم تو پوستی سبزه،چشم ابرو مشکی دماغی کشیده که با بلوغ مقداری بزرگ شده بو تو صورتش خودنمایی میکرد و لبهایی نازک که لبخند بروشون بود،بوسه ای ریز ازم گرفت و خودشو لوس کردو گفت منو ببوس ، لپشو بوسیدم ناراحت شدو گفت؛ عهههه بچه که بوس نمیکنی
: بچەای خو چیکار کنم؟
با دستش کیر شق شدەمو گرفت و گفت ؛ الان تو واسە یە دختربچە شق کردی؟
جوابی نداشتم سکوت شد،کیرمو ول کرد و رفت
خیالم راحت شد اما جای خالیشو کنارم دوس نداشتم نفس گرم حرف زدنش تو گوشم مونده بود
اینبار دو روز پیام نداد همش منتظر پیامش بودم خمارنبودنش بودم حس شرم گناهم کم شده بود که عصر پیام داد امشب منتظرم باش کارت دارم اساسییییی
هم خوشحال شدم هم ترسیدم چه کاری میتونست داشته باشه؟ نکنه میخاد تمومش کنه؟ ترسیدم تمومش کنه! تا چند روز قبل از ادامه دادن میترسیدم بعد از چهار روز از تموم کردن! این دختربچه بسیار راحت احساسات منو کنترل میکرد
شب که اومدم سریع اتاق خوابو مرتب کردم دوش گرفتم و ادکلن هم زدم و چراغ کم نوری را که خریده بودم وصل کردمو منتظرش رو تخت موندم، همینکه اومد گفت؛ بەبە خوشگل کردی فضای رمانتیک ساختی
دامن ساده پاش بود و یک تیشرت گل و گشاد مستقیما اومد بغلم ناخوداگاه پرسیدم: درو قفل کردی؟
؛ آره نگران نباش،درقفله،همه خوابن شهر در امن و امان است
نگاش کردم زیر نور ضعیف چهرەشو دوس داشتنی میدیدم بیشتر از یک دقیقە تو چشای هم نگاە میکردیم آروم صورتمو بردم جلو و لباشو بوسیدم اونهم لبامو میبوسید لب تو لب بودیم داشتم با تمام وجودم لذت میبردم سینه های کوچیکشو گرفتم از لب پایینم گاز کوچکی گرفت دستمو تو تیشرتش کردم و سینه هایی که سوتین لازم نداشت را گرفتم پر از شور جوانی شده بودم غریزه ای را که از هنگام مریضی همسرم سرکوب کرده بودم فوران کرده بود سینه های کوچکش را با ولع میخوردم و فقط ناله های آروم و ضعیفشو میشنیدم ناخوداگاه به سمت پایینتر رفتم زیر دامنش شورت نداشت بهشت کوچک و خاکستری که من میدیدم بسیار برای من ۵۰ ساله رویایی و غیرقابل دسترس، زبونمو روش کشیدم و آهی کشید تموم کسش تو دهنم بود زبونمو وحشیانه به روش میکشیدم موهامو چنگ میزد و آه میکشید هیچ نشانی از شرم حیا از من نمونده بود، واقعا در شرایط استثنایی و غیرقابل باوری قرار داشتم و میخواستم تمام لذتم را ببرم برگشت دمر شد و بالشم را زیر کمرش گذاشت و قمبل کرد تصویر سوراخ کون و کوس خیسش دیوانه کننده بود ، لمبرهاشو با دست باز کردم و با تموم وجود سوراخهاشو لیس میزدم صدای ناله هاش بیشتر میشد پاهاش که زیر سینه م بود و شونه هاش تو دستام بود به لرزش افتاد و در حالی که پتو را گاز گرفته بود جیغ کوتاهی کشید و بی حرکت همونجا افتاد کنارش دراز کشیدم و به آرامی جثه کوچکشو بغل کردم محکم بغلم کرد و زد زیر گریه در حالی که موهاشو نوازش میکردم پیشونیشو اروم میبوسیدم گریه ش که تموم شد تشکر کرد و بغلم خوابش گرفت، نباید اینجا میموند باید بیدارش میکردم یک ساعت بغلم خوابید اروم صداش زدم
: مریم جان،عزیزم،بیدارشو باید بری خونه
چندبار صداش زدم چشاشو باز کرد اول هول شد کجاس بعد که فهمید لبخندی زد و بغلم کرد باز کیرم شق شد بی هیچ حرفی پایینتر رفت و کله کیرم را با لباش نوازش میکرد،گُر گرفتم کله شو تو دهنش کرد سعی میکرد دندون نزنه میخواست وا نمود کنه که حرفه ایی و کار بلده ولی همون آماتور بودنش لذتشو صدبرابر میکرد آه کشیدنام فضای اتاقو گرفته بود سریعتر برام ساک میزد موهای سیاه خوشگلش تو دستام بود رعشه هایی تو پاهام جرقه میزد و پرشهای کوچکی تو عضلات پام ، با تمام وجود خالی شدم و بیحس افتادم و در حالی که کیرم تو دهنش کوچیک میشد باز هم میک میزد
باز هم با شورتم دهن و صورتشو پاک کرد و اومد بغلم فشارم داد و گفت؛ عالی بود عالی لبامو بوسید لباس پوشید و رفت تنها شدم حس غریبی درونم شکل گرفته بود لحظات جادویی بسیار لذت بخشی تجربه کرده بودم و بسیار آروم خوابم گرفت
صبح که بیدار شدم آرزو میکردم خواب نبوده باشه اما واقعیت بود،دوش گرفتم دوسداشتم پیامی از مریم داشته باشم نمیخاستم بیرون برم یک ساعت معطل موند م هیچ پیام و صدایی نبود ، رفتم مغازه حدودای ۱۲ پیام اومد برای اونم خیلی لذت بخش بوده و با لذت تصویرسازی میکرد و تعریف میکرد،احساس نمیکردم او ۱۴ ساله و من ۵۰ سال دارم بیشتر از یک ساعت چت کردیم واقعا احساس شرم و گناهم داشت فروکش میکرد و شهوت حاکم بود برای شبهای بعد برنامه ریزی میکردیم که چگونه اروم اروم کونشو باز کنم

