من سیاه دل سپیدم (4)

1392/12/24

…قسمت قبل

چند روز گذشته بود و رابطه ام با ساناز خیلی خوب شده بود. بیشتر شبهایی که با خبات نمیرفتم برای بار، با ساناز بیرون میرفتم و شام میخوردیم. دختر فوق العاده داغی بود و هرجا موقعیتی پیش میومد چند تا لب میگرفت و منم همیشه استقبال میکردم. ولی وقتی به خونه اش دعوتم میکرد و میخواست باهام باشه، یه جوری میپیچوندم…
سر کار درگیریم با رئیس اوج گرفته بود و بیشتر مواقع یا مرخصی میگرفتم یا دیر میرفتم سر کار… خط اصلیمو چند بار روشن کرده بودم تا خانواده نگران نشن و یه جورایی سر بسته بهشون فهمونده بودم که حوصله مزاحمت کسی رو ندارم. دوست داشتم تو لاک خودم باشم. چند بار دنبال خونه گشته بودم که بیشتر از این مزاحم خبات نشم ولی چیز خاصی گیر نیاورده بودم…
بالاخره شاهو شیشه بربن رو برام آورد. چیزی به تولد سانازنمونده بود. تو فکر یه مهمونی دو نفره باحال با شیشه بربن بودم. شیشه رو گذاشتم تو یخچال و رفتم بیرون تا وسایلای لازم رو بخرم. هوا تاریک شده بود. شب برفی زیبایی بود. هوا زیاد سرد نبود. وسایل مهمونی رو خریدم و برگشتم تو خونه. نگاهی به طبقه بالا انداختم. برق طبقه بالا خاموش بود بجز اتاق خواب خبات که نور آباژور قرمز رنگش فریاد یه شب آتشین همیشگی رو سر میداد. رفتم تو خونه و وسایلارو گذاشتم زمین. خیلی کنجکاو شده بودم که خبات الان با کیه. خواستم براش پیامک بفرستم که پشیمون شدم و با خودم گفتم بهتره راحت باشن و مزاحمشون نشم. ولی خبات که گفته بود با فاطی بهم زده و اونطور که در جریان بودم، کس دیگه ای باهاش نبود. البته این اواخر کمتر میدیدمش و معمولن شب ها که من از سر کار برمیگشتم، اون رفته بود سر کار. با خودم گفتم شاید پری برگشته باشه پیشش، یا شایدم مثل همیشه گزینه جدیده… کنجکاویم تحریک شده بود و با به یاد آوردن سر وصداهایی که همیشه راه مینداخت، خیلی دوست داشتم ببینم چی بلده. پاورچین پاورچین به طرف طبقه بالا رفتم. یه دلم میگفت که کارم خیلی زشته و نباید به اعتمادی که بهم کرده خیانت کنم، ولی یه دل دیگه میگفت کشفش کنم! همیشه آدم کنجکاوی بودم و این یه مشکل بزرگ تو زندگیم بوده. همیشه این کنجکاوی باعث میشد توی دردسر بیافتم. با عصبانیت فحشی به خودم دادم و برگشتم. ولی با شنیدن صدای آه کردنشون سر جا خشکم زد. بدون اینکه بفهمم چیکار دارم میکنم برگشتم بالا و رفتم پشت در اتاق خواب. صداها واضحتر شده بود. همه جا تاریک بود و لای در یه کم باز… از لای در نگاهی کردم که ببینم با کی داره حال میکنه، ولی چیزخاصی ندیدم. ممکن بود لای در منو ببینن. ولی با به یاد آوردن اینکه همه چراغ ها خاموشه، شجاعت