کون دادن سرباز به آخوند

1400/08/18

سلام دوستان این ماجرایی که می‌خوام براتون تعریف کنم داستان نیس خاطره ای هست که مربوط میشه به سال ۸۲زمانی که خدمت سربازی بودم من زمان سربازیم که نوزده سالگی رفتم بدن سفیدی داشتم خیلی هم کم مو بودم آموزشی افتادم گروه ۱۱توپخانه مراغه حدود یک ماه از آموزشی می‌گذشت ما رو بردند مسجد پادگان من چون قرائتم خوب بود داوطلب شدم رفتم قرآن خوندم حاج آقا که اسمش بماند رییس عقیدتی پادگان بود و سید هم بود بعد نماز صدام کرد از رو اتکتم اسممو صدا کرد گفت آفرین آقا رضا خوب قرآن می‌خونی منم ازش تشکر کردم گفت اهل کجایی گفتم تبریز اسممو یادداشت کرد و رفت بچه ها گفتن شانست گرفت پسر میوفتی عقیدتی همینجا کیف می‌کنی و همینجور هم شد بعد آموزشی تنها سربازی بودم که بدون پارتی بازی افتادم جای خوب رفتم که عقیدتی رفتم دفتر حاج آقا کلی تحویلم گرفت چون گواهینامه داشتم بعد سه ماه که رانندش که مودتی اهل مراغه بود ترخیص شد شدم رانندش واقعا خدمت در عقیدتی حال و هوای دیگه ای داره کم کم حاج آقا باهام صمیمی شد اینم بگم پادگان توپخانه مراغه شهری هست واسه خودش یک استخر سونای خوب داخل پادگان هست ما سربازای عقیدتی هر وقت می‌خواستیم می‌رفتیم استخر تا اینکه حاج آقا گفت رضا بریم استخر رفتیم تو اونجا همه احترام میذاشتن به حاج آقا منم که راننده شخصیش بودم منم مورد احترام بودم حتی دژبان های پادگان هم ازم حساب میبردن توی استخر نگاه های هوس آلود بقیه رو حس میکردم بدن بی موم و باسن بزرگم هر کسی رو تحریک میکرد تموم که شدیم رفتیم بیرون در لندکروز رو باز کردم حاج آقا نشست رفتم پشت فرمون حاج آقا گفت رضا اگه عقیدتی نمیفتادی اذیت میشدی گفتم چطور حاج آقا؟گفت تو پسر جذابی هستی تو یگانهای رزمی اذیتت میکردن منم گفتم شما بهم محبت کردین منو آوردین عقیدتی درسته اینو میدونم آموزشیم خیلی اذیت شدم حاجی گفت کار بدی که باهات نکردن؟من سرخ شدم گفتم نه حاج آقا فقط اذیتم میکردن اون روز حاج آقا طور دیگه ای شده بود شاید اولین بارش بود بدن لخت منو دیده بود واسه همین ولی اصلا از ش انتظار نداشتم این طور بره تو نخم چون به هر حال آخوند بود دیگه هر موقع باهام تنها میشد فقط دوست داشت باهام در مورد سکس و غسل و این چیزا صحبت کنه این که دوست دختر داشتم یا نه احکام زناشویی و خلاصه حرف‌های کمر به پایین یه بارهم که رفتیم استخر نذاشت ازش جدا بیفتم گفت رضا ازم دور نشو خلاصه هر جا می‌رفت باهاش میرفتم تو ماشین گفت راستی رضا تو آسایشگاه راحت هستی؟