من و داداش

1397/09/10

خیلی بده نه ! که واسه خوشکل بودنت برادر بزرگترت نذاره بری بیرون فقط تو کوچه سوپری محل و نانوایی محل اونم بدون وقت تلف کردن البته شاید بشه گفت حق داره چون توی همین صف نانوایی و سوپری ی آدمایی مالیدنم که شاخ درآوردم از نوجونای تازه بالغ شده بگیر تا مردای میان سال و حتی مو سفیدا ! تو شهر ما واسه لواط چندنفرو اعدام کردن ولی بازم تاثیری نداشته دوم راهنمایی بودم که از دادشم سوال کردم چرا انقدر به من گیر میدی امروز همه بچها میرن پایگاه و بعدم مسجد چرا من نباید برم امیر بلند شد و گفت بیا جلو آیینه خودت و نگاه کن چند نفر تو اون بچه ها قیافشون مثل تو خوشکله و بهشون میگن بچه خوشکل وقتی گفت بچه خوشکل از خجالت سرخ شدم ! فهمید و گفت خجالت نکش بگو 3تا - کیا - سجاد و مهدی و پژمان خوب میخوای ببینی بعد پایگاه این سه نفر کجا میرن آره مگه کجا میرن - لباساتو بپوش بریم بیرون امیر رفیقای زیادی داشت تکواندو کار میکرد و خیلیا ازش حساب میبردن خیلی سعی داشت منم ببره تکواندو ولی من از ورزشای رزمی خوشم نمیومد. رفتیم دم پایگاه محل نزدیکای اذون بود بچه ها میومدن بیرون میرفتن سمت مسجد چون حضور غیاب اصلی بعد از نماز توی مسجد انجام میشد همه اومدن بیرون آخرین نفر پزمان بود یکم لنگ کرد و رفت سر کوچه پایین تر دور و برش نگاه کرد سوار موتوری که چند دقیقه اونجا بود شد ورفت امیر ی نگاه بهم کرد گفت این اولیش یعنی چی؟ بعدا بهت میگم سجاد و مهدی هنوز نیومده بودن که دیدم آقا مهدی که از بسیجی ها و قرآن خونای معروف محل بود در و بست که امیر گفت دیدی؟ خوب حالا که چی
بیا بریم تا بهت بگم از پشت بوم مسجد رفتیم توی پایگاه که ی خونه بزرگ قدیمی بود رفتیم سمت اتاقی که توش بودن امیر یواشکی رفت کنار پنجره و بعد با دست بهم اشاره کرد رفتم
مهدی و سجاد لخت بودن داشتن ساک میزدن اصلا باورم نمیشد
یواش و با احتیاط برگشتیم و تا خونه نه من حرف زدم نه داداش امیر بعد شام رفتم توی اتاق امیر گفتم پژمان چطور گفت اون موتوری سعید دوستش بوده و اون برده پزمان و بکنه
اولین بار بود با داداش از این حرفا میزدیم گفتم تو از کجا میدونی گفت خودم پژمان و مهدی و کردم و از زیر زبونشون کشیدم تو هم اگه بخوای هرجا بری مثل اونا باید کون بدی مییفهمی
تو این شهر به بچه خوشکل رحم نمیکنن تو هم که خوشکلی و دستش رو گذاشت رو کونم گفت کونتم که بزرگ و قلمبه است پس اگه من بهت گیر میدم واسه خودته میدونی به کسی که کون میده چی میگن آره چی میگن؟ میگن… خجالت نکش بگو میگن کونی آفرین پس مواظب خودت باش و هرکس خواست اذیتت کنه به من بگو حتی اگه ناخواسته جایی گیر افتادی کردنت بیا به من بگو چشم دادشی ازت ممنونم بغلم کرد بوسم کرد
موقع خواب همش تو فکر بودم آقا مهدی هاشم و علی جوونای خوب و نماز خون محله چطوری کون بچه ها میذارن و یاد اصرارای مهدی واسه رفتن به مسجد پایگاه افتادم که چه چرب زبونی میکرد واسه زدن مخ من
فردا تو مدرسه پزمان و دیدم اون یکسال از من بزرگتر بود ولی همسایه بودیم و دوست
کجایی آریا چرا نمیای تو کوچه گفتم درسا نمیذاره رفتم تو کلاس مهدی و سجاد کنار هم نشسته بودن از من خوششون نمیومد ولی ی مدت مهدی میخواست نزدیکم بشه اون روز زنگ تفریح اومد پیشم و گفت تو با داداشت نمیای باشگاه نه من خوشم نمیاد حالا باشگاه هیچی چرا پایگاه و مسجد نمیای آقا مهدی خیلی ازت تعریف میکنه ی پوزخند بهش زدم گفتم آقا مهدی گه خورده تو هم به روش جا خورد گفت چی میگی بچه خوشکل با دست زدم به سینشو چسبوندمش به دیوار گفتم اگه گه زیادی بخوری کاری میکنم دیگه نتونی تو مدرسه سر بلند کنی سرخ شد انگار فهمیده بود چی می گم گفت ببخشید چرا عصبانی میشی آقا مهدی ازم خواسته بود تو رو دعوت کنم بیای مسجد بهش گفتم برو بهش بگو مهدی و سجاد که هستن صورت مهدی و گرفتم و گفتم مگه تو و سجاد نمیتونید کارش و انجام بدین بدبخت دوباره گیجتر شد و گفت تو چی میدونی آریا گفتم دیروز خوب میخوردی اگه میخوای به کسی نگم باید به من بدی و به اونایی که کون میدی هم چیزی نگی گفت برو بابا !
سه چهار روز گذشت که امیر داداشم اومد تو اتاقم و گفت مهدی و جور کردم میخوام بکنمش میشه از اتاقت نیای بیرون بهش گفتم میشه من یواشکی ببینم قبول کرد بخاطر اینکه منم ببینم آوردش تو حال و منم از شیشه آشپزخونه میدیدم مهدی به امیر گفت آریا کجاست با بابام رفته بیرون تو بهش گفتی که من و کردی نه ولی اون درباره دادنم به آقا مهدی میدونست خوب چه ربطی به من داره نمیدونم ولی بهش بگو کاری بهم نداشته باشه و به کسی نگه اگه خواست بهش کون میدم امیرم گفت باشه و از پشت چسبید بهش صورتش و بوس کرد و لخت شدن و امیر کیرش گذاشت دهن مهدی و اونم به خوبی براش میخورد تا اینکه امیر گفت بسه و مهدی و خوابوند لپای کونش و بوسید لای کونش باز کرد و چندتا تف انداخت روی کونش و کیر خودشم تفی کرد شروع کرد به کردن هی قربون صدقش میرفت و ازش پرسید تا حالا به چند نفر دادی جوابی نداد و اینبار کیرش و گذاشت روی سوراخش و فشار داد مهدی ی جیغ بلند کشید امیر بهش گفت جواب سوالم و بده وگرنه جرت میدم اگه دروغ بگی کیرم تا ته میکنم توش مهدی گریش گرفته بود گفت امیر تو که این طوری نبودی گفت تا حالا به چند نفر دادی گفت 16 نفر از وقتی تو پایگاه کون میدم هر هفته آقا مهدی ی نفر جدید میاره امیر دراز کشید روش و گفت خوب پس حسابی کونت و در اختیار بسیج گذاشتی یادته بهت میگفتم نرو مهدی گریه میکرد و از آتوهایی که دست اونا داشت حرف میزد و امیر آرومش کرد و دلداریش داد و آبش و لای پاش ریخت و بهش اطمینان داد که من بهش کاری ندارم فرستادش رفت اومدم تو اتاق داداشی هنوز لخت بود گفت دیدی چه ترسیده بود آره بدبخت خوشحالم که جای اون نیستم امیر بوسم کرد و گفت نبایدم جای اون باشی
فردا تو مدرسه رفتم پیش مهدی گفتم دهن لقم که هستی سریع اومد پیشم گفت جون خودت به کسی چیزی نگو میدونی من به داداشت کون میدم گفتم آره دیروز فهمیدم و سفارشتم کرد اما من کون میخوام گفت باشه کی بهتر از تو ولی قول بده به کسی نگی گفتم پس بعداز ظهر بیا خونمون
با داداش هماهنگ کردم اونم گفت منم میخوام بکنم مهدی اومد من برای اولین بار میخواستم کون بکنم کیرم و خورد دهن گرمی داشت حال کردم ولی لای پاش گرم تر بود که خیلی بهم حال داد مهدی زیر من بود و من تلمبه میزدم و داداشم که تا چند روز پیش حتی از گفتن کلمات ناجور جلوی هم خجالت میکشیدم کنارم لخت نشسته بود و مارو نگاه میکرد و آروم لبش و آورد کنار گوشم و گفت حال میده منم با سر جوابش دادم ی بوس کوچیک رو لپم کرد بعد دستش روی کونم احساس کردم یکم لپ کونم مالید و دستش و برد لای کونم میمالید و انگشتش و روی سوراخم بازی میداد با این حرکت واقعا داشتم لذت میبردم صدای آه آهم بیشتر شده بود کیرم دیگه خشک شده بود و نیاز به تف داشت ولی میترسیدم اگه بخوام دوباره تف بزنم داداشی دستش و برداره واسه همین وقتی انگشتش روی سوراخم فشار میداد گفتم وای چه حالی میده دو بار دیگه گفتم بلند شدم امیر دستش و برداشت کون مهدی و خیس کردم کیرمم تفی دوباره شروع کردم امیر دوباره دستش و گذاشت و اون لذت دوباره اومد تا اینکه حال اومدم آخه هنوز آب نداشتم امیرم مهدی وکرد و آبش و ریخت روی کمر مهدی تا من ببینم
