پس از ولنتاین (۲)

1401/12/28

...قسمت قبل

پنج روز طول کشید تا طرح و برنامه زمانبندی و نمونه قرداد رو واسه تارا واتساپ کنم. طرحی که تقریبا تمام انرژی شرکت صرفش شده بود و برای چند روز اولویت اول شرکت شده بود و کارهای جاری شرکت رو به حاشیه رونده بود. تمام سعی شده بود که جذابترین پیشنهاد با کمترین زمان تکمیل، ارائه بشه. وقتی توی واتساپ ارسالش کردم سعی کردم پیامم صمیمی و حتی بامزه باشه
_تارا جان سلام! همه کار شرکت رو گذاشتم یه طرف و بهترین طرح ممکن رو تهیه کردم که هم حاجی راضی باشه و هم شما هر چه سریعتر به آرزوت برسی
یکساعتی طول کشید تا جوابش اومد و تنها سه کلمه
_مرسی خبرتون میکنم!
جوابش دلسرد کننده بود. یجورایی شبیه مصاحبه های استخدامی ای بود که به طرف میگفتم باهاتون تماس میگیریم. تماسی که هیچوقت قرار نبود بگیریم! از طرفی باز هم شخصیت تارا ذهنم رو درگیر کرده بود. این دختر یک لحظه مثل یه تیکه ذغال سرخ شده، گرم و یه لحظه مثل یه تیکه یخ، سرد بود. همچین دختری توی تخت چطور بود؟ اینم یه سوال بی جواب بود که شاید هیچوقت قرار نبود بفهمم. اما اگه میشد! یعنی بدجوری دلم می خواست بشه.
بعد از دو روز سکوت و بی خبری بالاخره خودم تماس گرفتم. تارا گرم و صمیمی باهام سلام و احوالپرسی کرد.
_چه خبرا تارا خانم؟ تماس نگرفتین خودم مزاحم شدم
_راستش حاجی می خواستن خودشون باهاتون مذاکره کنن. منم گفتم منتظر بمونم تا برگردن
_خوب…یعنی الان طرح قبول شده؟
_تقریبا
_خوب…همین تقریبا هم خوبه! …نظر خودت در مورد طرح چی بود؟ زمان پایان کار مطابق میلت هست؟
_آره خوبه …راستش بنظرم کمتر از اینم نمیشه تمومش کرد
_گفته بودم که سعی میکنم هم راضی بشی هم هر چه زودتر به هدف و آرزوت برسی!
_مرسی آقای مهندس
_لطفا دیگه نگین مهندس…آخه این پروژه که نهایی بشه یه مدت نسبتا طولانی من و شما بعنوان پیمانکار و ناظر کارفرما قراره زیاد با همدیگه در تماس باشیم و … این کلمه مهندس زیادی رسمی و معذب کنندس! …
بعد از یه سکوت ،خیلی ناز گفت:چشم آقا کیوان! شروع خوبی بنظرم رسید. پس سعی کردم یه امتحان دیگه بکنم و یه قدم دیگه برم جلو
_تارا جان بنظرم باید این موفقیت رو جشن بگیریم…چطوره امشب شام رو مهمون من باشین
_آخه هنوز که قطعی نشده
_مهم راضی شدن شما بود که خداروشکر راضی هستین…شما که راضی باشین حاجی هم راضی میشه!
_نمیدونم والا…
_اصلا به چشم یه قرار کاری ببینینش …می خوام راهنماییم کنین حاجی بیشتر روی کجای طرح گیر داره و چجوری راضیش کنم بالاخره شما قلقش رو دارین
چند ثانیه ای سکوت برقرار شد. ظاهرا نرم شده بود اما هنوز دودل بود.
_لطفا نه نگین…گفته بودین شاید یه روز دیگه …خوب امروز همون یه روز دیگس!
_باشه آقا کیوان …به اصرارای شما که نمیشه نه گفت!.. پس من آدرس رو واستون میفرستم بیاین دنبالم
از یه طرف امیدوار بودم که امشب بالاخره بدن لختش رو تو بغلم میگیرم و کار رو تموم میکنم و از طرف دیگه با در نظر گرفتن اخلاقی که ازش دیده بودم با خودم میگفتم بازم فقط با شوخی و خنده داغم میکنه و بعد یهو یخ میکنه.
