گلوله سرخ (۲)

1403/03/12

...قسمت قبل


اندکی گذشت سباستین کمی محوطه و دیگر اتاق های سازمان را سرک کشید و در میان سرک کشی هایش به اتاق پرستاری رسید قصد توقف نداشت اما چشمش به جیسون افتاد که گوشه ای دراز کشیده و به سقف خیره شده بود سرش را پایین انداخت و خواست بگذرد اما فرشته سمت راستش متوقفش کرد نفسش را پوف کرد و همانطور که زیر لب به خود بد و بیراه میگفت وارد اتاق شد به سمت جیسون رفت و کنار صندلی کنار تختش نشست پایش را به کشوی چند طبقه ای که همان نزدیکی بود تکیه داد لیوان آبی که برای مریض بود را برداشت خورد و گفت:
+حالت چطوره جی جی
جیسون که تازه متوجه حضور سباستین شده بود برخلاف انتظار با خوشرویی گفت:
^ اوه سلام اقای دلاین شما خوبید؟
+اصولش اینه که الان دلت بخواد خار مادرمو یکی کنی پسر بهت ارام بخش زدن که اینقدر ملویی؟
^این جز بند هاییه که توی قراردادم امضا کردم اقای دلاین طوری نیست راحت باشید
سباستین لبخندی زد و گفت:
+فقط وقتی یکی موقع ساک زدن کیرمو گاز گازی کنه ناراحت میشم پسر.
هردو خندیدند که جیسون گفت:
^باهاتون در مورد هدفتون صحبت کردن؟
+اره
^نظرتون چی بود؟
+راستش خوشحال میشم پوست تن خودشو بکنم و بکنم تو دهنش
نزدیک جیسون شد چشمکی زد و گفت:
+بین خودمون باشه جی جی دلیل قبول کردن این کار این بود که وسوسه شدم مجبورش کنم مدوفع سگمو بخوره.
جیسون خندید و گفت:
^امیدوارم موفق باشید قربان.
+امیدوارم خایه هات خوب شن. ضربه ای که بهت زدم ممکنه باعث بشه یه مدت نتونی دخترا رو حال بیاری.
هر دو خندیدند.
سباستین بلند شد تا برود که جیسون گفت:
^خوشحالم که اومدید دیدنم قربان.
+وقتی قربان خطابم میکنی ناخودآگاه دلم میخواد بکنمت پسر.
لبخندی زد و از اتاق خارج شد چند قدمی دور نشده بود که اژِیری شروع به صدا درآوردن کرد و تمام ساختمان با نور قرمزی پوشیده شد همه به جنب و جوش افتاده بودند سباستین که انگار برایش عادی باشد در کمال خونسردی کلتی که سایرن میخواند را از غلاف بیرون کشید مصلح بودنش را چک کرد و خواست در جهت دیگران بدود که پتوس را در حال دویدن دید بلند گفت:
+پتو پتو
توجه پتوس جلب شد و به سمت سباستین رفت و با تشویش گفت:
*تو اینجا چیکار میکنی؟
+انتظار داشتی رو قبر عمت باشم؟ چی شده؟
*دارم میرم بفهمم. اگر میخواهی بفهمی دنبالم بیا
این را گفت و رفت سباستین با خونسردی و انگار که توی ذوقش خورده باشد که نمیتواند خودش را با شلیک کردن به شخصی ارضا کند سایرن را در غلاف گذاشت و دنبال پتوس راه افتاد.
همگی به اتاقی بزرگ وارد شدند که مانیتوری عظیم در ان قرار داشت و چند کارمند که به نظر کارشناس و تحلیلگر میامدند دور میزی در کنار مانیتور جمع شده بودند سباستین هرچه سرگرداند کورمک را ندید اگرچه کمی مشکوک شد اما کنار پتوس رفت و گفت:
+سر درآوردی پتو مسافرتی؟
پتوس نگاهی کلافه به سباستین انداخت و گفت:
*مربوط به توعه
+خیلی وقته که درموردم حرف نزدن اخرین بار وقتی بود که به دنیا اومده بودم.