گفتم آره حاج آقا راحتم گفت کسی که نگاه بد بهت نمیکنه گفتم حاجی من مگه دخترم کسی نگاه بد کنه اما دروغ گفتم چند تا از سربازای آسایشگاه واقعا تو نخم بودند چن بارم انگشتم کرده بودن ولی چون راننده حاج آقا بودم از طرفی هم جو عقیدتی کلا جو سالمی بود نمی‌تونستن کاری بکنند از این حرفهای حاجی دیگه قضیه رو گرفته بودم حاجی بد جور تو کفم بود ولی من هم تو عمرم همچین کاری نکرده بودم ولی اگه حاجی چنین تقاضایی ازم میکرد و جواب رد میدادم باید قید خدمت راحت تو عقیدتی رو میزدم شاید مشکلات پیچیده تری هم واسم درست میشد ولی امیدوار بودم حاجی ازم چنین درخواستی نکنه اما موقعی که تو ماشین تنها بودیم ازنوع نگاهش شهوت رو حس میکردم تا اینکه اون روز طبق معمول رسوندمش خونش که بهترین جای خانه های سازمانی بود گفت رضا بیا تو کمی تو خونه کار داریم کمک کن من چند باری خونش رفته بودم خانمش دخترش خونه بودند ولی اون روز تنها بود رفت نشست رو مبل بهم گفت راحت باش رضا برو از یخچال میوه بیار رفتم در یخچال و باز کردم سبد میوه رو آوردم یک بشقاب و چاقو هم آوردم گفت بیا بشین گفتم چشم حاج آقا بلند شد ابا وعمامشو در آورد نشست پیشم پرتقال و پوست کند و گذاشت دهنم انگار من نامزدشم یا دوست دخترشم همینجور که پرتقال و می‌خوردم متوجه کیر شق شدش از روی زیر شلواریش شدم دید که دیدم نگاه شهوت آلود ش روم بود گفت رضا گفتم بله حاج آقا گفت غلمان می‌دونی چیه؟گفتم تا حدودی هوری و غلمانو خدا تو بهشت به مومنین میده گفت آفرین پسر خوب تو همون غلمانی که خدا وعدشو تو بهشت داده گفتم شما لطف دارین حاج آقا یک دفعه بغلم کرد و شروع کرد به بوسیدنم لبامو می‌بوسید صورتمو می‌بوسید دیگه فهمیدم کارم تموم شده هست دیگه از امروز علاوه بر رانندگی حاج آقا زنش هم میشدم گفت لباساتو در بیار گفتم حاج آقا شما می‌خواین با من لواط کنین مگه این کار حروم نیس گفت پسر خوب لواط رابطه مرد با مرده گفتم خوب منم مردم گفت تو غلمان بهشتی هستی عزیزم تو با مرد فرق داری گفتم ولی حاج آقا من از این کارا نکردم بذارید برم یه لحظه دیدم اخمش رفت تو هم دیگه چیزی نگفتم فقط گفتم خانمتون نیاد گفت خیالت راحت باشه تا شب کسی نمیاد خودم و خودت هستیم لباسامو در آوردم یه شورت پام موند حاجی هم کل لباساشو در آورد کیر شق شدش زد بیرون حدود ۱۶سانتی می‌شد گفت بخورش عزیزم گرفتم دهنمو براش ساک زدم داشت حال میکرد و صورت صاف و بدون موم رو نوازش میکرد کیر خودمم راست شده بود از اینکه امروز تو بیست سالگیم میخواستم اولین بار کون بدم حس عجیبی داشتم گفت برگرد برگشتم زانو زدم و قمبل کردم کمی آب دهنشو زد به سوراخم تا سرشو گذاشت درد و سوزش شدیدی بهم دست داد ولی باید تحمل میکردم من دیگه از امروز شده بودم زن حاج آقا به هر ترتیبی بود تمام کیرشو کرد توم دیگه منم داشتم حال میکردم تا اینکه بعد چن دقیقه حاجی ارضا شد و آبشو ریخت تو کونم رفتیم حموم یه دورم تو حموم ترتیبمو داد تو حموم واقعا لذت بردم و منم انزال بهم دست داد بله دوستان من بعد هشت ماه خدمت اون روز کونمو به باد دادم و رسماً شدم زن حاج آقا دیگه تو دفترشم منو میکرد لامصب بد جور حشری بود

