در تذکرۀ «بهارستان ناز» که مؤلّف آن فصیحالدّین رنج (متوفّی۱۲۶۴) از ادبای لاهور است و مصحّح آن محمّدذوالفقارخان، شرح حال ۱۷۴ شاعر زن آمده که تعدادی از ایشان گویندگان اردوزبان بودهاند. تعدادی هم به اردو و هم به فارسی شعر میگفتهاند و از تعدادی هم فقط به زبان فارسی شعر آورده شده است. شرح حال تمام شاعران به زبان اردو است و نام برخی از زنان پارسیگوی چون زیب النّساء دختر اورنگ زیب، مهری جلایر هروی، خدیجه سلطان بیگم و جهان خاتون و… برای ما آشناست.
در ذکر دلارامبیگم که یکی از چهار زن جهانگیر پادشاه بوده چنین آمده است:
«تخلّص و اسم او دلارامبیگم است و یکی از همسران شاهجهانگیر بود. او خوشفکر و خوشطبع بود و در شطرنج، مهارت خوبی داشت. شطرنجبازان ماهر پیش او کم میآوردند و با طبع سلیمی که داشت هزاران نقشه برای دشمن بر بساط میچید.
نقل است که روزی شاهجهانگیر با یک شاهزادۀ بلند مرتبه بساط شطرنج پهن کرده بود و شرط بسته بود که بازنده یکی از همسران خود را به برنده بدهد. شرطبندی بدی بود. فیل شاهزاده با اقبال بود. بازی بد پیش میرفت و کجبازی فلک سبب شد ترس بر دل شاهجهانگیر مستولی شود، بازی را در نیمه رها کرد و به طرف حرمسرا رفت؛ هر چهار همسر خود را جمع کرد و گفت: در شرطبندی، واگذاشتن یکی از همسرانم را قبول کردهام. از رفتارِ فَلَک چنین به نظر میرسد که بازی را میبازم، حالا شما چهارنفر با هم مشورت کنید و بگویید که جدایی کدامتان را تحمّل کنم؟ و اگر بر بازی برنگردم، چاره چیست؟
اول نورجهانبیگم در جواب این شعر را خواند:
تو پادشاه جهانی! جهان ز دست مده
که پادشاه جهان را، جهان بهکار آید!
سپس حیاتالنّساءبیگم این شعر را خواند:
جهان خوش است! ولیکن حیات میباید
اگر حیات نباشد جهان چه کار آید!؟
فناتالنّساء پس از شنیدن جواب مذکور گفت:
جهان و حیات، اینهمه بیوفا است
فنا را نگهدار، کآخر فنا است
وقتی پادشاه به دلارامبیگم نگاه کرد، دلارام پرسید: مگر حریف چه نقشهای طرح کرده که بیم شکست به دل راه دادهاید؟ اگر نقشه را پیش روی من مجسّم کنید، راه خلاص را به شما خواهم گفت. پادشاه مانند همان نقشه را روبهروی دلارامبیگم کشید. دلارام پس از مشاهده و تفکّر این شعر را خواند:
شاها!
دو رخ بده
وَ دلارام را مده
پیل و پیاده پیش کن، از اسب گشت مات
پادشاه به بازی برگشت. بازی را به دست گرفت و شاهزاده را شکست داد.»
(اردوکا کلاسیکی ادب، بهارستان ناز، تذکرة شاعران، فصیحالدّینرنج؛ لاهور، مجلس ترقّی ادب، ۱۹۶۵، ص ۱۰۱ تا ۱۰۳)
عاطفهطیّه
👍 👍 👍 👍 عالی بود
قبلا تو یه بلاگ خونده بودم
دوباره مرور شد.مرسی ❤️ ❤️ 🌹 🌹
↩ arashkarimi44
لطف داری رفیق!
حکایات ادبی، یه ذوق و لطف پنهون و جذّابی دارن. 🌹
↩ BigDark
اولین بار؟
بالای چند خط؟
چند خط؟؟
سلام جالب بود.میتونی بگی که این شاه مال چه سلسله ای؟در کجا؟و چه مدت حکمرانی داشته و کجا میشه توضیحات کاملتری دریافت کرد؟ ممنون.
↩ BigDark
خب خداروشکر که مفید بوده و باعث تغییری بزرگ در شما شده. 😜
↩ mancasanova
سلام. ممنون. 🌹
با یه جست و جوی ساده، می تونی به جواب سوالات برسی.
مثل اینجا
↩ fool22
ممنون. 🌹
البته باید از جهانگیرخان پرسید و قطعاً میگه: اگر در دیدهی مجنون نشینی
بهغیر از خوبی لیلی نبینی!
جالبی حکایت به کنار. ولی جایی از بعدش نگفتن؟ که شاه جهان زن حریفشو برنده شد … چی به سر زنه اومد؟ 😬 😬 😬
به به عجب متن و عجب داستان شیرینی…
اگه اشتباه نکنم، یکی از معماهای کتاب شطرنج همین بازی هست که با فدا کردن دو رخ، میتونی با اسب و فیل مات کنی…
نوید خان طبعت هم به شیرینیه طعمت هست…😅🖐
عزیزی رفیق…
↩ The.BitchKing
انگار نه. چیزی ثبت نشده یا نویسندهی این مطلب، ادامهش رو ننوشته.
چیزی که مشخّصه، صرفاً جنبهی ادبی و قدرت شاعری زنان پادشاه، مدّنظر بوده.
↩ Lor-Boy
بله. حکایت جالب و شیرینیه.
↩ لاکغلطگیر
یه زمانی دیوانه وار شطرنج بازی میکردم و پیگیر بودم…
.اما دیگه از سرم افتاد ذوق و عشقش…
موندگار باشی عزیز…
↩ آلتـــــــ♠قـــــــتاله
بدم نمیاد داش
فقط جدا دیگه حوصله شو ندارم…
ولی سرم خلوت شد یه قرار بزاریم …
دمت گرم