*قاتلمون یه بچه دیگه رو دزدیده.
توجه سباستین جلب شد، پتوس تبلتی در دست گرفت و تصویر دختر بچه ای را روی مانیتور انداخت و گفت:
*کارلا مک کالفر تک فرزند سناتور کالفر چند لحظه پیش گزارش غیبتش رو به صورت مستقیم بهمون دادن نحوه غیب شدنش با بقیه قربانیا شباهت داره یه کیسه پر از موهاش دم در خونشون پیدا شده روی کیسه خون بوده و تست دی ان ای میگه مربوط به خود کارلاست
سباستین گفت:
+باید عجله کنیم مگه نه پتو؟
پتوس چشم غره ای رفت و گفت:
*فکر کنم این ماموریت توئه.
سباستین به سمت دختر رفت با تنه ای او را کنار زد و گفت:
+الگوریتم بقیه قربانی هارو میخوام اسم سن شهر الگوی ظاهریشون سمت خانوادشون تاریخ گم شدنشون.
رویش را به دیگر اتاق گرداند و گفت:
+یه موتور سیکلت
به پتوس نگاه کرد و گفت:
+یه جلیقه ضد گلوله یه چاقو شکاری و چند تا فلش لایت میخوام
پتوس لحن جدی ادم هارا می شناخت بنابراین صحبت های سباس را جدی گرفت سرش را به نشانه تایید تکان داد و آماده رفتن شد که سباس با لحن مسخره ای گفت:
+پتوس یه ابنبات البالویی و آرزوی موفقیتتم میخوام.
این را گفت و چشمکی به پتوس زد که با چشم غره پتوس مواجه شد در کسری از ثانیه اطلاعات تمامی قربانیان روی صفحه نمایش داده شد سباستین رو به روی مانیتور ایستاد و شروع به پردازش اطلاعات کرد اکثر قربانی ها بین 8تا 10 ساله بودند رنگ موهایشان طلایی بود و در کل ویژگی های ظاهری ساده و یکسان امریکایی داشتند خانواده های آنها اکثرا وزیر یا سناتور بودند و همگی ساعت 11 الی 12 ظهر دزدیده شده بودند و همگی در محله های مشخص و نزدیکی زندگی میکردند.
سباستین کمی فکر کرد و انگار که به نتیجه ای رسیده باشد بلند فریاد زد:
+نقشه محل زندگی همشون رو روی نقشه بهم نشون بده.
الساعه نقشه ای روی مانیتور و محل زندگی آنها روی نقشه شکل بست اگرچه پراکنده بود و هیچ ربطی به هم نداشتند سباستین کمی سکوت کرد سرش را پایین انداخت عصبی بود، وقتی وارد کاری میشد حتما باید نتیجه می گرفت و حالا این قاتل داشت روی مخش راه میرفت ناگهان ایده ای به ذهنش رسید و گفت:
+نقشه رو حذف کن نقطه هارو نگه دار و به هم وصلشون کن.
وقتی دستور سباستین انجام شد نتیجه غیر قابل باور بود سباستین در یک ساعت اول حضور خود در سازمان الگویی برای قاتل پیدا کرده بود محل های گم شدن کودکان روی نقشه به صورت جمله RAPE U درآمده بود اگرچه که حرف U و حرف A کامل نبودند و در تمام کلمات چند نقطه خالی اما با الگوی مشابه وجود داشت ، سباستین تمرکز کرد زیر لب گفت:
+نقطه های خالی میتونن مکان هایی باشن که قاتل هنوز بهشون نرسیده یا محلی که به عنوان مخفیگاه استفاده میکنه.
مکث کرد و بعد از مکثش با عصبانیت مشتش را وسط میز کوبید طوری که سرپنجه هایش شروع به خونریزی کردند با عصبانیت گفت:
+فکر کن فکر کن فکر کن سباس.
همه ساکت و وحشت زده بودند سباس فریاد زد:
+الگوی دایره ای الگوی دایره ای
این را گفت و با سرعت به سمت اتاق مهمات دوید و وقتی به اتاق رسید پتوس را دید که در حال آماده کردن وسایل بود، پتوس وقتی پریشانی سباستین را دید با نگرانی گفت:
*حرف بزن
+پیداش کردم از الگوی دایره ای استفاده میکنه
*الگویی که برای کد دادن توی ارتش استفاده میشد؟
+اره خونه قربانی ها روی یه الگوعه که یه جملس توی هر کلمه چندتا نقطه خالی وجود داشت که جای یکسانی نداره با ضریبی از عدد پی تغییر پیدا میکنه.
*مطمئنی که اینه؟
+همونقدری که مطمئنم تو کونی هستی.
پتوس که انگار دیگر به این اخلاق سباستین عادت کرده باشد با بی اعتنایی گفت:
*وسایل رو برات اماده کردم
سباستین سرش را به نشانه مثبت تکان داد و گفت:
+بگو نزدیک ترین مکان متروکه یا زیرزمینی رو نزدیک نقطه خالی حرف U پیدا کنن بگو توی قسمت جنوبی دنبالش بگردن و موتورمم جلو در آماده کن.
پتوس خواست برود که سباستین به شوخی اسپنکی به باسن پتوس زد اسپنکی که با عصبانیت پتوس رو به رو شد و از آنجایی که وقت تنگ بود پتوس با چشم پوشی سریعاً دنبال فراهم کردن نیاز های سباستین رفت سباستین در حالی که جلیقه ضد گلوله را می پوشید زیر لبی خنده ای کرد و گفت:
+پدر سوخته حقم داشته زنپوش بشه عجب کونی داره.
چندی گذشت سباستین خود را به نزدیک ترین محل متروکه رساند برایش مثل روز روشن بود که میتواند قاتل را در این مکان پیدا کند دلیل منطقی نداشت تنها حس شمشی که خودش خوی حیوانی میخواندش این اطمینان را به او میداد.
کمی قدم زد هیچ چیزی در آن منطقه نبود پس مشکوک شد که شاید دری زیر زمینی در ان ناحیه باشد کمی با پاهایش برگ های ریخته شده روی زمین را جا به جا کرد و در کمال بلند بختی متوجه شد که در قسمتی از زمین برگ ها و گل ها در خاک نبوده و انگار که با چسب چسبانده شده اند خطاب به پتوس که با یک هدفون کوچک در گوشش با او ارتباط داشت گفت:
+پیدا کردم.
پتوس گفت:
*دریافت میشه شرح وضعیت بده؟
+دارم دست میکنم تو کون خرس احتمالا اون پایین انتن نداشته باشم.
*متوجهم طبیعیه چون نتونستیم با ماهواره هامون زیر زمین رو ببینیم از روی نقشه های قدیمی شهر برات پیداش کردیم.
+باشه بابا ماست مالی نکن ضعف سازمانتونو.
این را گفت و اقدام به باز کردن در مخفی کرد در به راهروی با پلکان چوبی باز میشد که چشم تنها تا پله چهارم ان سو میداد سباستین به ارامی و شمرده شمرده در حالی که سایرن را در دست گرفته بود از راه پله پایین رفت کور مال کورمال به جلو پیش رفت اندکی نگذشت که صدای اره به گوشش رسید , ته دلش خالی شد بعد از این همه سال بلاخره ترسیده بود این ترس نه برای جان خودش بلکه ازین بود که نکند صدا اره از قطع شدن استخوان های کارلای بیچاره ناشی شده باشد، به خود مسلط شد و اگرچه همانطور که حدس میزد انتن گوشیش قطع شد اما به سمت صدا ارام و با دقت پیشرفت پس از کمی پیاده روی از بین سنگ هایی که دیوار راه رو را تشکیل داده بودند کور سوی نوری دید بی شک قاتل پشت ان دیوار ها مشغول یکسره کردن کار دخترک بود سباستین دنبال سوراخ بین سنگ ها گشت و بعد از پیدا کردن ان شروع به براندازی داخل کرد اغراق نیست اگر بگویم انچه را میدید دوست داشت اتاقی که توسط ابزار های شکنجه زیادی روی در و دیوار ان و حتی کف اتاق احاطه شده بود چند گیره قصابی از سقف اویزان بود به برخی از انها پا و به برخی نیم تنه کودکان بیچاره اویزان شده بود مردی که ملبس به یک شلوار و یک پیشبند بود و ماسک لاستیکی سیاهی روی سر گذاشته بود و روی بدنش
لکه های خون دیده میشد و با دستکش های لاستیکی سیاهی که تا بازویش می رسید وسط اتاق و پشت به سباستین در حال اره کردن چیزی بود سباستین نگران شد و سعی کرد تا کارلا را پیدا کند ابتدا در این کار ناکام ماند و نا امید شده بود که در اوج نا امیدی کارلا را با دست و پای بسته گوشه اتاق دید, خیالش راحت شد نفسش را که حبی کرده بود بیرون داد عرقش را پاک کرد چشمانش را بست نفس عمیقی کشید و در دل گفت:
+نزار دوباره اون اتفاق بیفته سباس الان وقتشه که جبران کنی.
چند بمب را روی دیواره ها جایگذاری کرد ,فلش لایتی را اماده کرد و ضامنش را کشید و داخل حفره انداخت خوشبختانه سر و صدای قاتل بیشتر از آن بود که متوجه صدای برخورد بدنه فلزی فلش لایت با زمین بشود سباستین با سرعت از دیوار فاصله گرفت و بمب ها را فعال کرد انفجار با شدت بالایش باعث فروریختن دیوار ها و ایجاد نور زیادی شد
سباستین به سرعت وارد شد کارلا با صدای انفجار بیدار شده بود و با ترس به منظره رو به رویش نگاه میکرد و اشک میریخت قاتل تا متوجه حضور سباستین شد سریع و با مهارتی خارق العاده اره را همچون سوزن دارت به سمت او پرتاب کرد و همزمان سباستین شروع به شلیک کرد گلوله اول اره را از مسیر منحرف کرد و گلوله دوم و سوم به سمت قاتل شلیک شدند قاتل به سرعت خود را پشت میز پرتاب کرد و سنگر گرفت سباستین برای انکه برای خود وقت بخرد و مانع حرکت کردن قاتل بشود به سمت میز شلیک میکرد فریاد میزد و به سمت کارلا که رنگش پریده بود میدوید , به کارلا که رسید خواست دست دختر را بگیرد که قاتل چاقویی را به سمت دست سباستین که برای بلند کردن دخترک دراز شده بود پرتاب کرد چاقو صاف به هدف خورد و وارد بازوی سباستین شد سباس فریادی از روی درد کشید و انگار که خصومتش با قاتل شخصی شده باشد دخترک را رها کرد چاقویش را بیرون کشید و به سمت قاتل هجوم برد و هر دو باهم گلاویز شدند سباستین سعی میکرد تا با هر ضربه زخمی کاری به قاتل وارد کند و قاتل با فرزی جا خالی میداد و در دفاع سعی میکرد تا با دیلم و اره ای که در دست داشت سباستین را ناکار کند هر دو با مهارت ضربات یکدیگر را دفع میکردند اما قاتل در چشم بهم زدنی سعی کرد تا با دیلم ضربه ای به پهلوی سباستین بزند و با دست دیگر اره را در فرق سر او فرود اورد که سباستین با دست ازادش دست حاوی دیلم را گرفت و با دستی که چاقو را حمل میکرد اره را در اسمان نگه داشت هردو تمام زورشان را میزدند قاتل برای نزدیک کردن اره به سر سباستین و سباستین برای بازداشتن قاتل
بازویش زخمی شده بود و فهمید که نمیتواند زمان زیادی را صرف جلوگیری از برخورد اره به سرش بکند بنا بر این سریعا چاقویش را رها کرد و همانطور که اره فرود میامد جاخالی داد ، چاقوی معلق بین زمین و اسمانش را گرفت وزانویش را محکم داخل شکم قاتل کوبید و همین کافی بود تا چاقو را داخل کتف قاتل فرود کند , سپس دست شامل دیلم را محکم گرفت و از جا بیرون کشید قاتل که فهمیده بود با حریف قدری طرف شده اره را روی ران سباستین کشید و رها شدنش کافی بود تا مشتی محکم روی صورت سباستین بنشاند و اقدام به فرار کند و در همین حین بمب های مخفی که خود برای نابودی صحنه جرمش جا گذاشته بود را فعال کند سباستین که میدانست دنبال کردن قاتل بیهوده است تمام زورش را جمع کرد و فریاد زنان دست دختر بچه را گرفت و به سمت خود کشید بعد با دست سالمش دختر را بغل کرد و از ته دل و با تمام توان شروع به دویدن کرد بمب ها پشت سرشان یکی یکی منفجر میشدند و کم مانده بود تا راهرو روی سرشان خراب شود که سباستین دختر را از داخل دریچه بیرون پرتاب کرد و با پرشی خود را نیز بیرون انداخت .