یک روز مانده بود به عید مادربزرگم مریض شد ومجبور شدن ببرنش تهران من .امیر تو خونه بودیم دو روز گذشت و امیر تو کف منم از روز به بعد دوست داشتم به امیر بدم ولی روم نمیشد بهش بگم به همین بهونه شبای زیادی و حتی با شرت کنارش خوابیدم ولی فقط دو بار بدون اینکه شرتم و در بیاره بهم چسبیده بود منم به روی خودم نیاوردم اون هم انقدر با احتیاط این کارو کرده بود فکر میکرد من متوجه نشدم امیر از بیرون اومد گفت شانس من پژمان اینام رفتن مسافرت فقط ما امسال خونه ایم بعد ی نگاه به من کرد گفت این چه وضعشه برو شلوارتو بپوش آخه من ی شرت تنگ مشکی با ی رکابی آبی ! رفتم ی زیر شلواری تنگ () پوشیدم نشستم جلوی تلوزیون آخه عید بود برنامه های فراوون سیما ! امیر اومد گفت ببین اینم عیدا ما … آره دیگه شده البته میدونستم اون از این ناراحته که نمیتونه بره پوریا رو بکنه
پسر عمو که 3سال از خودش کوچکتر بود از بچگی با هم بودن حتی شبایی که من پیششون بودم وقتی خوابم میبرد امیر پوریا و میکرد با جق یا ساک هم آب پوریا رو میاورد ! امیر گفت کنترل و بده خم شدم کنترل برداشتم برگشتم یجوری داشت نگام میکرد ولی چیزی نمیگفت ی 20 دیقه طول کشید که دیگه چسبیده بود بهم گفت بزار ی کم باهات رو شلواری حال کنم منم گفتم باشه ی بوسم کرد و گفت بیا توی بغلم خوشکلم همین که چسبید بهم ازش جدا شدم گفت چی شد گفتم این شلوار تنگه تو هم که میخوای روشلواری اذیت میشم و شلوار و در آوردم با شرت رفتم توی بغلش کیرش سفت شده بود و میخورد به سوراخم حال میکردم بهش گفتم اوشبایی که میچسبیده بهم بیدار بودم شرتمم درآورد کیرش به سوراخم میمالید و کمی داخل میکرد تا آبش اومد من اون شب بهم حال داد ولی ی مدت بعد که آبم اومد واقعا حال میکردم داداشم چند سال بیشتر باهام نبود ولی من با بچه خوشکل های زیادی حال کردم که یا من فاعل بودم یا دوطرفه
تا اینکه رفتم خدمت مقدس سربازی اونجا هم چشای زیادی دنبالم بود منکه تو دوران مدرسه کونی نداده بودم میخواستم تو سربازی هم همینطور باشه ولی اینجا شرایط خیلی سختتر بود اما واسه ما که تو شهر خودمون بودیم اوضاع بد نبود ی بچه خوشکل از طرفای دورتر ماکه باید در پادگان میخوابید در مخابرات پیش من بود اینقدر خوشکل بود که شب دوم کردمش و اینقدر حال داد که میخواستم بهش بدم ولی نشد چون خیلی کونی بود شایان بود اسمش فقط همون ی بار بدون کاندوم کردمش عاشق کیر بود به همه پادگان میداد
البته تو کل خدمت 4 تا کون خوب کردم ولی هیچکدوم ارزش این که بهشون بدم و نداشتن خدمت که تموم بدبختیا شروع شد بیکاری بی پولی

نوشته: اس اس


👍 3
👎 13
62883 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

733226
2018-12-01 21:49:10 +0330 +0330

کلا به جنس مخالف هیچ اعتقاد نداشتید فق کیون هم میذاستید

6 ❤️

733234
2018-12-01 21:54:15 +0330 +0330

برو بمير ! حيف اون يارانه اي كه بتو ميدن حيف نون

1 ❤️

733243
2018-12-01 22:06:43 +0330 +0330
NA

از همینجا به همه ثابت میشه که نصف بسیجیا مفعولن … با این داستانایی که این چن وقته میخونم و میشنونم پایگاها بسیج با خونه تیمی فرقی ندارن

3 ❤️

733351
2018-12-02 09:06:07 +0330 +0330

لشکر صاحب زمان آماده باش آماده باش

4 ❤️

733397
2018-12-02 16:32:42 +0330 +0330

ایراد نداره در راه خدا دادی…

0 ❤️

733527
2018-12-03 04:54:27 +0330 +0330

هرکه کون داد مرد میدان شد
هرکه کون کرد خانه ویران شد

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها