هنوزم باورنمیشه

1391/12/20

هنوزم باورم نمیشه انقدر زود از کسی خوشم اومده، همیشه احتیاط میکردم اما نمیدونم تو وجوداین آدم چی دیدم که حتی بهش اجازه هرکاری دادم!شب یلداست و من روحیه ام عالیه،جایی مهمونیم و کلی میگم ومیخندم،مامانم میگه چه عجب خوش اخلاقی!امروزجمعه اس و از سعید هیچ خبری نیست،دلم شور میزنه،بهش زنگ میزنم جوابم نمیده،اعصابم خورده غروب جمعه ام دلگیر،موبایلم زنگ میخوره،سعیده. میگه گوشیش صبح خونه جاگذاشته وتازه برگشته خونه، صداش گرفته بود گفت خسته ام،میگم مطمئنی؟میگه آره خیالت راحت تا فرداخوب خوب میشم و با عشق بغلت میکنم!دوست ندارم اینطوری حرف بزنه ولی هیچی بهش نمیگم،نمیخوام ناراحتش کنم.بهش میگم چرا شبا اس ام اس نمیدی؟ میگه من انقدرکارم زیاده و شبا انقدر خسته ام که 10نشده خوابم!

بالاخره شنبه شد،کلافه ام همه اش به ساعت نگاه میکنم حالاکوتاساعت 6،دلم واسه سعیدتنگ شده،همه اش به خودم میگم بهارجمع کن خودت،چرااینجوری شدی؟!بچه که نیستی انقدرسریع دل بستی،زوده واسه اعتماد،اماخودم جواب خودم میدم!بی خیال بهاراینهمه وقت احتیاط کردی ازدوست پسرات دوری کردی نذاشتی طمع شیرین دوست داشتن ودوست داشته شدن بچشی این دفعه به حرف دلت گوش کن!من توزندگیم یه بارعاشق شدم امامجبورمون کردن ازهم جداشیم هرکاری کردیم نشدروزی که ازهم جداشدیم انقدرگریه کردیم که همه نگامون میکردن.من دیگه طاقت شکست ندارم خدایااگه این آدم بده خودت بی سروصدااز،زندگیم بیرونش کن.بالاخره حاضرمیشم ومیرم مترو.انقدرتوهرایستگاه معطل میکنه که دیرم میشه انقدم شلوغه که نمیتونم حتی موبایلم جواب بدم،بایه ربع تاخیرمیرسم.سعیدکلی به خودش رسیده حسابی دوست داشتنی شده دلم میخوادهمونجامحکم ماچش کنم اماروم نمیشه!شروع میکنه به زبون ریختن،تویه میدون نگه میداره میپرسه آب هویج خالی یا بابستنی؟!بی تعارف میگم بستنی خالی،میخنده وپیاده میشه،میریم تویه خیابون ومشغول خوردن میشیم وسطش لپم میبوسه،دیگه ناراحت نمیشم دیگه نمیخوام منفی فکرکنم میگه شرکتی که بهت میگفتم توهمین خیابونه.بعدراه میفته وجلوی شرکت نگه میداره به منشی شرکت زنگ میزنه ومیپرسه پس کی میرین؟!میگم مااینجاچیکارمیکنیم،میگه میخوایم بریم قلیون بکشیم وبدون ترس همدیگه روبغل کنبم وببوسیم،یه دفعه میترسم افکارمنفی میادسراغم ولی یادحرفای چندروز پیشمون میفتم،بهش گفتم اگه واقعادوسم داشته باشی همه کارواست میکنم حتی هم آغوشی اماچون قبلا اینکارو نکردم بهم زمان بده صبرکن،اونم گفت باشه تاوقتیکه تونخوای من کاری نمیکنم،میدونم تامن نخوام کاری نمیکنه نهایتش اینه که بلیزم دربیاره وبا سینه هام وربره،هرچندهمینم واسه من سخته امااگه سعیدبخوادبهش نه نمیگم.شرکت هنوزخالی نشده میگم شرکت چیه؟میگه برای تست بازیگری وگریم این حرفاست!به پشتی صندلی تکیه دادم وزل زدم به سعید،میادجلوواول گلوم بعدروی بینیم وبعدم پیشونیم میبوسه خیلی ملایم اینکارش دوست داشتم.