من و 3 فرشته

1392/12/11

اول راهنمایی می خوندم که با هم کلاسی جدیدی به اسم فرزاد آشنا شدم.بیشتر اخلاق ها و عادت هامون شبیه هم بود،به همین علت زود با هم صمیمی شدیم.تا جایی که این علاقه شدید و روز افزون،من رو وارد شرایط رویایی و غیرقابل تصوری کرد که در ادامه به شرح آن پرداخته ام.
هر روز از مدرسه که در می اومدیم،تا خونه یک مسیر مشترک داشتیم.تو این راه نیم ساعته که پیاده میرفتیم،بود که از همدیگر و خانواده های هم بیشتر فهمیدیم.فرزاد هم مثل من وقتی خیلی کوچک بود پدرش رو از دست داده بود.و چند سال بعد از فوت پدر،مادرش هم ازدنیا رفته بود.اون با سه خواهرش زندگی می کرد که هر سه شون هم بزرگ تر از فرزاد بودند.
اما مدتی بود توی این قدم زدن ها،بیشتر روی مسئله ی سکس و خود ارضایی و در کل حول محور لذت جنسی حرف میزدیم.و هر کدوممون از تجربیات کوتاه و کمی که در مورد سکس داشتیم برای دیگری تعریف می کرد.مدتی هم در مورد فانتزی سکس های مورد علاقه ی خودمون می گفتیم وگاهی اگر لازم می شد،ازش دفاع هم می کردیم.
تا این که یک روز فرزاد پیشنهاد عجیب و مهیجی بهم کرد که نتونستم ردش کنم.اون دعوتم کرد به خونشون تا بریم به اتاقش و جلوی همدیگه جق بزنیم(استمناء یا خود ارضایی) تا دیگریمون نگاه کنه و نظرش رو در مورد لذت بخش تر کردن کار به دیگری انتقال بده.
بالاخره فردا سر رسید و بعد از مدرسه،راه افتادیم به سمت خونه فرزاد.

وارد خونه که شدم…، صحنه ای رو که دیدم هرگز فراموش نمی کنم.یه فرشته اونجا نشسته بود.زیباترین دختر سن بالایی بود که تا اون روز دیده بودم.لیلا…
لیلا قد نسبتا کوتاهی داشت که باعث میشد حس مطیع بودنش از جنس مخالف رو به خوبی ازش حس کرد.34 سال سن داشت.همه ی اندام هاش به رشد و بلوغ کامل رسیده بودن و درست در آماده ترین شرایط برای استفاده ، در طول عمرشون بودند.
چشمایی درشت با رنگی اغوا کننده داشت.سبز،با رگه هایی برنگ قهوه ای روشن.وقتی آدم رو نگاه می کرد،آدم شکارش میشد.وقتی لیلا درست به چشمای کسی خیره می شد،محال بود اون شخص بتونه چشماشو ازش جدا کنه.
نه تا وقتی خود لیلا این اجازه رو بهش نداده.
پوست سفید،مثل خامه.میشد تشخیص داد که تنش به نرمی ابرها بود.وقتی موهای طلایی رنگش رو(که ذاتاً این رنگی بودند)روی سینه پهن و پستون های درشت اش میریخت،هر مردی رو وادار به پرستیدن خودش می کرد.
کمری خوش فرم و نازک با شکمی فوق العاده بجا،بدون کم ترین اضافه وزن،تمیز و صیقلی که به یک باسن بزرگ و رو فرم و کُس ای تپل ( واحتماً تنگ و گرم و مطبوع)ختم می شد.
رون های سفید و نرم و پاچه های صیقلی و زیباش هرچند کمی کوتاه،اما کاملا متناسب با اندامش بودند.
درست روبروی در ورودی روی کاناپه دراز کشیده بود،در حالی که هیچ لباسی تنش نبود.
لختِ لخت…
تا من رو دید سرش روطور خاصی به طرفم چرخوند و نگاهم رو مطیع خودش کرد،بعد در حالی که بلند شد تا بشینه ،لبخند ملیحی زد که با این کار بهم اجازه داد خودم رو کمی جمع کنم تا بتونم بهش سلام بدم.
با صدای زیبا و زنانش جواب سلامم رو داد و چادرحریری که نزدیک پاش گذاشته بود رو برداشت و دور بدنش پیچید.من محو تماشای این همه زیبایی و جذابیت شده بودم که یک دفعه فرزاد دستم رو گرفت و کشید.صریع به خودم اومدم و دنبال فرزاد راه افتادم.لیلا هم صورتش رو برگردوند و به تلوزیون که یک فیلم نیمه سکسی نشون میداد خیره شد.
رسیدیم اتاقش.فرزاد لباس هاشو درآورد و از من هم خواست این کارو بکنم.فرزاد پیرهن رکابی و شرتش رو در نیاورد.اما ازمن خواست من،مال خودم رو دربیارم.گفت مگه قرار نبود پیش هم حال کنیم؟ تو شروع کن،من هم بعد از تو انجامش میدم.
بعد از کمی مکث بهش گفتم : یه وقت وسط کار خواهرت نیاد تو؟
فرزاد جواب داد : یعنی دلت نمی خواد بیاد ؟…یعنی،اگه بیاد، ناراحت می شی؟؟
رفتم طرف شلوارم که گوشه اتاق پرت کرده بودم و گفتم،اذیت نکن دیگه فرزاد.
مچم رو گرفت و گفت : داشتم شوخی می کردم باهات،نترس هیچ کس اتاق من نمیاد.مخصوصا وقتی مهمون دارم.باز اگه خیالت راحت نیست، میتونی در رو از پشت قفل کنی.
در رو قفل کردم و در حالی که شورت و زیر پیراهنم رو در میاوردم،روی تخت دراز کشیدم.یه در دیگه هم تو اتاق بود.در حالی که داشتم از ظرف بزرگ کِرِم روی میز کنار تخت کرم بر میداشتم پرسیدم : این در مال کجاست.
گفت : نترس بابا،اونجا حمومِ.اگه نگرانی پاشو توشم نگاه کن.بس کن دیگه.اه…!
گفتم : چرا عصبانی می شی.حرف نزن بتونم حس بگیرم…چشمامو بستم و خودم رو تو آغوش بِکر لیلا تصور کردم.وای…اگه آدم شانس همبستر شدن با این الهه ی سکس و زیبایی رو بدست بیاره،چندین سال به عمرش اضافه میشه.
به خاطر تحریک ها و هیجان های بسیار زیادی که بهم وارد شده بود،زود ارضا شدم.چقدر زیاد منی ریختم.یادمه وقتی رو همه جای تخت پاشیده شد،فرزاد خنده ی کوچیکی زد و گفت…اووهه…!
چشمامو که باز کردم دیدم در حموم باز شد و یه فرشته ی دیگه که اونم هیچ لباسی به تن اش نداشت وارد اتاق شد.تنش مثل بلور بود.موها و چشم ها و ابرو هاش،به طور خاصی سیاه بودند.چشماش ریز و کشیده بودن که آدم رو یاد پورن و های آسیای شرقی مینداخت.سینه هاش نوک تیز و ضریف بودند که در مقایصه با باسن بزرگ و تحریک کننده اش،کمی کوچک به نظر می اومد.احتمالا به خاطر سن کم اش بود،چون اون کوچک ترین خواهر فرزاد بود،حمیرا.
