لگِ چرم، رژ قرمز و شوهری که تماشاگر است (۲)

1402/07/02

...قسمت قبل

قسمت دوم:
.
.
پیش‌گفتار:
چیزهایی که اینجا نوشته میشه ممکنه واقعی باشه ، بعضی وقتها برای جذابتر شدن چیزهایی بهشون اضافه بشه ، یا کلاً فانتزی و داستان باشه.
کسانی که میان و فحش و بد و بیراه میدن ، می‌تونن نخونن!
کسی اسلحه رو شقیقه‌شون نذاشته.
اصولا داستان‌های سکسی برای برانگیخته شدن امیال جنسی، تصویرسازی فانتزی‌های سکسی و آشنایی با تاریکخانهٔ ذهن آدمهاست.
لطفا احترام و ادب رو حفظ کنید چون برای مخاطبم احترام قائلم و برای هر داستان ماهها وقت میذارم.بارها و بارها می‌خونمش و تصحیح می‌کنم و تا جایی که بلدم هم املای صحیح و نگارش درست رو رعایت می‌کنم.

🚫«لطفا مؤدب باشید»🚫
.
.
.
.
🟥 صبح پیش از اینکه به پاساژ برم و مغازه رو باز کنم رفتم از قنادی پایین پاساژ یه کیک هویج گرفتم و بعد لگ نسترن رو از خیاطی گرفتم و بردم مغازه.
بعد از مراسم جارو و تی (T⬅️اون وسیله‌ای که ما به اسم طِـی می‌شناسیم، به سبب شباهتش به حرف T انگلیسی نامگذاری شده و تلفظ صحیحش تی می‌باشد😊)و درست کردن چای، به نسترن مسیج دادم که شلوارت آماده‌ست.
خیلی زود جواب داد که : واااای چه خوب.مرسی عزیزم!!!
با همین دو جمله، کیرم تکونی خورد و شهوت دوباره توی رگهام دوید.
چند دقیقه بعد وقتی داشتم چای می‌ریختم دوباره مسیج داد که نمی‌تونم تا شب که محسن میاد صبر کنم.الان خودم میام پاساژ.
انگار دنیا رو بهم داده باشن در جوابش گفتم: پس تا چای تازه دمه بیا عزیزم…
نوشت که اتفاقا تازه بیدار شدم و چیزی نخوردم هنوز.پس میام اونجا.
گفتم: منتظرتم و یه قلب بنفش!
چای رو برگردوندم تو قوری و پاشدم به مرتب کردن مغازه.
حدود نیم‌ساعت، چهل دقیقه بعد نسترن اومد تو مغازه و بدون سلام و با لحنی لوس و هیجان‌زده گفت: کو لگم کو لگم؟
گفتم سلام نسترن خانم… چطوری خانم؟
اومد نزدیکم و تو فاصله ۱۰ سانتی‌متری دو تا دستاش رو گذاشتم روی سینه‌م و گفت:لگمو می‌خوام.
گفتم بیا بشین یه چای با کیک بخوریم یه کم خوش‌اخلاق بشی بعد تازه باید بری پُـرُوِش کنی…
رفت روی مبل دو‌نفرهٔ پشت پیشخون نشست و با یه بشقاب کیک هویج برش‌خورده و دوتا لیوان آماده برای یه چای تازه‌دم مواجه شد.گفت: اووووه چه با سلیقه.
از جلوی پاهاش رد شدم و به قسمت خالی مبل که نزدیک دیوار بود خودمو رسوندم و دو لیوان چای ریختم و یکیش رو گذاشتم جلوی نسترن.
بسمت نسترن متمایل شدم و برهنه بهش نگاه کردم. لیوان رو از دسته‌اش برداشت و بین پاهاش روی مبل نگه‌داشت.با دست چپ موهای سمت چپ صورتش رو کنار زد و پشت گوش‌اش گذاشت و باهام چشم تو چشم شد.با نگاهش انگار می‌خواست چیزی رو بهم بفهمونه.
بعد از چند ثانیه بهش گفتم:
می‌دونی دیشب چندبار عکسهای پروفایلت رو عقب و جلو کردم؟
گفت: واقعاااااااا؟
-آره، راستش خیلی تو فکرت بودم.واقعا با محسن زن و شوهرید؟ این اسم‌ها واقعا اسم‌های واقعیتونه؟
لیوان رو روی طبقه پایین پیشخون گذاشت و کارت بانکیش رو از تو کیفش درآورد و بهم نشون داد:
خانم نسترن ملکی
+چرا باید دروغ بگیم بهت؟
-نمی‌دونم!
-چند وقتی هست که مغازه‌م میاین. یه وقتایی پشت ویترین وایمیستین و بهم نگاه می‌کنین و یه چیزایی بهم می‌گین.
+آره…
لیوان رو برداشت و یه جرعهٔ کوچیک ازش هورت کشید. هنوز داغ بود. لیوان رو گذاشت سرجاش.
-دربارهٔ من حرف می‌زدید؟چی می‌گفتین؟
+چیز خاصی نمی‌گفتیم
-آخه الان شاید بیشتر از یکساله که این‌کار تکرار می‌شه.چند‌بار هم تو اومدین، ولی دیشب داستان یه شکل دیگه‌ای جلو رفت…
+آره. مخصوصا اونجا که دست به کونم کشیدی…
-محسن دیده بود؟
+آره
-چی گفت:
+هیچی، گفت…
-…؟
چای رو خوردیم و لگ رو دادم به نسترن و با شوق و شهوتی که مثل خون تو رگهامون در حرکت بود رفت تو اتاق پرو. در رو باز هم نبست و جین‌‌ و یه روپوش شنلی حریر که به عنوان بالاپوش روی کراپ‌تاپش پوشیده بود رو درآورد.لگ چرم رو پوشید و همونطوری اومد بیرون.
حالا با کوتاه کردن قد، خیلی سکسی‌تر و شهوت‌ برانگیزتر شده بود.
کون نسترن بی‌نظیر بود. انقدر قلمبه و برجسته بود که فکر می‌کردی الان لگ تو پاش می‌ترکه!
زیر کونش، اونجایی که کون به رون پا می‌رسه، یه خط افقی چین افتاده بود که آدم رو دیوونه می‌کرد. لای رونهاش، بهم می‌چسبیدن و عضله پشت ساق پاش بشدت هنرمندانه و زیبا بود.
با پاها و اندامش خوب بازی می‌کرد و دلبری رو بلد بود.روی باسنش دست می‌کشید و برجستگیش رو به رخ می‌کشید.
پرسیدم: چطور شده؟
+عالی شده… فکر کنم محسن آخر هفته دوستاشو دعوت کنه!
-چطور…؟ یعنی چی؟
+هر موقع من یه لباس اینجوری می‌خرم یا دوستاشو دعوت می‌کنه، یا هماهنگ می‌کنه ما بریم خونه دوستاش.
دوست داره من اینجوری جلو دوستاش بگردم.
می‌دونی…
از اینکه دوستاش به زنش هیزی کنن لذت می‌بره.هیچی براش انقدر خوشایند نیست که ببینه دوستاش یا کسایِ دیگه تو نخ زنش‌ان.دیشب گفت وقتی فروشنده‌ـهِ به کونت دست کشید انگار دچار سقوط آزاد شدم! تخمام برای چند لحظه خالی شدن و سرم سنگین شد.
