چقدر خوبه سرمست بشی با کسی که دوستش داری.
آروم آروم، کم کم، ریز ریز تو رو جستجو کنه…
جای کبودی روی سینم حس خوشایندی بهم داد.
حس مال هم بودن
تنش با تنم، حسش با حسم، یکی شدن با هم
وقتی لبامو روی لباش گذاشتم، انگار کهکشانی از احساس روی مدار دوست داشتنم درست میشد.
یه چرخش، یه حرکت…
دستاش روی شونه هام از زیر تنم حمایتم میکرد.
نفسش دم گوشم دیونم کرد.
- خودتو رها کن، بذار هر چقدر میخوای ارضا بشی…
صداش توی گوشم و نفسش توی گردنم گرمی تنم رو بیشتر کرد.
ناخودآگاه منقبض شد بدنم…
لذتی رو میخواستم که احساسم مطلبید و عقلم احتیاط میکرد
- آروم باش، خودتو سفت نگیر، من اینجام
خودمو رها کردم.
آروم آروم شروع کرد، با هر فشار انگار دنیا برام رنگ دیگه ای میگرفت.
چند لحظه از دنیا جدا و بیخود شدم.
تا اینکه کامل یکی شدیم.
هیچی لذت اون لحظه رو برام توصیف نمیکنه…
- اگه پاهات خسته شد بذار پایین، من بقیش رو درست میکنم
حس امنیتی که داشتم، لذت و توجهی که میخواستم
همرو بهم میداد
بدون اینکه من بگم!!!
پاهامو پایین آوردن و کنار گوشش اسمش رو زمزمه کردم…
با هر جوابش عمق بیشتری از لذت رو حس میکردم
دلم میخواست فریاد بزنم
تو چشماش زل زدم
لبامو گاز گرفت و از چشمام خوند
- شششششششش آروم…
و من باز مقلوب چشماش شدم