سلام. شیما هستم و لازم دونستم دوباره براتون بنویسم هم به احترام دوستانی که خواستن ازم بیشتر بدونن و هم در جواب اون یکی دوستان که معتقدن من مقصر اصلی ام و دارم تقصیر رو گردن زمین و زمان میندازم و معلومه با دقت نوشته ی منو نخوندن. من چندین بار تاکید کردم مقصر اصلی خودمم و از این رو حرفی برای گلایه نداشتم. بعضیا اومدن و گفتن خیلیا نون شب هم ندارن اما خودشونو حفظ کردن. من کاملا موافق این حرفم. یکیش مادر خودم که تو بدترین شرایط حریم و حرمتش رو حفظ کرده. چرا با دقت نخوندین؟ من گفتم واضح هم گفتم بازم میگم تا هم اونایی که نخوندن در جریان قرار بگیرن و هم اونایی که خوندن براشون یادآوری بشه. من سخت دنبال کار بودم. دنبال یه کار شریف و آبرومندانه
میخواستم با کار کردن و زحمت کشیدن به خواسته م برسم اما نشد. از شانس بدم گرفتار دست یه مرد پست و عوضی شدم . من ازش نخواستم بهم تجاوز کنه و بعد در عوض لپ تاپ بهم بده. حریفش نشدم و وقتی که این اتفاق برام افتاد بخاطر سن کم و تحربه ی کم نمیدونستم باید چطوری مشکلم رو حل کنم. نمیخواستم اما اینجوری شد . مطمئن باشید اگه تو شرایط الان و با این طرز فکر این اتفاق برام میافتاد قطعا شکایت میکردم .
بگذریم.
بعضیا خواستن بیشتر از خودم بنویسم. بعد از اون اتفاق من چندین ماه تو شوک بودم اولاش ترس آبرو داشتم اما کم کم به این نتیجه رسیدم که زندگیم دیگه تباه شده و چیزی برای از دست دادن نداشتم. به قول معروف آب که از سر بگذره چه یه وجب چه صد وجب.
نزدیکای عید بود که برای خرید عید رفتیم بازار. چه خریدی ؟مامانم همش توی حراجیا میگشت و با این حال بازم نمیتونست یه دست لباس خوب برامون بخره. همش دست رو لباسایی میزاشت که آه من و خواهرم بلند میشد. اون موقع بود که خواهرم با اینکه سنی نداشت حرفی زد که اعصابمو خراب کرد و بخاطر اتفاقی هم که برام افتاده بود یکم حساس شده بودم . اون گفت آدمی که بتونه و دزدی نکنه احمقه. نا خواسته زدم تو دهنش. اشکش در اومد و گفت خب چرا میزنی؟ مگه نمی بینی مامان همش دور این آت و آشغالا میگرده. مامان از حرف خواهرم دلش شکست. کاملا معلوم بود حتی صدای شکستنش رو هم میشه شنید.
با خودم گفتم اگه یه کاری نکنم سرگذشت خواهرم هم مث من میشه بخاطر عقده های درونی و فقر و بدبختی اسیر دست یه گرگ دیگه میشه. من تنها بسوزم بهتره. همون روزا بود که با اینکه طنازی و ادا اطوار بلد نبودم و تازه کار بودم راه افتادم سمت پاساژای گرون قیمت شهرمون. بی هدف میرفتم برنامه ای نداشتم اما فروشنده ها البته بعضیاشون خودشون مثل گرگ گرسنه تو کمین بودن و میخواستن مخ بزنن. خیلی به خودم نرسیدم اما سادگیم و اینکه تنها بودم خودش جلب توجه میکرد
یه ساعتی تو پاساژ چرخیدم که متوجه شدم یه پسره دنبالم میاد و تو شلوغیا بیشتر نزدیک میشد و خودشو بهم میمالید. بخدا قسم اصلا استقبال نمیکردم خوشم نمی اومد دستمالی بشم اما من هیچ اراده ای از خودم نداشتم و ناچار بودم تحمل کنم. یکم که گذشت خسته شدم نمیتونستم به ترسم غلبه کنم اصلا این کاره نبودم. سر پله برقی بودم داشتم پایین میومدم که از پاساژ خارج بشم پسره اومد دقیق پشتم ایستاد و گفت میرم پارکینگ روبروی پاساژ بیا اونجا کارت دارم. از پاساژ که اومدم بیرون روبرو رو نگاه کردم یه پارکینگ عمومی اونجا بود که تا قبل از این متوجه ش نشده بودم. پولدارا اون مناطق رو بیشتر از فقرا میشناختن. رفتم اونور خیابون. دم در پارکینگ ایستاده بود با دیدن من رفت سمت یه پاترول. اون موقع ها پاترول تنها ماشین شاسی بلند زمان خودش بود . قدش تقرییا بلند بود چهارشونه و خوش تیپ.
نشست تو ماشین رفتم جلو شیشه رو داد پایین. گفتم چیه؟ چی میخوای؟ لبخندی زد و گفت حالا چرا اینقدر شاکی هستی؟ بپر بالا بریم یه دوری بزنیم.
گفتم مگه من بیکارم. برو بابا.
حکایت من شده بود حکایت اونی که میگن با دست پس میزنه با پا پیش میکشه. چون هم دلم میخواست هم جراتشو نداشتم. اما اون پسره که بعدا فهمیدم اسمش مرتضی ست ب یخیال نشد و بالاخره راضیم کرد سوار بشم. گفت میخواد دور بزنیم باهم اما وقتی جلوی یه خونه پارک کرد فهمیدم چی در انتظارمه
گفت من میرم داخل. یکم بعد تو بیا. گفتم یعنی چی؟ تو که گفتی دور بزنیم .گفت بابا یکی می بینه منو خیلیا میشناسن بیا تو نترس. لج کردم و گفتم نمیام. یعنی درواقع دنبال یه فرصت بودم که بهش بگم پول میخوام اما روم نمیشد. تا اینکه خودش گفت بیا پایین دنبالم بیا هرچی خواستی بهت میدم. گفتم هرچی؟ گفت نه هرچی اما راضیت میکنم.
خوب بود. رفت داخل خونه منم دنبالش رفتم. تقریبا ظهر شده بود اما میدونستم کسی نگرانم نمیشه پس خیالم از این بابت راحت بود.
خونه بزرگی بود حیاط با صفایی هم داشت. بگذریم از اینکه چقدر وسایلش لوکس بودن.
خیلی دلم گرفت. یکم از این پولا مال بابای من بود به کجای قانون جهان برمیخورد.
تا به خودم اومدم لختم کرده بود و سر تخت خوابش باهام ور میرفت. نه من چیزی میگفتم نه اون. منو به شکم خوابوند و اومد پشتم. بعد از اینکه کلی کیرشو به سوراخ کونم مالید و گردنمو گوشمو خورد سر کیرشو توف زد و سعی کرد کیرشو بکنه تو کونم درد وحشتناکی داشت خودمو جمع کردم و آخ بلندی گفتم آروم قربون صدقه م میرفت و میگفت ببخشید اما یکم تحمل کنی جا باز میکنه. گفتم شاید راست میگه دوباره توف زد و باز سر کیرشو رو سوراخ کونم فشار داد دردش خیلی زیاد بود اصلا نمیتونستم تحمل کنم کیرش خیلی بلند نبود اما کلفت بود و برا من که بار اولم بود تحملش غیر ممکن بود به هرزوری بود کردش تو کونم. جیغم به هوا بلند شد. گفتم نکن آفرین. تو روخدا درش بیار. گفت بابا تحمل کن چقد سوسولی
. دست خودم نبود. اصلا تو بغلش معلوم نبودم جثه م ریز بود و در مقابل کیر اون سوراخ کونم خیلی تنگ بود. نا خودآگاه گفتم آفرین درش بیار بزارش جلو. یهو از تقلا ایستاد. بلند شد و دستشو گذاشت زیر شکمم و منو هم بلند کرد . گفت مگه دختر نیستی. آروم گفتم نه.
چشماش گرد شد و برق خاصی زدن. گفت یعنی چی؟ مگه چند سالته؟ گفتم پونزده. گفت چطور ممکنه؟ پس این کاره ای؟ اشک اومد تو چشام. گفتم این کاره چیه؟ نه بخدا بار دوممه. گفت همون بار اول زن شدی؟ پوزخندی هم زد که از چشمم دور نموند.
عصبی شدم گفتم اصلا تو چیکار داری؟ کارتو بکن. گفت یعنی میشه از جلو کرد…
گفتم آره. خیلی خوشحال شد. این بار منو به کمر خوابوند و مستقیم اومد سراغ لبام. ول کن نبود خیلی طول کشید تا بی خیال لبام شد سرشو برد تو گردنم و بعد از اینکه گردنمو کمی بوسید و لیسید رفت سراغ سینه هام. کوچولو بودن اما حسابی خوردشون. دیگه از خود بیخود شدم برخلاف بار اول اینبار داشتم حال میکردم. کوسم حسابی خیس شده بود اما زانوهام و دستام میلرزیدن. …
دل تو دل مرتضی نبود. سریع پاهامو از هم باز کرد اما وقتی متوجه شد دارم میلرزم دوباره خم شد و لبامو بوسید. گفت نترس اذیتت نمیکنم. لبخندی تحویلم داد و باز پاهامو از هم باز کرد سر کیرشو به کوسم مالید آهم در اومد. زیر لب گفت: آخه کی دلش میاد به تو دست بزنه. یه لحظه تو فکر رفت اما انگار باز شیطون رفت تو جلدش. خم شد روم و در حالیکه گردنمو میخورد کیرشم با فشار کرد تو کوسم. درد داشت اما نه زیاد. بیشتر از درد هیجان داشت. چشماش خمار خمار شده بودن. و آروم تلنبه میزد و وقتی آه و ناله میکردم میپرسید درد داری؟ معلوم بود دلش میسوخت برام اما نمیتونست بی خیال بشه. یهو یه حس عجیبی اومد سراغم عین این بود که جریان برق از پاهام بیاد بره تو سرم. بدنم لرزید و نا خودآگاه کمرشو چنگ میزدم. اونم انگار خوشش اومده باشه سرعت تلنبه زدنشو بیشتر کرد. نفسم دیگه بالا نمی اومد اونجا بود که برای اولین بار ارضا شدم. دلم میخواست پرتش کنم اون ور اما نتونستم. کمی بعد اونم آبش اومد کیرشو آورد بیرون و ریختش رو شکمم یکمش هم سر خورد رفت لای پاهام.
بی حال بی حال مثل جنازه ها افتاد کنارم. منم دست کمی از اون نداشتم. داشت خوابم میگرفت که از جام بلند شدم با دستمال خودمو تمیز کردم و از تخت اومدم پایین. تند تند لباسامو پوشیدم. آروم چشماشو باز کرد و با اشاره ازم میخواست برم تو بغلش. منم بدم نیومد اما وقت نداشتم دوباره کنارش دراز کشیدم . سرمو گذاشتم روی بازوش و به قفسه ی سینه ش نگاه میکردم قلبش خیلی تند میزد. ناخودآگاه اشکم سرازیر شد اون لحظه دلم آغوش مردانه شو برای ابد میخواست اما شدنی نبود. با خودم گفتم کارش تمام شد دیگه مثل آشغال میندازتم دور. اما اینطور نبود وقتی سرحال اومد بلند شد و لباساشو پوشید. رفت سمت آشپزخونه و با دوتا چای نبات برگشت. چاییش تازه نبود اما خیلی چسبید. . نشست کنارم و گفت واقعا باور کنم بار دومت بود؟ سرمو انداختم پایین و گفتم آره بخدا. گفت بار اول چجور شد؟ دوست نداشتم درموردش حرف بزنم. گفتم حالا هرجوری که بود تو چیکار داری؟ من باید برم. چهل تومن پول گذاشت تو کیفم با یه شماره تلفن. چهل تومن ده سال پیش خیلی زیاد بود ته دلم راضی شد.
گفت ثابت کن این کاره نیستی. فقط با من باش هرچی بخوای بهت میدم. نمیزارم کمبودی حس کنی. به قولش هم وفا کرد خیلی پول به پام می ریخت یه گوشی موبایل هم برام خرید تا مرتب در تماس باشیم. اما به یک سال هم نکشید. عاشق یه دختر دیگه شد و نامزد شدن و خیلی محترمانه از هم جدا شدیم.
نوشته: شیما
طفلک،یه دختر ۱۵ ساله
هرچند کاری رو شروع کردی که نباید تموم کنی، هرچند با پای خودت به مسلخ رفتی، اما واقعا نمیشه سرزنشت کرد،تو فقط یه قربانی بودی… نمیدونم بعدها چه بر سرت اومده،اما امیدوارم از وضعیت موجود راضی باشی،هرچند زیاد خوشبین نیستم.
