آخرین بوسه
با عرض سلام و ادب خدمت همه دوستان و کاربران عزیز سایت شهوانی
این چهارمین مطلبی هست که در این سایت به اشتراک میگذارم و امیدوارم که لذت ببرید
پینوشت :
۱. داستان زیر در قالب روابط BDSM نوشته شده و ممکن است مورد علاقه تمامی افراد نباشد ، درصورت علاقه نداشتن به این گرایش لطفا از ادامه خواندن متن صرف نظر کنید⚫⚪🔵
۲. متن موجود کاملا بر اساس علایق نویسنده بوده و بر اساس واقعیت نمیباشد⚫⚪🔵
۳. مسخ داستانی دنباله دار بوده و قسمت های بعدی نیز در آینده به اشتراک گذاشته خواهند شد.⚫⚪🔵
چشمام رو به آرومی باز کردم. ساعت دیواری کمی بیشتر از پنج رو نشون میداد. هوای گرگ و میش و آسمونی که نه شبیه تیرگی شب بود، نه روشنی روز.
به چهره نازی که پهلوم به خواب رفته بود، خیره شدم. توی اون لحظه، از همیشه زیباتر شده بود؛ موهای خرمایی و لختی که روی گونه هاش افشان شده و بدنی که از سوز دم صبح، به خودش پیچیده بود. سرش رو روی دستم تکیه داده و در رویای عمیقی به سر میبرد. دلم نمیخواست بیدارش کنم. واقعا حیف بود، چنین صحنه قشنگی به این زودی به پایان برسه. پرتوی فیروزه ای، از لا به لای تورهای سفید پرده به درون اتاق میتابید. دستم رو از میانه گرمای پوست لطیف و نرم گردنش عقب کشیدم و از روی تخت بلند شدم. یه پتوی نازک پیدا کردم و روش انداختم تا مبادا حالا که سرما خوردگیش بهبود پیدا کرده دوباره مریض بشه.
عاشق این لحظه از روز هستم؛ دیدن طلوع خورشید، در بیخیالی و سکوت محض. مثل این میمونه که ساعت دیواری چوبی خاک گرفته کنج اتاق، از حرکت می ایسته و تو رو همراه با خودش، به دنیای دیگه ای میبره. رفتم توی تراس تا یکم اونجا وقت بگذرونم و آهنگ گوش بدم.
هندزفری رو توی گوشام گذاشتم و به اتفاقات این خزان عجیب و غریب فکر میکردم. یه رابطه پر فراز و نشیب؛ که فقط از یه نگاه ساده شروع شد و در نهایت به جایی رسید که شبی رو در کناری دختری بگذرونم که واقعا میشه گفت محرم همدیگه بودیم. شنیدن آوای ویولن سل و پیانو که در هم تنیده میشد، روحم رو نوازش میکرد. با اینکه خودم ساز سنتی مینواختم، اما بعضی وقتها شنیدن سمفونی و موزیک های کلاسیک و جاز شدیدا آرومم میکرد.
در دنیای خودم به سر میبردم که نوازش شونه راستم ریشه افکارم رو برید.
+صبحت بخیر عزیزم.خوبی؟ منو میخوابونی خودت تنها تنها خوش میگذرونی؟!
چقدر سریع توی نقشش فرو رفته؛ مضحک و خنده دار بود. منتظر همین بودم. کمرش رو گرفتم و برش گردوندم.
چهار انگشتم رو، پشت کش شورتش انداختم و یکدفعه بالا کشیدم. جیغش بالا گرفت و اشک از چشماش سرازیر شد. صحنه قشنگی بود. خشونت و معصومیت در هم آمیخته شده توی اون لحظه واقعا زیبا بود. دوباره فشار آوردم. میخواستم ببینم تا کجای کار میخواد تحمل کنه و این درد رو برای لذتش به جون بخره.
دستم به میان کتفش رسیده بود. درد زیادی رو داشت تحمل میکرد. دیگه کافی بود! شورتش رو پائین کشیدم و از پاش درآوردم. سرم رو نزدیک صورتش آوردم و با دستم اشکهاش رو پاک کردم و گفتم:
-تکون نمیخوری تا من بیام جوجه؛ اگر نه این قمبلای سفیدتو با کمربند کبود میکنم.
