با سلام خدمت رفقای عزیزتر از جان.
در این تاپیک، به اختصار به شرح حال چهار نفر از بزرگان ادبیات جهان، پرداخته شده است.
"آرامش، پیامدِ اندیشیدن نیست! بلکه آرامش، نیندیشیدن به گرفتاریها و چالشهایی است که ارزش اندیشیدن ندارند."
به تاریخ 28 اوت 1749، از پدر و مادری با اصل و نسب، در فرانکفورت، دیده به جهان گشود.
در کنار پدر و معلم خصوصیاش بسیاری از علوم و زبانهای رایج آن روزگار، از جمله لاتین، یونانی، فرانسوی، انگلیسی و عبری را فرا گرفت.
پس از تحصیل در رشتهی حقوق و علاقه به شعر و ادبیات و سفر به ایتالیا، به تحریر و نگارش آثار خود پرداخت.
از مهمترین آثار وی، میتوان به “فاوست، رنجهای ورتر جوان، دیوان غربیشرقی و خویشاوندیهای اختیاری”، نام برد.
وی ارادتی خاص به حضرت عشق، حافظ دیار شهرراز، داشت.
در 22 مارس 1832 در شهر وایمار آلمان، دیده از جهان فرو بست.
به ضیافت شعرخوانی با اشعاری برگرفته از حضرت عشق، با سرایشِ شاعر، ادیب، نویسنده و فیلسوف آلمانی، یوهان ولفگانگ فون گوته، خوش آمدید.
در 31 اوت 1908، از پدر و مادری مهاجر ارمنی در نیویورک، به دنیا آمد.
پس از گذر از دوران سخت کودکی و تجربیات بدست آمده از این برهه، روی به نویسندگی آورد و خالق آثاری بیبدیل در عرصهی ادبیات جهان شد.
رمان زیبای “کمدی انسانی” و مجموعه داستانهای “نام من آرام است”، از جمله این شاهکارها میباشد. از دیگر آثار وی میتوان به “قلب من در کوهساران، گرسنگان، کشتار بیگناهان و دوران زندگی تو”، اشاره کرد.
وی سابقه دریافت جایزه اسکار را برای فیلمنامه فیلم کمدی انسانی که برگرفته از کتاب خود میباشد را در کارنامه دارد.
وی که در بین اهالی ادب به واسطهی هیکل بزرگ و سبیل چخماقی، به غول مهربان، شهره بود، در 18 مه 1981 بر اثر سرطان پروستات، دیده از جهان فرو بست. نیمی از خاکستر جنازهی وی در “فرزنو” کالیفرنیا و نیمی دیگر در ایروان ارمنستان، به خاک سپرده شد.
این شما و این یکی از بزرگترین رمان و نمایشنامه نویسان جهان از آمریکا، ویلیام سارویان مهربان!
در 2 آوریل 1840 از پدری ایتالیایی و مادری فرانسوی در پاریس، متولد شد.
در هفت سالگی، پدرش را با کلی بدهکاری، از دست داد و به سختی و عاشقانه در کنار مادرش، زندگی کرد.
با ورود به کالج و آشنایی با بزرگانی مانند سزان، عاشق ادبیات و نگارش گردید و پس از دورهای کار در شرکت حمل و نقل و سپس روزنامهنگاری، به طور حرفهای به نوشتن پرداخت.
وی از مبتکران مکتب ناتورالیست در ادبیات بود و کتابهایش در سطحی گسترده در جهان، ترجمه و چاپ شده و اقتباس بسیاری از آثار سینمایی قرار گرفته است.
شاهکار وی در ادبیات، مجموعهی بیست جلدی روگن ماکار، شامل بیست داستان فوقالعاده مانند، دارایی خانواده روگن، سهم سگان شکاری، آسوموار، شور زندگی، شاهکار، رویا و … میباشد. بدون تردید، شاهکارهای این مجموعه، نانا و ژرمینال، از بهترین آثار ادبی جهان، میباشند.
در 29 سپتامبر 1902، بر اثر خفگی ناشی از گاز، در پاریس به دیار باقی شتافت.
معرفی میکنم، مبتکر و رهبر جریان ادبی ناتورالیست در جهان، امیل زولا!
در نهم سپتامبر 1828 در خانوادهای بااصل و نسب در نزدیکی مسکو، زاده شد.
پدر و مادرش را در کودکی از دست داد و پس از چند تغییر رشته تحصیلی در تحصیلات آکادمیک و رها نمودن نیمهکارهی آنها، به ارتش رفت و در آن زمان، نوشتن به صورت حرفهای را آغاز نمود.
پس از کنارهگیری از ارتش و بازگشت به زادگاه خود، جهت آشنایی با فرهنگ و باورهای غربی، به انگلیس، فرانسه، ایتالیا، آلمان و سوئیس، سفر کرد.
او همچنین نگاه ویژه به آموزش و پرورش کودکان و نوجوانان داشت.