پیدا کردم ولای درو کمی بازتر کردم. صورت دختره معلوم نبود. فقط از پشت بدن لخت خبات رو میدیدم. خبات با یه حرکت سریع دختره رو روی تخت انداخت و خودشم پرید رو تخت خواب. صدای تهدید کردنای خشنش رو میشنیدم که میگفت : “الان تلافی همه اذیت کردناتو در میارم. جوری از عقب بکنمت تا یه ماه نتونی بشینی دختر” و بعدش صدای خنده تایید گونه دختره که با آهنگی که گذاشته بودن قاطی شد و هارمونی جالبی به وجود آورد. نتونستم صورت دختره رو ببینم. تنها چیزی که میدیدم این بود که به سرعت لباساش داشت در می اومد و خبات از پشت سر به طرف در اتاق خواب پرت میکرد. اولی یه تاب و بعدش دامن ، بعد سوتین و آخر سر شورت! با هر زحمتی بود، در اوج سکوت لای درو کمی بازتر کردم که بقیه مراحل کارو بهتر ببینم. دختره به صورت داگی رو تخت بود و خبات پشت سرش، موهاشو دور یکی از دستاش پیچونده بود و آلتش رو به آلت دختره میمالید و زیر لب با خشونت تهدید میکرد. “الان نشونت میدم…طوری جرت بدم صدات تموم محله رو بیدار کنه…” بعدش با تموم قدرت و یه دفعه تموم آلتش رو فرو کرد و دختره جیغ بلندی کشید. خبات با اونیکی دستش دهن دختره رو گرفت و آلتش رو درآورد و اینبار با قدرت بیشتری فرو کرد. چند بار این حرکت رو تکرار کرد و بعد دستشو از رو دهن دختره برداشت و شروع کرد به کمر زدن. بعضی وقتا تند تند، و خسته که میشد یواش یواش با ضرب آهنگ خاصی کارشو ادامه میداد. احساس گرمای زیادی بین پاهام میکردم. آلتم نیم خیز شده بود. از در فاصله گرفتم و رفتم طبقه پایین و تو دستشویی آلتمو در آوردم و زیر آب سرد گرفتم که بخوابه. یه نخ سیگار کشیدم و برگشتم بالا و دیدم که کارشون تموم شده. اعصابم خورد شد. خبات رفته بود حموم و دوش رو باز کرده بود. صدای آهنگ هنوز قطع نشده بود. صدای خواننده برام آشنا بود. لای درو کمی بازتر کردم. دختره به پهلو خوابیده بود و لخت لخت…! تکونی خورد و پارچه سفیدی که رو تخت بود رو کشید رو خودش. از دیدن اون همه زیبایی محروم شدم. پارچه تا شکمش رو پوشونده بود. ولی همزمان حرکتی کرد و اینبار به پشت خوابید. عوضش الان دیگه میتونستم بهتر ببینمش. اتاق تاریک بود و آباژور هم خاموش شده بود. از لای پرده اتاق خواب رد باریکی از نور به اتاق نفوذ کرده بود ودقیقا روی قسمت برآمدگی سینه دختره افتاده بود. هوای اتاق به شدت گرم بود. بوی عرق و اودکلن قاطی شده بود. ته دلم میلرزید. صحنه خارق العاده ای به وجود اومده بود. دلم به شدت سیگار میخواست و یه پیک برندی! با تموم دقتی که تو اون لحظه داشتم از لای در رد شدم و کم کم به تخت خواب نزدیک شدم. صدای آشنای خواننده فضای اتاق رو گرم تر کرده بود…