در کسری از ثانیه انفجار مهیبی به همراه زمین لرزه شدید برای دقایقی از زیر زمین بلند شد سباستین که روی زمین افتاده بود با خیال آسوده دراز کشید به پتوس با نگرانی در گوش او فریاد میزد :
*دلاین؟… دلاین؟ سباستین؟ ؟ سباستین میشنوی؟
+انقدر داد نزن کرم کردی
*موج انرژی ثبت کردیم. چی شده گزارش بده سریع باش
+به آدمات بگو برن دارم میام سازمان
*تونستی بگیریش؟
+دختره رو؟ اره اینجاست به خانوادش زنگ بزن
*سبا…
سباستین گوشی را از گوشش بیرون کرد به دخترک که آرام آرام اشک می ریخت و ترسیده بود نگاه کرد و با لحنی آرام که اصلا شبیه بقیه اوقات نبود گفت:
نگران نباش کارلا نگران نباش جات امنه آبنبات دوست داری؟
دخترک که ترسیده بود نمیتوانست حرف بزند با لرز و به آرامی سرش را به نشانه مثبت تکان داد.
سباستین خنده آرامی کرد و ابنبات البالویی را از جیبش بیرون آورد بازش کرد و داخل دهان دخترک گذاشت تا او را آرام کند سپس با سختی بلند شد دست و پای دختر را باز کرد و هر دو با موتوری که همان نزدیکی پارک شده بود به سمت سازمان حرکت کردند.
پس از رسیدن سباستین کمک کرد تا دختر از موتور پیاده شود کارلا حالا کمی حالش بهتر شده بود و همانطور که دست سباستین را گرفته بود با هم وارد سازمان شدند همه در محوطه اصلی جمع شده بودند و در مرکز آنها پدر و مادر کارلا با نگرانی به دلگرمی های کورمک گوش میدادند کارلا تا خانواده اش را دید فریادی از روی خوشحالی کشید دست سباستین را رها کرد و دوان دوان به سمت خانواده اش جست، همه نگاه ها روی سباستین بود و فریاد خوشحالی و موفقیت بقیه کارمندان و مامور ها بالا رفته بود کورماک با خشنودی به سباستین می نگریست, سباستین که کمی معذب شده بود لبخند مسخره ای زد و با انگشتش علامت ویکتوری نشان داد , پتوس که متوجه خونریزی سباستین شده بود سریعا به سمت او رفت زیر کولش را گرفت تا بتواند راحت راه برود و اگرچه به او نگاه نمی کرد اما با خوشرویی و آرام گفت:
*خوشحالمون کردی
سباستین با نگاهی که کصکلک بازی از آن می بارید به پتوس نگاه کرد و گفت:
+تورو یا اونارو؟
پتوس با لبخند در چشم های سباستین زل زد و گفت:
*تایید یه زنپوشو میخوایی؟
دیگر حرفی بینشان رد و بدل نشد اما هردو میخندیدند پدر و مادر کارلا در حالی که دخترشان را در اغوش کشیده بودند به سباستین نزدیک شدند پدر کارلا با متانت و خوشحالی ،انگار که دنیا را به او داده باشند گفت:
-ازت ممنونیم آقای دلاین واقعا ازت ممنونیم
سباستین با نگاهی مکش مرگ من در چشم های مرد زل زد دستش را روی شانه او گذاشت و گفت:
+جدی میفرمایین؟
این را گفت و لب هایش را غنچه کرد و بوسی برای مرد فرستاد و به همراه پتوس به سمت اتاق پرستاری حرکت کردند.