همون طور که هر دومون لخت بودیم اومد جلو و سلام و خوش آمد گویی گرمی باهام کرد.انگار نه انگار که هر دومون کاملا لخت بودیم.
حمیرا خیلی سریع و تند حرف میزد و همیشه یه لبخند زیبا رو لب های کوچولو و ضریف اش داشت.وقتی میخندید رو لپ سمت چپ اش گودی می افتاد.گفت دیگه میره تا من راحت باشم و جلو در که رسید،صورتش رو به طرفم برگردوند و در حالی که در رو باز می کرد گفت :ببخشید،من وقتی حموم بودم بدون اطلاع و اجازه ات،تماشات کردم.معذرت می خوام.
داشت که خارج می شد،چشمک شیرینی بهم زد و با لبخند زیباش بهم گفت : کارت عالی بود.از اتاق خارج شد و در رو بست.
با دهن باز در حالی که همون طورکیرم تو دستم بود به فرزاد نگاه کردم.فرزاد که تمام این مدت رو ساکت یه گوشه وایستاده بود،شونه هاشو بالا انداخت و دستاشو باز کرد و گفت : با این که من بی تقصیرم،اما اگه اذیت شدی ببخش.
سراسیمه بلند شدم بدون هیچ حرفی لباسهامو با عجله پوشیدم.وقتی داشتم از اتاق خارج می شدم بهش گفتم،قرارمون این نبود.این کارت نامردی بود و در رو کوبیدم.فرزاد بلند جواب داد کدوم کار،کدوم نامردی؟ من که کاری نکردم.و در رو باز کرد و در حالی که هی اسمم رو صدا میکرد دنبالم راه افتاد.
من هم بدون توجه به فرزاد وحرفاش و حتی دختر ها که توی پذیرایی بودن،به سمت در خروجی حرکت کردم.لیلا از اونجا گفت کجا میری امیر آقا؟ بشین الان سهیلا هم میرسه…،سپردم بهش ناهار بگیره، الانه هاست که برسه.
من هم در حالی که روم به طرف در خروج بود تشکر کردم و خداحافظ گفتم.در رو که باز می کردم در از دستم جدا شد.کسی از اون طرف در داشت همزمان با من بازش می کرد.
در جا خشکم زد.خدای من…عجب جیگری جلو در بود.قد بلند،سبزه،رنگ تنش برنزه،موهاش لخت و بلند به رنگ حنایی.سینه های گرد و کوچیکش و رنگ پوستش که کاملا ذاتی بود،اون رو کاملا از دوتا خواهراش متفاوت کرده بود.
سهیلا با دیدن من،جعبه های پیتزا رو داد به یه دستم و دستش رو واسه آشنایی طرفم دراز کرد.دستش رو گرفتم و اون در حین معرفی خودش، سلام و احوال پرسی دستم رو آروم با انگشت هاش نوازش می کرد.بعد خم شد و بوسه ی کوچکی از گونه ام برداشت و در گوشم
گفت :خواهش می کنم برگرد.دلم میخواد بیش تر بشناسمت.
من واقعا جادو شده بودم.از این همه زیبایی که اونجا جمع بود،داشتم عقلم رو از دست میدادم.حمیرا هنوز لخت بود.وقتی متوجه نگاه کنجکاو من شد،آروم رفت نشست پیش لیلا و پاهاشو تو سینه اش جمع کرد.لیلا هم گوشه ی چادرش رو روی شونه ی حمیرا انداخت وبا دست دیگرش سینه ی کوچک اون رو گرفت و کمی فشار داد.حمیرا ناله ی کو تاهی کرد که با لبهای شیرین لیلا که رو لبهاش گذاشته شد،صداش قطع شد.
سهیلا سریع پالتو خزش رو درآورد و تن آسمونی خودش رو به نمایش گداشت.لباسی شبیه مایو شنا پوشیده بود که به جای اینکه تن اش رو بپوشونه،باعث میشد بعضی از قسمت های بدنش بیشتر به چشم بیان و جلب توجه کنند.فرزاد رفت نزدیکش و در حالی که با هر دست یکی از سینه هاشو می گرفت،از پشت بغلش کرد.سهیلا لبخند و عشوه ی دیوانه کننده ای کرد و در یک لحظه سریع چرخید و لبهای فرزاد رو میون لبهاش گرفت و در حالی که به من نگاه می کرد،دست فرزاد رو گرفت و روی کس اش گذاشت.با یک لهن گرم و چشمای خمار وحالتی حشری بهم گفت،زود بر میگردم.و با فرزاد،بوسه کنان به اتاقش رفتند.