شب از مهتاب سر میره، تمام ماه تو آبه
شبیه عکس یک رویاست، تو “خوابیدی” جهان خوابه
زمین دور تو میگرده، “زمان” دست تو افتاده
تماشا کن سکوت تو، عجب عمقی به “شب” داده

لذت عجیبی احساس میکنم. شهوت تموم وجودمو فرا گرفته و لحظه به لحظه به تخت خواب نزدیک میشم. هنوزم احساس میکنم که دارم به صاحب خونه خیانت میکنم. ولی باخودم میگم کار خاصی که قرار نیست بکنم. مطمئنم که میتونم جلو خودم رو بگیرم. به شدت هیجان زده ام. مثل آلیسی که میخواد دنیای جدیدی کشف کنه. در نهایت سکوت پیش میرم و به تخت نزدیک میشم. میرم بالای سر دختره که هنوزم خوابیده. نگاهم میلغزه روی سینه های کوچیک و برآمده اش که قطرات ریز عرق روی پوستش زیر نور ماه میدرخشه. حالا دیگه میتونم صورت دختره رو دقیق ببینم. از چیزی که میبینم مغزم سوت میکشه. نفسم بالا نمیاد و نزدیکه بخورم زمین. ساناززززززززززز…! اون اینجا چیکار میکنه!؟ یعنی واقعا بهم خیانت شده!؟ یا خیانت کردم!؟ چطور تونستن!؟ دارم دیوونه میشم…

تو خواب انگار طرحی از، گل و مهتاب و “لبخندی”
شب از جای شروع میشه، که تو چشماتو “میبندی”
تورا “آغوش” میگیرم، تنم سریز رویا شه
جهان قد یه لالایی، توی “آغوش” من جاشه

چشمام سیاهی میره. صدای آب حموم و صدای آهنگی که گذاشته شده همه و همه کمک میکنن دیوونه تر شم. تو یه لحظه تصمیم میگیرم. نگاهمو با هزار زحمت از دختره برمیدارم و به دور و بر میندازم. بله… دختره… اون دیگه ساناز من نیست. من اونو نمیشناسم. با این حال باید تقاص پس بده. تقاص خیانت به من فقط یه چیزه… چیزی که دونه دونه با تک تک سلولهای بدنم حسش میکنم. وجودم تمام گرماست. آلتم نیم خیز شده. نگاهی به چهره خیس از عرقش توی تاریکی میندازم و یه لحظه مردد میشم. شاید… شاید بتونم ببخشمش. صدای دوش حموم دیگه نمیاد. زیاد وقت ندارم. باید تصمیم بگیرم. از اتاق میرم بیرون… تند تند دارم نفس میکشم و فکر میکنم. صورت زیبای ساناز میاد جلو چشمام. اون دو جفت گوی آتشینی که خواستن همیشه تو نگاهش موج میزد. صحنه سکسی که با خبات داشت، میاد جلو چشمام و با حرص دندونامو به هم فشار میدم. اون باید تقاص پس بده. اون به عشق من خیانت کرده. برمیگردم تو اتاق و چشمام که به بالش میافته برش میدارم و با تموم قدرت روی صورت اون دختره فشار میدم. یهو جیغ خفه ای میشنوم و فشار بالشو روی سر دختره بیشتر میکنم. هیچ حسی ندارم. دختره با تموم قدرت تقلا میکنه و دست و پاشو تکون میده که خودشو آزاد کنه. با ساق پاش ضربه ای به بین پام میزنه و آخ بلندی میکشم و صورتم قرمز میشه. فشار دستمو بیشتر میکنم و هیکلمو روی اون میندازم تا دست از تلاش برداره. الان دیگه به “آغوشش” کشیدم. خواننده با لحن خشن و خش دار صداش، کلمه ها رو به رگبار میبنده…

تورا “آغوش” میگیرم، هوا تاریک تر میشه
خدا از دست های تو، به من نزدیکتر میشه
زمین دور تو میگرده، زمان دست تو افتاده
تماشا کن سکوت تو، عجب عمقی به شب داده
تمامه خونه پر میشه، از این تصویر رویایی
تماشا کن تماشا کن، چه بی رحمانه زیبایی

