تاپیک مرتبط
قبلاً بابت الفاظ و واژگان رکیک در متن، از همه، معذرت میخوام.
فیالحال، در سنهی جدیده و در ایّامی که در مملکت محروسهی ایران، ربیع دلانگیز شروع شده و بوی گل و ریاحین، هر انسانی را مست و حشری میکند، و بر اساس ثواب زیادهی صلهی رحم و تاکید موکّد بر انجام این دید و بازدیدها که مردمان بر دیدن یکدیگر سبقت میگرفتند، عیال محبوب را به همراه فرزندان نورچشممان، برای دیدن والد مکرّم و والدهی مکرّمه، راهی دیار پدریشان نموده و بالاجبار، برحسب مشاغل دیوانی و احتسابات عمّال، کنج عزلت و عذوبت اختیار. بر چرخ روزگار تفی انداخته و با تنهائی خود، ساخته و خود را از همهی اطرافیان، پرداخته.
روزگار را بر سبیل مزاحمت بر آباجی گرامی، در بعضِ وعدههای شام و ناهار، به اصرار ایشان، سپری کرده و با نظّارهی رخسارهی برافروختهی یزنه، کارد بر شکم خود زده و کوفت مینمودیم.
بر اثر مجاهدتهای ملوکانهی ظلّالله خلدآشیان جنّتمکان (که ایکاش میبودند و میدیدند)، ارتباط رسائل رخ به رخ (۱) را با زوجهی خود برقرار نموده و ابراز دلتنگیهائی نمودیم. بر ایشان گفتیم: فدایت شوم! جای خالی تو، قلب ما را سخت فشرده و فسرده. طریق بیمهری را طیّ نمودهای و فراق را بر ما تحمیل! کاش تعجیل نمائی که این دل بیقرار را شکیبی، و از مساحت دلانگیز اندامت، ما را نصیبی نیست! شبها سر بر سنگ میگذارم و قلبت ما را یاد میآید. چهطور میتوانی اینقدر سنگدل باشی؟ ایشان میگفتند فراق را پایانی است و دل قوی دار که السّاعه هفته به آخر میرسد و دلبر به دلدار!
مدّت معهود به انجام رسید و نگار ما نیامد. علّت را جویا شدیم و ایشان فرمودند بر سبیل عادات ماهانه، خون شرمساری را در میان پاهای مبارک مشاهدت نموده و سخت آزردهخاطرند. پرسیدیم: تصدّقت گردم! ای دوای دردم! مگر رشتهی حساب از دستان مبارکت خارج شده که این شومی را بر من بشارت میدهی؟ و پاسخ عذرشان، مقدّرات الهی بود.
بهناچار یک هفتهی دیگر را نیز میبایست بر آلتمان استراحت میدادیم و این، بس ناگوار و ناخوشایند بود.
در دیداری اتّفاقی که با همکلاسی قدیم دارالفنونی خود اتّفاق افتاد و از احوال اینجانب باخبر گردید، بعد از ابراز تاسّفی شدید بر حالتمان، بر سادگیمان خندهها زد و طرق دیگری در پیش پایمان نهاد تا شرمسار آلتمان در دو دنیا نگردیم. از زیبارویان و خوشاندامانی که دیدنشان آب بر دهان میگرداند و اشک در چشمان! ما را گفت به زوجهات چهکارت، بشنو از غنچههای نشکفتهای که از برگ گل لطیفترند و آمادهی ازالهی بکارت! فرنگیانی که در مقایسه، برترند و از زنان ایرانی، سرتر!
پیشنهاداتی که مدّتی فکرمان را به خود مشغول کرد. فلذا صواب را در آن دیدیم تا با زوجهی خود از باب مشارکت، دری بگشائیم، لکن خطرات و مخاطرات انجام کار، ما را ازین امر باز داشت و به فکر آن افتادیم تا با زبان شعر، دل سنگش را آب نمائیم.
این رباعی حاصل آمد:
دستان من از تو، کُس و کون و ممه جوید
وین کیر کلفتم، به تو این حرف بگوید:
گر دست من افتی، بدَرم کون و کُست را
آنطور که بر کون و کُست، موی نروید!
و فردای آنروز، با مرسولهی جهانشمول (۲)، بر همسر خود ارسال نموده و منتظر پاسخ ماندیم. لکن پاسخ او، ما را سخت آشفته و پریشان کرد که فرموده بودند اندکی صبر! سحر نزدیک است!