رفتم و از توی اتاقش روغن بچه رو آوردم. خمش کردم و شکمش رو به سطح سرد میز چسبوندم.
انگشتم رو آغشته کردم و روی لمبرهاش کشیدم. یکی دوباری ضربه زدم و انگشتم رو به سمت سوراخش بردم. صورتی و روشن بود. تمیز و بدون مو. انگشت اشارم رو دایره وار، دور سوارخش میکشیدم.
آروم آروم، فشاری که از انگشتام امتداد داشت، اون رو به جلو هل میداد تا اینکه در زاویه میز بزرگ و سرد چوبی گیر افتاد. اولین انگشتم رو وارد بدنش کردم. دردش رو با ناله های خفه شده بروز میداد.
دستم رو حرکت میدادم تا دیواره مقعدش رو حسابی تحریک کنم. چند دقیقه مالش، کار خودش رو کرد.
نرم شدن اون بنداره های ماهیچه ای، تشنگیشون رو برای انگشت دوم و سوم به تصویر میکشیدند. رون های لرزون و شل شده پاش، خیس از شهوت بود.
شلوارم رو از پام در آوردم و بیش از این هردومون رو منتظر نگذاشتم.
به روی کمرش خیمه زدم و به آرومی واردش کردم؛ آلتی رو که از لذت تماشای درد وجود برهنه او، به سخت ترین شمایلش رسیده بود.
دستم رو دور کمرش گذاشتم و با ضربات ریز ممتد به سمت خودم کشیدم. کیرم کامل توی بدنش جا باز کرده بود. برای اولین بار شروع کردم به تلمبه زدن لحظه به لحظه تندترش میکردم. دختری که با انگشت شدن جیغ میزد، الان ناله و خواهش میکرد تا جرش بدم.
+محکم تررر ددیی…آیییی…
-من میگم کردنت باید چطور باشه، نه تو، جنده من. نکنه اسپنک میخوای توله؟؟
+نههه…ببشید بابایی…
بعد پنج دقیقه صدای هق هقش بلند شد. همینطور که با سینه هاش بازی میکردم تند شدن جریان خون رو زیر دستام میفهمیدم تا اینکه یکدفعه بدنش به رعشه افتاد و پاهاش شل شد.
به ارگاسم رسیده بود.
عالی بود! اولین تجربه مشترک من و اون از یه سکس خشن و سخت.
واییی… منم داشتم ارضا میشدم. نمیخواستم توی کونش خودمو خالی کنم؛ در این صورت عفونت میکرد. کیرمو یکباره ازش بیرون کشیدم و موهاش رو از پشت دور دستم حلقه کردم تا جلوم زانو بزنه.
با اینکار میخواستم نهایت حس تحقیر رو تجربه کنه. دستش رو روی آلتم گذاشت و شروع کرد به مالیدن. لذت وصف نشدنی داشت. اون نگاه از پائین به بالا، برعکس اولین رابطمون…
چند ثانیه بعد، صورتش از وجود من خیس و سفید شده بود. راستش… خودم زیاد از این حرکت خوشم نمیومد. ولی خب، اون دوست داشت و نمیخواستم توی اولین سکسمون این حق رو ازش بگیرم.
دستاش رو گرفتم و خواستم بلندش کنم؛ ولی پاهاش سست شده بود و یاری نمیکرد. روی دوشم گرفتمش و بردمش توی حموم. روی سکوی حموم نشوندمش و بدنش رو شستم. صورتش رو آب زدم و بدنش رو لیف کشیدم و پاک کردم. چند دقیقه ای که گذشت تونست رو پاش بایسته و با هم دیگه زیر دوش بریم.
حسابی از خجالت لبهای هم دیگه در اومدیم. آب رو بستم، حوله پیچیدمش و رفتیم تو اتاق تا لباس عوض کنیم.
از حسش به خودم هنوز کاملا مطمئن نبودم؛ اما به هر حال، فقط این رو میدونستم که ماجرای من و نازی، تازه شروع شده بود…
نوشته: Dead_general🎼
قسمت سوم یه کم ضعیفتر بود اما تا اینجا لذت بردم 😍 😎
کدوم دیوونه فکر کرده جلقی های اینجا میان رمان بخونن که رمان گذاشتی اینجا
با افتخار اول شدم🤣