چند جرعه مردانگی

1395/02/18

دینگ دینگ دینگ ، با دستش زنگ گوشی رو قطع کرد و با چشمانش به ساعت روی دیوار نگاه کرد ، هنوز خورشید بالا نیومده و عقربه های ساعت به سختی دیده میشد، میدونست ساعت پنج و نیم صبحه، با اینکه هرشب ساعت ۱۲ میخوابید ، هرروز صبح با هزار زحمت از خواب بیدار میشد و رمقی تو وجودش نمونده بود . از کنار همسرش که پشتش به اون بود بلند شد و رفت لباساشو پوشید.
سوار ماشین شد و تو ذهنش اومد که فلان خیابون اول صبح مسافران بیشتری داره. کار هرروزش بود که از پنج صبح تا هشت بره مسافر کشی واسه کمی درآمد بیشتر.
جلوی سه تا پسر جوون ترمز زد.
-دربست!
کجا میرید؟
-جوادیه

  • بیا بالا
    سه جوون سوار شدن و رسوندشون جوادیه داخل کوچه پس کوچه های جوادیه پیچید و یه کوچه رو تا اخر رفت ، انتهای کوچه اتوبان بود، سه جوون گفتند وایستا همینجا تا پولتو بیاریم ، پیاده شدن و رفتند. مرد پیش خودش گفت نکنه فرار کنن و پول ندن. پیاده شد و دید دارن میرن ، صداشون کرد یکی از پسرا تا مرد رو پشت سرش دید از جیبش چاقو دراوارد و به سمت مرد دوید و گفت مگه نگفتم همونجا بمون ؟ مگه نگفتم ؟؟؟ مرد از ترس جونش فرار کرد ولی پسر جوون که توی چاقو کشی هم وارد بود با نوک چاقو چنتا ضربه ی کوچیک به مرد زد و چند خراش به پوستش داد تا بترسونتش
    مرد زخمی شد و لباسش کاملا خونی، سوار ماشین شد و با سرعت دنده عقب گرفت و فرار کرد.
    ساعت ۶:۱۰ بود و برگشت سمت خونه ، میخواست بره خونه و لباساشو عوض کنه و بعدش بره راه اهن سرکار.
    وقتی رفت تو اتاق خودشون و لباساشو دراوارد و کمی زخمهاشو نگاه کرد . کمی با دستمال خون رو تمییز کرد و دوتا زیرپیراهن پوشید تا اگر زخمهای نه چندان عمیقش خون ریزی کرد خون به پیراهنش نرسه.
    وقتی کارش تموم شد به همسرش نگاه کرد و تو ذهنش گفت حیف من که این همه زحمت میکشم ولی قدرمو نمیدونه!
    رفت بیرون و رفت سمت راه آهن، ساعت ۷:۰۰ بود مرد راننده دوست نداشت با اتفاقی که امروز براش افتاد مسافر کشی کنه و میخواست بره دم پارک نزدیک راه اهن تو ماشینش کمی چشماش رو ببنده. از جلوی ترمینال جنوب که میگذشت یه سرباز گفت مستقیم، مرد ترمز زد و سرباز رو سوار کرد،
    -سلام صبح بخیر
  • سلام صبح شما هم بخیر
  • عجب هوای خوبیه، واسه تهران یه نعمته امروز
  • اره هوای خوبیه ، اومدی مرخصی یاتموم کردی؟
  • نه تموم که نشده تازه اموزشیم تموم شده از کرمان بعد از ۲ ماه برگشتم.
  • چشم به هم بزنی تموم شده
  • ای بابا دو سال از بهترین روزای زندگیمون از جوونیمون داره تلف میشه
  • در عوض مرد میشی
  • هیییییییی ادمو درد مرد میکنه نه سربازی!
    و چند دقیقه سکوت
    جفتشون رفتن تو فکر هم راننده و هم سرباز.