پتوس سباستین را برای معالجه در اتاق پرستاری گذاشت و سپس خودش برای مشاوره پیش کارلا رفت چندی گذشت سباستین در اتاق پرستاری روی صندلی لم داده بود بازو و پایش را بخیه و باند پیچی کرده بودند و کیسه آب سردی را برای از بین بردن کبودی روی گونه اش که ناشی از مشت قاتل بود به او داده بودند پای سالمش را به میز تکیه داده بود و به سقف نگاه میکرد خدا میداند در ذهنش چه می گذشت در احوالات خود بود که با صدای پتوس به خود آمد:
*چطوری قهرمان؟
سباستین در چشم های مشکی پتوس نگاه کرد و با بی خیالی گفت:
+چطوری زنپوش؟
*این تیکه انداختنا قراره تا کی طول بکشن؟
+تیکه نمیندازم که چرا اصل خودت رو قبول نداری مگه زنپوش بودن چشه که میخوایی ازش فرار کنی؟
پتوس بی توجه به وراجی های سباستین گفت:
*کارت عالی بود پیش کارلا و بعدش پیش کورمک بودم جفتشونم بهت افتخار میکنن
+افتخار که نشد پول
پتوس خنده ای کرد و گفت:
*نظرت چیه توی دفترم یکم باهم صحبت کنیم؟
+میخوای بهم تجاوز کنی؟
پتوس بلند شد و چشمکی به سباستین زد و گفت:
*چیه بدت میاد؟
این را گفت و رفت سباستین اندکی در حال خود ماند نه اینکه عاشق پتوس شده باشد خیلی وقت بود که عشق را حسی کاذب و زن هارا موجوداتی شیطانی میپنداشت موجوداتی که شاید دیر ذات خود را آشکار کنند اما آخر سر روزی زهر خود را میریزند در کل عاشق دختر نشده بود اما احساس بهتری نسبت به دیدار اولشان به او داشت اخر سر توانست خود را راضی کند و لنگان لنگان به دفتر پتوس رفت در زد و بی آنکه منتظر جواب دختر بماند داخل شد و بی سلام علیک روی مبل لم داد. خوشبختانه پتوس مشاوره نداشت و سرش خلوت بود بنابراین لبخندی زد و گفت:
*خوشحالم که اومدی
+هر لحظه دارم بیشتر قانع میشم که برم احساس میکنم هر لحظه که اینجام یه سانت کیر بیشتری داخلم فرو میره.
پتوس با ارامش بلند شد و روی مبل رو به روی مبل سباستین نشست و گفت:
*این اولین مشاوره رسمیمونه. نظرت چیه یکم گاردتو پایین بیاری؟
+فقط حرفتو بزن پتوس تا نزدم زیر گریه.
پتوس خندید و گفت:
*خب نظرت چیه در مورد این تنفر افسار گسیختت در مورد زن ها و اقلیت های جنسی صحبت کنیم؟ نمیخوایی باور کنم که یه فرد سنتی ای؟
سباستین با سرعت بلند شد در چشم های پتوس زل زد و گفت:
+مگه سنتیا چشونه، مخالف حقوق سنتی هایی؟
*تو سنتی نیستی سباس و ازمم نخواه که باور کنم که این وضع روانت از بدو تولدت باهات بوده و یه گارد برای پنهان کردن تراماهای گذشتته.
سباستین که هنوز به پتوس زل زده بود خودش را جمع کرد و با بی خیالی گفت:
+مامانم زیاد کتکم میزد بخاطر همون از زنا بدم میاد.
