دگر باره شد وقت جنگ و خروش
تو گر مرد جنگی زره را بپوش
بیاور کله خود و شمشیر و تیغ
کشیده ست کین جور،رگ ها به بیغ
الا ای سپهدار و سرباز و شاه
بیایید اکنون به آوردگاه
که آورد باشد سر هرچه باد
و شهوتسرا خالی از شر مباد
ادب را رعایت کند هر کسی
که باشد در اینجا مؤدب بسی
که هر کس ادب را نهد زیر پا
نیابد دگر بر تنش دست و پا
زره را به تن دار و بآورد آی
که تا سبزه نارسته ات زیر پای
مجوز نخواهی تو هفت،صفر سعید
بیا و مشو زآوردگه بعید
بابا اگه آن هستید پس چرا نمیاید
من جلو امشا خان کم اوردم
دست فرفری … ببخشید فردوسی رو از پشت بسته
جو اردى بيامد سر ماه و هنكام جنك
زبيمان نكشتند و از نام و ننك
زهر سو بر آمد خروش از سباه
برفتند يكسر سوى رزم كاه
زبس سر بداد ناله أمشاى زار
همى آسمان را كند شرمسار
جو از يال اسب،ارديمنيش
ز كوبال و تيغ و سنان را به بيش
جو اردى سبهبد زلشكر برفت
همه شهوتيان نمودند تفت
وز آنبس بفرمود سايناى را
كه بيدا كند باكهر جاى را
كه از ياهو نزديك اردى شود
فراوان بكويد سخن بشنود
جو بشنيد اردى برانكيخت اسب
بيامد به آوردكاه و نشست
كه بيند كه باشد حريفش كنون
كه از جان خود سير شد از جنون
دمى رفت اردى جو شير زيان
بدست اندرون اختر كاويان
توكر با درنكى درنك آوريم
ورت راى جنك است جنكاوريم
یکی کو به سر فکر آورد داشت
سر ظهر پیکی به امشا نگاشت
که آوردگه ساز و در رزم آی
که خالیست جایش به شهوتسرای
ولیکن خودش رفته و خفته است
نهاده مرا در حنایم دو دست
دو میمون روی شاخه درختی نشسته بودند و به غروب خورشید نگاه میکردند.
یکی از دیگری پرسید: چرا هنگام غروب رنگ آسمان تغییر میکند؟
میمون دوم گفت: اگر بخواهیم همه چیز را توضیح بدهیم، مجالی برای زندگی نمی ماند. گاهی اوقات باید بدون توضیح از واقعیتی که در اطرافت میبینی، لذت ببری.
…میمون اول با ناراحتی گفت: تو فقط به دنبال لذت زندگی هستی و هیچ وقت نمی خواهی واقعیتها را با منطق بیان کنی.
در همین حال هزار پایی از کنار آنها میگذشت.
میمون دوم با دیدن هزار پا از او پرسید: هزار پا، تو چگونه این همه پا را با هماهنگی حرکت میدهی؟
هزارپا جواب داد: تا به امروز راجع به این موضوع فکر نکرده ام.
میمون دوم گفت: خوب فکر کن چون این میمون راجع به همه چیز توضیح منطقی میخواهد.
هزار پا نگاهی به پاهایش کرد و خواست توضیحی بدهد:
خوب اول این پا را حرکت میدهم، نه، نه. شاید اول این یکی را. باید اول بدنم را بچرخانم، …
هزار پا مدتی سعی کرد تا توضیح مناسبی برای حرکت دادن پاهایش بیان کند.
ولی هرچه بیشتر سعی میکرد، ناموفقتر بود. پس با ناامیدی سعی کرد به راه خودش ادامه دهد، ولی متوجه شد که نمیتواند.
با ناراحتی گفت: ببین چه بلایی به سرم آوردید. آنقدر سعی کردم چگونگی حرکتم را توضیح دهم که راه رفتن یادم رفت.
میمون دوم به اولی گفت: میبینی! وقتی سعی میکنی همه چیز را توضیح دهی اینطور میشود.
پس دوباره به غروب آفتاب خیره شد تا از آن لذت ببرد.
مثل یک ببر زندگی کن (پائلو کوئلو)ادامه …
[quote=berkeh 3 rah]اخوی سعید شعر تراوش کن[/quote]
اقا جلو قاضی و معلق بازی؟
شرت گل گلی و ریش پرفسوری؟
.
.
جلو اقایون که منطق الطیرو کهنه کردن و منط النباتات بلدن ما باید وایسم تماشا کنیم داداش
مرا با درنگ تو باشد چه کار؟
گمان برده ای من توأم نابکار؟
به زیر آی از اسب،جنگ آوریم
که هر دو در اینجا به یک باوریم
به هرجا روی نام ساینا بری
به حق زن ذلیلی و خاک بر سری :دی
بیا و دلت از درنگ پاک کن
بیا فکر بازوی امشاسپ کن
غم عشقت بیابان پرورم کرد
هوای بخت،بی بال وپرم کرد
به من گفتی:صبوری کن صبوری
صبوری طرفه خاکی برسرم کرد
درودم به تو اى سعيد خان به صفر و به هفت
نبينى كه أمشا جه محمل بداده است تفت؟
كنون وقت رزم است و جنك و شكار
كه نازك دلان را نشايد كنند كار زار
كنون روى حرفم به توست اى ضعيف
تو كز خوف من لاغرى و نحيف
تو ارديمنش را به خاطر ندارى همى؟
كه در هكمتانه ربود از تو ساينا دمى؟
كزافه سخن جون عريضه مدار
كه اردى فرارى شده جون تو زار
من اينم همينم كه ببران و شير
زنامم هراسند و از رو و زير
“كنون وقت رزم است و جنك و شكار
كه نازك دلان را نشايد كنند كار زار”
.
دادا پاپیونم خراب می شه :دی
.
.
.
جان قضیه ناموسیه
برکه توام گوشیتو درار فیلم بگیر…اااااا چیزه …یعنی پاشو بریم جداشون کنیم
.
.
.
بیشین بابا حالا من یه چی گفتم
بزار خون و خوی از هم فرو بریزن
بده یه کشتی کج زنده داریم می بینیم
>:) >:-) :devil:>:) >:-) :devil:>:) >:-) :devil:>:) >:-) :devil:>:) >:-) :devil:>:) >:-) :devil:>:) >:-) :devil:
نحیفی ظریفی ضعیفی رفیق
نشاید بجنگی تو با من رفیق
که در هگمتانه مرا جنگ بود
ولیکن زمانه به من تنگ بود
در آنجا شکستم ز زورت نبود
و از همت و ادعایت نبود
شکست من از یار بود ای صنم
خیانت چو رو شد برفتم خودم
کنون فکر اینجا و این رزم باش
که تا نا شود دیگر این زخم فاش
دیشب رفتم بیرون استخر,بعداز شنا اومدم لباسامو بپوشم دیدم رو موبایلم 4 تا میس کاله 6 تا اس ام اس از دوس دخترم:
اس ام اس 1:عزیزم چرا زنگ میزنم جواب نمیدی؟
اس ام اس 2:انگار سرت شلوغه جواب اس ام اس هم نمیدی.
اس ام اس 3:همین الان زنگ میزنی وگرنه من می دونم وتو
اس ام اس4:کثافت آشغال معلوم هست کدوم گوری هستی؟
اس ام اس 5:تقصیر منه که آدم حسابت کردم کچل ایکبیری با اون مامان چاقت.گمشو برو پیش همون دختر عموی …
اس ام اس6:راستی اینم میگم که بسوزی منو دوستت سعید دو ماهه رابطه داریم.بای!!
[quote=berkeh 3 rah]دیشب رفتم بیرون استخر,بعداز شنا اومدم لباسامو بپوشم دیدم رو موبایلم 4 تا میس کاله 6 تا اس ام اس از دوس دخترم:
اس ام اس 1:عزیزم چرا زنگ میزنم جواب نمیدی؟
اس ام اس 2:انگار سرت شلوغه جواب اس ام اس هم نمیدی.
اس ام اس 3:همین الان زنگ میزنی وگرنه من می دونم وتو
اس ام اس4:کثافت آشغال معلوم هست کدوم گوری هستی؟
اس ام اس 5:تقصیر منه که آدم حسابت کردم کچل ایکبیری با اون مامان چاقت.گمشو برو پیش همون دختر عموی …
اس ام اس6:راستی اینم میگم که بسوزی منو دوستت سعید دو ماهه رابطه داریم.بای!![/quote]
میخوای بین منو دخملو به هم بزنی؟
دادا داری جک می گی چرا از من مایه میزاری؟
X( X-( :angry:
دادا دعوا ناموسی !!! بکش عقب !!! اینا سلاحشون قلمشونه!!!
آقا مشت اول 1000 تومن
سعید میگم بریم ساینارو بیاریم ببندیم به درخت هرکی اون یکی کشت بره آزادش کنه باهاش ازدواج کنه !!! =)) =)) :)) :))
جو شد روى امشا ز اردى جو زرد
بخم اندر آمد من لاجورد
بر آمد خروش از در باركاه
كه ارديمنش آمد و كو انبار كاه
كه بركه بيامد به نزديك شاه
درودش بدارم رفيقم به راه
جو سايناى تابنده آمد بديد
كه امشاسبند باشدش نابديد
چه خوش گفت این برکه ی پاکزاد
که رحمت بر آن جمله ی پاک باد
[quote=berkeh 3 rah]دادا دعوا ناموسی !!! بکش عقب !!! اینا سلاحشون قلمشونه!!!
آقا مشت اول 1000 تومن
سعید میگم بریم ساینارو بیاریم ببندیم به درخت هرکی اون یکی کشت بره آزادش کنه باهاش ازدواج کنه !!! =)) =)) :)) :))[/quote]
ایول مکه نرفته حاجی شدیم
حالا فقط مونده یه سر برم دوبی
.
.
برکه جون کلا فکر مکر شیطانی هرچی داری بگو من هستم
دادا این طنز در مدح احوالی که بر آمیشا گذشت بود یادم رفت به جا سعید بنویسم اردیمنش :D
ظمنن این دخملو به زور به ما بستن (من نمیخوامشا اصلن تابلو نیست :D )
[quote=sara sweet]سعید
زود بیا کلانتری اعتراف کن بدو :d[/quote]
به پیر به جوون من بیگناهم
برام کفش (همون پاپوش) دوختن
[quote=berkeh 3 rah]دادا این طنز در مدح احوالی که بر آمیشا گذشت بود یادم رفت به جا سعید بنویسم اردیمنش :D
ظمنن این دخملو به زور به ما بستن (من نمیخوامشا اصلن تابلو نیست :D )[/quote]
دادا مگه میشه کسی دخملو نخواد؟
[quote=sara sweet]سعید
زود بیا کلانتری اعتراف کن بدو :d[/quote]
خالشم که اینجاست :O :T
عجب دختر خوبیه این دخملیییییییییی
ماه ماه !!! البته ماه شب 14 هست 15 روز کمتر =)) =))
سعید ول کن دستمو…سعید دادا ول کن این داداشمون ترسناکھ… :d(خیلی چاکریم)…
سلام بھ رئیس قبایل شھوانی دادا من با دود کسب اجازھ کردم نمیدونم رسید یا نھ.,… :d
اوھ اردیخانم اینجاس سلام عرض شد!