نوشته: رضا


👍 18
👎 16
42801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

841672
2021-11-09 00:56:09 +0330 +0330
+A

نمیدونستم فانتزی کون دادن به اخوند هم داریم 😏

4 ❤️

841691
2021-11-09 01:17:12 +0330 +0330

یه وقتایی ادم مجبور میشه کاری که دوست نداره رو بکنه ، قطعا اگر نمیداد هم باز کونی میشد ولی توسط کسای دیگه ، بین بد و بدتر ، بد رو انتخاب کرده

3 ❤️

841746
2021-11-09 05:07:53 +0330 +0330

قاری قرآن بکن شنیده بودیم ولی بده نشنیده بودیم ریدم سر در این مملکت که ی مشت لواط کار شهوتی ریختن تو نظامش

2 ❤️

841791
2021-11-09 13:54:12 +0330 +0330

کبرت تو اخوندای دیوس

2 ❤️

841802
2021-11-09 15:46:06 +0330 +0330

در زمان صفویه وقتی پای اولین گروه آخوندها به ایران باز شد نمیدونستن که با چه جامعه ای طرف هستند وقتی وارد شدن دیدن چه استقبالی ازشون شد عوامل حکومتی اونهارو رو تخم چشماشون جا دادن …اینها هم که گشنه گدا ، گفتن وقتی حاکم و وزراش مارا تاج سرشون کردن وای بحال مردمانش.خلاصه قصه …قصه سگ و مغازه قصابی نبود …یه قصابی بود اندازه یه کشوری که چند تا کفتار لاغر و گرسنه افتادن داخلش و شروع کردن دولپی خودشون رو خفه کردن…یه شبم دیدن حاکمان و همه عوامل حکومتی از دم همه کون کن تشریف دارند اونهم چه کونهایی …مثل این سرباز خودمون منتها ده دوازده ساله کونشون بوی کص میده …تصمیم گرفتند از اینکه از این نعمات محروم هستند به بزرگ کون کن های عالم شکوه گلایه کنند …چند نفر از
خر حشری هاشون خدمت حاکم شرفیاب شدند و یکیشون در حالت زار بدین گونه گلایه اغاز کرد
ای گوت ورن خان تک خوری عادات دوزخیان باشد …ما نمایندگان عرش اعلائیم ،ترویج کنندگان بهشتیم بدانید و اگاه باشید برای هدایت شما به دروازه های بهشت اختیارات تام داریم یعنی رضایت ما شرط ورود به ان جنت مقدس میباشد …صاحب عرش را خوش نیاید که نمایندگان زحمتکشش را خوش نبیند
خلاصه همینجور که مودبانه به شکوه خودش ادامه میداد …بغل دستیش شاکی شد گفت …دو سیکتبر بابا کسکش با اون حرف زدنت…بعد خودش رک گفت …حاجی اگه میخوای دوزخ نری ماهم رو به این مجالس کون کنی دعوت کن …اگه میخوای غلمان بهشتی نصیبتون بشه مارو از غلمان زمینی محروم نکنید والسلام حالا خود دانید. خلاصه همین شد که غلمان های مردم بی نوا یکی یکی غیب میشدند و عین سینی باقلوا هر شب هرشب بین حاکمان و اخوندها که قدرتشان کم از حاکمیت نبود دست به دست میشد و حتی بین دو گروه معاوضه میشد …همین شد که از اون زمان کنگری خوردند که تا بحال نردیدن تا دفع نشه و لنگری انداختن که همه مردم دنیا اگر تک به تک خدای هرکول هم باشن نتونند اندازه کون مورچه تکونش بدن …خلاصه از اون روز به بعد مدعیان حافظان جان و مال و ناموس و خاک وطن تبدیل شدن به مالکان انها…و نسل به نسل دفتر چه خاطراتشان شد شجره نامه شان که بطور محرمانه فقط در اختیار حوزویان امروزیست و فقط بین خودشان دست بدست میشه و حفظ اسرار ان از اوجب واجبات است…برای همینه که ما ملت رو خوب میشناسند و رو گرده مون سوارند…درب اون ارتش رو باید گل بگیرند که یه اخوند دوزاری کون سربازش میزاره … 😎

3 ❤️

841823
2021-11-09 20:32:28 +0330 +0330

من اون ارتشی رو گاییدم که یه آخوند مُفو کون سربازا میذاره.

3 ❤️

841943
2021-11-10 18:06:58 +0330 +0330

تو خودت کونی بودی و دلت میخواسته وگرنه رئیس عقیدتی پایگاهی که ما توی خونه سازمانی هاش می‌نشستیم دوسه تا دختر بچه ی هشت ساله را گول زده بود و باهاشون ور رفته بود یه پسر شونزده ساله راهم کرده بود که گندش در اومد بازرسی فهمید هم از پایگاه بیرونشون کردن هم پرونده تشکیل دادن فرستادنش دادگاه نظام اونجا براش حکم بریدن بعد هم فرستادن دادگاه ویژه ی روحانیت قاضی هم نامردی نکرد هم خلع لباسش کرد هم شلاقش زدن.

0 ❤️

878748
2022-06-10 16:24:46 +0430 +0430

چیزی که من دیدم این بود که دوستم در موقعیت تو هر روز دختر حاج آقا رو میکرد .
اما چیزی که حالا از تو میشنوم اینه که حاج آقای زن و بچه دار هر روز کون تورو میکرده .
شاید من هم بجای تو بودم اون زمان هم لذت میبردم و هم عزیز میشدم .
اما امروز گلایه ای نبود دیگه ، تو راضی ، حاجی راضی ، کون لق یه پادگان آدم ناراضی .
حالا که حالشو بردی ، سودش نصیبت شده و خدمتتو با افتخار تموم کردی دیگه اسم پادگان و سالشو نگو که آبرو همه بره .
قول میدم همین خودت توی جمع دوستات با افتخار از خدمتت میگی که قدرت داشتی و حرفت پیش حاج اقا خریدار داشته و هیچکس مثل تو خدمت نکرده .

1 ❤️

966027
2024-01-10 12:52:48 +0330 +0330

وای عالی بود.ایکاش قسمت های سکسیش رو دقیقتر و مفصل تر مینوشتی.من جای تو بودم لباس زیر زنونه تنم میکردم و به حاجی یه کون سیر میدادم.باید لباس خواب توری بپوشی و با شیکم بیافتی روی دوتا بالش که کونت قشنگ بیاد بالا که حاج آقا تا دسته فرو کنه توش که زیر کیر آبت بیاد لباس ها و بالش رو خیس کنی

0 ❤️