همین جوری منتظریم که یهودستش ازتویقه ام میکنه تومانتوم وسینه ام فشارمیده ومیپرسه بدنسازی رفتی میگم نه،موبایلش زنگ میخوره،همه میان بیرون وسعیدمیگه ازماشین پیاده شوتاکسی توماشین من نبینتت!خودشم میره سراغ یه دخترچادری که فکرکنم منشی شرکته.وقتی میرن صدام میکنه ومیرم دره حیاط بازمیکنه ومیریم تو،دستم میگیره وازپله هامیریم بالا.درآپارتمان وامیکنه ومیریم تو،یه آپارتمان نقلی که توپذیراییش مبل چرم روشنه یه سرش آشپزخونه اوپنه که کنارش دستشوییه ودقیقاروبروش یه اتاقه که فرش شده!توفکرم که اینجاکجاش شبیه شرکتای دیگه اس که سعیدمیادسمتم وشالم ازروسرم برمیداره،شروع میکنه دکمه های مانتوم بازکنه شوکه میشم ازاینهمه عجله میگم چیکارمیکنی میگه اینجوری میخوای پیشم بشینی؟میگم باشه خودم درمیارم،آروم مانتوم درمیارم وسعیدمنتظرنگام میکنه هنوزمانتوکامل درنیاوردم که سعیدمیگه جان!این هیکل…بقیه اش نمیفهمم چی میگه توحال خودم نیستم که یهودست میکنه توبلیزم وسوتینم وبازمیکنه وهمزمان بابلیزم ازتنم درمیاره حتی نمیفهمه سوتینم چه رنگی بودمن لرزمیگیرم فوری دستم میزارم روسینه هام،سعیدمشغول درآوردن شلوارش میشه من ازفرصت استفاده میکنم ومیشینم رومبل وبلیزم میگیرم روبدنم،سعیدمیگه نپوشونش توروخدا!دستم میگیره وبلندم میکنه ومیبره سمت اتاق،دکمه شلوارم میخوادبازکنه باصدای بلند میگم نه نمیخوام اصرارمیکنه ومن نمیزارم،میگه باشه میخوادکفشام دربیاره میگم خودم درمیارم،ولم میکنه ومیره تابخاری که وسط پذیرایی بیاره تواتاق منم تواین فرصت کفشام درمیارم میشینم زمین،خدایاچه اتفاقی داره میفته نکنه…سعیدمیادومنومیخوابونه من هیچ عکس العملی نمیتونم نشون بدم هنوزگیجم،همونجوری میخوابه روم ومیفته به جون سینه هام،فشارکیرش روکسم حس میکنم سفت وبزرگ!بازمیره سراغ شلوارم نیم خیزمیشم ودستم میزارم روش،نمیزارم شلوارم دربیاره،کلافه کیرش میاره جلوی دهنم میگه یه کم بخورمیگم نمیتونم میگه همه اش که میگی نمیتونم خودمم نمیدونم بایدچیکارکنم سرم بادست میکشه سمت کیرش منکه بلدنیستم ساک بزنم به ناچارسرکیرش میکنم تودهنم برعکس انتظارم حالت تهوع نمیگیرم ولی نمیتونم خوب بخورم دوبارکه سرکیرش میخورم بی خیالش میشه ودوباره میره سراغ شلوارم مقاومت میکنم آخه من تاحالاجلوی یه پسرلخت نشدم،میگه اگه دوسم داری نه نگو،بااین حرفش بی حرکت میشم خودم میسپرم به دستش،منومیخوابونه وشلواروشرتم باهم درمیاره،حالالخت لختم ولی اون بلیزش تنشه!میخوابه روم وکیرش میماله به کسم،برمیگردونه ومیگه قنبل کن من هرچی میگه گوش میدم میدونم نمیتونم جلوش بگیرم این سعیدمن نمیشناشم،میگه بزارازپشت بکنم دادمیزنم که نه نمیخوااااااااام کم مونده بزنم زیرگریه،کیرش ازپشت میکنه لای پام ومیگه خودت تنظیمش کن روکست،برمیگردم وبهش میگم من پرده دارما،دوباره برم میگردنه ومیخوابونه وخودشم میفته روم،بعدسرکیرش میزاره روچاک کسم،میگم نکن بدبختم میکنی میگه شایدحلقوی باشه بزارامتحان کنم ومن بازم میگم نه،نمیدونم ازکجاکاندوم برمیداره وسریع میکشه روکیرش،بازم کیرش میکشه روچوچولم وفشارمیده میگم نکن توروخدامیگه حواسم هست تونمیکنم!