خویش را در جادهای بیانتها گم کردهام
بعد تو صدبار راه خانه را گم کردهام
من غریبافتادهای بی تکیهگاهم؛ سالهاست
کوهِ خود را بین پژواک صدا گم کردهام
از عبادتهای حاجتمند خود شرمندهام
گاه میبینم تو را بین دعا گم کردهام!
شیشهی عطرم که حیران در هوایت مدتیست
هستی خود را نمیدانم کجا گم کردهام
زیر بار عشق از قلبم چه باقی مانده است؟
گندمی را زیر سنگ آسیا گم کردهام…
#حسین_دهلوی
↩ حیرتزده
ای کاش که بخت سازگاری کردی
با جور زمانه یار یاری کردی
از دست جوانیام چو بربود عنان
پیری چو رکاب پایداری کردی
#حافظ
چکیده تاپیک زیباتون بنظرم این بیت میشه…
من بودم ومن بودن من بودن نیست
با بودن تو بودن من بودن گشت…
«دیزل مکس»
↩ diesel max
ز هجرت میکشم بار جهانی
که گویی من جهانی را ستونم
↩ diesel max
با بودن تو بودن من بودن گشت
عالیییییییی بود ، مرسی دیزل مکس عزیز 🌹♥️
↩ Naffaaas65
ستونی که بود اندر خیالم
خیالی را که تو بر من جهانی…
↩ حیرتزده
در پناه یزدان مانا وبهروز باشن نوه گلتون سلطان یعقوب عزیز
↩ cute_girl23
نیم نگه به آینه تو کرده ای
تراوشیست این نگه زاندرون کوزه ای
↩ حیرتزده
خیلی منطقی جلو رفته …
مراقب گودزیلاهای دوران باشیم !!!
↩ حیرتزده
یه تعارض هم هست که حل نشده باقی مونده…
چرا تخم مرغ فحش نیست ولی تخم سگ فحشه…!
↩ حیرتزده
دقیقا تعبیر ما ساخته های ذهنی ماست…
تو مو میبینی ومن پیچش مو
تو ابرو من اشارتهای ابرو
↩ حیرتزده
ما شعله شوق تو به سد حيله نشانديم
دامن مزن اين آتش پوشيده ما را
ناگاه به باغ تو خزانی بفرستند
خرسند کن از خود دل رنجيده ما را
#وحشیبافقی
↩ Naffaaas65
در این خیال وصالت شکوفه داد
باقی خزان زدست درگلستان یاد
↩ diesel max
✨
زبان حال دلم را کسی نمیفهمد
کتیبه های ترکخورده خواندنش سخت است
#سجاد_سامانی
↩ Naffaaas65
ارزد به جهانی زغمت پیر شدن
در وادی عشقی به تو درگیر شدن
با عشق تو در اوج خیالی بودن
چون مرغ هوا در تو زمین گیر شدن
↩ Naffaaas65
با عقل آب عشق به یک جو نمی رود
بیچاره من که ساخته ازآب وآتشم
↩ diesel max
که بَرد از من بی دل بر جانان خبری؟
يا که آرد ز نسيم سر کويش اثری؟
ای صبا، صبح دمی بر سر کويش بگذر
تا معطر شود آفاق ز تو هر سحری
↩ Naffaaas65
صبا ز منزلِ جانان گذر دریغ مدار
وز او به عاشقِ بیدل خبر دریغ مدار
به شُکرِ آن که شِکُفتی به کامِ بخت ای گل
نسیمِ وصل ز مرغِ سحر دریغ مدار
حریفِ عشقِ تو بودم چو ماهِ نو بودی
کنون که ماهِ تمامی نظر دریغ مدار
جهان و هر چه در او هست سهل و مختصر است
ز اهلِ معرفت این مختصر دریغ مدار
کنون که چشمهٔ قند است لعلِ نوشینت
سخن بگوی و ز طوطی شِکَر دریغ مدار
مکارمِ تو به آفاق میبَرَد شاعر
از او وظیفه و زادِ سفر دریغ مدار
چو ذکرِ خیر طلب میکنی سخن این است
که در بهایِ سخن سیم و زر دریغ مدار
غبارِ غم بِرَوَد حال خوش شود حافظ
تو آبِ دیده از این رهگذر دریغ مدار
حافظ
↩ Naffaaas65
وبعد ازآن نوازشی که موی لخت تو به باد داد
همه وجود من شدی بسان آن نوازش درون باد
دیزل مکس
↩ diesel max
نمیدانم چرا؟ اما تو را هرجا که میبینم
کسی انگار میخواهد ز من، تا با تو بنشینم
تن یخ کرده، آتش را که میبیند چه میخواهد؟
همانی را که میخواهم، تو را وقتی که میبینم
تو تنها میتوانی آخرین درمان من باشی
و بی شک دیگران بیهوده میجویند تسکینم
تو آن شعری که من جایی نمیخوانم، که میترسم
به جانت چشم زخم آید چو میگویند تحسینم
زبانم لال! اگر روزی نباشی، من چه خواهم کرد؟
چه خواهد رفت آیا بر من و دنیای رنگینم؟
نباشی تو اگر، ناباوران عشق میبینند
که این من، این منِ آرام، در مردن به جز اینم
#محمدعلی_بهمنی
↩ cute_girl23
ای دوست دست حافظ تعویذ چشم زخم است
یا رب ببینم آن را در گردنت حمایل😉
↩ diesel max
تا بفهمم چیست صدبار از خودم پرسیدمش
عشق آسان بود اما من نمیفهمیدمش
دست او در دست من بود و دلش با این و آن
باز اگر یک جو پشیمان بود می بخشیدمش
از تب غیرت ندیدم اتشی جانسوز تر
او کنارم بود و من با دیگران می دیدمش
هیچ عشقی از خیانت نیست ایمن این بلا
تا نیامد بر سرم افسانه می نامیدمش
با دلم گفتم ببوسش تا فراموشش کنی
گفت اگر میخواستم ان روز می بوسیدمش.
نیست در شهر نگاری که دلِ ما بِبَرَد
بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد
کو حریفی کَشِ سرمست که پیشِ کرمش
عاشقِ سوخته دل نامِ تمنا ببرد
باغبانا ز خزان بیخبرت میبینم
آه از آن روز که بادَت گلِ رعنا ببرد
رهزنِ دهر نخفتهست مشو ایمن از او
اگر امروز نبردهست که فردا ببرد
در خیال این همه لُعبَت به هوس میبازم
بو که صاحب نظری نامِ تماشا ببرد
علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد
ترسم آن نرگسِ مستانه به یَغما ببرد
بانگِ گاوی چه صدا بازدهد؟ عشوه مَخر
سامری کیست که دست از یدِ بیضا ببرد؟
جامِ میناییِ مِی سَدِّ رَهِ تنگ دلیست
مَنِه از دست که سیلِ غمت از جا ببرد
راهِ عشق ار چه کمینگاه کمانداران است
هر که دانسته رَوَد صَرفه ز اَعدا ببرد
حافظ! ار جان طلبد غمزهٔ مستانهٔ یار
خانه از غیر بپرداز و بِهِل تا ببرد