امروز یکی از همکارام تعریف می‌کرد. تو عروسی داداشش ی دختره همش بهش نخ می‌داده بخاطر اینکه این زیاد پول اونجا شاباش می‌داده خلاصه دختره اینو همونجا مخ میکنه.اونجا هم گویا دستمالی این حرفا انجام میشه خلاصه فاز ازدواج میگیره خیلی زود میرن واسه خرید عقد لباس انگشتر این حرفا (این همکارم با برادر کوچیکش خیلی بچه بودن که پدر مادرشونو از دست میدن بخاطر همین نه این نه اقوامش تحقیق نکرده بودن)خلاصه روز عقد برنامه عقد که تو خونه دختره بوده فک فامیای دای خاله غیره که میخواستن بیان واسه مراسم همون روز می‌فهمن که مادر دختره جنده هستش دختره هم اوضاعش خرابه هرچی به این همکارم میگن این چیه پیدا کردی بیخیال این شو این حرفا این باز میخواسته بگیره ۷۰۰ تا هم حرف زده بودن خلاصه خاله کوچیکش میگه اگه میخوایش حداقل بگو مهرش کل صفر بشه چیزی مهر نکن .خواهر زاده همکارم که همسن همکارم بوده میگه دایی من آمار اینارو در آوردم اینو بخوای بگیری باید ی کت شلوار مشکی با کراوات قرمز بپوشی جلو در مشتری راه بندازی .خلاصه همکارم به حرف خواهر زاده و خالش گوش میده میره به دختره میگه. میگن مادرت خرابه .دختره میگه گوه خوردن این حرفا .همکارم میگه اگه میخوای بیام پای عقد مهریه صفر باید باشه دختره با اعصبانیت میگه باشه صفر ولی دیگه دبه در نیاری .اونجا همکارمو دختره و خاله دختره میگیرن ببرن پای عقد که فرار میکنه و کل فامیل فرار میکنن طرف دخترم با چوب چماق قمه میفتن دنبالشون خلاصه فرار میکنن …می‌گفت مادزنش با خودش همسن بود متولد ۶۸ بودن تو دوازده سالگی این دختره زاییده .می‌گفت خودم حس میکردم مادر زنم میخاره خودشو بهم می‌چسبونه ولی فکر نمیکردم تا این حد اوضاع خراب باشه…لایک فراموش نشه لطفا