اقا من این بغل پیاده میشم.
سرباز پیاده شد و رفت سمت خونه . چون پولی تو جیبش نداشت میخواست مقدار زیادی راه رو پیاده بره. و نمیتونست بقیه راه رو با تاکسی بره.
خلاصه با هر زحمتی بود خودش رو رسوند خونه ، مادرش قربون صدقه اش میرفت و میبوسیدش. پدرش هم خوشحال بود. پسر بعد از روبوسی و کمی خوش و بش سریع رفت تو اتاقش و گوشیشو از کشو دراورد و روشن کرد .
انتظار داشت به محض روشن کردن گوشی همش پیام بیاد که دلم برات تنگ شده و کجایی، …
ولی فقط اس ام اس های ایرانسل بود.
رفت یه پیغام نوشت : سلام زندگیه من سلام تاج سرم سلام همه کسم بلاخره سربازت برگشته. و ارسال کرد برای عزیزترین عشقش
بعد از ارسال پیامک چشماش خمار و خسته بود و گوشی رو تو دستش گرفت و خوابید.

اون راننده تو راه اهن یه کارگر بود و برای مسافرها چمدان حمل میکرد. یه سررسید جیبی داشت و هروقت از مسافرهاش پولی میگرفت توی سررسیدش مینوشت. گاهی بعضی مسافرها انعام و پول بیشتری میدادن یا بقیه ی پولشون رو نمیگرفتن و اون مرد واقعا بخاطر چندهزارتومن پول بیشتر خوشحال میشد.
کمی که سرش خلوت شد نشت و از سررسید کهنه اش ، درامد ماهانه اش رو حساب کرد ، اون مرد صبح ها تا هشت و بعد از ظهرها از ۸ تا ۱۲ شب مسافرکشی میکرد و وسط روز رو هم تو راه اهن باربری میکرد. کار هرروزش همین بود . خسته بود بدنش رمقی نداشت ولی چاره چی بود؟ زنش همیشه ازش طلبکار بود و همیشه از شوهرش فقط پول میخواست. هیچ عشقی بینشون نبود و مرد احساس میکرد مثل یه ادم اهنی بدون روح شده!
این ماه بجز اجاره خونه و خرج خوراک و پوشاک ، یه خرج دیگه هم داشت گوشی زنش رو میخواست عوض کنه و دو ماه بود دویست هزار میذاشت کنار و این ماه سوم بود، اگر این ماه هم ۲۰۰ تومن جور میکرد میشد ۶۰۰ هزار و برای زنش که ذره ای به شوهرش عشق نمیورزید یه گوشیه لمسی میتونست بخره. مرد پیش خودش فکر میکر اگر گوشی رو بخره دیگه زنش پشتتش رو نمیکنه به اون بخوابه ولی دریغ! با حساب و کتاب و پولی که هرماه واسه شهریه ی دانشگاه ازاد دخترش مینا کنار میگذاشت ، این ماه پول شهریه مینا رو هم میتونست واریز کنه. و اجاره دوماه عقب افتاده رو هم میتونست بده، صدهزار تومن هم اضافه اوارده بود.
مرد خوشحال بود که با سخت کوشی تونسته از عهده تموم خرج خونه بر بیاد فقط بدنش بی روحش خسته بود همین!

سرباز از خواب بیدار شد. به گوشیش نگاه کرد ، دید یه پیامک اومده براش از مینا:
سلام حمیدجان خیلی خوشحالم که برگشتی و برات ارزوی موفقیت دارم ، حمید جان برای من یه خواستگار خوب اومد و چون موقعیت خیلی خوبی بود من قبول کردم ، تو هنوز سربازیت تموم نشده و تکلیفت با اینده ت روشن نیست. من نمیتونستم منتظر بشم تا تو خودتو بسازی. روزهای خیلی خوبی باهم داشتیم. منو حلال کن و دیگه اس نده چون اگر مزاحمم بشی امکان داره نامزدم بفهمه.

