رفتم سرپایی توی نور یخچال گرسنگی کون پارهکن دم صبحرو کشتم و برگشتم.معده فرمانروا،مغز اصلی،فرماندهی اصلی بدنه . مغز مسؤل ساختن توهمات دلپذیر و گمراه کننده است.
هیچ خودی وجود نداره.تمام زندگی بشر، تجربه کردن دیگری هست و لاغیر.این نظر من . هیچ خود بودنی در کار نیست.ما پیوسته دیگری هستیم. مدام. انتهایی هم وجود نداره.درواقع دیگری دلیل بودن ماست.ما بی دیگری وجودی نداریم.خود بودن توهممحض مغز معتاد به توهم سازیه .
تو رویا بود خلاصه یا دست اهریمن به گوشهی جیبما چسبیده بود یا هرچیزی متوجه شدمکه بله . خودشه . میخواست من رو. چه جورهم . یکجور دیوانه وار،شبیه به داستانهای آبکیمجلهها یا سایت مایت ها ؟ نخیر. به شکل جنون . سرجا و سرراست . قسمت این بود.یک ماجرای سرراست.شبیه فیلم لینچ،اما توی حرکات متوهمانهی افراد در قشر خاکستری یا شایدهم اعماق . سرراست. حرکت نوری بر سیم عصبی معز . همچه چیزی خلاصه. میفهمی بفهم .نمیفهمی هم نفهمیدی . صدا بزن خودتو به نام زیبای «نافهم» . زن تو درگاهی مغازه می ایستاد.اطراف رو میپایید ولی پشت ماسک چِک کردن اجناس . کلک ها و هوس های آدمی مثل دریایی بیکران به عمق هزاران کهکشان هستش و تمامی؟ نخیر . تازه هرروز کشفی تازه و کون پارهگی از نو . دِ جر بخور که رفتی . همینه . اینستاگرم؟وایبر؟ فیسبوک . تلگرام. برنامههایی با پسفکری شبیه به نسخههای قدیمی ؟ نه. برای این یک چیز مجاز بود . یک قصهی سرراست . انجام.عمل.نتیجه . خلاص .
«از این کفشها چَن؟ »
« برا تو ارزون.بگو هیچی»
لبخند کریه جندههای بازاری.با پوششی از پاکی . کسهای پرآب پنهان . چپیده شده تو حماقت سازماندهی شده . اومد تو . مشخص بود دیگه. چشمهای هرزه . لبهای در انتظار کیر.سینههای تشنهی لب.دستهای خالی از کیر. پاهای له له زنون برای سیلی وسرخی . میدونستم.« همینجا؟»
مکث کرد.بعد سر تکون داد . همهی ماجرا این بود. جنون آنی.بدویت یکجا.شهوت تمام زندگی.تخیل تعطیل.ماشینها شروع به کار کنید.ارابهی شیطان پوست خراشان به خراسان میرود.« وای کسمشهدی دوست داری؟ بکن بکن . واای. بگا بگا . زود.وای»
در کمتر از یک ثانیه بود که از قرون خیلی دور به اتاق پروهای مدرن اومدیم.اتاق پروها ،محل نو شدن گذشته.محل بودن تازه . بدویت هم به اتاق پرو اومد . جاش خالی بود. دستهاش به دیوار.کون عقب.کیر تا ته . بکن بکن . داد وبیداد. خیالم؟ بله که راحت بود . در شش قفله . پاساژ توی صبح جمعه؟ شوخی میکنی یا دوست داری نشون بدی خنگ و شیرین عقلی؟ جمعه یعنی پرتاب لنگها بالا.سیگارها روشن.عیاشی تا گردن . اگه میتونستم این حجم از پولی که توی ذهنم بود رو از بانک بردارم جهان رو که نه ، فقر رو هم که نه … ولی اتاق پرو رو از اسکناس پر میکردم. نمودن قدرت . نمودن پول به زن . آه بدویت . نیاز بی انتهای توهم برتری .