نوشته: بهرام


👍 32
👎 4
26601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

896048
2022-09-19 01:11:25 +0430 +0430

دمت گرم فقط وقتی نوبت پدر مادرش شد باباشو یواش بکن سنش بالاست

7 ❤️

896061
2022-09-19 01:35:04 +0430 +0430

چرت محض!
مردک پدوفیل! هر دو قسمت را با هم خوندم ، میگن دروغگو کم حافظه میشه ، قسمت قبل یه جا نوشتی دختره میگه دو تا سقط کرده بعدش نوشتی گفت یواش من هنوز دخترم!!!
لایق دیس لایک هم نیستی ، فقط به خاطر این نظر دادم که کسی به این سوتی ای که دادی اشاره نکرد و فکر میکنن داستانت واقعیه

4 ❤️

896062
2022-09-19 01:38:00 +0430 +0430

هرچند ب نظرم دروغه ماجرا و "در حالت عادی "هیچ دختر چهارده ساله ای ن بلوغ فکری در اون حد ک راوی میگه رو داره و نه جراتی ب اون زیادی و … ولی اگر حتی ب احتمال یک صدم درصد راست بود داستانت، حلااالت باشه دایی

0 ❤️

896076
2022-09-19 02:08:23 +0430 +0430

کون بچه مردم پاره نکنی 😅🤣🤣🤣

0 ❤️

896089
2022-09-19 02:46:58 +0430 +0430

اولیش چه گهی بود که دومیش رو نوشتی

1 ❤️

896140
2022-09-19 12:42:41 +0430 +0430

داستان قشنگی بود 🌷
اما به نظرم احتمالا واقعی نبود
اول داستان خیلی دلم برای مرد میانسال سوخت ، امیدوارم این اتفاقات برای هیچ کس نیوفته و اگرم برای کسی افتاد اون فرد بتونه ردش کنه و به زندگی عادی برگرده.

0 ❤️

896262
2022-09-20 04:13:30 +0430 +0430

نوشتار ۲۰ محوریت ۰ کسکشه پدوفیل

1 ❤️

896308
2022-09-20 08:54:32 +0430 +0430

از نظر من که عالی بود

حتی اگر واقعی نباشه

اصلا چه لزومی داره داستان واقعی باشه؟!!

بعدشم دوستانی که نمیدونن بدونن دختران و‌پسران خیلی وقته بالغ شدن و شما خبر ندارین…

0 ❤️

896315
2022-09-20 10:20:08 +0430 +0430

کاریر محترم nima58teh . این را در پاسخ به شما می نویسم . من کاری به داستان و خوبی یا بدی موضوعش و یا نحوه نگارش آن ندارم و فقط به دو علت این متن را برای شما می نویسم :

  1. دلیل اول اینکه توجه شما را به این نکته جلب کنم که اگر انتقادی دارید ، اول داستان را با دقت بخوانید و بعد انتقاد کنید ،
    ۲) دلیل دوم اینکه نوشته بودید « فقط به خاطر این نظر دادم که کسی به این سوتی ای که دادی اشاره نکرد و فکر میکنن داستانت واقعیه » ،
    در داستان اینطوری نوشته بود : « از دنیا عقبی دختر همسن من تا حالا دوتا سقط داشته » و اون دختر 14 ساله داستان این موضوع را راجع به خودش نگفته بود !
    عذر تقصیر برای اتلاف وقت شما .
3 ❤️

896349
2022-09-20 15:33:00 +0430 +0430

خوب بود

0 ❤️

896528
2022-09-21 18:39:40 +0430 +0430

نوش جونت بشه

0 ❤️

897826
2022-10-03 15:02:30 +0330 +0330

نیما عزیز قسمت قبل نگفت دختره دوتا سقط کردم برودقت کن متوجه میشی دختر وقتی گفت توجای بچه منی دختر برای مثال زدن گفت دخترهای هم سن وسال من تاحالا دوتا سقط داشتن.نه اینکه بگه خودش اینکارو کرده.لطفا قبل ازهرنظردادنی یادوستانی که کامنت هارولایک میکنید قبل قضاوت نگاه کنیداصلا خودتون درست خوندید یانه

0 ❤️

897828
2022-10-03 15:10:55 +0330 +0330

ممنون ازت مروارید که توضیح کامل دادی من بعدازارسال کامنت دیدمش وگرنه منم به این موضوع اشاره نمیکردم.
ولی بعضی دوستان دوس دارن انگارمثلا مطرح بشن وسوتی بگیر سایت بشن واسه همین باعجله میخونن وکلا خودشون سوتی وباعث خنده میشن.
خب اگه دیگران سوتی نگرفتن دلیل نمیشه همه نفهم هستن یک درصد هم احتمال بدید شایدشماخودت اشتباه خوندی وبریدمتن رویکباردیگه بخونید وچک کنید.بعداونم اینطوری مطمن وبااعتمادبه نفس نگیدجوری سوالی مانندباشه که اگراشتباه کرده بودی انگار جوابتوبدیم باشه

0 ❤️

953555
2023-10-20 08:23:27 +0330 +0330

ادامه ش لطفاً

0 ❤️