سرباز گوشی تو دست خشک شد و زل زده بود به صفحه نمایش گوشیش و اشک هاش اروم سرازیر شد و شروع به گریه کرد.
تو ذهنش فقط یه سوال بود : آخه چراااااا ، منکه با تموم وجودم دوستت داشتم. کی تو رو اندازه ی من دوس داره که تو خام اون شدی؟
تو ذهنش به اینها فکر میکرد و فقط گریه میکرد .
*حتی تا چند ماه بعدش هم وقتی تنهایی بالای برجک وسط بیابون واسه شنهای بیابون نگهبانی میداد همون بالا به یاد عشقش مینا گریه میکرد و میگفت چراااااا ، چرا منی که با عشق پاک و صادقانه مینا رو میخواستم و حتی نمیخواستم شهوت عشق پاکم رو کثیف کنه ، چرا تنهام گذاشت؟! اره سربازی ادمو مرد میکنه حالا فهمیدم یعنی چی!

مینا داشت اماده میشد بره دانشگاه قرار بود محسن دوست پسر جدیدش با لکسوسش بیاد دنبالش و باهم برن دانشگاه، مینا پیامک حمید رو پاک کرد و رفت پیش محسن.
بابای محسن بساز و بنداز بود و پول بی نهایتی رو از این راه کسب کرده بود و محسن هم از این پول بی نصیب نبود. بدون اینکه ذره ای کار سخت کرده باشه هرچقدر پول میخواست در اختیارش قرار میگرفت خونه ای رو تو شهرک غرب اجاره کرده بود و کارش شده بود پرده ی دوس دختراشو بزنه و با یه قول ازدواج صوری خامشون کنه و تا وقتی که سیر بشه باهاشون سکس کنه و در نهایت مثل یه دستمال کاغذی بندازتشون دور.
اینده ی بدی در انتظار مینا بود ولی مینا خام شده بود ، خام پول خام ثروت خام عطر ارجینال محسن شده بود! مینا خودش میدونستد دوست پسر قبلیش حمید، مثل بابای خودش ادم زحمت کش و حلال خوریه ولی وقتی مادرشو میدید دوست نداشت مثل اون سختی بکشه و میخواست با یه مرد پول دار ازدواج کنه، با محسن ، و اماده بود هرکاری که محسن میگه انجام بده حتی بکارتشو از دست بده ولی زهی خیال باطل که محسن گرگ اب دیده ای بود و طعمه هاشو از بین دخترای معصوم و زیبا انتخاب میکرد. محسن زندگیشو باخته بود و تو گرداب شهوت گم شده بود و حالش از خودش بهم میخورد از خودش خسته شده بود.

بابای محسن(اقا سهراب) ثروت بی نهایتی داشت و به همین دلیل تمام اعضای خانواده اعیانی زندگی میکردند.
سهراب تو جوونیش ادم بی پول و فقیری بود و کم مونده بود زنش فاحشگی کنه تا پول غذاشون رو دربیارن و گرسنه نمونن ،همیشه میترسید زنش از فقر و بی پولی به فاحشگی کشیده بشه ولی یکدفعه شانس بهش رو میکنه و برنده ی پول زیادی از بانک میشه و بی درنگ با اون پول بساز بفروشی میکنه. که وسطای کار راه و چاه دزدی از کار رو یاد میگیره و میلگرد ۳۰ رو بجای میلگرد ۴۰ میزد و بجای ۱۰ پاکت سیمان ۴ پاکت سیمان میزد و خلاصه با تف مالی ساختمون میساخت و با رشوه مجوز و تاییدیه میگرفت! به خاطر همین سهراب سریع پولدار شد ولی امان از پول حروم!
سهراب درسته حروم خور بود ولی از لحاظ چشم و دل پاک بود و بجز همسرش به کسی نظر نداشت.
سهراب فکر میکرد که حالا که پول زیادی داره زنش فاحشه نمیشه، ولی امان از پول حروم! زنش با دوست سهراب چند بار خوابیده بود و میخوابید و سهراب فکر میکرد زنش خیلی پاکه ، سهراب خسته بود از حروم خوری بخاطر اینکه زنش خدایی نکرده فاحشه نشه
سهراب نمیخواست دزد بشه ولی بخاطر زنش دزد شد !
تمام
*درسته من قلمم مثل نویسنده ی پر توان سوفی نیست ولی نمیشه همه جا سازمان حمایت از زنها داشته باشیم و زنها رنگ صورتی داشته باشند ولی هیچکس از حرف دل مردها حرفی نزنه.
اگر بنظرتون تقریبا واقعیت جامعه بود لایک کنید.
نوشته: impish3003


👍 50
👎 16
30355 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

540090
2016-05-07 21:54:10 +0430 +0430

نگارش خوبی داشت ولی…
اول اینکه کپی کردن اسم یه داستان دیگه اونم با هدف جلب توجه خواننده چندان واسم خوشایند نبود و دقیقا مثل همون داستان مورد اشاره خشک،بی روح و همراه با تصویر سازی ناقص بود.
مشکلاتی رو هم که بهش اشاره کردی همون کلیشه هایی بود که همه روزه و همه جا میشنویم و در کل چیز جدیدی برای عرضه کردن نداشت.
ولی در کل از خیلی از داستان های سایت بهتر بود دوست عزیز موفق باشی.

0 ❤️

540094
2016-05-07 22:00:04 +0430 +0430
NA

داستانت روان و ساده بود. غلط املایی هم زیاد نداشتی ولی ایرادی که به داستانت وارده اینه که اینجا شهوانیه وبه نظر من موضوع داستان هرچی که باشه باید چاشنی اصلیش سکس و شهوت باشه واسه همین اینجا جای نگارش چنین داستانهایی نیست.
اگه قصد نوشتن داری سعی کن داستانی بنویسی که دوستان شهوانی رو شهوانی تر کنه.

0 ❤️

540117
2016-05-08 00:08:13 +0430 +0430

زياد جالب نبود. موضوعش خوب بود اما طرز بيانت جذاب نيست.

0 ❤️

540125
2016-05-08 03:34:10 +0430 +0430

من اصلا به جنسیت نویسنده هیچ توجهی ندارم. فکر میکنم هیچکس هم توجهی نداره و شما دچار توهم توطیه)من گوشیم حمزه نداره، عذر میخوام( شدی.
در مورد داستان: دوست عزیز تلاش قابل تحسینی داشتی اما همونطور که گفتی اصلا قابل مقایسه با داستان سوفی نبود!
داستان سوفی عزیز با اینکه به قول بچه ها تصویر سازیش لنگ میزد)که البته به نظر من مشکلی نداشت( اما حس افراد داخل داستان رو خیلی خوب بیان کرده بود. چیزی که اینجا ندیدیم ما.
یه مقداری داستان رو بیش از حد گنگ گذاشتی:
چرا زن تاکسیران اونقد بی میل بود بهش؟ نقش اون سه جوون خلافکار چی بود تو داستان؟ اصلا مینا کی بود؟!
بعدم اینکه سهراب همش میترسید زنش فاحشه بشه اصلا چیز قابل درکی تو دنیای واقعی نیست! خب یعنی سهراب از پول حرام فقط از فاحشگی زنش میترسید؟!؟! یعنی اصلا از سلامتی خانوادش نمیترسید؟! شما جوری نوشتی که انگار زن سهراب مقصره درحالی که سهراب خودش ادم بدبین و مریضی بوده. ادم سالم به این موضوع اصلا فکر نمیکنه.
امیدوارم تو نوشته های دیگه موفق )تر( باشی.

1 ❤️

540132
2016-05-08 05:31:31 +0430 +0430

خوب بود حقیقت جامعه کثیف ایران

0 ❤️

540143
2016-05-08 08:20:17 +0430 +0430
NA

کاملا لایک داشتی. اینها واقعیتهای جامعه ما هستند به هر قلمی نوشته بشه و به هر ریتمی خونده بشه درداوره

0 ❤️

540144
2016-05-08 08:20:39 +0430 +0430

Manvazanam83:
شما میگی نظردهنده ها نظریه پرداز نیستن خب درست. اما به هر حال داره واسه ما مینویسه و قاعدتا باید به نظر کاربر ها توجه کنه. اینی که شما گفتی بیخیال اینا بنویس خب پس اگر قراره نظر ما مهم نباشه چرا بیاد اینجا بنویسه؟ بره توی دفتر خاطراتش بنویسه نظر خودشم که تنها نظر مهمه از دید شما زیرش بنویسه. خودشم نمره بده. والا قبل نوشتن فکر کنین یکم اینقد به شعور شهوانیون توهین نکنین -_-