او در چندین نوبت به حمایت از کشاورزان، روستائیان، زندانیان سیاسی و سربازان فراری، پرداخت که موجب شهرت وی در غرب و لعن و نفرین حکومت تزاری و کلیسای ارتودوکس گردید؛ تا جایی که کلیسا، حکم به ارتداد وی داد. بسیاری آثار وی را زمینهساز انقلاب 1905 روسیه میدانند.
در میانههای دههی سوم زندگی خود با دختری جوان ازدواج نمود که زمینهساز، دو شاهکار ادبیات جهان شد، "جنگ و صلح و آنا کارِنینا!"
از دیگر آثار جاودان وی میتوان به “رستاخیز، حاجیمراد، مرگ ایوان ایلیچ و ارباب و نوکر”، اشاره کرد.
در بیستم نوامبر 1910، تحت تدابیر شدید امنیتی و در ایستگاه راهآهن، دیده از جهان فرو بست.
به احترام بزرگترین رماننویس جهان از روس و خالق پر شخصیت ترین رمان جهان، بالغ بر 550 شخصیت، در کتابی فوقالعاده دربارهی زندگی و تاریخ، لئو تولستوی فقید، میایستیم و مستمر و شایسته او را تشویق میکنیم.
با احترام فراوان، این تاپیک را تقدیم میکنم به استادی که عامیانهنویسی را از صادق چوبک، شاعرانهنویسی را از ابراهیم گلستان، ایجاز را از ارنست همینگوی و گلستان سعدی، احساس را از صادق هدایت و طنز را از چخوف و دهخدا آموخته؛ در سینما از همه بیشتر به سینمای نئورئالیستی ایتالیا و ازجمله دزد دوچرخهی ویتوریو دسیکا عشق میورزد و از سینمای کلاسیک آمریکا، ماجرای نیمروز فرد زینهمان را دوست دارد؛…
و تمامی این آموختهها را در کتابها، مجموعههای تلویزیونی و فیلمهای سینمایی که برای نسل ما بسیار خاطرهانگیز و نوستالژیک میباشد، همچون “قصههای مجید، چکمه و مهمان مامان”، متجلی نمود.
هوشنگ خان مرادی کرمانی، استاد عزیز و حامی همیشگی!
سرتون سلامت!
قلمتون مانا!
سایهتون مستدام و
عمرتون باعزت و ابدی!
استاد خاطره سازی😍
کودکی من پر از حس خوب خوندن کتاب های آقای مرادی کرمانی بود. مادرم سواد خوندن نداشت و دوست داشت بلند براش قصه های مجید و خمره رو بخونم
↩ Shahrzad00
درود شهرزاد بانو…
این انسان، فوق العاده اس…
باش گذر زمان را فراموش میکنی…
عشق است هوشنگ خان
مثل همیشه زیبا و آموزنده. سپس رفیق جان از وقتی که میگذاری…
❤❤🌹🌹
↩ آقای تنها
درود رفیق عاشق و همراه…
این روزها، بهترین کار برای فراموشی خیلی از سختی ها، فقط نوشتنه…
سرت سلامت باشه رفیق با مرام
↩ Esn~nzr
عالی رفیق…شیوهی نگارش و بیان شما برای روایت تاریخ ادبیات بسیار زیبا و دلچسب هست… عزیز جانی 🌹🌹❤❤
آرامش، نیندیشیدن به گرفتاریها و چالشهایی است که ارزش اندیشیدن ندارندچه حرف حقی، خیلی رو خودم کار کردم برای این کار
چه جالب که گوته اشعار حافظ رو دوست داشته🤩
غول مهربانچه اسم بامزهای گذاشته بودند 😁😁
تحت تدابیر شدید امنیتی و در ایستگاه راهآهن،چه جایی هم مرده 🫢
مهمان مامان و قصه های مجید عالین 😍😍
و باز هم شاهکاری بی نظیر از احسان عزیز 👏👏👏🌸💖
↩ Saraaajooon
سپاس سارا جان…
گوته دیوان غربی شرقی را بر همین اساس سروده…
سارویان و غول مهربان…
و تولستوی بزرگ…
کتاب جنگ و صلحش، کلاس درس شخصیت پردازیه…
فوق العادس…
لطفت بیکران رفیق جان
چه غولهائی! چه بزرگانی!
از کدوم بگم؟
ممنون از وقتی که میذاری تا با شیوهی منحصرت، به ما بیاموزی! ❤❤
↩ لاکغلطگیر
درود نوید جان…
بزرگی مثل هوشنگ خان، لایق بهترین هاست…
امیدوارم سایشون مستدام باشه و تا زنده هست، قدر و منزلتش دونسته بشه…
سر شما سلامت خان
چه بانگ شومی است بانگ سیاست
اَه، چه توهینی!
