یک تصادف (۱)

1401/02/31

تصادف
قسمت اول
.
-موتور سواری
ترک موتورش نشسته بودم. هوا یکم خنک بود. یه خرده سردم بود، از پشت چسبیده بودم بهش. ولی نه طوری که غیر عادی باشه. البته من دوس داشتم غیر عادی باشه ولی خب فکر کنم علی دوست نداشت. داشتیم میرفتیم سمت بلوار اباذر که هم بچه ها رو ببینیم، هم شام بخوریم.
رسیدیم و بچه ها رو پیدا کردیم و بعد شام، قرار شد همگی بریم باغ فردوس، چای بخوریم و بشینیم اونجا گپ بزنیم.
من ترک موتور علی نشستم ‌و بقیه هم با ماشین المیرا اومدن.
من تو حال خودم بودم رو موتور، نزدیک پارک وی بودیم، یطوری نشسته بودم که پشت علی قایم بشم تا باد کمتری بهم بخوره.
یهو علی داد کشید و تا به خودم اومدم پخش زمین شده بودیم…
فقط یادمه دیدم علی یه گوشه افتاده بود بی حرکت و از درد فریاد میزد ولی من بی حس و ساکت بودم…
.
.
.
-بیمارستان
چشامو باز کردم دیدم تو بیمارستانیم. بچه ها بالا سرم بودن به غیر از علی… گریه کردم و پرسیدم چی شده؟ برام توضیح دادن که تو سالمی فقط چندجای بدنت ساییده و زخمی شده. گفتم علی چی؟ کجاست؟ گفتن پاش شکسته و تو اتاق عمله ولی نگران نباش اتفاق دیگه ای نیفتاده…
تا علی از اتاق عمل بیاد، کار پانسمان و عکس برداریای منم تموم شد و همگی منتظر علی بودیم. روی تخت با پای گچ گرفته شده از مچ تا زانو از اتاق عمل آوردنش بیرون، رفتیم بالا سرش و تو همون حالت نیمه به هوشش ازم پرسید امید خوبی؟ چیزیت نشده؟ که من با گریه گفتم نه فدات شم خوبم فقط نگران تو ام. دوباره با بیحالی گفت خوبم عزیزم!
درسته تو اون موقعیت نمیشه به این چیزا فکر کرد، ولی اینکه تو بیحالی نگران من بود و بهم گفت عزیزم، انگار قند تو دلم آب کرد… احتمالا به خاطر این بود که خودشو مقصر میدونست که منم باهاش خوردم زمین.
داداش علی شبو موند پیشش و بچه ها منو رسوندن خونه مون . قرار شد ۴۸ ساعت بمونه و بعد مرخص بشه…
.
.
.
-پرستاری
فرداش برای ساعت ملاقات رفتم بیمارستان و براش کمپوت و خوراکی بردم. علی بیدار بود و یکم ژولیده پولیده. داداششم بود کنارش. بعد حال و احوال پرسی، بهش گفتم من امشب میمونم پیشش که با تعارف و ازین حرفا، قبول کرد که بمونم. داداشش رفت و نشستم کنار تخت علی، یکم حرف زدیم. علی دستشو گذاشت رو بازوم و فشار داد گفت ببخشید داداشم.
دوباره اون حس بهم دست داد، خودمو جمع کردم گفتم عزیزم مقصر که یکی دیگست، بعدم من خودم نشستم ترک موتورت، همراهت بودم، من شرمنده ام که تو انقد آسیب دیدی.
بعد از اینکه اینا رو شنید انگار که باری از روی دوشش برداشته باشن، یه نفس راحت کشید. گفت دیشب تا صبح درد کشیدم ولی همش تو فکرم تو بودی، خوب شد اومدی و اینا رو گفتی…
رفتم از بخش پرستاری یه کیف وسایل بهداشتی بیمار گرفتم که شونه و حوله اینطور چیزا داشت، آوردم موهاشو شونه کردم و حوله رو خیس میکردم و صورت و گردنشو تمیز کردم. یه حس تعجب تو صورتش بود و همزمان هم کلی تشکر میکرد و میگفت فدات شم امید جان.
شب شد و وقت خواب. من رو صندلی تخت شو مخصوص همراه دراز کشیدم که شنیدم علی ناله میکنه، رفتم بالا سرش و دیدم عرق کرده و تب داره، پرستارو صدا کردم اومد بهش رسیدگی کرد و خوابش برد.
ازینکه تو اون حال بود خیلی دلم میسوخت رفتم یه صندلی آوردم کنار تختش نشستم و سرمو گذاشتم لبه تخت و دستش رو گرفتم تو دستم.
(دستاش کمی بزرگ بود و انگشتای کشیده با موهای کم و نرم داشت. موها تا آرنجش ادامه پیدا میکرد و رو بازو هاش خبری از مو نبود.)
و همینطور که درحال نوازش دستش بودم، منم خوابم برد.
دم صبح از سرما بیدار شدم، گردنمم درد گرفته بود، چشممو که باز کردم دیدم داره نگاهم میکنه. یهو دیدم همچنان دستش تو دستمه. آروم ولش کردم و همزمان حس غریبی داشتم ازینکه چه فکری میکنه:
+عه بیداری چرا علی؟
-پرستارا اومدن تو اتاق بیدار شدم. چرا اینجا خوابیدی آخه؟ سردت نیست؟

  • آره سردمه، ناله میکردی اعصابم خرد شد خواستم پیشت بخوابم.
    -من خوبم دیوونه، پاشو‌ برو رو تختت بخواب، دو سه ساعت دیگه این دکترا و ویزیتورا میان شلوغ میکنن.
    +باشه چیزی لازم نداری؟
    -عههه چرا. راستش دستشویی دارم.
    +بیا کمکت کنم برو.
    آروم بلندش کردم و از تخت اومد پایین، زیر بغلش رو گرفتم، تا دستشویی کمتر از ۱۰ قدم بود، بردمش داخل و هنوز سرپا بود
    (قدش از من ۵ سانتی بلند تر بود و هیکلش عضله ای تر، باشگاه میرفت ولی همیشه میگفت دوست ندارم ازین گنده تر بشم.)
    گفتم شلوارتو بکش پایین کمکت کنم بشینی… یکم انگار خجالت کشید. منم سرمو گرفتم اونور که مثلا چیزی نمیبینم. از کنار شلوارش گرفتم با کمک خودش شلوارشو میکشید پایین که دیدم شلوار و شرتش رو باهم دارم میکشم پایین، یه نیم نگاه کردم دیدم کیرش افتاده بیرون…
    درحال نشستن رو توالت فرنگی دیگه نگاهم کامل به پایین بود همه کیر و خایه ش رو دیدم…
    (یه کیر نیمه خواب کلفت که سرش بزرگتر بود. یکم تیره بود کیرش نسبت به بدنش و خایه هایی به بزرگی کف دستم که شل و آویزون بودن و تیره تر از کیرش. پشماشم انگار تازه زده بود و یه سانتی رشد کرده بودن.)
    جای مناسبی نبودیم ولی انقد صحنه اروتیک بود که داشتم راست میکردم. اومدم پشت در وایسادم و یکم کیرمو جا به جا کردم که معلوم نشه بعد اینکه تموم شد رفتم داخل دیدم از میله های کمکی رو دیوار گرفته بلند شده ولی شرت و شلوارش پایینه. جلوی در خشکم زد، خیره بودم به کیرش، از قبل خوابیده تر بود ولی خوابشم خوب بود سایزش. یهو صدام کرد امید کمک میکنی؟ رفتم کمکش کردم و آوردمش رو تختش… دیگه حرفی نزدیم و من رو تختم خوابم برد… باصدای تو اتاق بیدار شدم:
    +دکتر امروز مرخصم دیگه؟
    -باید ببینم شرایطتت چطوره. از رو تخت بیا پایین و چند قدم راه برو.
    به دکتر گفتم اجازه بدید کمکش کنم، دکتر گفت نه، بدون کمک. علی اومد پایین و چند قدمی راه رفت و برگشت تو‌ تخت. دکتر چند تا چیز یادداشت کرد و رفت. یکم بعد پرستار اومد گفت وسایلاشو جمع کنید کار ترخیصشو انجام بدید. زنگ زدم داداشش اومد و بلخره موفق شدیم ببریمش خونه.
    وقتی رسیدیم خونه شون شلوغ بود. مادرش و چندتا از فامیلا منتظرش بودن، که دیگه من از علی و داداشش خداحافظی کردم و موقع رفتن علی دستمو سفت گرفت گفت مرسی امید زحمت کشیدی… منم گونه ش رو بوسیدم گفتم رفیقیم دیگه.
    .
    .
    .
    -خونه
    رسیدم خونه. رفتم زخمای خودمو یکم رسیدگی کردم. خوشبختانه فقط رو آرنج و زانو هام بود. خسته از بیمارستان دیشب، رو تختم خوابم برد. بیدار شدم دیدم غروبه و هوا تاریکه و مامانم برگشته خونه. رفتم سلام کردم و پرسید دوستت چطوره؟ گفتم بد نیست امروز رفت خونه. یجور که انگار براش مهم نیست رفت تو گوشیش. یکم آب و خوراکی ورداشتم رفتم تو اتاقم.
    داشتم به اتفاقای دیشب و دم صبح فکر میکردم، یجور حس شهوت همراه با احساسات قوی داشتم. به خودم اومدم دیدم با فکر کیر علی، راست کردم. رفتم تو سایت پورن یه ویدیو پلی کردم که یه بدنساز پشمالو داشت یه پسر کم مو رو میکرد حسابی. با خودم ور میرفتم که واتساپ پیام اومد:
    +چطوری پسر؟
    -فداتشم علی خوبم. تو چطوری؟ ببخشید خواب بودم، پیگیرت نشدم.
    منتظر موندم تو چت خبری نشد. برگشتم به ویدیوئه. دوباره داشتم میمالیدم کیرمو نزدیک بود بیاد، تاپه هم دراز کشیده بود رو باته داشت محکم میزد که ارضا شه. دوباره پیام اومد:
    +عشقی تو داداش. بهترم. وقت داشتی بیا سر بزن.
    _چشم، حتما. فردا میام یه سر.
    +منتظرتم
    با اینکه چت ساده ای بود ولی حس عجیبی داشتم. نمیدونم شاید چون تو لحظه حساسی پیام داد. ولی کلا به چتامون حس عجیبی دارم با اینکه کوتاه چت میکنه…
    برگشتم تو ویدیو، بعد چند ثانیه طرف با کلی آه و ناله ارضا شد تو کون پسره، منم با چشم بسته، وقتی که علی با کیر و خایه آویزون وایساده بود جلوم رو تصور کردم، چنان ارضا شدم که آبم پاشید تا زیر گردنم…
    جمع و جور کردم و یکم فیلم دیدم. خوابم نمیبرد. تو فکر علی بودم که نمیدونم ساعت چند بود خوابم برد…
    .
    .
    .
    -شب اول
    یک و نیم ظهر بود دیدم گوشیم بغل تخت ویبره میره، با چشمای پف کرده نگاه کردم. علی بود.
    (من همیشه، علی صداش میکردم، یا عزیزم و علی جون. اون ولی داداش میزاشت اول اسمم یا امید جان میگفت. من هیچ وقت داداش صداش نکردم. چون ته دلم حسی فراتر از داداش داشتم بهش. با اینکه سعی میکردم بروز ندمش.)
    جواب دادم با صدای خوابالو:
    +سلام علی جون
    -سلام داداشم. خواب بودی؟ پاشو دیگه ناموسا. پوکیدم اینجا؛ قرار بود بیای تو!
    +چشم عزیزم. یه دوش بگیرم میام.
    پاشدم دوش گرفتم و یکم کارامو انجام دادم تا برم پیشش ساعت ۴ شد. رسیدم زنگ زدم در باز شد رفتم بالا. دیدم مامانش آماده شده بره بیرون. خداحافظی کردم و رفتم داخل. صدا کردم، علی! از اتاق خوابش صدا اومد اینجام. اول آبمیوه و کمپوت و قلم پای گاوی که گرفته بودم رو گذاشتم یخچال. دوتا آبمیوه برداشتم بعد رفتم سمت اتاق.
    یه شلوارک نایکی مشکی پوشیده بود با یه تیشرت طوسی یکم جذب، رو تختش لم داده بود و داشت پلی استیشن بازی میکرد.
    (برجستگی سینه و نیپل هاش مشخص بود و یکمم از موی کم سینه ش زده بود بیرون از بالای تی شرت. بازوهاش آستین رو کاملا پر کرده بود و با اینکه بازوهای خیلی حجیمی نداشت ولی فرم خوبی داشتن. رون تقریبا بزرگ و پشمالویی داشت که از شلوارکش زده بود بیرون.
    قبلا زیاد دیده بودمش ولی انقدر توجه روش نداشتم، انگار ازون شب که کیرشو دیدم یطور دیگه شد نگاهم بهش.)
    رفتم جلو بغلش کردم و یکم حرف زدیم باهم.زخمامو دید یکم دست کشید و پرسید چطوره گفتم درد نداره دیگه.
    گفت کمکم کن بریم تو هال بشینیم. یه پیانو الکتریکی کنار مبلا بود. پرسیدم بلدی؟ گفت نه داداشم میزنه. گفتم راستی کجاست؟ گفت مرتیکه خر صبح رفت مسافرت با رفیقاش.
    (داداشش از علی ۳ سال کوچکتر بود. علی تازه ۲۴ سالش شده بود. من خودمم ۲ سال کوچیکتر بودم از علی ولی تو یک ساله اخیر دوست نزدیک هم شده بودیم و خیلی اوقات بیرون باهم بودیم.)
    نشستم پشت پیانو و آهنگ لالالند رو با یکی دوتا اشتباه نواختم. علی چشاشو گرد کرد گفت آفرین پسر، مگه پیانو داری. سرمو تکون دادم ینی نه ندارم. گفت پس چجوری یاد گرفتی؟ گفتم خونه عمه م پیانو هست خودشم بلده، بهم دست و پا شکسته یاد داده. گفتش ولی داداشم معلم خصوصی داره هنوز نتونسته یه آهنگ کامل بزنه.
    منم اونجا خودمو لوس کردم با حالت بچه گونه گفتم آخه من موتزارتم.
    (گاهی اینطوری بچه گونه باهاش حرف میزدم، اونم قیافشو کج میکرد مثلا میگفت وایی اوف نشی ناناز! بعد دوتایی میخندیدیم.)
    این سری گفت: جون بابا.
    اولش جا خوردم ولی باز خندیدم که فکر نکنه واکنش دادم به حرفش.
    یه چند ساعتی گذشت و باهم گیم زدیم و کلیپ نگاه کردیم تو یوتوب و اینستاگرام.ساعتو نگاه کردم تقریبا ۹ بود:
    +من برم کم کم. دیگه الان مامانتم میاد.
    -میتونی بمونی. شاید نیاد اون. رفت پیش خاله م. گفت اگه دوستت پیشت هست بگو، نیام.
    +آخه…
    -آخه نداره که. بمون شام سفارش میدم، باهم فیلم هم میبینیم.
    +باشه پس اگه مامانت اوکیه میمونم.
    -آره بابا اون از خداشه پیش خواهراش باشه. از طرفیم تو راحت تر کمکم میکنی تا مامانم. مثه اون شب تو بیمارستان!
    اول یکم زل زدم تو چشماش؛
    (چشماش قهوه ای تیره بود که فقط تو نور خورشید مشخص بود رنگش, تو نور خونه و شب، چشم ابرو مشکی بود، با مژه های یکم بلند و ابروهای پیوندی که پیوندشو ور میداشت.)
    نمیدونستم شوخی بود حرفش یا جدی!!! بعد خندیدم، اونم خندید، فهمیدم شوخی میکنه.
    تکست دادم به مامانم من شب پیش علی میمونم، اونم فقط نوشت اوکی.

ادامه...

نوشته: D.D


👍 19
👎 3
12501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

875190
2022-05-21 04:28:37 +0430 +0430

خوش به حالش چه کونی بکنه

0 ❤️

875243
2022-05-21 12:36:24 +0430 +0430

عالی تجربه اش را داشتم ولی جوره دیگه بهترین حسه عاشقی با ی هم سن 😍

0 ❤️

875292
2022-05-21 20:01:02 +0430 +0430

کسی باشه که اینجوری دوست داشته باشه دیگه همه چی مال تو میشه.
خوش به حال علی بهش حسودیم شد😉

0 ❤️

875303
2022-05-21 21:32:20 +0430 +0430

دلم غنج زد از خوندنش و موهام سیخ شد…
لحظه لحظه نگاهات به علی و بدنش رو زندگی کردم.

0 ❤️

875339
2022-05-22 02:01:37 +0430 +0430

داستان سیر جالبی داشت
منتظر قسمت بعدش نویسنده گل

0 ❤️

875604
2022-05-23 11:27:27 +0430 +0430

قشنگ بود ولی یکم لوس بود، لایک دادم ولی

0 ❤️

875641
2022-05-23 16:11:47 +0430 +0430

👏👏👏👏جوجه خوبی داره

0 ❤️