شروع میکنه ضربه زدن،دردبدی دارم ناله ام بلندشده میگه ناله هات واسه درده یا احساست میگم درددارم ولی اون به کارش ادامه میده من فقط میخوام زودکارش بکنه وبرم خونه،نمیخوام دیگه ببینمش،احساس حقارت میکنم فکرنمیکردم اولین تجربه سکسم اینطوربدون احساس وزوری باشه.سعیدهمچنان بی توجه به دردمن داره ضربه میزنه بی حرکت میشه کیرش میاره روشکمم وکاندوم برمیداره وآبش میریزه روشکمم،میره سراغ دستمال کاغذی که خالیه،میگم توکیف من هست بروبیار.بادستمال کیرش تمیزمیکنه وبعدش میادشکم منوتمیز میکنه،به کسم نگاه میکنه وهمین طورکه بادستمال تمیزش میکنه میپرسه پریودی میگم نه چطور؟میگه هیچی!سعیدمیگه پاشوبرو دستشویی میگم نمیخوام تعجب میکنه،خودش میره دستشویی ودرم بازمیزاره این کارش باعث میشه بیشترازش بدم بیاد.سریع لباسام میپوشم ومنتظرمیشم بیادبریم.انقدراخمام توهمه که صورتم دردگرفته ولی دست خودم نیست.احساس حقارت میکنم،سکس اینه؟چیزیکه من توفیلمادیده بودم یاشنیده بودم،داستانایی که خونده بودم همشون فرق داشت بااینی که من تجربه کردم،چرامنوکامل لخت کرداماخودش نه؟چراحتی یه بارمنونبوسید؟چرامن هیچ حسی نداشتم؟چرا…؟سعیدکاملامتوجه ناراحتی من شده بوداماهیچی نمیگفت،ولی من منتظریه جمله ازش بودم امادریغ.اومدیم بیرون تااون دروقفل کنه من اومدم پایین،توفکربودم همین حالابزارم برم امااونجاسریه اتوبان بودکه من خوب نمیشناختم ودیرمم شده بود.ناچارسوارماشین سعیدشدم هیچکدوم حرفی نمیزدیم.لعنتی یه چیزی بگوشایدآشوب دلم کم شه،صدای ضبط بلندکردم وزل زدم به پنجره،یهودلم سیگارخواست اه یادم افتاد پریروز تموم کردم.گفتم سیگارداری گفت نه میخوای گفتم آره،گفت چی میکشی گفتم وینیستون.دم یه دکه روزنامه فروشی زدکناروبادونخ وینیستون برگشت.گفتم فندک داری گفت منکه سیگاری نیستم یادم افتادتوکیفم دارم.سیگارم روشن کردم گفت حالاچراسیگارمیکشی بی تربیت؟!گفتم نیکوتین خونم اومده پایین.بازم سکوت کردیم نزدیک خونه توترافیک طاقت نیاوردم وشروع کردم.گفتم ازخودت مطمئن بودی که بامن اینکاروکردی؟گفت یعنی چی؟گفتم یعنی فقط بامن باشی،دوروزدیگه بی خیالم نمیشی؟من یه باربدخوردم زمین تامرزخودکشی رفتم طاقت باردوم ندارم اگه یه درصدفکرمیکنی که ممکنه یه روزی ولم کنی بیاهمین الان بهم بزنیم.گفت منکه میگم بیاتاآخرعمرباهم باشیم تومیگی یه مدت باشیم.بازم باهمین حرفاراضی میشم ولی هنورم ناراحتم پیاده میشم وتندی میرم خونه!وقتی میرسم خونه سریع میرم دستشویی وخودم تمیزمیکنم،دستمال میکشم روکسم که پره خون میشه.وای…

نوشته: nasime bahari


👍 0
👎 0
79829 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

366876
2013-03-10 23:22:53 +0330 +0330
NA

نميدونم چرا ماها براي اينكه كسي بخواد دوستمون داشته باشه به ناچار هر كاري واسش ميكنيم بعدش از كارمون پشيمون ميشيم

0 ❤️

366877
2013-03-10 23:22:55 +0330 +0330
NA

از دفتر خاطراتت کپی کردی!؟

0 ❤️

366879
2013-03-10 23:33:13 +0330 +0330
NA

الهی بمیرم برات…
باور کن اشکم در اومد…
افسوس

0 ❤️

366881
2013-03-10 23:44:08 +0330 +0330
NA

اووووووووووووووووووووووه
افسوس

0 ❤️

366882
2013-03-11 00:53:22 +0330 +0330
NA

ادامه داره؟

بد نبود اگرچه تلخ بود .چجوری نفهمیدی بکارتتو زد ؟ تو که حداقل یک فیلم سوپر دیدی به قول خودت.

نمی دونم والاااااااااااااااا

0 ❤️

366883
2013-03-11 03:49:53 +0330 +0330
NA

آخرعاقبت دوست پسرداشتن همینه.

0 ❤️

366884
2013-03-11 06:51:49 +0330 +0330
NA

دو تا کسخل خورديد به پست هم پرده رم بگا دادي فقط نذار پسره بپيچوندت…

0 ❤️

366885
2013-03-11 07:28:28 +0330 +0330
NA

یکم صبر کن عزیزم به زودی زود باورت میشه که به گا رفتی /:)

0 ❤️

366887
2013-03-11 11:15:07 +0330 +0330
NA

عنتر احمق . شاشیدم بهت .

0 ❤️

366890
2013-03-11 13:35:19 +0330 +0330
NA

ماشالله به تو که اینقدر اعتماد بنفس خوبی داری. تو واقعا یه چیزی میشی. فقط کافیه این راهی رو که در پیشگرفتی ادامه بدی و کم نیاری. مهم نیست چه شغلی داری. مهم اینه که توی اون شغل بهترین باشی. حتی اگه جنده بشی باید بهترین باشی. بگذریم. من کاری به تاریخنامه حماقتهای شما ندارم، ولی تو با این ادبیات چطور روت میشه داستان ارائه کنی. من شنیده بودم یه نویسنده جنده شده بود ولی نشنیده بودم یه جنده نویسنده شه که شکر خدا الان دیدم

0 ❤️

366891
2013-03-12 06:09:20 +0330 +0330
NA

از نظر من شبیه این داستان زیاد هستش … چون با گوش های خودم شنیدم و پرونده های زیادی دیدم…

اما در مرحله اول از نظر من این آقا یک فرد متاهل هستن که از ساعت 10 شب به اونور نمیتونن صحبت کنن. کسانی که در محل کار با تلفن یا موبایل حرف نمیزنن آدمهای مسولیت پذیری هستن . اما این فرد با سکس خشکی که انجام داده قطعا مسولیت پذیر نیست . پس احتمال اینکه در محل کارش یا با خانومش همکاره یا اینکه دوست دختر داره زیاده.

اما اینکه محل شرکت به یه جایی برای تست بازیگری تبدیل شد عجیبه؟

تو جامعه ما پسر ها راحت تر از دختر ها سیگار میکشن . اما دختری که تو این جامعه بخواد سیگار بکشه یعنی آدم خیلی ریسک پذیر و شجاعی هستش … البته در بعضی موارد برای جلب توجه و خودنمایی یه که منکر نمیشم.

نمیشه باور کرد کسی که قدرت ریسکش بالاست تا الان سکس نکرده باشه… اما کسی که تا الان سکس نکرده باشه نمیتونه عکس العملش برای از دست دادن پرده اش انقد راحت باشه.

در کل همچین رابطه ای از نظر یک مرد یک هوسه… که بعد از جدایی هر چند وقت یکبار باز هم به دختر تلفن خواهد زد… چون از نظر این مرد دختر دست یافتنی هستش…

0 ❤️

366893
2013-03-12 08:21:59 +0330 +0330
NA

o,f f

0 ❤️

366894
2013-03-12 09:32:37 +0330 +0330
NA

داستان غمگین ولی جالب بود
امیدوارم این داستان ها برای کسی پیش نیاد

0 ❤️

366895
2013-03-12 14:15:03 +0330 +0330
NA

che ba ehtiat!!!

0 ❤️

366896
2013-03-12 15:28:37 +0330 +0330
NA

koskesha درست صحبت کن .میام بالا سره خودتو هر کس که ازت حمایت میکنه خودت میدونی چی میشه . نبینم به yasaman2024 کس بگی

0 ❤️

366897
2013-03-12 18:04:14 +0330 +0330
NA

کیر توی کس مادر هرکی که زوری میکنه

0 ❤️

366898
2014-03-12 14:45:12 +0330 +0330
NA

داستانت به نظرم به طرزى بيرحمانه و سرد، واقعی اومد.
مثل تراژديهاى يونان باستان و يا شاهنامه بود، كه قهرمان داستان عليرغم آگاهيش از پايان ماجرا، به سمت سرنوشت محتومش ميرفت.
راوى اين داستان هم، در واقع از خيلى قبل، قرار بوده كه قربانى باشه!
يعنى امكانش هست كه زمان ماجرا يا كاراكتر خبيث داستان رو عوض كرد، اما خود داستان نهايتأ اتفاق خواهد افتاد. با اين پسر ، يا با با مرد ديگه اى، در زمان و مكان ديگه اى…

به هر حال واقعأ متأسفم…

0 ❤️