خدای را به گاه سحر شکرگزارم
که دغدغه و شور امپراتوری روم ندارم
بسی غنیمت، بسی سعادت
که نه قیصرم، نه پادشاه جهانم…
گوته
«برای من رنج نوشتن زیباترین رنجهاست. من به دنیا نیامدهام که برج بسازم یا رئیس جمهور شوم. من به دنیا آمده ام که نویسنده شوم. بهترین دوست من قلم و کاغذ است. زمانی که مینوشتم، هیچ وقت فکر نمیکردم آن قدر بزرگ شوم که دیگران برای من دست بزنند یا برای گفت وگو به دانشگاه دعوت شوم. مهم آن بود که خود را با نوشتن خالی میکردم و لذت میبردم."
↩ vahidjudo
کاش هر آدمی روزانه با خود میگفت بهترین کار در حق دوستانت این است که چشم دیدن شادی آنها را داشته باشی و با شرکت در این شادی، شادمانی آنها را افزون کنی.
آیا اگر روزی دیدی جان و دل آنها از حسی هولناک در عذاب است عرضه داری که ذرهای از رنجشان بکاهی؟
↩ وحید_لاهیجی
کسی که اعتقاد دارد دیگران باید مشکلاتش را حل کنند، همانند کسـی است که برای گذر از رودخانه منتظر است تا آب آن خشک شود …!!!
↩ Esn~nzr
«این داستانها، حاصل چنگ زدن و تلاش من در زندگی است؛ یعنی من به زندگی خودم چنگ زدم و آن را به تصویر کشیدم و داستانهایم همه ریشه در زندگی من دارد. زمانی که دیدم مردم دردهای مرا گوش نمیدهند، سعی کردم آنها را به زبان طنز بگویم».
↩ نفس بودم
درود و سپاس از شما و نظر حال دل خوب کنتون…
تولستوی بی شک یکی از برترین نویسندگان جهان بوده و هست…
فوق العاده است رمان هاش…
پیشنهاد من را برای خوندن آنا کارنینا حتما بپذیرید…
و هوشنگ خان، که عزیز جانه…
↩ وحید_لاهیجی
هوشنگ خان میگه:
آدم عاقل میفهمه که از غم خوردن کاری ساخته نیست، میزنه زیر خنده …
هر چه بادا باد …
↩ Saraaajooon
هوشنگ خان در شما که غریبه نیستید میگه:
دلم میخواهد عاشق شوم. بیشتر دوستانم عاشقاند. برایشان نامههای عاشقانه پر سوز و گداز مینویسم که بیاندازند سر راه معشوقهشان یا بگذارند لای ترک دیوار یا توی شاخه درختی، که آنها بردارند.
دلم میخواهد کسی هم عاشق من بشود. اما هیچ کس عاشقم نمیشود. گاهی برای خودم نامه ی عاشقانه مینویسم و همین را داستان میکنم، داستان مردی را که برای خودش نامههای عاشقانه مینویسد.
↩ Esn~nzr
چقدر زیبا و دلنشین گفته👏❤️
گاهی برای خودم نامه ی عاشقانه مینویسمچقدر این نامه های عاشقانه، حرفهای دلبرانه، کارهای عاشقانه خوبه آدم برای دل خودش بکنه😌😌
تاپیکهای شما و انتخابهاتون بسیار عالی هستن،موفق باشید و مرسی 🙏🌹🙏
↩ Saraaajooon
شما که غریبه نیستید،
این کتاب بسیار زیباست…
اگه تونستی بخون لطفا
وقتی مینوشتم،
سبک میشدم صفحه سفید کاغذ بهترین کسی بود که حرف هایم را گوش میکرد، گوش میکرد و گوش میکند…
صفحه سفید کاغذ مسخره ام نمیکند چیزهایی که میگویم تو دلش نگه میدارد چیزی را به رخم نمیکشد آزارم نمیدهد …
دلسوزی بیجا نمیکند خجالتم نمیدهد نیش نمیزند پدر، مادر، خواهر، برادر و همه ی کسم است …
مرا به گذشته میبرد، به آینده میبرد به خیال هام میبرد به رنج ها و شادی هایم بغض میکند، لبخند میزند قاه قاه میخندد همه جا میبرد دوستش دارم، از چشم هام بیشتر …
↩ داریوشم
درود و سپاس خان…
وجود شما در تاپیک هام، غنیمته…
سرت سلامت رفیق جان…
مش ربابه پیش دعانویسی میرود که گوشه میدان بساط دارد. دو تا دعا میگیرد، یکی برای پدرم که حالش بهتر شود و یکی هم برای من که به هر چیزی پیله میکنم.
هر کاغذ پارهای که کنار کوچه و خیابان است برمیدارم و میخوانم. میخواهد این چیزها از کلهام بپرد تا مثل پدرم نشوم. عقیده دارد هر کس سر و کارش با کتاب بیفتد یا دیوانه میشود و یا از دین خارج میشود.
صفحه سفید کاغذ مسخره ام نمیکند چیزهایی که میگویم تو دلش نگه میدارد چیزی را به رخم نمیکشد آزارم نمیدهد …اخخخ این چقدر حس منه موقع نوشتن
دلسوزی بیجا نمیکند خجالتم نمیدهد نیش نمیزند پدر، مادر، خواهر، برادر و همه ی کسم است …