هم آغوش

1390/02/04

وجه : این داستان برای جلق،مالش ،بلند کردن دافی و . . . کاربرد آن چنانی ندارد.
یک،دو، سه . . . تارموهای سفیدم را می شمارم . مثل برگ های پاییز رنگ خود را می بازند . یعنی پیر شده ام ؟! چقدر زود! هر شب که موهایم را شانه میزنم این باور نزدیکتر می شود.چه خیالی بود، خیال خوشبختی . انگار همین دیروز سعید لبم را بوسید و گفت “دوستت دارم” .انگار همین دیروز بود که خون شب حجله را با لباس سفید عروسی ام پاک کرد . وقتی دلیلش را پرسیدم گفت این رسم ماست . یعنی تو عروس من هستی! چه رسم عجیبی ! رسم خانواده ی اصیل سعید . از آن شب به بعد بارها سعید خودش را درون من خالی کرد . روزهایی که افسرده بود، شاد بود،خسته بود . . . فکر می کردم این برای دوست داشتن من است . کم کم زمزمه ی عقیم بودن من کار خودش را کرد . سعید پس از سه سال مقاومت تسلیم مادرش شد . عروسی نو . هفت سال است که فقط سه شنبه ها در آغوشش می خوابم .سعید لای پایم دراز می کشد و . . . اوایل چند باری بعد از خالی شدنش گریه کرد . فکر می کردم نوعی عذر خواهی مردانه است . اما نه، گریه اش واقعی بود . کاش سعید مرد بود و گریه نمی کرد! چقدر دوست داشتم یک مرد واقعی که مرا می خواهد ، فقط مرا ، رویم دراز می کشید و مرا می لیسید ، می بوسید . . . چقدر دوست داشتم کیر یک مرد واقعی را ببوسم ، لیس بزنم ، ببلعم . . .
صدای زنگ مرا متوجه در می کند . لابد سعید است . سه شنبه ای دیگر . آباژور را روشن و چراغ را خاموش می کنم . در را باز کرده و بر می گردم . لباسم را آسوده درآورده ، طاق باز روی تخت می خوابم . سعید این سو و آن سو می رود . سایه اش را روی شیشه ی خیس پنجره می بینم . ضرباهنگ قطرات باران شنیدنی است . نمی خواهم به طرفش رو بر گردانم، نمی خواهم ببینمش . دلم کیر می خواهد . اما نمی خواهم به زبان از سعید بخواهم . خودش می داند . کنار تختم می ایستد . چشم هایم را می بندم . روی تختم می آید . دستش رانم را نوازش می کند . پاهایم را بالا می زند و رویم می خوابد . سینه ام را با دهانش می دوشد و با فشاری، کیر داغش را تا ته می فرستد . محکم و سریع تلمبه می زند . ناله می کنم و می پیچم . صدای ضربه ها و ملچ ملوچ دهانش که سینه ام را می خورد یک لحظه هم قطع نمی شود . آرام می گیرد . درونم فوران می کند . چند لحظه ای رویم می خوابد. کیرش که جمع می شود آرام از کسم بیرون می لغزد . با صدایش به خود می آیم . . . " مرسی خانوم! واقعا لذت بردم!" بر می گردم و هراسان کنارش می زنم . در روشنی سیاه روشن اتاق، نگهبان پارکینگ را می بینم . “کلید ماشین رو آوردم ، خوب شستمش . . . ببخشید باید برم ! با بارون امشب فردا هم که از کار اومدین ماشین گلی میشه!” شلوارش را بالا می کشد .نگاه گیج من دنبالش است . لای در رو به من می خندد ." شب به خیر خانوم . خوب بخوابید! "
مات و مبهوت من می مانم و صدای باران. . . منتظر سعید نمی شوم . می خوابم .
صبح با حال عجیب دیشب بیدار می شوم. انگار خواب بود. سعید نوشته ای برایم گذاشته و از اینکه دیر کرده بود عذر خواسته.
نا خودآگاه می خندم . خورشید صبح، اتاقم را روشن کرده است . به طرف پنجره می روم و پرده را کنار می زنم . شهر همان شهر،آدمها همان آدم ها . . .همه چیز سر جای خودش است.درست مثل صبحی که سعید اولین بار به جای من کنار دیگری بود. چقدر عجیب این دیگری ها همین آدم های اطراف ما هستند. صبحانه ای می خورم و با عجله راهی شهر می شوم.شهری پر از کسانی که فقط با اشاره هم آغوشم می شوند.
Ehsase.man68@yahoo.com

نوشته: الف.حیم


👍 0
👎 0
22538 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

278004
2011-04-24 23:03:30 +0430 +0430
NA

الف.حیم با زبان خودت برایت مینویسم :
ایکاش این گونه و با این نثر نمینوشتی زیرا خواننده را کاملا گیج کردی نمیدانم از تو باید بنویسم یا از داستان
( دلم کیر می خواهد) …
میتوانستی نام داستانت را این بگذاری اری تو این چنینی …ج…
و اما به تو میگویم با همان لحن شاعرانت که مارا بسی شاد مینمایی اگر دیگر ننویسی …

0 ❤️

278006
2011-04-25 02:19:19 +0430 +0430
NA

تشکر از متن زیبایت
و تاسف از آداب و رسوم غلتمان
و دریغ ار کسانی که مردند به ظاهر
وسلام بر تنهایت
و بوسه بر چشمانت زمانی که نظاره گر اشک نامردان بوده

0 ❤️

278007
2011-04-25 04:04:07 +0430 +0430
NA

آخرای داستان نفهمیدم کی به کی بود
منم با ساینا موافقم؛لطفا داستان ها رو به زبون عامیانه بنویسین تا گیج نشیم
هرچند که موضوع داستانت اصلا ربطی به سایت نداشت؛ولی خوب بود

0 ❤️

278008
2011-04-25 04:11:00 +0430 +0430
NA

خوب نثرت متفاوت بود، شاید برای همین یکسری نپسندیدن.
این نثرها واسه اینجور داستانا یکم سنگینه… اما مرسی بخاطر داستانت، بخاطر تلنگرهایی که بهمون زدی.

0 ❤️

278009
2011-04-25 12:27:28 +0430 +0430
NA

می دونیییییییییییییییی
من خودم یه بار این جوری در مورد سکس نوشتم ها
اما چرا از حس خودت اصلا نگفتی؟؟
یا مثلا چرا از این الفاظ زیبای (کیر . کوس . …) استفاده کردی عزیزم!!! خوب یا اون وری بنویس یا این وری دیگه :d

0 ❤️

278011
2011-04-25 18:29:26 +0430 +0430
NA

Lotfan inqd qamgin nanevi. Zede hal zadi asasi

0 ❤️

278012
2011-04-25 19:38:39 +0430 +0430
NA

خوب بود آفرین.

اما نصیحت anna-hastam رو گوش کن و داستانش رو هم بخون.

راستی anna-hastam،شما می تونی پایه گذار ادبیات جنسی باشی ها؛-)

0 ❤️

278013
2011-04-26 08:37:17 +0430 +0430

با احترام به همه نظرات دوستان
به نظر من زيبا و وهم آلود نوشتي .بازي با لحظات وكلمات استفاده از زمان ها همه قشنگ و منظم بود.
نبايد همه داستانا ساده و روون باشه اين تيپ نوشتن باعث ميشه خواننده تعمق بيشتري داشته باشه و سطحي نوشتن وخوندن رو كاهش ميده.
حداقلش واسه بعضيا از داستانهاي چرت وآبكي بهتره.
بازم ممنون.

0 ❤️

278014
2011-04-29 08:48:28 +0430 +0430
NA

Tokhmi bud va andaki takhayoli

0 ❤️

278015
2011-04-30 08:49:31 +0430 +0430
NA

جالب بود
شاید بهتر بود که اسمشو یه چیز دیگه می گذاشتی اما در مجموع خواندنی بود

0 ❤️

278016
2014-09-22 02:54:45 +0330 +0330
NA

ننویسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس…

0 ❤️