1 ❤️

540147
2016-05-08 08:28:03 +0430 +0430

سلام
دوستان گل شهوانی بنده بخاطر جلب نظر خواننده اسم داستان رو کپی نکردم بلکه کلا به این دلیل من این داستان رو نوشتم تا کمی از حرف دل مردان و مشکلاتشان صحبت کرده باشم که هیچگاه مورد توجه نبوده و نیست. همانطور که همه میدانند مشکلات زنان همه جا مطرح میشود و کمپینها راه می اندازند و سازمان های حمایتی دارند و همه جا صحبت از مشکلات انهاست ، حتی داخل سایت شهوانی نویسندگان مختلف از مشکلات زنان مینویسند ولی از مشکلات مردان چه کسی خواهد نوشت؟
دوستی گفته اند دلیل بی عشقی زن راننده نسبت به راننده برای چیست؟
دلیلی نمیخواهد اتفاقا خیلی از زنها بی دلیل به شوهرشان عشق نمیورزند چون مردانشان انچنان که انها میخواهند در زندگی موفق نبوده اند. مگر چه گناهی کردند این مردان ساکت و صبور بجز تلاش بی وقفه؟

1 ❤️

540148
2016-05-08 08:39:48 +0430 +0430

Impish:
سلام دوست عزیزم.
من قبلا هم گفتم خوب نوشته بودی و قابل تحسین بود.
خب به نظرم اگر همین دلیلی که الان توی کامنت گفتی رو تو داستان میگنجوندی خیلی جامع پسندتر میشد. درست نمیگم؟؟
دوس من، اگر من یک سری انتقاد کردم به این دلیل بود که دوست داشتم نوشتن رو ادامه بدی و پیشرفت کنی وگرنه اگر دشمنی ای داشتم یا مثل بعضی از نویسنده های سایت که غرور کاذب گرفتن و هیچ کس دیگه ای رو به عنوان نویسنده قبول ندارن بودم به شما میگفتم به به عالی بود بهتر از این نمیشه با همین فرمون برو جلو. امیدوارم از من ناراحت نشی. منتظر داستان های باکیفیت بعدیت هستم.

0 ❤️

540153
2016-05-08 09:17:23 +0430 +0430

najvaa عزیز
این داستان رو بدون ویرایش و یکسره در عرض نیم ساعت نوشتم و ارسال کردم فقط بخاطر اینکه دردی از درد اقایان بنویسم.
داستان دیگری را با نام تامین کردن سکس بیوه را با حوصله نوشته ام که در حال حاضر جزو داستان برگزیده است. شما را و بقیه ی دوستان را به خواندن آن داستان دعوت میکنم که هم جنبه ی سکسی دارد هم چندبار ویرایش و نگارش شده است.
https://shahvani.com/dastan/تامین-کردن-سکس-یه-بیوه

0 ❤️

540161
2016-05-08 09:52:55 +0430 +0430
NA

بی نظیر بود . مرسی

0 ❤️

540169
2016-05-08 11:07:49 +0430 +0430

دوست عزیز با کمال احترام ولی کسشر محض نوشتی (از اسم داستان گرفته تا محتواش و هدفت و همچنین دیدگاهی که داری!)
نخست از این مقایسه مسخره و چیپ جنابالی که بگذریم، اول از هرچیز تعجب میکنم چطو نفهمیدید این نوع عنوان داستان کاملن زنونه‌س،‌ اینکه جنابالی بیای صرفن “زنانگی” رو از آخرش ورداری بجاش “مردانگی” بذارید، درست عین چسبوندن سیبیل رو صورت مانکن عروس میمونه! حالا اگه نوشته بودید “چن قُلُپ مردانگی” میشد یجوری هضمش کرد… اون کاربر عزیزی هم که با کمال اعتماد به سخف اومده این دوتا رو با هم تطابق داده، معلومه کوچیکترین فهمی از جنس ادبیات مردونه و زنونه نداره.

درضم این دردای [بقول خودتون] مردونه که بش اشاره کردین برا خود من بعنوان یه مرد خیلی سطحی به نظر اومد و بسی خجل بگشتم از اینکه این داستان مثلن میخواد درد جنس منو بیان کنه. اگه اینا رو درد مردونه میدونی پس معلومه جامعه هنو رستو بعنوان یه مرد نکشیده…
تالا بخاطر دفا از خواهرت تو خیابون تا سر حد مرگ کتک خوردی؟ یا شده برا جور کردن اجاره خونه مجبور باشی کل تابستونو صب تا شب تو بازار کارگری کنی؟ شما ندیدی مردیو که واسه مرگ زودهنگام پدرش، کل مخارج و مسئولیت خونواده رو دوشش سنگینی کنه؟ شده شور جوونیت بخاطر فقر به گای عظما نائل بشه؟… شده مجبور بشی برا خرجی زن و بچه‌ت سر کار فوش بخوری و سرت پائین باشه که تو خونه سرتو بالا بگیری؟
تالا تجربه کنترل بغض سنگینت به هزار مشقتو داشتی که یه وخ نترکه برگردن بت بگن «مرد که گریه نمیکنه!»؟ خخخخ عجب جمله‌ای!
شده برا احترام نذاشتن به رهبر چلاقت، تا چن روز تو بازداشگا برادران بسیج چن نفری بریزن سرت با شوکر و باتوم برقی یه پذیرایی گرم در خدمتت باشن؟ عایا بخاطر سوء ظن تو مکان عمومی آبرو و حیثتت رفته؟
گفتی راننده تاکسی، یاد راننده‌ تاکسی‌ای افتادم که از اول راننده تاکسی نبود، زمان شاه بهترین شغل دولتی رو داش ولی بعد انقلاب واسه نرفتن زیر دین یه مشت ریشوپشمو و نچسبیدن همین لفظ “حروم‌خور” بهش که تو داستانت به کار بردی، عطای کارشو به لقاش بخشید رف راننده تاکسی شد قشنگ از عرش افتاد به فرش! (پدر خودم)

مقایسه دنیای دردای زنونه و مردونه مث مقایسه آبگوشت و پیتزای پپرونیه. با این داستان مثلن به چی میخواسی برسی دوست عزیز، که بگی فقط زنا نیسن درد دارن ما مردا هم درد داریم؟ خب خودمون میدونیم داریم نیازی نیس بخاطرش اسم یه داستان زنونه رو عوض کنی یه “مردانگی” بچسبونی تنگش و دردایی رو بنویسی که اصن قابل قیاس و انطباق با نوع زنونه‌هه هم نیس. این کجا و آن کجا؟

میگی چرا فقط سازمان حمایت از زنا داریم و کمپین حقوق زن فقط تشکیل میشه!!! خب مرد حسابی وختی سیستم جامعه مردسالاره و قدرت چه تو خونه چه اجتماع تو مشت ما مرداس میخوای بیان کمپیت دفا از حقوق مرد تشکیل هم بدن؟! خودمونیم خودت خنده‌ت نمیگیره از حرفات؟ دختر از وختی بچه‌س زیر زور باباش و برادرش بزرگ میشه، ازدواج میکنه میره زیر زور شوهرش، پیرم که میشه پسرش! حقشم که نصف ماس، دیه‌شم که کمتر از بیضه چپ ما، تو کوچه و خیابونم که از شر متلکای ما در امان نیس، خطر تجاوز جنسی همیشه باهاشه، شغل درست درمونم نمیتونه پیدا کنه چون زنه، حالا ما مردا بیایم از خودمونم دفا کنیمو سازمان تشکیل بدیم که چقد مظلوم واقع شدیم نه؟ خخخخخخخخخخخخ خعلی روحیات باحالی داری! این کمپینا و سازمانای حمایت از زنا که جنابالی نگران فعالیتشونی به راستی چقد تونسن واقعن از حقوق زن دفا کننو موجب آسایشش بشن تو جامعه؟

فقط همینو میتونم بت بگم که خواهشن از ما مردا میخوای دفا کنی یه چیزی بگو حداقل خودمون خجالت نکشیم!

