تاحالا شده مثل من با خودتون حرف بزنی &که هی بارو چراانقدر تنهایی؟ نمیدونم ،شاید چون هیچکس نمیخواد شریک غصه های یه مشنگ شاعر باشه؟&آره ،اینو تو بخت سیاهت حکاکی کردن. اینو مدام با خودت تکرار کن. تو محکومی به استیصال از تنهایی ،انقدر بگو تا باورت بشه ،تا ایمان پیدا کنی بهش،تو لیاقت باکسی بودن رو نداری. نه ،نگو لطفا،اما شاید کسی هست که مال منه؟&اگه کسی بود که توی این باتلاق تنهایی دست وپا نمیزدی،پس آروم باش وبه این سرنوشت عادت کن. چون هرچی بیشتر تقلا کنی ،بیشتر فرو میری توی این لجن زار،* یه بار با خودت نگفتی که وقتی به آدم تنهایی برمیخوری، مهم نیست که چه توجیهی برای تنها بودنش میاره.دلیل تنها بودنش این نیست که از انزوا لذت می‌بره. شاید اینه که در گذشته بارها تلاش کرده با جمع معاشرت داشته باشه اما آدم‌ها همیشه ناامیدش کردن ؟اما مگه میشه ؟میون این همه آدم راست راست راه برم و هیچکسی منو نخواد؟&وقتی اینهمه آدم نمیخوانت حتما یه‌چیزیت هست، تعارف که نداریم کسخلی دیگه،شاید هم ماله اینه که مدام داری با خودت حرف میزنی وآهنگ های عهد دقیانوس گوش میدی؟ کی آخه انقدر مدام با خودش حرف میزنه جز مجانین؟همه مکالمه ذهنی دارن، همه آدما،& از کجا میدونی؟ هیچکس مثل تواینجوری مثل یه دوم شخص مفرد با خودش حرف نمیزنه، مفرد! اینجاهم مفرد؟ همیشه تنها، &رو پیشونیت مهر خورده محکوم به تنهایی یادت رفت؟!!، بایکوت محض،تکرار کن بایکوت،آدم که زیاد تنهایی بکشه خودش رو هم یادش میره چه برسه به بقیه!* نه اشتباه میکنی،& نه نمیکنم همه مثل تو یه تخته شون کم نیست ،که انقدر با خودت فَک میزنی،* میدونی منم دلم میخواد که یکی رو داشته باشم که دیگه با خودم حرف نزنم و بهش بگم نه دیگه بایداین رابطه رو تموم کنیم و اون بگه نه و دستامو محکم تر بگیره تا تو دلم قند آب بشه که عاشقمه که عاشقشم ، &میگم خلی اینم یه نمونه دیگش آرزوهات خنده داره،نه آقا!*به من نگو آقا، من خاکی تر از این حرفام که با این القاب خربشم،&من که گمون نمیکنم خاکی باشی، یا اگه هم هستی حتما تو خاک ها خوردی زمین،پاشو فک نزن خاک هارو بتکون،*نه من خیلیم خاکیم هر وقت هرکسی منو میبینه بعد میگه پسراون خیلی خاکیه،&نه تو اصلا خاکی نیستی قبلا خاکی بودی الان آسفالتت کردن. تو الان دم دستی هستی،خخخ *به همین دلیله که دلم نمیخواد باهات حرف بزنم،&نه من خیلی مشتاقم؟ خودت میای آویزون میشی بعد میگی متنفری تکلیفت با خودت معلومه ؟ *من به اوج درموندگی رسیدم خوب اگه باخودم درد دل نکنم با کی بکنم؟ &فقط دردهاش واسه ماست،*تو اصلا نمیفهمی من چی میگم ؟من یه چیز میگم تو بدترین برداشت ممکن رو ازش میکنی؟ &خوب دیگه دنیاش اینجوریه واگه تواینجوری نیستی یه خوش خیال ساده ای؟*خوب دیگه من اینجوریم ترجیح میدم گول بخورم تا کسی روگول بزنم،&احمقی دیگه احمق، و اینجاست که باخودم دعوام میشه و با خودم قهر میکنم حالا شما میگی چیکار کنم؟ اگه بگی مشنگه تو دلت هم حق داری .