سلام,مهسا هستم 21 سالمه!
منم ميخوام مث بقيه بهترين روز زندگيمو براتون تعريف كنم اما خالي بندي نيست,نميدونم چرا بعضيا تو اين سايت داستاناي الكي مينويسن مثلا براي تحريك مينويسن ولي فحش ميخورن!بگذريم.
من ي روز سرد زمستوني با بي إفم ب اسم امير قرار داشتم,ميخواستيم بريم خونه مادربزرگش,قبلش باهاش اتمام حجت كرده بودم ك امير فقط لبو سينه!اونم قبول كرده بود!
خلاصه ساعت 5 شد منو مامانم زديم بيرون,اولش مامانم قرار بود بره خونه ي خالم اينا اما دسته بر قضا نبودن,هميشه منو امير بد شانس بوديم!مامانم گفت تا دانشگاه ميرسونمت,يعني تا حالا انقد تو عذاب نبودم,هي خواستم مامانمو بپيچونم ولي نشد,از بخت بد تا تو دانشگاه باهام اومد مجبور شدم برم سر ي كلاس,حالا امير هي زنگ ميزد منم ميترسيدم بهش بگم قضيه رو,زود جوش مياره!بعد ي عالمه زنگ زدن اس داد گفت واقعا ك منو بگو ك بخاطرت چ كارايي ك نكردم!باز جوابشو ندادم,از پنجره ساختمون دانشگاه حياطو ديد زدم مامانم رفته بود,آخه تا چند مين قبلش نشسته بود تو حياط دانشگاه ب هواي مادره دوستم,خلاصه ك بدو بدو رفتم تو كوچه كناريه دانشگاه,امير وايساده بود كناره ماشين اخماشم توهم,سلام كردمو با اخم گفت چ عجب بشين بريم!
منم با خجالت نشستمو ازش معذرت خواستم!
رسيديم خونه مادربزرگش!
واي باورم نميشد امير از جلوي در تا روي تختو پر از گلبرگ رز قرمز كرده بود,ميدونست ك من عاشق اين گلم,لباسامو دراوردم اميرم همينطور,من ي پيرهن سفيد ابيه جذب پوشيده بودم ك تا زير باسنم بود,اميرم دستمو گرفتو با اون يكي دستش بغلم كردو خوابوندم رو تخت!كنار تخت ي سس شكلات بود ك اول متوجه نشدم واسه چيه,با ي لبخند شيرين لبامو گرفتو همراه با لب گرفتن دكمه هاي پيرهنمو باز كرد,من برخلاف جثه ي ريزم سينه هاي درشتي دارم دكمه هامو ك باز كرد سينه هامو ك افتاد بيرونو لمس كرد بعد ك شورتمو دراورد سس شكلاتو از سينه هام ريخت تا رونم و جاهايي ك سسي بود با زبونش پاك كرد,وقتي رسيد ب آلتم با ي وسواس خاصي شروع كرد ب ليسيدنش,آقايون بايد بايد زن باشيد تا اين لذتو بچشيد,خدارو بابت نعمت لذت بردن از عشقم شكر ميكنم,من ك ديگ از خود بيخود شده موهاشو چنگ زدمو سرشو فشار دادم ناله هاي ريزيم ميكردم,من يهو ارضا شدم بدنم سست شد اصلا هواسم نبود ك شايد امير از اب مني من بدش بياد گفتم اخ ببخشيد عشقم,ك ديدم وحشي تر شدو با زبونش همه جاشو ليسيد,واي چ لذتي داشت!
بعد بهم گفت پاشو عشقم لباساتو بپوش برسونمت,بميرم براش داشت از ارضا شدن خودش ميگذشت,ميخواستم ارضاش كنم بهش گفتم ميريم نفس بيا ي ذره تو بغلم بعد همينجور ك تو بغلم بود لباشو يواش يواش ميخوردمو انگشتمو از خط سينش تا التش ميكشيدم,ديدم زير چشماش گود رفت تو اون يكي دو ساعت بلند شدم با شالم ي دستشو بستم ب تخت خانوما براي همسر يا بي إفتون اين كارو بكنين ب نظر خيلي لذت بخشه براشون,با دستبندم ك ي نواره بلند چرمه اون يكي دستشو بستم گفت داري چيكار ميكني مهسا,نذاشتم زياد حرف بزنه لباشو انقد خوردم ك وقتي سرمو بلند كردم ديدم لباي سرخش كبود شده,شروع كردم ب ليس زدنو مكيدن بدنشو ي جاهاييو انقد ميك ميزدم ك يهو پوست گندميش قرمز ميشد رسيدم ب آلتش سعي كردم تا آخر بكنم دهنم ولي خدايي نميشد,امير ديوونه شده بود التماس ميكرد ك دستاشو باز كنم چشماش ديگ باز نميشدن,گفت مهسا داغم داره از درد ميتركه,بايد ب هر طريقي شده بود ارضاش ميكردم,دلمو زدم ب دريا گفتم هر چ بادا باد دردشو تحمل ميكنم,خلاصه ك نشستم روش از پشت,امير هميشه مخالفت ميكرد اما اندفه فقط چشماشو بسته بودو كمرمو با دستش گرفته بودو فشار ميداد منم مچشو گرفته بودمو از درد فشارش ميدادم اشكم درومده بود سعي كردم داد نزنم ك امير نگ اصلا نميخوام اشكتو ببينم تو درد داشته باشي دنيارو نميخوام نفسم,اخه قبلا يبار امتحان كرده بوديم هنوز نكرده جيغ زدمو اشكم اومد,اندفه ام اشكم ميچكيد رو شكمش اما انقد داغ بودو چشماشم بسته متوجه نشد,يهو ديدم باسنم داغ شدو اميرم ديگ تقلا نكرد,عشقم ارضا شده بود,جفتمون خيس عرق شده بوديم!اما لذت بخش ترين سكس عمرم بود,بعدشم بغلم كردو چون عاشق سينس سينمو گرفت دهنشو مث نينيا خوابش برد,معصومانه ترين چهره ي دنيارو داشت وقت خوابش!