کمی بعد صدای خنده های سهیلا وصداهای بلند هر دوشون که اوج لذت بردنشون رو کاملا نشون میداد،تمام محیط رو غرق در خودش کرد.مغزم داشت منفجر می شد…سر میز غذاخوری که کمی اون طرف تر جلو آشپزخونه بود نشسته بودم و با تکه ی پیتزا ور میرفتم که یک لحظه از پشتم گرمایی حس کردم.بلند شدم و سریع برگشتم،اما تا خواستم بفهمم چه خبره،خودم رو توی آغوش دلپذیر و نرم لیلا دیدم.اول کمی تقلا کردم تا ولم کنه.اما اون قدر من رو تو آغوشش نگه داشت تا کاملا رام اش شدم. بعد دستاشو آروم طرف کیرم برد.در حالی که با رضایت نوازشش میکرد ازم خواست لباس هامو در بیارم.سریع این کارو براش انجام دادم.بعد لیلا زانو زد شروع کرد به خوردن کیرم.اون با حرکات خاص زبون و لبهاش،با کیرم بازی می کرد.به حدی این کار برام لذت بخش بود که درست سه بار با فاصله ی چند دقیقه ارضا شدم.و هر بار لیلا با اشتها و لذت منی ریخته شده تو دهنش رو مزه مزه می کرد و آروم آروم قورتش میداد. و بعد با ولع خاصی کیرم رو مک میزد تا آخرین قطره های شیره رو که تو مجرای کیرم مونده رو هم بچشه و قورتش بده.بلند شد و دستم رو گرفت و من رو پیش همیرا برد که دراز کشیده بود و در حال تماشای فیلم سکسی با کس اش بازی می کرد.لیلا من رو نشوند کنارش وازم خواست تا ازجلو بکنم اش.
بهم گفت: حمیرا تا حالا با هیچ مردی نخوابیده و فقط هفته ی پیش با جراهی سر پایی پرده اش رو برداشتند.اونم به این خاطر که زخامت پرده ی حمیرا کمی بیش تر از معمول بود،که اگه با قاییده شدن برداشته می شد،فشار و شدت زیادی میخواست تا پاره بشه که مصلما می تونست درد زیادی رو به همراه داشته باشه.
لیلا در ادامه گفت: نمی خواستم اولین سکس اش با درد زیادی همراه بشه.اونوقت ممکن بود تا آخر عمرش از سکس بترسه و نتونه لذت کافی رو ببره.گفت تو در واقع داری یه دختر باکره رو میکنی…، پس خوب حالش رو ببر.
لیلا مثل یه ناظر حرفه ای بالای سرمون نشست و من شروع کردم به سکس با حمیرا…،این زیبای نجیب که حساس ترین بدن کل دنیا رو داشت.
وقتی خواستم قبل از کردنش،کس تپل و صورتی رنگ اش رو لیس بزنم و طعم دلچسب اش رو روی زبونم مزمزه کنم،با اولین لیس هر چی آب داشت پاشید رو تمام صورتم.لیلا با هیجان تشویقش کرد و حمیرا بعد از چند تا ناله ی عمیق از حال رفت.لیلا اجازه ی ادامه دادن به سکس رو نداد و گفت حتما باید وقتی اولین بار کیر داخل کوسش میره به هوش باشه و کاملا لذت آمیخته با دردش رو درک کنه…و بلند شد تا یه لیوان آب بیاره.باسن لیلا وقت راه رفتن،واقعا عقل از سر آدم می برد.نتونستم تحمل کنم و بلند پرسیدم حتما اول باید حمیرا رو بکنم…؟ تو… نمیذاری باهات سکس کنم…؟؟؟
لیلا وایستاد و بعد از کمی مکث گفت،چرا…هر وقت بخوای من در اختیار تو ام.
بلند شدم و به سمتش دویدم و وحشیانه شروع کردم به بوسیدن و مکیدن هر جا از بدنش.سرم رو بین دستاش گرفت و بعد از اینکه با بوسه ای شیرین آرومم کرد،آروم گفت : بکن…خوابوندمش زمین و کیرم رو با سرعت و شدت هر چه تمام کوبیدم ته کس اش.ذجه ی بلندو طولانی زد و بعد دست و پاش شروع به لرزیدن کرد.در حالی که چشم هاش پر اشک شده بود و چونه اش می لرزید،به زور حالیم کرد که میخواد این کارو تکرار کنم براش.منم کیرم رو در آوردم و چند بار محکم تا ته فرو کردم توی کس اش.کس لیلا خیلی تنگ تر از چیزی بود که انتظارشو داشتم.اونقدر تنگ بود که فشار زیادی دور کیرم احساس می کردم.بعد از چند بار تکرار این کار لیلا آروم شد و دیگه صدایی ازش در نمی اومد.کاملا هوشیار بود و به چشمام خیره شده بود،اما هیچ حرف و صدایی نداشت.احساس کردم ژلِ گرم و با قوامی داخل کس اش جاری شد که هوس کردم بچشم اش.زود کیرم رو درآوردم و شروع به لیسیدن و مکیدن کس خوش عطر و خوش طعمش کردم.بعد لیلا پیشنهاد دیوانه کننده ای رو مطرح کرد.ازم خواست از کون بکنم اش.ظرف کوچکی رو که روی میز بود رو برداشت و به من داد وخودش رو زانو هاش نشست و خم شد.کمی از روغن تو ظرف دور سوراخ بسیار تنگ کونش مالیدم و کیرم رو آروم آروم تو کونش جا دادم.لیلا داشت پارچه ی مبل رو محکم گاز می گرفت و من در حال گشاد کردن کون زیباش بودم.بعد از کمی گشاد شدن کونش،بدون هماهنگی یه دفعه کردم تو کس اش،و بعد چند تلمبه دوباره تو کونش فرو کردم.
وقتی دیدم لیلا اعتراضی به اینکارم نکرد،تکرارش کردم.تا جایی که برای هر سوراخش فقط یه تلمبه میزدم و بعد سوراخ بعدی…یه لحظه به لیلا نگاه کردم که اشک تو چشماش حلقه زده بود و داشت بی صدا گریه می کرد.دیدن این حالت مستاسل لیلا،به قدری تحریکم کرد که آماده ی انذال شدم.زود درش آوردم و به پشت خوابوندمش و پاهاشو باز کردم و کیرم رو تا ته فرو کردم تو کس صورتی رنگ اش.وقتی داشتم میریختم،کیرم تو کونش بود که لیلا با حلقه کردن پاهاش به دور کمرم،باعث شد که داخل کونش رو پر از منی بکنم.
همونجا از شدت خستگی از هوش رفتم…
صبح که بیدار شدم،سهیلا رو تو آغوشم دیدم.چه قدر وحشی و زیبا بود.کون زیبا و ظریف اش روگذاشته بود تو آغوشم.و خوابیده بود.روی میز کوچکی که کنار تخت بود،یه قوطی وازلین بود.آروم برداشتم اش و کیرم رو چرب کردم و گذاشتم دم کونش.و تو یک لحظه همش رو فرو کردم داخل.سهیلا آروم چشماشو باز کرد،لبخند زیبایی زد و دوباره چشمماشو بست.این کارش دیوونه ام کرد.نمی تونید تصور کنید که چه عشوه های مست کننده ای داشت وچقدر این دختر شیرین و خواستنی بود.
سه بار بیشتر نتونستم تلمبه بزنم و خیلی زود کون قشنگ اش از آبم پر شد.
سهیلا با دست اش کیرم رو آروم از کون اش در آورد و بعد برگشت به طرفم.بغلم کرد و در حای که با دستش با کیرم ور میرفت،لب های شیرینش رو روی کب هام گذاشت و زبون اش رو کرد تو دهنم.
همین جور در حال معاشقه بودیم که یک دفعه در حمامی که توی اتاق خواب بود باز شد…
این حمیرا بود…لخت لخت …حوله ای روی شونه اش بود و در حالی که دستاش رو جلوی کس اش گرفته بود اومد جلوی تخت وایستاد.سرش رو پایین گرفته بود واز لپ های گل انداخته اش،معلوم بود که چقدر داشت خجالت می کشید.من خشکم زده بود.دهنم باز مونده بود…اون یه فرشته ی تمام عیار بود.پوست تنش به رنگ برف،واز نرم تر از حریر.سینه هایی نسبتا بزرگ،با نوک سینه هایی صورتی رنگ که به سمت بالا بودن.اون خوش فرم ترین سینه هایی رو داشت که تا حالا دیدم.
حمیرا در حالی که انگار یک دفعه پی به شرایط برده باشه،سریع به طرف در اتاق رفت تا بازش کنه و با صدای لرزانش گفت: ب…ب…ببخشید…
در این لحظه سهیلا که آروم کنارم دراز کشیده بود،سریع بلند شد و در رو بست و مانع خروج حمیرا شد.من هنوز تو شوک بودم که سهیلا با لبخند شیرین اش،همه چی رو عوض کرد.
و گفت : حمیرا حلقه ایه !!! باهاش ملایم رفتار کن و … حالش رو ببر.!!!
و در رو باز کرد و وقتی میخواست بره،فرزاد رو دیدم که نشسته بود تو پذیرایی و لیلا چهار زانو جلوش نشسته بود و داشت براش ساک میزد.فرزاد که متوجه باز شدن در شد، به سمت اتاق نگاه کرد و با دیدن من لبخندی زد.
سهیلا در رو بست و من موندم و حمیرا…
اون هنوز جلوی در،حوله رو با دو دستش گرفته بود و گوشه حوله رو از خجالت می جویید.زیر چشمی نگاهم کرد.بلند شدم و رفتم کنارش.از پشت بغل اش کردم و حوله رو از دست اش گرفتم و پرتش کردم یه گوشه.سینه های فوق العاده اش رو گرفتم و شروع کردم به مالیدن نوک سینه هاش.حمیرا شروع کرد به آه اوه کردن.اول آروم بود و رفته رفته صداش بلندتر شد.کمی بعد همین دختر خجالتی یه دستم رو گرفت و گذاشت روی کس اش.وای…چقدر تپل بود.داغ و خیس خیس.

نوشته: امیر


👍 0
👎 1
80620 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

413830
2014-03-03 01:21:49 +0330 +0330
NA

گلنار استفاده کردی؟

0 ❤️

413831
2014-03-03 01:26:59 +0330 +0330

همون بهتر جلقتو بزنی

0 ❤️

413832
2014-03-03 02:36:36 +0330 +0330

فک کردی ما اسگولیم؟نه داداش خودتی خوده خودتی اسگل خان
برو جقتو بزن

0 ❤️

413833
2014-03-03 03:19:09 +0330 +0330
NA

دست ب قلمت خوبه … اما اگه می نوشتی ترم اول دانشگا بودی یه ذره قابل باور می شد هیچ بچه اول راهنمائی توصیفاتی در این حد شاعرانه و رمانتیک از پیرامونش نداره حالا دیگه ارضا شدن و پاشیدن رو تخت و بقیه جفنگیاتت بماند

1 ❤️

413834
2014-03-03 12:40:02 +0330 +0330
NA

آخه قرومساق توی بهشت هم اینجوری نیست که تو ،توهم زدی.
ولی بنظر میاد جنسش خوب و اصل بوده.حالا چی زدی که اینقدر فاز داده ؟

0 ❤️

413836
2014-03-03 15:35:25 +0330 +0330
NA

هی در حموم وا میشد و فرشته ها به نوبت خدمت میرسیدن! نیست که مرد بالغ مجرب برای سکس نایابه، بیچاره ها دست به دامان تو الف بچه ی هسته خرمایی شدن… :D

میگم هیچکدوم از فرشته ها هم تیپ و قیافه شون تکراری نبود…

انصافا توی بهشت هم اینجوری نیست، حوری های اونجا همشون سیاه چشمن… :D

صابونتو عوض کن، اما دو دستی ساقیتو بچسب… :D

0 ❤️

413837
2014-03-03 16:23:50 +0330 +0330
NA

یه خورده خوندم. منم بچه بودم تو کف زنا و دخترا بودم. ولی نه انقدر با فانتزی که بیام تو این سن خر براش داستان سرایی کنم. یه خورده به مغزت رسیدگی کن. اینجوری تلف میشی بد بخت.

0 ❤️

413838
2014-03-03 18:06:43 +0330 +0330

فانتزیت خیلی قشنگ بود
داستان را بهتر بود خودت هم مینوشتی غیر واقعی
ولی صحنه های زیبایی را جلوه داده بودی بهشون قشنگ بود دست به قلمت هم بسیار خوبه بازم ازا ین داستان ها بنویس
کاری هم نداشته باش بقییه بهت چی میگن تو مجبورشون که نکردی بخونن اینا مشکل دارن
منتظر داستان های دیگت هستیم

0 ❤️

413839
2014-03-03 18:09:40 +0330 +0330

بنظرم توانشو داری داستانایه قشنگ بنویسی،البته اگه سنتو نگی!

0 ❤️

413840
2014-03-03 21:15:38 +0330 +0330

بچه راهنمایی بزور بتونه قایمکی یه جلقی بزنه اخه این همه کس شر
را از کجات در اوردی

0 ❤️

589360
2017-04-14 10:09:11 +0430 +0430
NA

حالا که جلقت تموم شد برو سر درس و مشقت

0 ❤️

733859
2018-12-05 00:02:13 +0330 +0330
NA

چند سالته عمو ، بده فیلم سکسی نگاه نکن رو اعصابت تاثیر میزاره کس مغز میشی ، جق نزن پسرم

0 ❤️