کیرم داشت می‌ترکید دیگه.می‌خواستم ببرم همونجا تو پرو کس و کونشو با هم یکی کنم. چشمام مست شده بود و شقیقه‌هام گزگز می‌کرد.
نسترن رفت تو پروو که لباسشو عوض کنه.در رو کاملا باز گذاشت و جلوی من شروع به درآوردن شلوار کرد!
سر‌ریز شدن پیشاب، از سر کیرم رو حس می‌کردم.وقتی می‌خواست شلوار رو از کونش جدا کنه و پایین بکشه، قسمت چپ و راست لگنش رو مثل رقص عربی به تناوب بالا و پایین می‌کرد.نسترن استاد اغواگری بود و شاید خلق‌و‌خوی شوهرش باعث تقویت این خصیصه شده بود.
با توجه به اینکه کراپ‌تاپ تنش بود می‌تونستم شرتش رو ببینم.یه شرت قرمز براق، از جنس ساتن که شیار عمیق کونش اون‌رو به داخل بلعیده بود.پوست باسنش صاف و براق بود.
گفتم: ببینم شرتتُ جیگر خانم؟
خندهٔ شیرینی کرد برگشت رو به من و مثل مدلهای سکسی، یه دستشو به کمرش زد و وزنش رو روی یک‌پا انداخت و ژست گرفت.
از جلو می‌شد یه کس گوشتی و بزرگ رو دید که مثل یک هلوی رسیده لای پاش و توی اون شورت ساتن قرمز شهوت رو رنگ‌آمیزی می‌کنه.
راستی شهوت چه رنگیه؟
آبی؟
بنفش؟
قرمز؟
از خودم بیخود شده بودم.ته لیوان چای رو با یک قلپ توی دهانم کشیدم و کامی تر کردم. بسمت پرو رفتم تا دستی به نسترن برسونم که با شیطنت خاصی دستش رو جلو آورد و خودش به ته پرو چسبید.
عقب کشیدم.اهل هَوَل‌بازی و بی‌کلاسی نبودم.
یه فکری مثل برق از ذهنم رد شد!
نسترن اومد بیرون و لگ پشت‌ و‌ رو شده رو داد بهم تا براش بذارم تو پاکت خرید. لگ رو از رو کردم، تا کردم و گذاشتم زیر پیشخون.
گفت چرا نمی‌دیش بهم پس؟
گفتم شب ساعت نه‌و نیم بساط شام رو تو خونتون پهن می‌کنی.
من ۹:۴۰ دقیقه زنگ می‌زنم به خودت و میگم لگت آماده شده.
تو می‌پرسی تا ساعت چند هستین؟
من میگم تا ۱۰
و تو میگی ما نمی‌رسیم بیایم، آخه داریم شام می‌خوریم.
من می‌گم باشه پس هر موقع خواستین بیاین ببرین.
قطع می‌کنی و به محسن میگی من امشب دوست دارم لگمو بپوشم ببینم چطوری شده و یجوری منو می‌کشونی خونتون تا لگ رو برات بیارم و تو خونه حسابی هیزی کنم روت تا کیر آقا محسن حسابی عَلَم بشه.بقیه‌ش هم هرچه بادا باد.
نسترن چشماش برق زد و خیره، به فکر فرو رفت.
بعد چند ثانیه نگاهم کرد و گفت: نمی‌دونم…!
گفتم حالا تو با این نقشه پیش برو اگرم نشد فردا میای می‌گیریش دیگه.ولی خواهشاً دقیق عمل کن:
۹:۳۰ شامتو بکش، منم ۴۵ / ۹:۴۰ زنگ میزنم بهت.
موافقت کرد و باهام دست داد و رفت.
خیلی هیجان داشتم.انگار بجای خون مایع بنفش رنگ شفافی بنام «شهوت» توی رگهام جریان داشت.توی شامّه‌ام بوی عرق و سکس لوازم آرایش پیچیده بود.نسترن عجیب شهوتناک و اغواگر بود. به واسطه چند سال مغازه‌داری و لباس زنونه فروختن، با زنها و دختران زیادی در ارتباط بودم. زن و دختران زیادی رو تو پرو، برهنه و نیمه برهنه، با لباسهای باز و لختی، جذب و نازک دیده بودم. بعضیاشون برای مقدار بیشتری تخفیف دلبری می‌کردن. بغضی‌ها برای جنس مجانی حاضر بودن هرکاری بکنن و من هر کاری باهاشون بکنم؛ ولی نسترن و محسن، جنس و حسِ دیگری داشتن.
ظهر برای نهار رفتم خونه.نهار خوردم و دوش گرفتم و خودمو مرتب کردم.یه شرت نو و سکسی پوشیدم و لباس تمیز و جوراب نو.ادکلن مورد علاقه‌ و اسپری تاخیری سکسم رو هم با خودم بردم مغازه. تا ساعت ۹ با پریشونی و اضطراب و هزار جور فکر و رویا گذشت. بعضی وقتی یه دستی میومد و ابرِ خیالِ بالای سرم رو پس می‌زد و می‌گفت: «نون نخورده رو شکر نکن!»… جور نمیشه!
از ساعت ۹:۳۰ دیگه صدای قلبم رو می‌شنیدم و آشفته بودم.یه آشفتگی دلچسب.آشفتگی‌ای که اگر تهش به خواسته‌ت نرسی، چیزی رو از دست ندادی؛ و بهمین دلیل دلچسبه.
۹:۴۰ دقیقه شماره نسترن رو گرفتم…
تماس از دست رفت! و جوابی داده نشد.
گوشی رو گذاشتم زیر پیشخون و انگار باری از رو دوشم برداشته شده باشه، سبک شدم.تو فکر شمردن دخل و نوشتن دفتر و جمع‌و‌جور کردن برای رفتن بودم که گوشیم زنگ خورد:
Nastaran Client
گذاشتم گوشی چند تا زنگ بخوره.تو همین فاصله ضربان قلبم دوباره شدت گرفت، دهانم خشک شد و اضطراب، عضلاتم رو منقبض کرد.
-بله؟
+سلام آقا(…) خوبین؟
-متشکرم، ممنون از شما. عذر می‌خوام ظاهرا بد موقع تماس گرفتم.
+نه اختیار دارین، بفرمایید
-خواستم بگم لگتون آماده شده
+ااا… واقعا؟
-بله حاضره
+امشب تا کی هستین؟
-پاساژ کلا تا ۱۰ بازه
+ای وای ما الان سر شامیم که
-خب باشه مشکلی نیست، هر موقع بیاید آماده‌ست که تقدیمتون کنم.مزاحم شام خوردنتون نمی‌شم.به محسن جان سلام برسونید….
نسترن رو به محسن:
محسسسسسن؟ آقا(…ـه) میگن لگم آماده‌س
صدای محسن رو نامفهوم می‌شنیدم
+آقا(…) محسن میگه ما صبر می‌کنیم شما بیاید با هم شام بخوریم. براتون لوکیشن می‌فرستیم.
-نــه تو رو خدا، من مزاحم نمی‌شم. حالا شما هر وقت فرصت کردید بیاید ببریدش
+نه بخدا آقا(…) ما منتظرتونیم، من خیلی دوست دارم این لگمو، دوست دارم زودتر بپوشمش.
بعد از یه مقدار تعارف فرمالیتهٔ دیگه قبول کردم که برم.