دعا كنيد منو امير مال هم باشيم تا هميشه,ايشالا تك تكتون با اوني ك واقعا دوسش داريد از رو عشق نه از هوس سكس رو تجربه كنيد!
نوشته: مهسا
به تشخیص من خیال پرداز خوبی هستی .سوتی داشتی. امید وارم برات پیش بیاد.
آخ آخ بنده خدا چار دست بوده ، من دعا می کنم خدا یه عقل درست به تو بده که چرت و پرت ننویسی:-D
با اینکه یه جاهایی چندتا سوتی کوچیک داشتی ولی مطمئنم واقعی بود
فقط شاید بعضی جاهاشو یکم خواستی سکسی تر بکنی یه کوچولو خراب شده ولی مهم نیست
داستانت عالــــی بود عزیـــــــــــــزم
امیدوارم به عشقت برسی
آفرین
مهسا جان داستانت عالی بود من هم حس تو رو از روی عشق چشیدم و با تمام وجود با بی افم لب گرفتیم و سینشو خوردم ولی مابهم نرسیدیم و من تا عمر دارم دیگه لذت اون سکس رو نمیتونم تجربه کنم امیدوارم که شما بهم برسید
میخوای جوونای مرردمو منحرف کنی کونی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اینجا یه عده کونی هستن خودشونو هرچی میخوان جا میزنن از دختر16 ساله بگیر تا یه آقایی که زنش فوت کرده لامصبا چقدر تغییر شخصیت میدن من همتونو میکنم اما نصیحت بی شرفا آدم باشید
کونیییییییییییییییییییییییییییییییی دروغگووووووووووووووووووو
مادر چه خبر دارد دختر چه هنر دارد…
با هزار امید میبرت دانشگاه درس بخونی اخرش چی؟با مدرک جنده فارغ تحصیل میشی…خاک تو سرت…
بعدش خوب شد اتمام حجت کردی فقط بوس و سینه…وگرنه وای اگه به قول خودت به الت میرسید…
فقط چشماشو بسته بودو كمرمو با دستش گرفته بودو فشار ميداد…
لند شدم با شالم ي دستشو بستم ب تخت خانوما براي همسر يا بي إفتون اين كارو بكنين ب نظر خيلي لذت بخشه براشون,با دستبندم ك ي نواره بلند چرمه اون يكي دستشو بستم گفت داري چيكار ميكني مهسا,.
میشه یه توضیح بدی چطور دست بسته کمرت رو گرفته؟؟؟؟؟؟
فکر کنم داستان نوشته بود،آیا درست فکر میکنم؟آخه کیری چه وضعه داستان ی کم تخمی تخیلی هاشو کم میکردی کیرم تو گلبرگ گل رز، ملجوق بدبخت
آب منی تو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ گوساله هفت طبقه مال دخترا اسمش منی نیست شتر جان
سوتی چهار دست بودن امیر خان رو هم که رفقا گرفتن
هرررررری
یکی منو روشن کنه،منی؟!؟!
دستاش بسته بود بعد کمرتو گرفت؟
جقتو بزن عمویی
خدا از دهنت بشنوه کسی که این داستانو نوشتی ولی عشق من پا نمیده.
مهسا راستشو بگو این خاطره دوران دبیرستانت بود یا دانشگات
من که میدونم مال دبیرستان بود
من ازطرف ارتش شهوانی برای فتح کس مادرمهساجان آمده ام مادر افتخار میدهند جرشان دهم آخه کونی برو بروبروکون بده مادرت و عمه توخالت سرهم ارزش یک قطره آب بچه های شهوانی راندارن جندهههه!!!
ماهیان شهرما از کوسه ها وحشی ترند/ گرگ های این حوالی کوسه ها را میدرند / سایه از سایه هراسان در میان کوچه ها / زنده ها هم ابروی مرده ها را میبرند… چی بگم والا خدا بده شانس … ما که همیشه سرومن بی کلاه میمونه!
vaghean khob boood