دستاش تو هوا داره تکون میخوره و تقلا میکنه خودشو نجات بده، ولی هیچ راه نجاتی نیست. با مشت به سرو صورتم میکوبه. نفسمو تو سینه حبس میکنمو آب دهنمو قورت میدم. نفسمو به زحمت میدم بیرون. دردی که بین پاهام احساس میکنم کمتر میشه. یهو با برخورد جسم سنگینی به پیشونیم نقش زمین میشم و چشمام سیاهی میره… آخرین چیزی که میبینم دختره اس که با عجله نگاهی به من میندازه و همون طوریکه پارچه سفیدرو دور اندامش پیچیده، لباساشو برمیداره و درو باز میکنه. صدای کلید برق از دور میاد. هجوم نور به اتاق باعث میشه که سوزش زیادی تو ناحیه چشمام حس کنم. ناخودآگاه سرمو پایین میندازم. مایع گرمی روی صورتم سرازیر میشه. با تعجب به منبع مایع دست میزنم و دستامو جلو صورتم میگیرم. در بسته میشه و همه جا تاریک میشه و منم نقش زمین میشم. تنها چیزی که ادامه داره یه صدای آشناس…

.
.
.
قسم خوردی بر ماه ، که عاشقترینی
تو یک جمع عاشق ، تو صادقترینی

همون لحظه ابری رخ ماهو آشفت
به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت

گذشت روزگاری از اون لحظه ناب
که معراج دل بود به درگاه مهتاب

در اون درگه عشق چه محتاج نشستم
تو هر شام مهتاب به یادت شکستم

تو از این شکستن خبرداری یا نه
هنوز شور عشقو به سر داری یا نه

تو دونسته بودی، چه خوش باورم من
شکفتی و گفتی، از عشق پرپرم من

تا گفتم کی هستی، تو گفتی یه بی تاب
تا گفتم دلت کو، تو گفتی که دریاب

قسم خوردی بر ماه ، که عاشقترینی
تو یک جمع عاشق ، تو صادقترینی

همون لحظه ابری رخ ماهو آشفت
به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت

هنوزم تو شبهات اگه ماهو داری
من اون ماهو دادم به تو یادگاری

هنوزم تو شبهات اگه ماهو داری
من اون ماهو دادم به تو یادگاری

من اون ماهو دادم به تو یادگاری

من اون ماهو دادم به تو یادگاری
من اون ماهو دادم به تو یادگاری

ادامه …

نوشته: هیوا


👍 0
👎 0
46642 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

414826
2014-03-15 14:35:12 +0330 +0330
NA

هیوای عزیز :
قطعا میتونم بگم که بهترین داستان این چندوقتِ سایت رو نوشتی.
آفرین .
قلمت طلا.
ولی باید ازت بپرسم که چرا اینقدر کوتاه ؟
به چه دلیل داستان رو چند قسمتش کردی؟
در صورتی که میتونستی نهایتاً در دو قسمت تمومش کنی.در مورد موضوع خیانت ،باید بگم که خیلی زیاده روی کردی.فرضاً که طرف بهت خیانت کرده باشه آیا باید بفکر کشتنش باشی؟
اصلا تعریف خیانت چیه؟
آیا با چند بار کافی شاپ رفتن و بوسیدن،دختره جزو مایملک پسره محسوب میشه؟
بنظر من صرف اینکه طرف رو دوس داشتیم که هیچ تعهدی ایجاد نمیکنه.بدون انعقاد صیغه عقد شرعی وقانونی ،تعهدی نباید ایجاد بشه.
از اینها که بگذریم ،داستان رو خیلی دوس دارم و امیدوارم که بزودی ادامه اش رو آپ کنی .
دمت گرم .

0 ❤️

414827
2014-03-15 16:32:53 +0330 +0330
NA

ول كنيد كجاي قصه اين همه تعريف داشت شبيه رماناي فهميه رحيمي نوشته نه من دوست نداشتم بدرد سايت سكسي نميخوره

0 ❤️

414828
2014-03-15 17:31:02 +0330 +0330
NA

اين که همش ترانه بود!!! همش 2خط داستان نوشتى!!! ادمو زجرکش ميکنيا!!! اقا ديگه زود تند سريع اخرشو بنويس :D
راستى مرسى واسه داستانت

0 ❤️

414829
2014-03-15 18:19:02 +0330 +0330
NA

وای وای وای :|
چشم و گوشم باز شد :|
:-D

0 ❤️

414831
2014-03-16 00:23:13 +0330 +0330

درود
باآپ شدن هر قسمت از داستان هیجان رسیدن به ته داستان هیوا و خبات برای من یکی بیشتر میشه اینکه خاص بودن خبات هم آخرش معلوم میشه؟ اینکه چرا ساناز که هیوا رو دوست داشت با خبات خوابید! اینکه ته ماجرات به کجا ختم میشه
ترکیب آهنگ و صحنه ها خیلی زیبا بود اگر چشمامو می‌بستم و یکی برام میخوند میتونستم جزء به جزء اون صحنه ها رو مجسم کنم و حتی موزیکو هم حس کنم. این قسمت با اینکه کوتاه بود اما توصیفات بهتری داشت و بیشتر روش کار شده بود خیلی خوبه که کیفیت رو فدای کمیت نمیکنی
منتظر ادامش هستم
مؤید بمانی…

0 ❤️

414832
2014-03-16 04:21:22 +0330 +0330
NA

والا چه عرض کنم؟؟؟؟؟
منم از اول این داستان رو خوندم.
این عزیز دل دست به قلم خوبی دارن.فقط 2مشکل هست:
1-حقیقتا این داستان جاش تو این سایت نیست
2-بعد از خوندن 4 قسمت از داستان هنوز توی داستان گیجم
.
.
.
البته مشکل 3 هم هست:شاید من شتکم و متوجه نمیشم.
در هر صورت آفرین

0 ❤️

414833
2014-03-16 05:38:45 +0330 +0330
NA

samanehhhجناب
مخلصیم.

0 ❤️

414834
2014-03-16 10:16:51 +0330 +0330
NA

( خواستم خصوصی این نظرو بهت بگم اما گفتم بیخیال بذار ملت باز چشمشون به قیافه نحس من بخوره و باز بگن اه این ونداد اومد …)
ببین چی کردی که من بعد از ماه ها اومدم شهوانی و دارم کامنت میدم ، اولین کامنتم برای داستان شاهین بود دومیش هم واسه داستان تو ، بهتره بگم رمان.!
یکی از مهم ترین عناصر داستان همین بیان صمیمی ادمه ، نه خیلی کتابی نه خیلی گفت و گویی ، به خوبی رعایت کردی
طوری روون نوشته بودی که با علاقه و اشتیاق نشستم هر چهر قسمت داستانت رو پشت سر هم خودنم
تو قسمت یک و دو انتظار داشتم هر لحظه یه دکمه ای رو بزنی تا چهار تا موشک دربیاد بیرون و پلیسارو شل و پل کنه :دی
یکم جیمز باندی شده بود :دی
تنها موردی که توی سه قسمت اول به نظرم میرسید
این بود:
{ازش جدا شدم و یک قدم رفتم عقب تا عکس العملش رو ببینم. سریع پرید تو بغلم و لباشو گذاشت رو لبام. مشخص بود که حسابی حشری شده. از خودم جداش کردم و بهش پشت کردم و بلند گفتم:
-“خدا حافظ.”
از پشت بغلم کرد و با صدای حشری گفت:
“آههه… بمون دیگه…”…}

چی شد ؟
یکم غیر طبیعیه ، یا هیوای داستانت یکم خره ( بلانسبت شما رفیق )
یا اینکه این دختره خیلی جندس … آخه طبیعی نیست کسی که توی اوج ترس باشه با ماچ و بوسه به اوج شهوت برسه و بپره بغل کاراکتر داستان و بگه بیا با من باش .!
تو بگو اصلا 20 دقیقه هم لب بدن به هم بازم تو کتم نمیره … این یکم مشکل داشت
که حس ِ خوندن داستان های آبگوشتی بعضی جماعت رو بهم دست داد ( فقط و فقط این قسمتش ، بقیش عالی بود بی نهایت عالی )
نکته دومم کلیشه ای شدن خیانته .!
یک نمره کم میشه
با احتساب این میشی 18
چی شد ؟ 18=1-20 :دی
اها اونم عشقم کشید بهت ندم هویجوری … :پی
عالی بود
4تا صد تقدیم میشه به داستانات.!
موفق باشی