محسن لوکیشن فرستاد و دیدم که حدود ۵-۶ دقیقه بیشتر پیاده راه نیست.نور مغازه رو کم کردم، در رو بستم و پشت پیشخون از اسپری بی‌حسی که آورده بودم استفاده کردم، حسابی به تن و بدنم و داخل شرتم ادکلن زدم و اسپری و ادکلن و دسته کلیدهام و کیف پولم رو با عجله توی کیف کوچیک رو‌ دوشیم انداختم و لگ رو برداشتم و از توی طبقه پشت سرم یه نیم‌تنه قرمز که فقط سینه‌ها رو می‌پوشوند و پشتش یه پاپیون قرمز بزرگ، به عرض بدن با دنباله‌های آویزون داشت رو به سایز نسترن برداشتم و مغازه رو بستم.از فروشگاه شکلات‌فروشی‌ای که بیرون پاساژ بود یه بسته شکلات و دو تا ماگِ ست گرفتم، نیم تنه رو داخل پاکت گذاشتم و سوار یکی از تاکسی دربستی‌هایی که پاتوقشون جلوی پاساژ بود شدم و گفتم بره به خیابون ششمِ (…)
خیلی زود رسیدم و سر لوکیشن پیاده شدم؛ولی چون آدرس و شماره پلاک و طبقه‌رو نداشتم دوباره تماس گرفتم.اینبار با محسن:
+جانم؟
-محسن جان سلام.شب بخیر آقا.من تو لوکیشنم.پلاکتون چنده؟
+سلام برادر.پلاک(…)، طبقه پنجم.الان درُ باز می‌زنم.
در باز شد.یه ساختمون نوساز تر و تمیز که یه نیمچه لابی مرتبی هم داشت.دیوارها سنگ آنتیک کرم و نسکافه‌ای با دیوارکوب هایی با نور گرم و یه ست مبل یشمی.
سوار آسانسور شدم و شروع به حرکت کرد…
برای بار چندم از این اصطلاح استفاده می‌کنم و چون کلمه دیگه‌ای نمی‌تونه احساسم رو بیان کنه:
شقیقه‌هام گزگز می‌کردن، بی اختیار فک‌ام قفل شده بود و رونهای پام بی‌حس! طبقات به کندی طی می‌شدن…
شماره‌ طبقات، روی پنل آسانسور رو مات و محو می‌دیدم. مثل هاله‌ای از نور دایره‌ای شکل آبی!
آسانسور ایستاد… تا در باز بشه، عمری گذشت!!
در باز شد و من سعی کردم به خودم و اوضاع مسلط بشم.سینه‌ام رو پر از نفس کردم، پا از آسانسور بیرون گذاشتم و به آرومی نفسم رو خارج کردم.سمت چپ، در باز واحد نسترن و محسن، که نور و صدای موسیقی‌ ازش خارج می‌شد توجه رو‌جلب می‌کرد.محسن تو درگاه ورودی ایستاده بود و نسترن یه مقدار عقب تر با لبخندی از سر رضایت.
سلام و احوالپرسی گرمی کردم و برعکس مغازه که محسن رو آدم سرد و ساکتی دیده بودم، به گرمی ازم استقبال کرد و از اینکه دعوتشون رو پذیرفته بودم تشکر کرد.
وارد شدم، نسترن باهام دست داد و روی پنجه بلند شد تا روبوسی کنه!بوسیدمش و لگ رو بهش دادم و گفتم:
-این امانتی‌تون که بی‌تابش بودین؛ و بعد پاکت شکلات، ماگ و نیم‌تنه! قابل‌دار نیست دیگه.تو این فرصت کم و دعوت غیر منتظره‌تون…
محسن پاکت رو گرفت و تا شروع به تشکر کنه، نسترن سرش رو جلو آورد و با شوق توی پاکت چشم انداخت و گفت:
+اینا چیییییییه؟ واااااای چرا اینکارو کردین آخه و همزمان نیم‌تنه رو درآورد.
تمام اجزای صورتش خوشحالی رو منعکس می‌کرد.پاکت رو ول کرد تو دستهای محسن، لگ رو زمین گذاشت و نیم‌تنه‌رو جلوی صورتش گرفت.
وااااااای آقا(…) این چقدددددددر ناااااززززززه. واقعا خوشگله.چرا من اینو ندیدم تو مغازتون؟
محسن هم‌ بسته شکلات رو در آورد و تشکر کرد و همزمان تعارف کرد که بشینم.
روی کاناپه طوسی رنگی از جنس جیر نشستم و کیفم رو پایین مبل گذاشتم.
محسن جعبه‌های ماگ‌ها رو در آورد و به نسترن گفت:
-نسترن ببین چقدر زحمت کشیدن
+واااای آره، اصلا راضی به زحمت نبودیم بخدا
و کلی ذوق و تشکر برای ما‌گها….
خونه خوبی داشتن.با سلیقه و تر و تمیز.با اینکه طبق گفته خودشون هفت سال از ازدواجشون می‌گذشت ولی همه چیز نو بود و برق می‌زد.
نسترن از آشپزخونه که در امتداد هال و پذیرایی و سمت راست در ورودی بود بیرون اومد با یه سینی که سه تا لیوان بزرگِ فریز شده و ۶ تا بطری آبجو روی اون بود.
محسن گفت: موافقی قبل شام یه درینکی بزنیم؟
گرسنه نیستی که؟
(لحن محسن خودمونی و دوستانه شده بود)
گفتم: اینجوری که خیلی تو زحمت افتادین.ولی از آبجو نمی‌تونم بگذرم.بیش از هر مشروب دیگه‌ای آبجو بهم می‌چسبه.مستیش سبک و گذراست.
نسترن که یه پیراهن کشیِ چسبون لیمویی خیلی کوتاه که تا زیر باسنش بود و بالاش هم باز بود جوری‌که بیشتر سینه‌هاش بیرون بود و دو تا بند نازک اون رو روی شونه‌های تراش خورده‌ش بند کرده بود به تن داشت گفت:
آره ما هم آبجو بیشتر دوست داریم.البته من خودم شرابم خیلی دوست دارم بهم حال می‌ده.
گفتم:حالا ایشالا بار من رسید اومدین خونه من، شراب خوب دارم.خونه من شراب می‌خوریم.
من روی کاناپه روبروی تلویزیون نشسته بودم و محسن سمت راست من و نسترن سمت چپ من روی یه مبل تکی که پشت به آشپزخونه بود نشسته بودیم.
محسن سه تا آبجو باز کرد و توی لیوانهای فریز شده که لبه‌هاشون نمک‌اندود شده بودن و با یه حلقه لیمو‌ترش لبه‌ لیوان، گارنیش شده بود ریخت.
لیوان اول رو بهم داد و من به سمت چپم چرخیدم و گذاشتم جلوی نسترن و گفت خدمت شما.نسترن جوری نشسته بود که بطور مشخص شرتش معلوم بود.کمی دو‌لا شد و گفت: قربون دستتون.نگاهی عریان به لای پاش کردم و بعد تو چشمهاش… که می‌شد هیجان و شهوت رو در حال بال زدن درونشون دید.سفت شدن کیرم رو داشتم حس می‌کردم.
نسترن رژ تیره‌ای زده بود، رنگی بین قهوه‌ای و بادمجونی.ریمل نسبتا زیاد و با قشری به مژه‌هاش زده بود، سایهٔ مشکی پشت چشمهاش رو کاملا پوشونده بود و خط چشم ضخیم و بلند و غیر متعارفی کشیده بود.