بشین سرجات. هیچی نگو.تازه
توی اون مرحله ای هستم که شبیه به مستی و وراجی مستی هستش و باید بشینی عزیزدلم. تازه . خودت گفتی از قصه هایمردم خوشت میاد. همین الان گفتم بهت که،نشنیدی؟ نور یخچال؟ گرسنگی. بعدشهم که انسان و تجربهی دیگری؟ فراموشی ؟ به همینزودی؟ بشین. از دوباره نمیگم . الکل که نبود پس چی زدی که به این روز افتادی؟ پس فقطگوش کن . از همین در که اومدم تو مطمئن شدم که قرار گوش کنی امشب. احمقی ناب چهرههای زیادی شنونده رو داد میزنه صورتت.میدونی که چهره و صورت تفاوت دارند که؟ نمیدونی؟ جدا که ناامیدم میکنی . این هارو وللش.وراچی بیخودی و قر و فر و ادا اصول تعطیل.هرچی باشه قصه یک قصهی سرراسته رفیق . مگه نه؟ قصهی دوربرگردون زن، قصهی مسخرهی احساسی گهی قصه نیست.«من باحالم بهم بدید» هستش.با پرانتز اضافه،که بشه گیومه .
خلاصه زن با جدیت ،انگار که برای اینکار دنیا اومده باشه کسمیداد . آه باز گرسنهم شده.ولی زن ماجراش مهمتره . گوش کن . نیم ساعت توی اتاق پرو . نشست و کیر من رو ساک زد . بعد محکم . کونشو کردم. کس که در آخر . وقتی کون تکراری و تکرر حرکات و رفتاری روتین شد . کس داغ؟ هرکس میگه گه میخوره . کس دلخور و ناراحت و دلمرده س.کس شلوغ و بی رنگ و بی جونه . کس انجام وظیفهست.این کونه که پناهگاه لذت،برای همیشهاست . جز این نیست.کس رو کردم.وظیفهها به پایان رسید.باز هم برگشت بعدا. اون روزولی عجله داشت.شاگردهاش پشت در خونهش منتظرش بودند.زبان انگلیسی درس میداد.یادم نرفته بگم.زبانشو که خوردم مزهی دیگهای نمیداد. هیچ. زبان ابزار مغزه. بیش از ده بار اومد و اتاق پرو شد محل اجتماع وظیفه و لذت.تقابل زیبایی و زشتی عیاشی و هرچی بگی.کنار شلوار جین کفش آوردم و کون وکس مجانی نصیبم شده بود.هیچ حرکتی بی جواب نمیمونه . این حرف رو همونهایی میزنند که مرتب «انرژی مثبت» نوک زبونشونه . فقط ابتذال نوک زبون میمونه.چیزهای دیگه رو آدم مثل گه نمیخوره.توش غرق میشه.ابتذال مثل گُه،خوردنی و موندنیه. انرژی مثبت.چه حرفها.ریدم بهش. خلاصه از اون روز این هارو فرستاده برام.هرروز یکی. مسخرهست.نیست؟ بیا با صدای بلند نامههاشو بخون.دیگه خودش نیومد.دیگه غیب شد. اماکلماتش هست.بیا ببین.شرم نکن . ببین. هنوز تا ساعت چهار ساعتها مونده . بخون .با صدای بلند من فقط میشینم و گوش میکنم. منتظرم. البته قبل از خوندنت.آره،تو چای بزن تا من اینو بگم.شاید تو فکر و خیالت اثر کرد.یکمی کلهات کار کرد. بدت نیاد باهات راحتم.بالاخره که باید راستشو بهمبگیم.توهممیگی وگفتی. جرنزن. گفتی . گفتی قبلاهمگفتی بعداهم میگی.
ببین.اون یکی زنه که تو دیدی آرایشگر بود.کونی .اَه . حد تنفرمو نمیدونی به آرایشگرهایمرد. درمورد زن کمی ماجرا متفاوت میمونه برام. این آرایشگرها بودند که بدترین نامردی رو در حق خیابونها کردند.مدل موها غیرقابل تحمل که نه … حال بهم زن شده بودند یک مدتی.مثل الان.همه . یکجوری بد که انگارمسابقه بود. نسخههای دست چندم از عکس های توی موبایلها،عکسهای با کاتالیزگر هورمون برای خلق.ریش و دود و بعضی وقت ها هم عرق.عرق بی کس.عرق تنها .
