نمیخواستم کونی بشم

1392/01/25

من علیم و 22 سالمه من تو یه محله زندگی میکردم که خیلی با فرهنگ بودند هر چی که بود دونباله کون و کس نبودند .
از شانس کونی ما مجبور شدیم بریم یه محله که حدودا پایین شهر حساب میشد . به هرحال اسباب کشی کردیم .
اونجا یه استراتژی خاصی به کار میبردند که یکی مخه سوژه رو میزد بعد از اتمام کار با این هربه که آبروتو میبریم از طرف خوب استفاده میکردن . برم سر اصل مطلب :
من وقتی رفتیم تو اون محله ی لعنتی 8 9 سالم بود تا چند ماه تنها بودم با کسی دوست نبودم . یه روز که داشتم از کوچه رد میشدم یکی از بچهایی که داشتن فوتبال بازی میکردند صدام زد گفت بیا تو هم بازی کن دوست داشتم برم ولی گفتم نه ممنون . گفت بیا بابا تا آخره عمرت تو این محل میخوای تنها باشی . رفتم جلو با همشون دست دادم . کاش دستم میشکست و دست نمیدادم . مخصوصا با اون رضای نامرد همونی که صدام زد . گزشت تا بعد از چند روز با این رضا خیلی صمیمی شدم چون نزدیک ترین همسایمون بودند .
بعد از چند ماه شروع کرد کم کم شوخیا ناجور مثلا زدن به تخمم و غیره تا چند وقت بعد روی منم به اون باز شد زیره همدیگه مینداختیم و باهم شوخی میکردیم تا گذشت یه روز بهم گفت علی بیا باهم رو شلواری حال کنیم من اول قبول نکردم بعد از اصرار زیاد راضی شدم زفتیم تو حیاط اونا مشعول شدیم بعد از چند روز موفق شد نقشه ی شومش رو روم پیاده کنه آره اون راضیم کرد که کونم بزاره برام قسم خورد که بین خودمون بمونه . فردایه اون روزی که اون منو راضی کرد مادرم میرفت کلاسه خیاطی قرار شد بیاد خونمون و منو بکنه .
فردا شد و اون نامرد اومد در زد درو باز کردم بخدا دستام میلرزید بدونه هیچ مقدمه ای اومد و شلوارمو کشید پایین گفت بخواب خوابیدم ی تف انداخت رو کونم و ی تفم رو کیرش اون 4 سال از من بزرگتر بود اون روز خیلی فرو نکرد که ناراحت شم . کارش باهام تمام شد و رفت .
از فردا رفتار بچها باهام یجوری شده بود که کمی شک کردم ولی مثله اینکه چیزی نشده باشه کسی چیزی بروز نداد .
بعد از چند روز قرار شد من برم خونشون تا باهام ی حالی کنه رفتم در زدم رفتم بالا تو اتاقش اروم شلوارم کشیدم پایین و آماده شدم برای دادن خوابید روم بعد از چندتا فروکردن و در آوردن در اتاق باز شد حمید اومد تو فهمیدم که بیچاره شدم . حمید گفت به به آقا علی خوش میگذره . زبونم بند اومده بود چیزی نگفتم گفت رضا کارتو تمام کن که ما هم یه حالی بکنیم . رضا گفت اون روز خیلی خودمو نگهداشتم که درد نکشی ولی الان جرت میدم کونی خیلی از فحشش بدم اومد ولی چه باید کرد .
جوری فرو کرد که هنوزم دردش یادمه حمیدم اومد کیرشو گذاشت جلوی دهنم گفت بخور گفتم نه با سیلی گزاشت تو گوشم . گفت یا میخوری یا آبروت میره با اکراه شروع کردم به خوردن درد کونم یه طرف حال بهم خوردنم از کیر خوردن یه طرف کار رضا تموم شد حمید مادر به خطا اومد پشتم با بی رحمی تمام فرو میکرد وقتی کار شون تمام شد شرتمو برداشتن که بازم برم . از فرداش کار همه ی بچهای محل این شده بود که خودشونو تو من خالی کنن . بگذریم .
میگن چوب خدا صدا نداره . حمید معتاد شد و یه شب جنازش تو یه باغ پیداشد . رضا یه زن گرفت که جنده دراومد و آبروش رفت . حامد و مجیدم منو کرده بودن . حامد مجید رو چاق کرد و خودشم رفت بالای دار . ولی خودم بد زهری ریختم به رضا خواهرشو بردم و آبروشو تو محل بردم .
اگه خواستین داستان خواهر رضا رو براتون مینویسم برام پیام خصوصی بزارید . دوستان تا میتونید بهم فحش بدید که خودمم از خودم و گذشته ی سوختم متنفرم.

نوشته: علی


👍 0
👎 0
49910 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

374786
2013-04-14 10:44:14 +0430 +0430
NA

:D :D :D چوب خدا صدا نداره باید مخ مادرشو میزدی

0 ❤️

374788
2013-04-14 10:52:33 +0430 +0430
NA

جالب ولي كسشر بود

0 ❤️

374789
2013-04-14 10:56:13 +0430 +0430
NA

خالی بند فهش

0 ❤️

374790
2013-04-14 10:58:12 +0430 +0430
NA

ای بابا داداش من حالا ی کون دادی دیگه مگه چیشده؟!!!قدمشم که خودت برداشته بودی

0 ❤️

374791
2013-04-14 11:19:02 +0430 +0430
NA

اگه راست باشه داستانت.گذشته ها گذشته و زیاد خودتو عذاب نده دادا.اخرش دلم خنک شد از سر گذشت اون پست فطرتا

0 ❤️

374792
2013-04-14 12:11:37 +0430 +0430

من هميشه از ادماي نامرد بدم ميومده.بگو با خواهرش چه كردي

0 ❤️

374793
2013-04-14 14:29:19 +0430 +0430
NA

كوني ابنه اي خودت خرابي چه ربطي به پايين و بالا شهر داره. ديگه كوس شعر ننويس

1 ❤️

374794
2013-04-14 14:30:39 +0430 +0430
NA

عذاب وجدان نداره که.واسه چی زیر 1نفر خوابیدی که بقیشونم بکننت؟خوب خودت خواستی.بقول خودت پایین شهرم ک بوده.!!:-o

0 ❤️

374795
2013-04-14 14:57:22 +0430 +0430
NA

جوک محض بود.

0 ❤️

374796
2013-04-14 15:58:27 +0430 +0430
NA

ناراحت شدم برات

0 ❤️

374800
2013-04-14 17:40:17 +0430 +0430
NA

عيب نداره داداش
من داستانتو باور ميكنم
از نحوه نوشتنت معلوم بود راسته و هنوزم از اونا كينه داري
ولي به قول خودت خدا خودش جوابشون رو به بهترين شكل داده تو ديگه بايد خوشحال باشي داداش
اين ها رو هم ديگه از ذهنت دور بريز كه فقط برات افسردگي مياره
به چيزهاي خوب زندگيت و به كمك هاي خدا فكر كن و مثبت و باانرژي باش
موفق باشي

0 ❤️

374801
2013-04-14 18:18:07 +0430 +0430
NA

أكه راس كفتي برات متأسفم واقعا’ كير عالم تو كس خواهرشون.
ولي أكه دروغ باشه خودم ميام ي عالمه كير ميكنم تو كلت تا بغض بتركونتت.

0 ❤️

374802
2013-04-14 23:51:10 +0430 +0430
NA

نمیخواستی کونی بشی
ولی شدی :))

0 ❤️

374803
2013-04-14 23:54:20 +0430 +0430
NA

شاعر میگه:انکه کون کردخانه ویران شد/انکه کون دادمردمیدان شد.بله دوست عزیزاوناروباکونت بگادادی وخوشحالی!!!

0 ❤️

374804
2013-04-15 03:02:32 +0430 +0430
NA

زیاد نباید ناراحت باشی که چون دفعه اول که کردت دفعه دوم خودت رفتی.خوشت اومده پس میزاشتی همه بچه ها محل بکننت.راستی گفتی فوش بدیمت فقط برا اینکه روتو زمین نندازم میگم.فوووووووووووووووووووووووووووووووووش :X

0 ❤️

374806
2013-04-15 03:31:29 +0430 +0430
NA

من خاطره شما را باور می کنم اما حتی اگر دروغ و یا اغراق آمیز باشد، متاسفانه موارد مشابه بسیاری هر روز واقعا اتفاق می افتد که حتی بسیار تلخ تر از این یکی هستند.
نکتۀ تاریک قضیه آنجاست که این تجربیات تلخ مثل یک درد مزمن تا مدت های طولانی ذهن را تسخیر می کند و تمام زوایای زندگی فرد از جمله اهداف و آرزوهایش را بشدت تحت تاثیر فرار می دهد. شما هم اگر همچنان سنگینی آن تجربه را بر روی ذهن و شخصیت تان همچنان احساس می کنید بهتر است به یک مشاور روانی قابل و صاحب صلاحیت و با دانش مراجعه کنید.
اما انتقامی که بقول خودتان، از خواهرش کشیده اید و او را بجای برادرش تنبیه کرده اید بشدت قابل انتقاد است و اصلا جای دفاع ندارد. اگر امکانش را دارید سعی کنید بلایی را که سر خواهرش آورده اید جبران کنید و آبرویش را تا حد ممکن برگردانید.

0 ❤️

374807
2013-04-15 11:07:18 +0430 +0430
NA

دوست عزیز من نمی خواهم خالی بندی کنم و بگویم که کاملا درک تان می کنم اما امیدوارم حس همراهی با شما را داشته باشم. می دانم که کابوس های شبانه فراوانی داشته اید و طی دوران نوجوانی ساعات تمام نشدنی را به تنهایی و بدون آنکه امکان تشریح وضعتان را برای کسی داشته باشید، با دلهره و اضطراب وحشتناکی سر کرده اید.
اما همین نکته که حاضر می شوید سرگذشت تان را مرور کنید و اینجا شرحش دهید نشانۀ آنست که به دنبال احیای سلامت روانی خودتان هستید.
اگر بازیابی سلامت روحی تان با ضربه زدن به خواهر و مادر و فک فامیل آن آدم های کثیف میسر بود یقین داشته باشید که به شما به خاطر انتقامی که از خواهرش کشیده اید دست مریزاد می گفتم اما باور کنید متاسفانه با اینجور کارها به شخصیت و روان خود تان بیش از پیش آسیب می زنید. اینجور کارها دور باطلی ایجاد می کند که تقریبا مشابه اعتیاد به مواد مخدر است که مرتبا باید دُز مصرف را بالا برد تا بتوان چند ساعتی احساس آرامش کرد.
باور کنید پیشنهاد من برای دلجویی از خواهر آن کثافت بیشتر برای احیای سلامت روحی خودتان هست تا چیز دیگر.
بهر حال فکر می کنم مشاوره روانی با یک متخصص زبده و نه هر الدنگی که خودش را روانکاو می داند و یک مشت قرص و کپسول به ناف تان می بندد برایتان مفید خواهد بود.
موفق باشید

0 ❤️

374808
2013-04-16 19:17:15 +0430 +0430
NA

بروووووووووووووووووووووووووو کونده اسم پایین شهرو نجس نکن چاقال

0 ❤️

374809
2013-07-24 20:22:16 +0430 +0430
NA

اخه کیرشاهین نجفی به کون مامانت اگه چوب خدا صدانداره چراخواهر رضارو کردی کاری نکن برای شاهین نجفی پیغام بزارم بیاد سراع مامانت

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها