امشب با تو به آرامش میرسم
لمس میکنم تمام تنت را که که سرد کنی همه گرمای مرا
من گرم شدم و گــُر گرفتم از همه داغ حسرت ها
بیا و هم آغوش باش با من که اشک در چشمانم حلقه بستن
مثل هر شب تورا خواستم حال وقت وصال است
رقصی جانانه با همه تاریک بودن های اتاق
با همه ترس های تمام شدن
و این تازه آغاز است برای زندگی
بیا و آبستن کن مرا که مست فرو رفتن در لذت با تو بودنم
نبض مرا کــُند کن که ضربان کمی از تب و تاب من برای فردا کم کند
نفس در گلوی من عمری رفت و هرگز ماندنی نبود
به گلویم دستی از مرحمت بفشار که نفس نمیخواهم تا با تو بودن و رقص تاریکی مرا دور کند از همه دردها
همه از این شادی من ماتم خواهند گرفت و عزا میشود آخر این شادکامی
عجب موزون میرقصم روی ریتم تنهایی
در همه تاریکی ها پوستم روشنتر میشود
دریچه نور همچون قطاری که از آنطرف تونل می آید نزدیک میشود
من همه شادی ام غمگین نبودن بود
بیا و غم را بگیر از من با این آمیزش مقدس
قرص هایم تاخیری نیستند و کمی زودتر مرا ارضا میکنند از همه بودن ها
کاش با معاشقه آخرم کمی هارمونی از موتزارت و کمی صوت از پاوراتی برای لحظه آخر توشه میشد
و حال فیلم کمی تیره به نمایش میگذارد همه هستی را
ای حضرت یار
روح مرا بگیر که زندگی هرچه بود
ارزش همه معقول بودن ها را نداشت
من با همه دیوانه بودن در آغوش میگیرم تورا تا ریشه کنم در خاک
من کشتنی ترین کاشتنی جهانم که الف ها همه شرمنده بودنشان بودند در جهنم زندگی من
تلخ به من پایان بده
که آرامش سزای من نیست که عمری تورا چشم انتظار گذاشتم
برقص با من و در آمیزشت همه سرد بودن مرگ را در جان من فرو کن
چشم به به پنجره ای که درزش بسته شده تا روح نتواند فرار کند
و شیر گازی که هنوز باز نیست تا بجنگد با تمام اکسیژن های موجود در گوشت و استخوانم
عکس مرا در اتاق بیاویزید که فارغ شد از همه زندگی هایی که نکرد
و آرام دستی شیر گاز را باز کرد و نفسی که می آمد و میرفت ماندگار شد به همه نبودن هایی که بود
من غرق در رختخواب سرد شبهای تنهایی به خواب میروم که بیدار شدنم کمی محال است
بدرود ساعت کوکی که صبح بیدار میشدی تا خواب نمانم
تو از فردا آزادی که تا هروقت خواستی بخوابی
تو را نه عاشقانه،
نه عاقلانه،
و نه حتی عاجزانه!
که تو را عادلانه در آغوش میکشم!!!
عدل مگر نه آن است، که هر چیز سر جای خودش باشد!؟؟
سیمینبهبهانی
↩ لب و دهن
توی فیلم جاودانه مالنا ، رناتو بازیگر پسر بچه وقتی از خاطراتش میگه، جمله فوق العاده ای داره
«زمان گذشت و من عاشق زنهای بسیاری شدم و هنگامی که آن ها مرا در آغوش می گرفتند، می پرسیدند:
آیا فراموش شان خواهم کرد؟
و من میگفتم: “نه، فراموشت نخواهم کرد”…
اما تنها کسی که هیچگاه فراموشش نخواهم کرد کسی است که هرگز نپرسید…»
چنان دل بسته ام کردی
که با چشم خودم دیدم
خودم میرفتم اما
سایه ام با من نمی آمد
↩ rezahemmati8490031
زیبا بود
اما متن من در خلاف این جریان بود
↩ لب و دهن
میدونم رفیق،ناقابل بود، قصدم نشون دادن نقطه مقابل بود،پایدار باشی 🌹 🙏
به سراغ من اگر آمدی آهسته بیا
غزلی تازه بخوان،فاتحه آرام بده