رژ گونه‌ای که زده بود، گونه‌های برجسته و استخونیش رو بیشتر نمایان می‌کرد.سوتین نبسته بود و نوک سینه‌هاش از زیر پیراهن نازک و کشیِ اندامیش مشخص بود.
محسن لیوان دوم رو دست داد و همزمان گفت:
اااااا… نسترن؟ پسته کو پس؟
نسترن جواب داد: ای وای… چرا نیاوردم؟
و بلند شد و بسمت آشپزخونه راه‌افتاد.
پشت پیراهن کوتاهش، بالا رفته بود و گردی پایین باسنش مشخص بود!نیم‌نگاهی به محسن انداختم‌ و دیدم که داره نسترن، زنش رو از پشت نگاه می‌کنه.جوری که متوجه بشه، سرم رو کاملا چرخوندم و به نسترن که حالا دو‌لا شده بود تا از تو کابینتی که از جایی که ما نشسته بودیم دید داشت، پسته‌ها رو که توی یک ظرف پایه‌دار کریستال با لبه‌های طلایی بود، بیرون بیاره خیره شدم.تو اون حالت کاملا کون گرد و برجسته‌اش مشخص بود و بند شرتش لای کونش دیده می‌شد.کیرم توی شرت، مثل اسب وحشی، ضربه می‌زد.
نسترن، پسته شور نمک دریایی رو روی میز گذاشت، و نشست.لیوانم رو بالا آوردم و سلامتی دادم.
محسن که لم داده بود جایجا شد، کمی جلو اومد و لیوانش رو به لیوان من چسبوند. نسترن لیوانش رو برداشت و چون کمی دور بود بلند شد و اومد کنار من روی کاناپه، مایل، جوری‌که زانوی سمت راستش چسبید به بالای زانوی من، نشست و لیوانش رو به لیوان من زد و همزمان، هر سه، لیوان آبجو رو سر کشیدیم…
خنکای آبجو، ردی دلچسب، از گلو تا معده‌م رو تازه کرد.
نسترن کمی صورتش رو در هم کشید و دستش رو روی رون من گذاشت و به سمت ظرف پسته خم شد و چند تا پسته برداشت.یه پیش‌دستی از روی ستون پیش‌دستی‌های سفید روی میز که طرح گل آبی رنگ و مینیمالی داشت برداشتم و جلوی نسترن گذاشتم.بعد ظرف پسته رو جلوش گرفتم و گفتم بفرمایید.
محسن و نسترن هر دو همزمان شروع به تشکر و تعارف کردن که: آقا شما چرا؟ تو رو خدا زحمت نکشین…لیوان اول رو که تموم کردیم، نسترن، لَخت شده بود و کنج کاناپه لم داده بود. پای راستش رو روی مبل گذاشته بود و زانوش رو خم کرده بود، طوری که کف پاش نزدیک کس‌اش قرار گرفته بود و پای چپش هم روی زمین. کاملا لای پاش باز بود.محسن آبجوی دوم رو باز کرد و توی لیوان من و خودش ریخت.نسترن لیوانش دستش بود و کف لیوان روی رون پای راستش بود.دست چپم رو از نزدیکی‌های لیوان روی رونش کشیدم تا به لیوان برسه.لیوان رو لمس کردم و گفتم لیوانتُ بده، محسن برات بریزه.نسترن پای راستش که روی مبل خم بود در امتداد طولی مبل و بسمت پشت من باز کرد و دراز کرد.حالا قشنگ لای پاش باز بود و کس هلوییش رو از زیر شرت سفید و کشی‌ای که پاش بود می‌دیدم.گفت: واااای من خووووبم.لیوان رو گرفتم و به محسن دادم و گفتم:بریز برای خانمت…و به نسترن گفتم:
نمیشه که ما رو تنها بذاری خانم خانما و همزمان شروع به مالیدن ساق پا و اون ماهیچه خوش فرم پشت پاش کردم.محسن لیوان نسترن رو کمی بیش از نیمه، پر کرد و داد بهم و لیوان من رو هم روی میز و جلوم گذاشت.
لیوان اول یه خطی انداخته بود و حالا «بی‌پروایی» ناشی از الکل داشت خودش رو نشون می‌داد.به نسترن گفتم بیا جلو پیش ما… فِس نشو!پاشو از پشت من رد کرد گذاشت روی زمین و بلند شد اومد لب مبل، چسبیده به من نشست.لای پاش باز بود. پوست پاش خیلی صاف و براق بود.انگار هیچوقت مویی درنیاورده بود که بخواد اصلاحشون کنه.ناخنهای دست و‌ پاش لاک قرمز شب قبل رو داشت.
به محسن گفتم: اینو می‌خوریم به سلامتی خودت که اینقدر خوش سلیقه و خوش شانسی.
محسن: فدات داداش… چرا خوش سلیقه و خوش شانسم؟
-انتخاب و داشتن همچین خانمی. واقعا چیزی تو زیبایی و خوش اندامی کم نداره. خونه‌داریش هم که مشخصه.
+فدات. محبت داری… با خنده‌ای از سرِ مستی ادامه داد: قابلتون نداره و لیوانش ره به لیوانم زد و به نسترن نگاه کرد!
رو به نسترن شدم و لیوانم رو بسمتش بردم و همزمان دستمو دور کمر باریکش حلقه کردم.انگشتام دور پهلوی نسترن پیچید.پیراهنش پارچهٔ لطیف و لیزی داشت.گرمای تنِ زن محسن از سر انگشتام پیچید توی تنم و مثل صاعقه پخش شد تو همه بدنم.لیوانش رو زد به لیوانم و نیمی از اون رو سر کشید.چندتا پسته، پوست گرفتم و دونه دونه گذاشتم تو دهن نسترن.تماس دستم با نفسهای نسترن، درست حس اوج سکس و نفس‌ نفس زدنهای پیش از انفجار رو داشت!
محسن دوباره گوشه کاناپه لش کرده بود و لاس زدن من با زنش رو دید می‌زد.کیرم داشت می‌ترکید.
تکیه دادم و دست چپم رو باز کردم و نسترن اومد چسبید بهم و صورتش رو گذاشت روی شونه‌ام.
کف دستم رو گذاشتم روی کون نسترن و از روی پیراهن نرم و لطیفش شروع با مالیدن کردم.
نسترن صورتش رو بلند کرد و با تحکّم به محسن گفت:
پاشو اونجا بشین تا ببینمت و یکی از صندلیهای میزبان رو نشون داد.
محسن با پلکهایی افتاده بلند شد و دستور نسترن رو اجرا کرد.حالا محسن از روبرو می‌دید که زنش تو بغل منه و من دارم با کون نسترن ور می‌رم.نسترن که سمت چپ من نشسته بود، پای چپ و دور ترش به من رو بلند کرد، از روی پای راستش رد کرد و انداخت روی پاهای من. با این کار لباسش بالاتر رفت و کامل کونش بیرون افتاد و لای کونش که حسابی باز شد.
توی چشمهای محسن نگاه کردم؛ شهوت و مستی توی چشمهاش آتیش‌بازی می‌کردن.دست راستمو کشیدم روی پاهای نسترن.مثل ابریشم بود.نرم و صاف.مثل خیال بود.
دست چپم رو هم روی کون زن محسن می‌کشیدم و نسترن قسمت کناری زانوش رو روی کیرم حرکت می‌داد.
مست شده بودم… نه بخاطر نوشیدن دو لیوان آبجو.مست از بدن و اندام نسترن… مست از چشمهای مست و پر از شهوت محسن.مست از اتفاقات شب گذشته تا امشب که مثل یک رویا بود.
همزمان با مالیدن بدن نسترن جلوی شوهرش، پیشونی و موهای نسترن رو هم می‌بوسیدم و هر از گاهی به محسن نگاه می‌کردم.
به محسن گفتم:
چطوری محسن؟ خوبی؟ لذت می‌بری؟
سرش کمی رو به پایین افتاده بود و چونه‌اش شل شده بود.فقط نگاهم کرد. نسترن گفت:
از این بهتر نمیشه.تا امشب فقط دوستاش زنشو دید می‌زدن و لذت می‌برد، الان یه پسر غریبه داره زن نیمه لختشو می‌ماله.دوست داره زنت لختی می‌پوشه جلوی دوستات؟
محسن سرشو تکون داد.واقعا تو یه خلسه و حال غریبی رفته بود.
نسترن: پسری رو که یکسال دوست داشتی زنتو تو بغلش ببینی، الان داره زنتو‌ می‌ماله. چه حسی داری بی‌غیرت من؟
محسن به سختی و سنگین گفت: توووووپم
نسترن اومد روی من و زانوهاش رو گذاشت دو طرف رونهای من رو مبل و پشت به محسن و شروع به خوردن لبهای هم کردیم.کف دستام رو بدن نسترن دائم حرکت می‌کردن و لبهای نسترن رو می‌مکیدم.دستامو بردم زیر پیراهن نسترن و تن ناز و نرمش رو شروع به نوازش کردم.نسترن، مستِ شهوت شده بود و زبونش رو تو دهنم می‌چرخوند و سعی می‌کرد هر چه بیشتر کسش رو به من بماله.آب دهانم رو می‌دادم تو دهان نسترن و اون با آب دهانش خودش دوباره برمی‌گردوند تو دهان من.کون نسترن رو چنگ می‌زدم و از هم باز می‌کردم تا شوهرش از دو متری سوراخ کون زنش رو ببینه و هر از گاهی با دست روی کون نسترن ضربه‌ای می‌زدم.وقتی با همه کف دست و انگشتام کون نسترن رو چنگ می‌زدم حسی تازه و ‌ناشناخته رو تجربه می‌کردم؛ پوست بسیار صاف و نرم و صیقلی و کونی گوشتی و نرم از یه زن شوهردار که شوهرش از دیدن زنش تو بغل یه پسر غریبه تو هپروت سیر می‌کنه.
نسترن رو تو آغوش کشیدم و پاهاشو دور کمرم انداخت.اینطوری تماس بدنیمون بیشتر شد و شروع به خوردن گوش و گردن نسترن کردم.نسترن بلند بلند نفس می‌کشید و ناله می‌کرد.چشماش رو بسته بود و بین مژه‌ها و پلکهای آرایش شده‌ش یک خط باریک از سفیدی چشمهاش پیدا بود.آروم کنار گوشش گفتم:
تخمام درد گرفته… دارم اذیت می‌شم!
نسترن چشمهاش رو باز کرد و از روی من بلند شد و به محسن گفت:
پاشو شلوار آقا(…) ُ در بیار. پاشو که امشب یه جنده‌ای بشم که دیگه نتونی جمع‌ام کنی…
با حرفهای نسترن چند قطره منی از سر کیرم سرریز شد و‌ محسن عین برده‌های مسخ‌ شده خیز برداشت و میز جلوی کاناپه‌ رو دور زد و اومد جلوی من دولا شد دست برد بسمت دکمه شلوارم. به صورتش نگاه کردم؛ نگاهم نکرد و فقط در پی انجام دستور نسترن بود. واقعا محسن تو دنیای دیگه‌ای بود! نه حرف می‌زد و نه نگاه نرمالی داشت.
دکمه شلوارم رو باز کرد.زیپ رو پایین داد و با یه حرکت باسنم رو از روی مبل بلند کردم و شلوارم رو از کمر به جلو حرکت دادم.محسن بقیه کار رو انجام داد و شلوار و جورابم رو با هم از پاهام درآورد.
یه شورت نارنجی نازک استرچ پام بود که جلوش کاملا خیس شده بود.نسترن نگاهی به کیر باد کرده و بیقرارم کرد و آروم توی دهان گفت: اووووممممم و بعد دوباره اومد توی بغلم و شروع با باز کردن دگمه‌های پیراهنم کرد.با دو دست سریع و وحشیانه به پستونهای درشت و حالا شق شده‌ش چنگ زدم.انگار به جیوه چنگ زده باشی توی دست سیّال بود و موج برمی‌داشت.پیراهنم رو درآورد و شروع به لیسیدن بدنم کردم.گردی سر سینه‌هام رو کامل توی دهانش می‌کردم و با جون و دل می‌مکید و با یک دست حالا دیگه کیر کلفت و شق شدم رو از روی شرت گرفته بود.
محسن بسمت چپ خودش کمی متمایل شده بود تا بتونه صحنه عشقبازی من و زنش رو ببینه و یک دستش بدون حرکت روی کیر شق شده‌ش بود.موهای ابریشمی نسترن. و با دو دست جمع کردم و پشت سرش نگه داشتم.نسترن پایین‌تر رفت و حالا داشت بالای شرتم و پایین شکمم رو لیس میزد و می‌خورد.
نسترن همینطور که لبهای برجسته‌ش رو روی بدنم می‌کشید و تنم رو می‌بوسید و لیس می‌زد به محسن گفت:
شوهر بی‌غیرتم چیز خوبی برام ردیف کردی… دوست دارم ببینی که همه وزن بدنشو انداخته رو تن لخت زنت و زنت زیرش خوابیده.دوست دارم امشب با صدای ناله‌هام بازم ارضا بشی ولی زیر کسی غیر از شوهرم باشم.
محسن حالا می‌بینی که جنده رو دست من نیومده.
شکمم رو می‌بوسید و پی‌در‌پی جوووووون جوووووون می‌کرد.
جووووون مرد من تویی از این ببعد عزیزم.کیرمو با پنج انگشت از روی شرت گرفته بود و عقب و جلو می‌کرد و می‌گفت: آی‌ی‌ی‌ی‌ی چه کیری داره محسن… محسن امشب زنت جندهٔ این کیره… امشب این کیر قراره زنتو پاره کنه، امشب قراره تا صبح جلوت فاحشهٔ یه پسر مجرد بشم. امشب قراره جنده شدن زنتو تجربه کنی بی‌غیرت و لبهاش رو چسبوند به نافم و ماچ محکمی کرد…