2 ❤️

540172
2016-05-08 11:13:55 +0430 +0430

سلام

مساله نه اسم تاپیکه و نه الهام گرفتن از محتوای داستان ((سوفی عزیز)) چون اصلا نویسنده یکی از ابزارش گرفتن الهامه ، اتفاقا به نظرم شما ایده ی جالبی رو برداشتی اما تو پروروندن و اجراش به معنای کامل تو گِل گیر کردی
داستان که خییییلی ضعیف بود (با غلطهای دیکته و نگارش کاری ندارم ) اما موضوعا جوری تو هم چپونده شده بود که اصلا نه مشخص بود سرش کجاس نه تهش من واقعا با یدور خوندن متن گه گیجه گرفتم . جمله ها ناقص بودن و یه پاراگراف بظور معنی درستو منتقل میکرد
خییییییلی خیییییلی بهتر میتونستی درش بیاری
من واقعا از شیوه ی نوشتنت خوشم نیمد چون حتی به عنوان یه متن فلبداهه هم خیلی ضییف عمل کردی
مورد آخرتم که گفتی واقعا یه موضوع فوقالعاده مسخره و ناقص بود که هیچ معنی نداشت …
مسخره بود

1 ❤️

540179
2016-05-08 11:58:51 +0430 +0430

متاسفانه این واقعیت جامعه به اصطلاح دینی و مذهبیه ماست که همه رو به باد فنا داده

0 ❤️

540180
2016-05-08 12:05:05 +0430 +0430

کاربر گرامی ( اسکلت حشری)
داستانی که من نوشتم درسته همه ی دردهای پنهان مردها رو ننوشته ولی بنظرم عمده ی انها دردهاییه که مردها رو به یه ماشین پولساز تبدیل کرده و اونها انتظار دارن مردهاشون از خروس خون صبح تا بوق سگ کار کنن و پول دربیارن و بدن به همسر محترمشون. البته تا اینجا مشکلی نداره، مشکل اونجاست که همون زنها به روح شوهرشون احترام نمیزارن و روح مرد زندگیشون رو با عشقشون صیقل نمیدن(زن راننده).
بعضی زنها بی وفا هستن و مردشون هرچقدر هم عاشقانه دوستشون داشته باشن باز هم رهاشون میکنن (مینا).

بعضی زنها هم شهوتی هستن و حتی اگر خیلی پولدار باشند باز هم همخواب دیگری هستند( زن سهراب).

این داستان میتونست دردهایی دیگر از غیرت مردانه مثل موردی که اشاره کردی رو در بر بگیره ولی در یک داستان نمیشه همه چیز رو گفت.
بنده از همه ی دوستان اذر خواهی میکنم اگر جمله بندی و نگارشم ضعیف است.
ضمنا من کپی برداری نکردم بلکه از داستان سوفی الهام گرفتم و این رو نوشتم.

1 ❤️

540182
2016-05-08 12:07:33 +0430 +0430

اذر رو اشتباه تایپ کردم= عذر

0 ❤️

540200
2016-05-08 15:52:50 +0430 +0430

مرسی.بدک نبود.ممنون که از مردها هم نوشتی.

1 ❤️

540202
2016-05-08 15:54:12 +0430 +0430

ا عزیز من ایدی manvazanam شما دقیقا نقطه ی مقابل shabesepid هستی. شاید هم خودشی که حالا اومدی با یه رفتار کاملا متفاوت به همون هدف اصلیت که توهین به سایرین هست برسی.
خودتم خوب میدونی این داستان اینقدر که شما براش له له میزنی جای دفاع نداره. حتی خود نویسنده ی گرامیش هم قبول داره داستانش اشکال داره کمی. حالا دلیل اصرار شما رو مبنی بر بی نقص بودن داستان نمیفهمم!
از طرفی اسکلت راست میگه این مشکلات زیاد مشکلات حادی تو زندگی مرد ها نیست. یا شما هنوز بچه ای و مرد نشدی که خیلی محتمله یا ادم مرفهی هستی و یا اینکه از صحنه پرتی که میگی اینا مشکل اساسیه. به هر حال امیدوارم تو زندگیتت به مشکل نخوری تا هیچوقت معنی حرف های اسکلت رو درک نکنی!

1 ❤️

540205
2016-05-08 16:23:23 +0430 +0430

داستانت قوی نبود فقط کسی چون تابحال به جماعت مرد و مشکلاتشون اشاره ای نکرده بود ملت همیشه جقول در صحنه هم جق زده شدن و فکر کردن چخبره ?

موضوعش ایده ی جالبی بود اما مشکلاتی که بهش اشاره کردی واقعا تخمی بود عامو ، با اینکه عموما با عاقای اسکلت حشری آبم تو یه جوب نمیره اما این یبارو باش شدیدا موافقم . فکر میکنم شما هنوز به ۲۰ هم نرسیدی که به این پشه بازیا میگی مشکل ?

0 ❤️

540213
2016-05-08 18:05:54 +0430 +0430

دمت گرم، عالی بود

0 ❤️

540221
2016-05-08 18:53:43 +0430 +0430

Manvazanam اسکلت جان…
اصلا اینا رو ول کنین…مگه با زیر دویست تومن تو حساب بانکی تو قرعه کشی شرکتت میدن؟اونم قرعه کشی که به اندازه ساخت یه خونه پول توشه!
با عرض معذرت نویسنده گرامی.نتونستم جلو خودمو بگیرم…

حالا اینا به کنار…این داستان به طور کل یه برگی از زندگی روزمره ایرانی هاس.درسته شاید مشکلات شخصیت ها به سختی مشکلات خیلی ها نباشه اما خدایی بیاین اعتراف کنیم که همه بالاخره یه بخشی از این داستان رو در زندگی خودمون داشتیم…یخورده کمتر خورده بگیریم.اصلا لازم نیس سر چیز به این کوچیکی خودمونو جرواجر کنیم…

0 ❤️

540244
2016-05-08 20:05:58 +0430 +0430

راستی یه چیز دیگه اسکلت عزیز…
درد هر کسی واسه خودش درده…یه نمونه مثال بزنم.من الان 41 سالمه…23 سالگی از ایران اومدم بیرون.حدودا پونزده شونزده سال سرگردون بودیم…دیپورت پشت دیپورت.تا میومدیم میشستیم اخت میشدیم کم کم زبون کشور رو یاد میگرفتیم یه نامه میومد سه هفته وقت دارید که این کشورو ترک کنید.قشنگ تو این پونزده سال یه جهانگردی کردیم…بعد سی و شش سالم بود که بالاخر ساکن لندن شدیم…همه چی خوب بود که خانمم بیمار شد و عمرشو داد به شما.حالا درگیری هایی که تو ایران داشتم…یا توی اون کشورای دیگه بماند!بعد من بیام شما رو مسخره کنم بگم اگه زخمای من جای چاقو باشه مال تو جای آمپوله؟درد هر کسی برای خودش درده…چه درد بچه سه ساله ای که اسباب بازی محبوبش شکسته و داره گریه میکنه یا مادری که بچه شو از دست داده و داره غصه میخوره…وظیفه ما فقط همدردیه نه قضاوت.

1 ❤️

540379
2016-05-09 18:41:01 +0430 +0430

بخشایی از داستان تداعی کننده ی خاطراتمه… از لحاظ محتوایی عالی بود اما از لحاظ داستانی خیلی کم وقت گذاشتی…سوفی تونسته بود با داستانش احساسات زنانه رو به خواننده ی مرد نشون بده(دست کم درمورد من به هدفش رسیده بود) ولی مطمئن باش هیچ زنی با خوندن این داستان اون حسای گندی که ما تجربه کردیمو درک نمیکنه…تقابل این دو داستان به نظرم از اساس اشتباهه… این که شما بخوای توی سایت مردونه ی شهوانی مشکلات مردا رو بگی که کار خاصی نکردی هممون میدونیم…به نظرم وقت اون رسیده که بجای دنبال مقصر گشتن، دنبال راه چاره برای پر کردن این فاصله ی عمیق موجود بین زن و مرد باشیم

1 ❤️