پتوس خندید و گفت:
*این جز اخلاق حرفه ایم نیست که یه سری موضوعاتو بگم اما به تو میگم تو یه فرزند رها شده ای از بچگیت توی ارتش بودی پس لطفا بزار یکم به هم نزدیک بشیم و حرف بزنیم.
+من به نامحرما نزدیک نمیشم زنپوش
پتوس با جدیتی که با نگرانی و دلسوزی همراه بود دستش را روی دست سباستین گذاشت و گفت:

*چرا نمیذاری بهت کمک کنم؟
+من نخوام کمکم کنی کیو باید ببینم اخه کونی مونی؟
*ولی من میخوام
+چقدر میدی بزارم کمکم کنی؟
*میدونی یکی از مزیت های کار من چیه؟ میتونم ذهنتو بخونم.
پتوس مکثی کرد دروغ است اگر بگویم به سباستین علاقه پیدا نکرده بود و در پس این گاردی که گرفته بود مردی خوش قلب را میدید. بنا بر این بلند شد کنار سباستین نشست و گفت:
*شاید بزارم به خواستت برسی.
+پول؟
*میدونی سباستین؟ ادما چیزیو که دوست دارن و فکر میکنن نمیدونن به دست بیارن نسبت بهش گارد میگیرن فکر نکنم تو هم از این قاعده مستثنی باشی.
سباستین سکوت کرد که پتوس سرش را به گوش سباس نزدیک تر کرد وگفت:
*میزارم بدنمو داشته باشی.
سباستین سریع پتوس را کنار زد و همانطور که میگفت ( ولم کن کونی مونی بینیم بابا ) به سمت در رفت و محکم در را پشت سر خود بست کمی از در دور نشده بود که با خود اندیشید, پتوس اشتباه نمیکرد سباستین او را میخواست بنابراین سرش را پایین انداخت و دوباره داخل اتاق شد پتوس که انگار میدانست سباستین بازمیگردد تعجب نکرد و سباستین همانطور که با شهوت و سرعت بالایی لخت میشد گفت:
+گور باباش
این را گفت و با بدنی عریان خود را به پتوس رساند و همزمان با مالیدن کیر پتوس شروع به خوردن لب های دختر کرد ناگفته نماند که پتوس نیز همکاری میکرد چندی گذشت که پتوس سباستین را از خود جدا کرد و همانطور که با خنده به قیافه گنگ سباستین نگاه میکرد گفت:
*قبل این که اون فکرای مسخره مغز کیوتتو پر کنه بدون که میخوام در رو قفل کنم.
سباستین که انگار واقعا داشت به تنفر بیشتری از زن ها دامن میزد با خیال آسوده از روی پتوس بلند شد , پتوس سمت در رفت در را قفل کرد خوشبختانه اتاق او اکوستیک بود و صدا را از خود خارج نمی کرد پتوس سپس شروع به لخت شدن کرد سباستین چه میدید بدنی روی فرم که با ست شورت و سوتین و جوراب های شیشه ای مشکی رنگی تا بالای زانو پوشیده بود و برجستگی کیر پتوس از زیر شورتش معلوم بود سباستین آب دهانش را قورت داد قطعا پتوس کیر بزرگی داشت , پتوس به سمت سباستین رفت و با عشوه گری خاصی در گوش پسر همانطور که نفسش را با گوش او برخورد میداد گفت:
*حواست باشه که بعدش باید بزاری برم توی مغزت هر طور که بخوام
سباستین اگر چه کمی مخالف بود اما سرش را به نشانه تایید تکان داد خواست بلند شود که پتوس روی مبل هولش داد و با لبخندی گفت:
*کجا کجا؟ وقتی بهت گفتم میزارم بدنمو داشته باشی منظورم این نبود که تو قراره تاپ باشی اقای دلاین .
این را گفت و بی انکه به سباستین اجازه سخن گفتن بدهد جلوی او رفت و کیره نیمه خوابش را که پهنا و کلفتی زیادی داشت را از شورتش بیرون انداخت و جلوی دهان سباستین گرفت, اگرچه سباستین مشکلی با خوردن نداشت اما غرورش مانع او می شد سر آخر خود را قانع کرد کیر پتوس را در دست گرفت و ابتدا بوسه ای از کلاه کیر دختر کرد و سپس با ولع شروع به خوردن کرد, پتوس یک پایش را روی مبل گذاشت و با دستش شروع به نوازش و هدایت سر سباستین کرد کیر دختر در دهان سباستین بزرگ و بزرگتر میشد و کم کم تا انتهای گلوی او میرسید صدای ناله های پتوس و ملچ مولوچ سباستین فضا را پر کرده بود سباستین پر تف کیر دختر را می بلعید و همزمان خایه های او را میمالید گاهی نیز کیر دختر را میمالید و خایه های او را میمکید و همزمان مشغول بازی با کیر و خایه خود بود اندکی گذشت پتوس کیرش را از دهان سباستین بیرون کشید از موهای سباستین گرفت خم شد و لب های پسر را وحشیانه خورد و در اخر با آرامی گفت:
*نمیدونی وقتی سیبیلای کیوتت به تخم و کیرم میخورد چقدر لذت میبردم
این را گفت و خواست در بلند شدن به سباستین کمک کند که در به صدا درآمد یکی از کارمندان سازمان بود که به در میزد و میگفت:
-خانوم گُلد؟ خانوم گُلد؟
هر دو سراسیمه و دستپاچه بلند شدند و در به در دنبال لباس هایشان گشتند پتوس که حول شده بود گفت؟
*بله؟ الا میام صبر کن
چند لحظه بعد پس از اینکه هر دو لباس پوشیدند و به خود مسلط شدند پتوس در را باز کرد، یکی از تحلیل گر های سازمان به سراغشان آمده بود و تا نگاهش به سباستین افتاد با خیال راحت و انگار که گم گشته ای را پیدا کرده باشد گفت:
-اوه آقای دلاین خداروشکر که اینجاید دنبالتون میگشتم.
سباستین که حسابی ازین موضوع و حضور نا به جای مرد کلافه بود خنده هیستریکی کرد و گفت:
+بله مادرجنده چی شده؟
مرد انگار که بهش برخورده باشد اما کنترل اعصابش را حفظ کرد و گفت:
-شرمنده که مزاحم شدم در مورد قاتل مزاحمتون شدم،قدم بعدیمون چیه؟
سباستین چشمانش را مالید و با بی حوصلگی گفت:
+برو زودتر منم الا میام تا خارتو بگام مرتیکه؟
مرد با اینکه از سباستین عصبی شده بود اما چشمی گفت و رفت، سباستین رو به پتوسی که کوشه ای دست به سینه ایستاده سرش را پایین انداخته بود و ارام ارام می خندید کرد عقب به راه افتاد و گفت:
+فکر کنم ازت دزدیننم
پتوس سرش را بالا آورد به سباستین نزدیک شد یقه اش را گرفت و همانطور که مرتب می کرد لوندانه گفت:
*کارمونو تموم میکنیم اما قولی که بهم دادیو فراموش نکن.
سباستین کصکلکانه خندید باسن پتوس را فشرد و گفت:
+تو کارتو تموم نکردی خانومه گلد
*در مورد میزانه مالکیت بدنم صحبت نکرده بودیم،پس الان یکی طلبه منه.
سباستین که دیگر از بحث کردن با پتوس کم آورده بود و میدانست هرچه بگوید جوابی دریافت خواهد کرد تسلیم شد و همانگونه که از در بیرون رفت گفت:
+لعنت بهت پتوس،لعنت بهت
این را گفت و رفت، پتوس لبخندی زد و زیرلبی گفت:
*حتما بهت کمک میکنم سباس رهات نمیکنم.

نوشته: ملکور


👍 8
👎 1
6901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

986515
2024-06-05 19:53:16 +0330 +0330

سباستین چقدر کراشه لعنتی😂
خیلی دیر اپلود میشه
لطفا سریع باش

1 ❤️