با اینکه بی‌حسی زده بودم ولی داشتم ارضا می‌شدم .قبل از اینکه پایینتر بره موهای جمع شده نسترن رو بسمت بالا کشیدم و دوباره آوردمش تو بغلم.هر دو لب نسترن رو توی دهانم کشیدم و محکم شروع به مکیدنشون کردم و با دوست و پشت سر هم روی کونش ضربه‌های محکم می‌زدم بعد کون قلمبه و گرد نسترن رو چنگ می‌زدم.نسترن لبهاش عقب کشید و همزمان با ضربدری کردن دستاش دو طرف پیراهن نازک و کشی خودشو گرفت از تنش در آوردم.محسن ناله‌ای از ته گلو زد و سرش به سمت عقب رفت و گردنش روی سطح فوقانی پشتی صندلی افتاد و به کیرش چنگ زد و چشماش رفت…
نسترن که حالا فقط یه شرت سفید پاش بود که یه بند باریک لای کونش می‌رفت و یه مثلث کوچولو روی کس‌اش رو‌ می‌پوشوند و موهای مشکی و بلند و تقریبا صاف بالای کسش از شرتش بیرون می‌زد، به محسن نگاهی کرد و آروم گفت: آبش اومد.
پستون سمت چپ نسترن رو با دهانم گرفتم و شروع به مکیدن کردم.دایره سر سینه‌هاش قطر کمی داشت و رنگ شکلاتی روشنی داشت.برجستگی سر پستوناش اندازهٔ یه فندقِ درشت شده بود.پستون نسترن رو با مکیدن‌ها پی‌در‌پی تا جایی که می‌تونستم توی دهانم کشیده بودم جوریکه فقط با بینی می‌تونستم نفس بکشم و آب دهانم از کناره دهانم راه افتاده بود روی پستون نسترن.نسترن اون یکی سر سینه‌ش رو با نوک دو انگشت شست و سبابه گرفته بود و می‌چلوند و بلند بلند و پشت سر هم می‌گفت: جوووووون جووووووون جووووووونم بمیکشون…جلوی شوهر بی‌غیرتم بخور منو، آ‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه آه‌ه‌ه‌ه‌ه …. اووووووووی جوووووووون بمیک منو، بخور همه چیمو عششششقم.
و من محکم روی کونش ضربه می‌زدم.
داشت آبم می‌اومد. سینه نسترن رو از دهنم درآوردم و بهش گفتم برو لگتو بپوش محسن ببینه.نسترن نای بلند شدن نداشت.هم مست بود و هم بشدت حشری…
صورتم رو با دو دست گرفت و‌ گفت: جووووون عزیزم! امشب تو میای تو تخت زن و شوهریمون جای شوهرم می‌خوابی.تا صبح می‌خوام زیرت باشم…
لباش رو چند بار بوسیدم و آروم گفتم: ببین شوهرت اجازه می‌ده؟
نسترن همینجور که بلند شد و روی‌ پا ایستاد و با یک دست چنگی به موهاش زد و اونها رو عقب زد، با لحنی که مستی ازش می‌بارید گفت: شوهرم کیه؟ این کسکشه منه… این اینجاست تا جندگی زن جیگرشو ببینه عزیزم.
و رو به محسن گفت: مگه نه کسکش؟
محسن که واقعا منگ و گیج بود با صدایی عجیب و گنگ گفت: بله خانوم!
+نشنیدم صداتو کسکش…
محسن بلندتر گفت:
-آره عزیزم، آره نسترن جان. امشب می‌خوام ببینم زنم چقدر می‌تونه دیوونه‌م کنه…و سرش از شدت گیجی ناشی از شهوت و الکل به سمت شونه‌ش مایل شد.
+فقط امشب نیست… این تازه شروعشه…
.
.
.
نسترن پاکتِ لگ و نیم تنه‌رو برداشت و رفت به سمت اتاق خواب…

«پایان قسمت دوم»****

نوشته: هایزنبرگ

ادامه...


👍 82
👎 6
70101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

949331
2023-09-25 00:28:07 +0330 +0330

عالی، ادامه بده.

1 ❤️

949337
2023-09-25 00:39:07 +0330 +0330

👍

1 ❤️

949340
2023-09-25 00:43:51 +0330 +0330

قشنگ نوشته بودی

1 ❤️

949349
2023-09-25 00:57:46 +0330 +0330

👌👌👌

1 ❤️

949351
2023-09-25 01:00:13 +0330 +0330

پسر تو روووووحت ! فکرشو نمیکردم ضعفای قسمت اولت رو اینجا تبدیل به نقاط قوت کنی ! عالی بود عالییییییی. دمت گرم. دیگه فهمیدی کجا تموم کنی داستانو مارو توی خماری نگه داری. خیلی حال کردم امشب . منتظرم برای قسمت بعد . فقط زودتر لطفا

4 ❤️

949363
2023-09-25 01:17:02 +0330 +0330

آفرین خوب بود

1 ❤️

949386
2023-09-25 02:35:54 +0330 +0330

امان از دندون درد که خواب رو از سرم پرونده

1 ❤️

949393
2023-09-25 02:53:12 +0330 +0330

ی داستان درست خوندیم

1 ❤️

949397
2023-09-25 02:57:40 +0330 +0330

کاری به راست و دروغش ندارم عالی نوشتی زوتر ادامەشو بنویس♥️

1 ❤️

949400
2023-09-25 03:13:56 +0330 +0330

واااای چقد خوب نوشتی
عاااااالی بود واقعا
ادامشو زود بزار ممنون

2 ❤️

949423
2023-09-25 06:15:25 +0330 +0330

فوق العاده اس ادامه بده

1 ❤️

949472
2023-09-25 10:36:11 +0330 +0330

عالی نوشتی ادامه بده

1 ❤️

949496
2023-09-25 14:39:33 +0330 +0330

به عنوان یک زوج داستانت خیلی برام جذاب و لذت بخش بود اما تا جای که توی بوتیک و دعوت شام… بقیه اش برام جالب نبود چون لحن گفتاری با طرف مقابلت جذاب نبود از حالت تحقیری اصلا خوشم نمیاد ولی شاید برای یک مرد کاکولد و بی غیرت جذاب باشه. اما برای خیلی از زوج های که مثل ما عاشق زنشونن و متعهد به زندگی فقط دوست دارن زن جذابشون در معرض دید و نمایش و جلب توجه باشه چون از نگاه بقیه روی زن هامون لذت میبریم بدون اینکه بهشون نزدیک بشن پس کلمه بی غیرت واسه ماها خوشایند نیست و اصلا دوست نداریم کسی با همسرمون وارد فاز لاو و لاس زدن بشه در نهایت شاید فقط به سکس خطم بشه. اما در کل داستانت جذاب بود

1 ❤️

949498
2023-09-25 14:53:36 +0330 +0330

عالیه

1 ❤️

949499
2023-09-25 15:24:59 +0330 +0330

بهترازاین نمیشه واقعاعالی نوشتی💖

1 ❤️

949504
2023-09-25 15:42:29 +0330 +0330

🟥
دوستان خیلی ممنونم از نظرات مثبتتون.این انگیزه‌ای میشه برای نوشتن. لطفا این قسمت و قسمت قبل رو لایک کنید تا قسمت سوم رو سایت زودتر براتون آپلود کنه.