0 ❤️

414835
2014-03-16 12:07:15 +0330 +0330

درود…
کامنت ها تونو خودندم و بازم مثل همیشه باید بگم که تنها دلگرمی من همین کامنت هاست که نوشتن رو اینجا ادامه میدم ولی راستش خودمم گیج شدم. انگار بعضی از دوستان منتظرن اتفاق خاصی بیافته و روال داستان شکل بگیره که باید عرض کنم که اتفاقات تقریبا همشون شکل گرفتن و تنها چیزی که مونده اخرین اتفاق داستانه تا همه موضوعات و سر درگمی ها و دلایل خیانت و وجود خبات و همه و همه کاملا مشخص بشن. قسمت بعد اخرین قسمت داستان هست و در مورد سوال ها و نقد هایی که شده متاسفانه نمیتونم چیزی بگم. البته اگر بعد از خوندن قسمت آخر توضیحی لازم شد در خدمت گذاری حاضرم.
دوستانی که اعتقاد دارن جای این داستان اینجا نیست باید بگم که حق دارن اما اگر دقت کرده باشن همه داستان های قبلی هم که به امضای بنده منتشر شده معمولا اروتیک بوده و زیاد سکسی نیست!
شیر جوان عزیز، افسون بانو، دادا آیین، سپیده عزیز، سمانه خانم و اویتا جون عزیز از اینکه همراه همیشگی داستانم هستین و کامنت میذارین ازتون تشکر میکنم.
ونداد عزیز در مورد نقدی که داشتی باید بگم شاید بهتر میبود در این مورد خانوم ها نظرشون رو بگن. بهر حال در جایی دیگه از داستان هم خود ساناز گفته بود که اون هم به هیوا علاقه داشته ولی دلایلی داشته که نمیتونسته باهاش ارتباط برقرار کنه و شاید هم بیشتر مواقع خانومها ممکنه خیلی منتظر اتفاقی باشن ولی هیچوقت نتونن پا پیش بذارن و به قولی این داستان سر دراز دارد و…

0 ❤️

414836
2014-03-16 12:20:10 +0330 +0330
NA

منم به عنوان يه خانم با ونداد موافقم, هيچ دخترى با بوس انقدر تحريک نميشه که بپره بغله طرف, اونم دخترى مثه ساناز که هم مغروره هم تريپ کل کل داره با هيوا
بازم مرسى واسه داستانت منتظر اخرشم

0 ❤️

414840
2014-03-16 13:06:49 +0330 +0330
NA

دمت گرم :SS :SS :SS :SS :SS

0 ❤️

414837
2014-03-17 04:28:03 +0330 +0330

عالی و هیجان انگیز بود هیوا
به نظر من بهتر بود برای انتقام گرفتن از ساناز از همون شیوه خبات استفاده کنی تا شاید دوستانی که میگن این داستان جاش اینجا نیست راضی باشن :-D
دوست دارم سریع تر قسمت بعدی رو بخونم
جیگرتو داش!

0 ❤️

414838
2014-03-17 09:21:17 +0330 +0330
NA

آقا چرا حمله میکنید؟ما مخلص همه هستیم.
البته بنده هم نوشته هاشون و بسیار دوست دارم و امیدوارم در زندگی هم مثل نوشتن موفق باشند.

0 ❤️

414839
2014-03-18 07:32:05 +0330 +0330

مگه تو شخص خاصی هستی که باید از تو تشکر ویژه بشه سهند؟ :-/

0 ❤️