تارا اونشب از لحظه سوار شدن به ماشینم گرم و شلوغ و پر صحبت بود. دنبال راهی میگشتم که سر نخی ازش بگیرم که بتونم حرف دلم رو بزنم. سر میز و منتظر سرو غذا بودیم که گفتم:
_خوب تارا جان چشمت روشن… دو سه روز دیگه حاجی هم تشریف میارن
تارا که تا اون لحظه پر حرارت و گرم بود جوابم رو با بی حوصلگی و فقط با یه مرسی داد. بنظرم سوژه خوبی واسه پیشتر رفتن بود.
_چیه؟ انگار زیادم از تشریف فرماییشون خوشحال نیستی!
دوباره همون نگاه جدی و بی احساس
_کیوان جان شما زنت سی سال از خودت مسنتر باشه و تنها مزیتش ثروتش باشه، از بودنش پیشت لذت میبری؟
_یا خدا سی سال! ببخشین اینجوری گفتم ولی حق دارین…تفاوت سنی زیادیه
با این جوابی که داده بود و بخصوص "تنها مزیتش ثروتشه"در مورد هر زنی میتونست یه نشونه قوی از آماده بودن واسه پا دادن باشه اما تارا اخلاق خاص خودش رو داشت. دیگه ادامه ندادم و عوضش سعی کردم جو رو دوباره به شوخی و خنده برگردونم. بعد از شام و داخل ماشین یدفه برگشت سمتم و خیلی صمیمی گفت:
_مرسی آقا کیوان
_بابت؟
_راستش به این شام و این وقت گذرونی بدجوری احتیاج داشتم…آخه امروز خیلی اعصابم درگیر بود.
_درگیر چی اونوقت؟
_همین اومدن شوهرم دیگه…خوب حق دارین تعجب کنین…ولی بودن کنار مردی که دوسش نداری ولی…مجبوری نقش عاشق بودنش رو بازی کنی…مردی که دو برابر سنت رو داره و تازه از همه بدتر حس عذاب وجدان و بد اومدن از خودت…
یه لحظه انگار بخودش اومده باشه صورتش قرمز شد و گفت:
_وای ببخشین کیوان جان…نباید همچین حرفایی رو میزدم
از خجالت سرش رو پایین انداخت. این اولین بار بود که از برج عاج خودش اومده بود پایین و دست یافتنی بنظر میرسید. دست گذاشتم روی دستش و گفتم
_لازم نیست خجالت بکشی…اصلا هر موقه از این وقت گذرونیا لازم داشتی روی من حساب کن!
نه دستش رو پس کشید و نه چیز اضافه ای گفت. پس ادامه دادم
_حالا که اینجوری حالت بهتره چرا جشنمون رو زود تموم کنیم؟ اصلا مگه جشن بدون مشروبم جشنه؟…مشروب که میخوری؟
سرش رو آورد بالا و باز با همون نگاه جدیش که یه لحظه منو ترسوند گفت:
_الان داری مخم رو میزنی؟
تارا دختر جدی و بی پروایی بود. تصمیم گرفتم دیگه نقش بازی کردن رو بزارم کنار و مثل خودش رک باشم.
_دارم سعیم رو میکنم…راستش از لحظه ای که پا گذاشتی توی دفترم امیدوار بودم …
یه لحظه چشماش برق زدن و همون لبخندگرم، گوشه لبش ظاهر شد. دیگه مهلت ندادم و یه لب کوچولو ازش گرفتم. انگار از رک بودن و دل به دریا زدنم خوشش اومده بود و همراه با لبخندش چشماش هم گرمتر شدن.
_راستش امشب بلحاظ روحی خیلی به مشروب احتیاج دارم پس منو ببر خونت!
به پشتی صندلی تکیه داد و چشماش رو بست. منم از اینکه بالاخره شکار اومده توی دام یه نفس راحت کشیدم و ماشین رو روشن کردم و حرکت کردیم.
.
.
.
تارا برعکس اخلاق بی پروا و تهاجمی که ازش سراغ داشتم توی تخت خودش رو کاملا در اختیار من قرار داده بود. توی بغل گرفته بودمش و با کیر کلفتم توی کوسش تلمبه میزدم. با شدت گرفتن تقه ها، آخ و ناله های سکسی و شهوتیش بلند میشد و با پایین اومدن فشار ضربه ها با دستهاش، بدنم رو لمس میکرد. با دستهاش موهام رو نوازش میداد و صورتم رو لمس میکرد. با بوسه های ریز و نفس های داغش توی صورت و کنار گوشم، بیشتر تحریکم میکرد که به ضربه هام قدرت و سرعت بیشتری بدم. بعد از یه کش و قوص حسابی، بالاخره ارضا شد. چند تا موج بی اختیار همراه با سفت شدن بدنش و بازوهای من که محل امن و امانی شدن واسه آروم گرفتنش. بعد از بغلش درومدم و ازش خواستم توی پوزیشن داگ استایل قرار بگیره و پشتش نشستم . پهلوهاش رو محکم گرفتم و اینبار با تلمبه های رگباری و وحشیانه، کوسش رو به گاییدن گرفتم. تارا سرش توی بالشت بود و با هر ضربه یه ناله جیغ مانند میزد. اونقدر از ناله هاش سر ذوق اومده بودم که می خواستم داد بزنم حاجی کجایی که زنت زیر کیرم داره جر می خوره! از زمان شروع رابطه ام با شیدا بیشتر از اینکه از خود سکس و ارضای جنسی لذت ببرم از ارضای غرورم و ارضای روحی و روانیش لذت میبردم. حتی کتی با اونهمه خوش هیکلی و حرفه ای بودن توی سکس دیگه نمیتونست حتی نصف سکسی که با شیدا داشتم من رو ارضا کنه و دیگه اون جذابیت سابق رو واسم نداشت. حالا یه زن جوون، خوشگل و شوهر دار دیگه داشت زیرم جر میخورد و ناله اش بهوا بلند شده بود و این داشت رسما دیوونم میکرد. با این تصورات دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و افتادم روی تارا و محکم بغلش کردم و با چند تکون حسابی، خالی شدم. همزمان با ارضای من، تارا هم دوباره ارضا شد. بعد از یکی دو دقیقه آروم گرفتم. کیرم رو کشیدم بیرون و کاندوم پر آب رو از سر کیرم برداشتم. یه نخ سیگار آتیش زدم و روی تخت دراز کشیدم. حس بی نظیری داشتم. مثل سرداری بودم که موفق شده یه قلعه دست نیافتنی دیگه رو فتح کنه و یه بار سنگین از روی دوش و اعصابش برداشته بشه. تارا هم بعد از یکی دو دقیقه سر حال اومد و سرش رو از تخت بیرون کشید و اومد توی بغلم دراز کشید.
_مرسی آقا کیوان…خیلی وقت بود با یه مرد قوی سکس نداشتم!
_مگه حاجی چطوره؟
_حاجی؟…حاجی… هیچی ولش کن
بلحاظ روانی احتیاج داشتم برتری من به حاجی رو از زبون خودش بشنوم و بیشتر غرورم ارضا بشه. پس برگشتم به پهلو و توی صورتش نگاه کردم و گفتم
_بگو تارا، می خو ام بدونم…لازم نیست خجالت بکشی…
مثل اینکه خجالت می کشید. سرش رو پایین انداخته بود. ظاهرا تنها توی این موارد بود که تارا حالت تهاجمیش رو کنار میگذاشت و خجالتی یا حتی آسیب پذیر میشد.
_ببین تارا جان آدما دور خودشون دیوارای بلندی می کشن. یه چیزی مثل قلعه درست می کنن و شخصیت و رازهاشون رو توی اون قلعه قایم می کنن. وقتی با کسی سکس می کنی نه تنها لباسات رو واسش در میاری بلکه در قلعه رو هم باز می کنی و میزاری تو رو اونجوری که هستی ببینه بی هیچ رازی!
تارا که داشت با انگشتاش موهای سینم رو نوازش میداد، شرم رو گذاشت کنار و گفت:
_راستش حاجی …چیزش…
_منظورت کیرشه؟
حالا دیگه نوبت من بود که بی پرواییم رو برخش بکشم. از پر روویم خندش گرفت و گفت:آره کیرش موقع کار خوب سفت نمیشه یعنی سخت بلند میشه وقتی هم بلند میشه خیلی وقتا یا زود آبش میاد یا وسط کار شل و بیحال میشه! راستش تقریبا سفتی کیر و ارضا شدن داشت از یادم میرفت…
هیچی به اندازه این حرفا نمیتونست غرورم رو قلقلک بده. دوباره دراز کشیدم و همینطور که دود سیگار رو روونه سقف میکردم از حرفای تارا هم لذت میبردم. تارا همینطور که دست روی بدنم و بخصوص سینم میکشید ادامه داد:
_مرسی کیوان جان که جلوی ارضا شدنت رو گرفتی تا اول من ارضا بشم!..میدونی که خیلی از مردا نمی تونن اونقدری خودشون رو نگه دارن که پارتنرشون ارضا بشه اما تو دوبار من رو ارضا کردی!
بعد از اون شرم و حیای اولیه دوباره شده بود همون تارایی که انتظارش رو داشتم. رک و روراست وبی رودروایسی
_حالا نوبت توئه که در قلعه رو باز کنی!
_چی می خوای بدونی؟
_تو زن داری مگه نه؟
_آره
_ولی بازم خانم بازی می کنی چرا؟… ببین قضاوتت نمیکنم یعنی… شاید باورت نشه ولی این از نظر من اصلا هم بد نیست
_جان؟ منظورت اینه من رو بوالهوس نمیدونی؟
_ من میدونم که خیلی از مردها دلشون می خواد اما اکثرشون جرات و جسارت پا پیش گذاشتن و توی این راه رفتن رو ندارن و اینکه تو این جسارت رو داری از نظر من جذابترت هم میکنه!
راستی راستی توی ابرا بودم. این دختر واقعا یه تیکه جواهر بود و دقیقا داشت حس غرور من رو در حد انفجار ارضا میکرد!
_ببینم آقا کیوان تا حالا با چند تا زن بودی؟
_خیلی زیاد!
_تا حالا شده با دو تا زن همزمان سکس کنی؟
_البته…آره اونم تجربه کردم
_و هر دو رو ارضا کردی؟
_البته که کردم!
کیرم رو توی دستش گرفته بود و می مالیدش و روی سینه و گلوم و بعدم گونه هام رو می بوسید و نفساش دوباره داغ شده بودن
_آخ دوباره حشریم کردی کیوان خان! می خوام دوباره ارضام کنی!
بعد ازیه سکس طولانی و نفس گیر و وقتی هر دو از نفس افتاده بودیم. بیخ گوشم با حالت بی حال و کشدار زمزمه کرد
_دوست دارم باهات تجربش کنم !
_چی رو؟
_می خوام با یه زن دیگه سر کیرت رقابت کنم و هر دوتامون رو ارضا کنی! می تونی که؟
_کسی رو در نظر داری؟
_من نه… ولی تو حتما سراغ داری!
_البته که دارم
_فقط طرف خوشگل و جذاب باشه!..چیه تعجب کردی؟ آخه راستش من از لز کردن هم بدم نمیاد! و یه چیز دیگه طرف فاحشه نباشه نمی خوام مریض بشم
بعد برگشت و خیلی جدی توی چشمام زل زد و گفت:راستش رو بگو با فاحشه ها که رابطه نداری؟
_دیوونه شدی؟ البته که رابطه ندارم!
بعد یه فکری به سرم زد. گوشیم رو پیدا کردم و عکس شیدا رو نشنونش دادم.
_این چطوره؟
_اوووف عجب شیطونیه! مث یه بچه پلنگ، خوشگل و جذابه! می تونی بیاریش سر قرار؟
_راضیش میکنم
باز زل زد توی چشمام و گفت:فاحشه که نیست؟
_البته که نیست…بابا طرف شوهر داره! مث خودت
همراه با قهقهه خنده، چنگ زد توی موهای سینم و چند نخ از موهام رو کند و گفت:
_عجب شیطونی هستی تو…انگار خوراکت فقط زن متاهله!
_ وقتی شوهراشون عرضه ندارن زناشون رو ارضا کنن یکی باید زحمت این کار رو بکشه!
_این یکی رو چجوری تور کردی؟راستش رو بگو … می خوام بدونم
مست غرور بودم و تارا گفته بود اینجوری من رو جذابتر میدونه پس تصمیم گرفتم خودم رو بیشتر نشون بدم
_این یکی رو تور نکردم …شوهرش گذاشتش توی بغلم!
_دروغ میگی!.. آخه چرا؟
_چون می خواست زنش رو یه مرد واقعی بکنه… اونم محکم و سفت…یکی مث من!
.
.
.
تنها سه روز به اومدن حاجی مونده بود و تارا اصرار داشت قبل از اومدن شوهرش قرار سه نفرمون رو بزاریم. به گفته تارا با اومدن حاجی میرفت زیر ذره بین و زیاد فرصت جیم زدن براش میسر نمیشد. تارا یه سکس سه نفره ساده نمی خواست. می خواست یه چیزی شبیه سکس پارتی سه نفره داشته باشیم و یه شب تا صبح با هم دیگه باشیم. ضمنا سکس توی سوئیت کوچولوی من رو هم نمی خواست و میگفت واسه همچین تجربه نابی باید بریم بیرون شهر و ویلا بگیریم و راحت و بی دغدغه مست کنیم و وحشیانه سکس کنیم! البته با شناختی که از اخلاق این دختر به دست آورده بودم اصلا هم از این درخواستش تعجب نکردم!
می خواستم ببرمشون ویلای جواد، ولی جواد شرطش واسه در اختیار گذاشتن ویلا این بود که خودش هم باشه. چیزی که تارا قبول نکرد. البته ناگفته میدونستم شیدا هم مخالف حضور جواد خواهد بود. در نهایت تارا گفت حاجی توی کردان باغ ویلا داره و نیازی نیست ویلای کس دیگه رو بگیریم.
نمیدونستم شیدا میتونه شب تا صبح بیرون باشه یا نه ولی وقتی باهاش تماس گرفتم متوجه شدم شوهرش چند روزی بندرعباسه و میتونه باهامون بیاد وخلاصه همه چیز جفت و جور شد که شب قبل از رسیدن حاجی به تهران بتونیم یه سکس پارتی توپ برگزار کنیم!
تارا لوکیشن رو واسم فرستاده بود. شیدا کنارم توی ماشین بود و راهی ویلا بودیم. وقتی رسیدیم در باغ با ریموت برامون باز شد. تارا با لبخند به استقبالمون اومد و مارو به داخل عمارت هدایت کرد. شیدا داشت با تارا خوش و بش میکرد و با همدیگه آشنا میشدن. منکه حوصله این لوس بازیارو نداشتم یه نخ سیگار روشن کردم و شروع کردم توی عمارت چرخ زدن که تارا باخنده گقت:آقا کیوان اتاق خواب رو هم یه نگاه بکن ببین تختش خوبه!
با پر رویی رفتم سمت اتاق خواب اما دم در که رسیدم با صدای جیغ شیدا پریدم بالا و بسمت هال برگشتم. یه مرد هیکلی موهای شیدا رو پیچیده بود دور دستش و سرش رو محکم گرفته بود. شیدا رنگش مث گچ شده بود و توان هیچ حرکتی نداشت.تارا بی تفاوت وایساده بود یه کنار
_اینجا چخبره تارا؟
با شنیدن صدا، سرم رو برگردوندم تا ببینم پشت سرم چخبره که یدفه دیدم دو تا گولاخ دیگه از اتاق خواب پریدن بیرون و تا بخودم بیام با چوب افتادن بجونم و خیلی زود افتادم زمین و از هوش رفتم.

ادامه...

نوشته: ساسان


👍 34
👎 3
56801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

919442
2023-03-19 01:44:00 +0330 +0330

جوری که زنها دخترا تو شهوانی راضی جور میشن دختر قاسم کتلت هم انقدر خوب پا نمیده

3 ❤️

919444
2023-03-19 02:08:37 +0330 +0330

وقتی بزنه بالا دیگه عقل کار نمیکنه که بفهمی تو مکانی که مال خودت نیست قرار نزاری و اونم قرار ۳ نفره که بدتر از اون هر ۳ نفر متاهل هم باشن

3 ❤️

919465
2023-03-19 06:04:44 +0330 +0330

سیاوش
زینب جون که اصلا یه جنده بین المللیه ولی هر پا دادنی هم پا دادن نیست مثل پا دادن تارا که در واقع پا دادن نیست

0 ❤️

919466
2023-03-19 06:06:08 +0330 +0330

SCALLETA54
آفرین

0 ❤️

919479
2023-03-19 07:45:47 +0330 +0330

همش منتظر موندم یکی این کیوان رو سر جاش بنشونه دیگه زیادی هوای غرور برش داشته بود

3 ❤️

919480
2023-03-19 08:08:11 +0330 +0330

لعنتی با کیوان اینکارو نکن😓

1 ❤️

919486
2023-03-19 09:25:08 +0330 +0330

داداش عالی نوشتی، همونطور ک فکر میکردم یک انتقام توپ توراهه
بشدت میخام بدونم چطور قراره انتقام گرفته بشه
ادامش زود بزار

0 ❤️

919489
2023-03-19 10:05:16 +0330 +0330

Azitashafie
فک کنم برعکس شما اکثر خواننده ها با کیوان مشکل دارن

0 ❤️

919490
2023-03-19 10:07:18 +0330 +0330

manti_moon
مرسی داداش بقیشو نوشتم و ارسال کردم همین روزاس که ادمین بیارتش بالا

0 ❤️

919535
2023-03-19 18:00:30 +0330 +0330

آورین پسر داری روی بچه زرنگ کم می‌کنی .
کون کیوان و شیدا رو پاره کن .
اینقدر از غرور و تکبر توی سکس بدم میاد ، اعتماد بنفس خوب ولی نه زیادی و اینکه خودت زرنگ و دیگران احمق فرض کنی و خودت جانی سینز و حامد بی عرضه و بی غیرت و البته با بی جنبگی شیدا یک ولنتاین شد باعث عذاب و ادامه دار شدن کار .
همین که بعضی تابو ها نباید شکسته بشه و حرمت ها .
حرمت و احترام بین زن و شوهر چیز خوبی هست و نبودنش باعث هزار مشکل و تابو شکنی اولین قدم در راه رفتن تمام …‌‌ .

1 ❤️