هایزنبرگ✌🏼

0 ❤️

949505
2023-09-25 16:03:14 +0330 +0330

خوب نوشتی

1 ❤️

949521
2023-09-25 17:53:18 +0330 +0330

از نظر داستان و اروتیک خوب بود ولی در واقعیت مثل اینکه آدما بیمار میشن و یه موقع بیماری موقتی هست و گذرا یه موقع هم دائمی هست و متاسفانه اینجور افزار کم هستن ولی هستن و با این سیستم ارتباطات دنیای مدرنیته به قول خودشون رو به پیشرفت و بهش میگن روشن فکر مدرن و در عمل بی‌غیرت هستن ولی واسه دل خودشون که خوش باشه ،
میگن غیرت این نیست که زن محدود باشه، باید آزاد باشه و از بدن و … لذت ببره و مرد باید واسه دل زن و خودش و … و آخر کار خودشون هم میگن بی‌غیرت و کصکش ، اگه بهشون بگی بی‌غیرت بهشون بر میخوره مثل جریان معتاد ، در صورتیکه باید در همون مدرنی و بروز بودن هم هر چیزی حد و حدود داشته باشه و فرق هم نداره ، زن و شوهر باید غیرت رو هم داشته باشن نه تعصب بیجا ، افراط ، خودخواهی و … .
همین دیگه همه جور آدم داریم ، روانی ، کصخول ، بی‌غیرت ، غیرتی و … در کل همون چیزی که اصل و سالم هست بهترین و هر کار خوب و بدی هم تبعاتی داره ، خوب ، خوب ، بدم …

0 ❤️

949522
2023-09-25 18:02:16 +0330 +0330

داداش قلمت خوب شکی نیست ولی تو شهوانی به لایک و مایک نیست ، یه شب میبینی چند قسمت یه داستان مفت گرون میاد بالا یه موقع هم داستان خوب با لایک مدتها در دست تایید ارشاد ادمین ، اگه سرحال باشه ، شبم خانم بهش حال داده باشه اوکی هست ، نبودم که نه .
همین که یه موقع دوستان میگن نویسنده تازه کار معمولی ، پارتی داشتی ادمین چند قسمت یکجا گذاشته ، عجب .

1 ❤️

949595
2023-09-26 01:33:37 +0330 +0330

چقدر خوب صحنه رو توصیف کردی

2 ❤️

949620
2023-09-26 05:45:51 +0330 +0330

خب مثل اینکه کسی فحش نداد به رسم ادب و لینکه نمیشه تو کامنتا فحش نباشه ، مستر هایزنبرگ یا میس هایزنبرگ
اصطلاحات ادبی خوبی بکار می بری ولی استفاده زیادی ازش چند شمیشه پس انقدر استعاره و تشخیص و مجاز و این چیزا رو عنش و در نیار
دوم چقدر هولی هی کیرت تکون میخوره چرا ، یکم سفت باش آبروی حامعه مردان در دسته تویه
سوم داستانت خوب نوشته شده و اجازه فحش دادن نمیده ، سعی کن چند جا سوتی بدی که ما بتونیم فحش بدیم ،،چون حال میده
چهارمم اینکه رابطه ای که تو قسمت بعد داری سعی کن آنال هم باشه چون میدوستم

0 ❤️

949703
2023-09-26 15:55:35 +0330 +0330

واقعا دلم خواست یه دوست دختر داشتم مثل نسترن که اونم با من مثل محسن رفتار میکرد
چستیتی می‌بست بهم می‌نشست روی کیر مردای واقعی جلوم

1 ❤️

949704
2023-09-26 16:07:20 +0330 +0330

عالی بود 👌

1 ❤️

949723
2023-09-26 19:21:25 +0330 +0330

دوست عزیز گفتی ماهها بازخوانی میکنی وویرایش.اما داخل متن کلی ایرادات نگارشی بود.
خیلی ازکلماتی که باید گفتم،دستم،ومشابه اینا که اشاره به خودتون هست رو نوشتین گفت،دست و… بعضا جای فعل وفاعل ها عوض شده.اگربعدنوشتن مطالعه مجدد داشتید اصولانبایدهمچین اشتباهاتی میبود.
واینکه درقسمتهای اروتیک هم خیلی وصف وزیباسازی وتعریف وتمجید کردید.به طوری که خسته کننده شده درسته گفتن جزئیات داستان روزیبامیکنه شماولی جزئیات رونگفتی فقط تعریف از شخصیت خانم داستان رو زیادکردی باهرجمله که میگی ازش یه اصطلاحی مثال میزنی.داستانی زیباست که روایت روان به دوراز تعریفات وتوصیفات اضافه باشه.هرچیزی اندازه خودش بایدباشه.

0 ❤️

949822
2023-09-27 02:33:03 +0330 +0330

عالی نوشتی
خیلی صحنه هاش رو با کمی تفاوت با خانوم بینهایت خوشگل و سکسی خودم تجربه کردم . دقیقا میدونم محسن چه لذتی میبره از این فانتزی دیوانه کننده و بی نظیر . مرد خیلی خوشبختی هستم که خانوم خوشگلم هم کاملا با این حس من آشناست و مثل خودم و حتی بیشتر از این فانتزی لذت میبره

1 ❤️

949906
2023-09-27 16:26:56 +0330 +0330

عالی بود
منتظر قسمت های بعد و داستان های این سبکی هستیم

0 ❤️

949953
2023-09-27 23:54:58 +0330 +0330

🟪دوستان سلام
به نظرم میاد که از سوی سایت داره اعمال نفوذ میشه.
داستان من با این موضوع و ‌نوع صحیح نگارش، و کامنت‌های مثبت، قطره‌ای لایک میخوره و داستانهای درِپیت میاد بالا!!
من قسمت سوم رو هم می‌دم به سایت، چون ‌نوشتم و برای مخاطبم ارزش قائلم و بعد خداحافظ!

1 ❤️

949974
2023-09-28 00:35:13 +0330 +0330

عالیه قلمت، ادامه بده

0 ❤️

950789
2023-10-02 15:28:11 +0330 +0330

فوق‌العاده زیبا ادامه بده

0 ❤️

951690
2023-10-08 00:06:23 +0330 +0330

عالی بود خیلی استادانه نوشتی اما حاشیه هاش زیاد بود

0 ❤️

963259
2023-12-22 00:09:13 +0330 +0330

سلام ادامه ندارع ؟

0 ❤️