آرایشگر ها قاتلهای اصلی تمام تصورات زیبایی شناسانهی ما،توهمات درجه یک ما از همجنس هامون بودند . لعنت بهشون . اما جلو زبانت رو بگیر.نیازی نیست اینهارو به کسی بگی.کسیگوشنمیکنه.توهم معلم نیستی.کسی رو تغییر نمیتونی بدی.اگه گفتی فرداش میان حرفهای خودتو برات تکرار میکنن و خیلی هم بی رحمانه اسم تورو پایینش نمیذارن . یکجوری که انگار اونها هشت نه ساعت تو روز سرپا ایستادند و بعد چهارپنج ساعت دیگه تو نور چراغ مطالعه کتاب خوندن . چای برای خواب نماندن.قهوه برای قبراقی قاچاقی. روزی تمام میشی مرد سامری. خلاص میشی.
نوشته: کایوگا
واي
واي
واي
ادم ميمونه چي بگه بخدا!!!
البته قبلا رفتارتون با منتقدين هم ديدم ميترسم حرفي بزنم!!
درد را از هر طرف بخوانی درد است
کایوگا جان گاهی شیرجه های نرفته کوفتگی های عجیبی بر جای میگذارد…
من کامنت teen wolf رو زیباتر و تاثیرگذارتر از نوشته ی اصلی دیدم با احترام به زحمت شما اونو لایک کردم…
احساس میکنم جنله ی گاهی شیرجه های… خیلی خیلی حرف داشت اگر راوی داستان بگیره البته…
ای تو روح اون ساقی که تو ازش جنس میگیری !
دیگه وجدان و احترام به مشتری از بین رفته …
تین وولف جان جمله ی باقی رو کپی نکن بیا اینجا کامنت بذار تا مجیزتو بگن برات. شیرجه های نرفته و فلانی که جملهشو نوشتی من کتابشو خوندم. مال سقوط آلبرکاموِ.
نینوش جان توهم مالیدن و لایک زدن و لایک دادن رو بکن تو کونت.
مونلایت من تابحال منتقدی ندیدم اینجا. چرت و پرت جوابش با نقد یکی نیست.
نقدی ندیدم تابحال که بخوام جواب درخور بدم.
نقد بلدی بکن. هرچی خواستی بگو. در اندازهی خودت جواب میدم.
همه شخصیت های داستان یک نفره و هر لحظه یکی از من هاش وارد میشه
خود نویسنده هم اول داستان این ماجرا رو به صراحت میگه هیچ خودی وجود نداره.تمام زندگی بشر تجربه کردن دیگری هست ولاغیر
شادی رو آرزو میکنم برا کایوگا و همه اونایی که صبح به پنجره شون نشسته با پرتویی از جنس زشت روشنایی
هورنی جان نمیتونم علاقه امو به رپ کتمان کنم. ولی پایا رو سال هاست گوش نمیکنم. مرسی خوندی.
این نوشته داستان تمام کمال نیست. بیشتر یکجور تمرین نوشتنه.
البته که اثر کاموی بزرگه و من هم پای خودم نذاشتم گاهی باید برای رسوندن مفهوم از بزرگان هم کمک گرفت وفلان… البته من کتمان نمیکنم که استعداد نوشتن و هنر رو داری اما باز هم نقلی دیگر از او :
حالت موفقیت اگر به صورت خاص درآید میتواند «خر» را هم «هار» کند…
سرچ نکن از همون قبلیه…
کایوگای عزیز مشخصه که حرف زیاد داری، اما یا توان انتقالش رو نداری یا که حتی سایەتم مخاطب نمی بینی و سیلاب سیال ذهنت رو برای خودت نوشتی، طوری که فرصت نکردی دستور زبان رو رعایت کنی.
ببین تو داستان می نویسی، و باید اگر نه همه فهم، باید قابل فهم باشه. سخت نویسی با اوهام نویسی فرق داره. میدونم با ادبیات آشنایی داری، بزرگای دشوار نویس هم قابل فهم هستن و به لحاظ دستوری چیزی که نوشتن قابل ایراد نیست.
دی لوان مال من هیچش از لحاظ دستوری اشتباه نیست.
هیچ هیچیش. مطمئن باش.
از قضا بدترین داستان من « شعری برای…» بیشتر خواننده و لایک و فلان بیسار رو اینجا گرفته که به تخمم.
بدترینش. این صدها پله از اون بهتره. ولی بازهم میگم، این یکجور تمرین در متن هستش. فککردم برای خیلی ها که ادعای نوشتن دارن و دست از سر کلیشه ها برنمیدارن کمک کننده است. و البته املاشونم ریده. ممنونم خوندید.
راستش بار ششمیه که خوندمش…و بازم حس میکنم جوری که باید نفهمیدم…و جالب اینجاس که برای اولین بار تو ۱۸ سال عمرم به فهم خودم شک کردم…شاید دوباره و دوباره بخونمش…این چشم ها انگار همیشه به ساده خواندن و فهمیدن عادت کردن…شاید کمی تغییر بد نباشه…
تشکر بابت این نوشته و خسته نباشید میگم بهتون…لایک شد ?
كسشر فلسفي نديده بوديم كه خداروشكر اينجا اونم ديديم. چيه بابا فاز صادق هدايت ورت داشته ولي بايد بهت بگم كه ريدي عزيزم. اينجا جاش نيس.موفق باشي
به نظرم کسی که ادای هنر داره… نباید اینقد وقیحانه و پلشت جواب نظرات محترمانه ی دیگران رو بده
من جواب اون بی احترامیتو نمیدم چون خودت بدون کم کاست به هیکل خودت ریدی با اون کامنت…
نقد ندیدی تا حالا؟؟
من هم توی اینطور نوشتن اصلا قواعد اصلی (نه چهارچوب کلی) رو ندیدم
نه آرایه ادبی بجا… نه تمثیل هایی زیبا و نه دستور زبان نسبتا (در حد معمول)
در کل یه کابوس بود بنظرم کهذجاهایی ش از یاد (شخص): رفته بود و صرفا ترس هاشو بازگو کرد
نینوش ادا نه، ادعا. بعدش هم من ادعای هنر ندارم. کسی که داستان نویسی رو هنر میدونه نه از هنر حالیشه نه از داستان و قصه و ادبیات.
نقد ندیدم. اینایی که توهم گفتی به عنوان کمی های داستان من هیچکدوم باعث خوب و بد بودن داستان نمیشن. از کتاب مدرسهات یادته فقط، پروندی اینجا.
مفت گویی نکن.
کاش وبلاگ میداشتی و مینوشتی. دور از تمام کسشر گو های جقی.
من خیلی حال میکنم با خوندن اینا.
کایوگای عزیز .
داستانتو خوندم ولی نمیدونم چرا انگار داشتم قرآن میخونم . به همون اندازه نیاز به تفسیر داشت (برداشت آزاد)
لطفا خوتونو در برخورد با کامنت گذاران کنترل کنید . تریبون آزاد یعنی این . قرار نیست هر کی داستانتونو میخونه فارغ التحصیل دانشکده ادبیات باشه اگه نیاز به نقد داری برای چندتا سایت معتبر داستانتو بفرست یا برای چند تا نویسنده تا بهت بگن ایرادات کارت کجاست .
فعل رو اول آوردن و ایراد جملات بدون فعل اونم به صورت بسیار زیاد و تکراری و استفاده از نحوه نگارش لاتین ( برای مثال ):
کسی رو تغییر نمیتونی بدی .
این جمله نحوه نگارش درستش در ادبیات فارسی اینه :
کسی رو نمیتونی تغییر بدی .
و اینکه در طول داستان این فرمول هم پابرجا نیست یعنی حتی به قلم خودتم معتقد و پایبند نیستی .
دوست عزیز امیدوارم کارهای بهتری رو ازت شاهد باشیم و این صحبت من رو نه به عنوان نقد و نه به عنوان نصیحت , بلکه به عنوان یه همصحبتی از طرف یه دوست بپذیر .
موفق باشی
دیکر من ، من میرینم به زبان فارسی. زبان فارسی جندهی منه. رفتارم باهاش فرمول نداره جیگر.
راستی دیکر من به من نگو خودمو چیکار کنم نکنم. میدونم بچه خوبی هستی و از حسن نیت داری میگی عزیزم. ولی من کلا با هر فعل امری مشکل دارم فدات شم.
خونم هم پاک. راستی خودمم از این کون نشسته های آکادمیک نیستم :)
عمو چی میزنی اینقدر تو فاز رفتی