دیدیم که این سحَرِ معهود، تا شش روز دیگر طلوع نخواهد کرد و مدّت فراق، بالغ از ده روزی خواهد شد، پس رباعی دیگری برای نرمی دل او فرستادیم:
شاید که عِلاج کُس و کون تو هویج (۳) است
یا شاخهی انبوه درختان کِویج (۴) است
از دوری تو، خایهی من باد نموده
وین کیر نگونبخت، ازین مسئله گیج است!
لکن پاسخی در خور دریافت ننموده و مورد تمسخر وی قرار گرفتیم. گویا بر وی مشتبه شدهاست که سوفیالورن است و ما مجنونوار، بایست بر گِرد او بگردیم؛ بااینحال بر او الحاح کرده تا رضا شود، وی با گستاخی تمام، ما را به خوداتّکائی و خودارضائی رهنمون نمود.
ما هم با غیظ و غضب شاهزادگی خود، این رباعی را بر وی فرستادیم:
اندام تو بی موی و
لطیف است و
سپید است
همخوابگیام با تو، هم از بخت سعید است!
کُس ریخته اینجا!
بزنم جلق؟
نه!
هیهات!
این حرف ز اندیشه و شأن تو بعید است.
لکن تیر آخر ترکش ما بر دل سنگ او کارگر نشد و بر مقدّرات الهی اصرار ورزید و طبع سرشار ما را اندکی از الحاح و التماس، منحرف نموده و زبان بر شکایتِ از خود، گشود و چون هنوز عُلقهای با وی ما را بود، پیشنهاد دوست دارالفنونی خود را هیچ انگاشته و بر تنهائی خود خو کردیم؛ هرچند که دستمان هم از دامان کوتاهشان کوتاه بود. مکتوبات بداهه و از سر غضب خود را مرتّب نموده و حاصل، رباعیّات هجرانیّه نام یافت:
اطراف تو کُس ریخته و دست به کیری
ماندی چه کنی؟
کون بکنی
یا ممه گیری؟
مُردن بِه ازین زندگی بی کُس و کون است!
آنقدر بزن جلق!
بزن!
تا که بمیری!
منّت نکشم از کُس و از کون تو بانو!
از موی تو
از گوشت و
از خون تو بانو!
دستی کشم اینک به سر کیر کلفتم
رو میکنم اینبار به صابون تو بانو!
ای کیر! ز سر، فکر کُس و کون به در انداز
با فکر و تخیّل، ره کوه و کمر انداز
خود را برسان باز به حمّام و به صابون
با خودارضائی، خود را به خطر انداز!
تهنوشت:
۱- تماس تصویری
۲- پیام اینترنتی
۳- کنایه از همانی که در مخیّلهتان آمد!
۴- زالزالک
ای خواجه اگر با خرد و تمکینی/
جز جلق زدن کار دگر نگزینی
چه خوشتر ازین بود،که هنگام جماع/
تا خایه فرو بری،سرش را بینی
از دیرباز انگار مردها دنبال شعر و بهانه ای هستن که جق بزنن 😂 😂
ای خواجه اگر با خرد و تمکینی/
جز جلق زدن کار دگر نگزینی
چه خوشتر ازین بود،که هنگام جماع/
تا خایه فرو بری،سرش را بینی
از دیرباز انگار مردها دنبال شعر و بهانه ای هستن که جق بزنن 😂 😂
↩ لاکغلطگیر
درختـی که تلخ است وی را سرشــت
گـرش بر نشـــــانی بــــه باغ بهشــت
ور از جوی خلــــــــدش به هنــگام آب
به بیــــــــخ انگبین ریزی و شــهد ناب
ســـــــر انجام گوهــــــــــر بکـــار آورد؟
همـــــــــان میــــــــوه تلـــخ بــار آورد 😂 😂 😂
جقیها جق در سرشتشان است ( امام رویا علیه السلام)
درختـی که تلخ است وی را سرشــتگـرش بر نشـــــانی بــــه باغ بهشــت
ور از جوی خلــــــــدش به هنــگام آب
به بیــــــــخ انگبین ریزی و شــهد ناب
ســـــــر انجام گوهــــــــــر بکـــار آورد؟
همـــــــــان میــــــــوه تلـــخ بــار آورد 😂 😂 😂
جقیها جق در سرشتشان است ( امام رویا علیه السلام