لایک
تو جامعه ای که به من مسیحی میگن کافر و به تویی که برای مخارج زندگیت مجبور میشی اینکارو کنی میگن جنده توقعی بیشتر از این نیست که طرف اول دلش بسوزه و بعد شیطنت بیاد سراغش
به قول اون دوستمون امیدوارم واقعی نباشه ولی اگه هم هست هرجایی که هستی ایشالله موفق باشی
اگه قرار باشه برطرف کردن نیاز های فردی اسمش جندگی باشه پس ما پسرا از همه جنده تریم که خیلی هامون حداقل هفته ای 2 بار جق میزنیم !!!
در پناه حق
افرين
پ همون كاري رو كردي ك من تو شماره ١ بهت پيشنهاد دادم!!!
فقط بهتره با كاندوم رابطه برقرار كني!!!حامله نميشي !!!مريض هم نميشي!!
مرداي بدبختي ك واس ي تيكه گوشت ٢٠٠گرمي هم ميان طرفت مريض نميكني و ايضا همسران اون مردارو!!
شیما من نمیدونم داستانت واقعی یا نه ولی اشک یه پسر ۱۶ساله رو در اوردی خدا کنه تن فروشی کمتر بشه هی روزگار
شاید داستانت واقعی نباشه وبه قول اساتید شهوانی یه مشت کسشعر باشه اما خب جالب بود ولی دلیل نمیشه به دلیل فقر تن فروشی رو توجیه کرد.
قبول دارم وضعیت جامعه اسفناک
کوس خودتم خار خارشتکی داشته،من معتقدم نباید یه دختریا زن به تنهایی باهمراهی مرد غرپبه به جای برسه که صدای فریادشو کسی نشنوه،
اصلا قبول مقصر تو نبودی چرا بازم رفتی دادی؟دیگه کنتور نمیانداخت؟
خسته م از حکایت جنده ها،
مرغ تارو سرش خاک نریزه کسی نمیتونه این کاروباش بکنه.
با سلام
بابا چرا این داستانهای چرت و پرت را مینویسید؟میخواهید فاحشه ها را تطهیر کنید؟ بگید فاحشه ها زندگی سختی دارند( که ندارند و فقط و فقط دنبال عشق و حال اند)؟ یه داستان غمناک الکی بگید؟
بابا جمع کنید این کاسه کوزه را نویسنده یا شخصیت اول داستان از اول تنش میخوارید در ادامه هم که دیگه همه پرده ها را درید
د آخه جاکش اگه بچه دنبال کار باشه به ننه و بابا و فک و فامیل اول میگه بعد دنبال کار میگرده چون میخواستی زود یه لب تاب بگیری رفتی و دادی ( کل داستان دروع بود) الان میگی که گول خوردی و… چرت نگید بابا از همون اول هم دنبال پول مفت و راحت بودی( همه فاحشه ها هستند) و هستی
تو را خدا یکم تفکر کنید و هر داستان دروغی را باور نکنید این فاحشه ها هم یک نوع کلاهبردارند و با داستان غم انگیز از احساسات انسانها سواستفاده میکنند
شخصیت اول این داستان هم از اولش مشکل داشت و دنبال بهانه بود که بره و پول مفت و راحت گیر بیاره. مطمین باشید که این داستان هم دروغی بیش نیست
در انتها فقط التماس تفکر
سلام دوست عزیز … من باور دارم که تو به هیچ وجه نقصر نبودی چون تو اون سن حساس به معنای واقعی تنها بودی و گیر یه آدن ناجور افتادی … من باور دارم اون آدمی که تو رو به این راه کشونده و باعث شده تو این کارو انجام بدی تو زندگیش یه جایی بدجور سرش میاد … ولی یه چیزی رو می خوام به عنوان یه هم جنس بگم … اگه الان شرایط خوبی داری و میتونی یه کار مناسب پیدا کنی ازت خواهش می کنم که مسیر زندگیت رو تغییر بدی … سعی کن از اول شروع کنی و زندگی جدیدت رو کاملا متفاوت از زندگی قدیمیت بسازی
چون این که خودت رو در برابر پول در اختیار مردا قرار بدی فقط روحت رو ذره ذره نابود می کنه و باعث یه عالنه مشکلات روحی و ذهنی برات میشه … امیدوارم بتونی یه زندگی عادی داشته باشی و ازش لذت ببری … اینم بگم که اصلا قصد نصیحت و یا قضاوت کردن رو ندارم چون من نه شرایط تو رو داشتم و نه با کفشای تو راه رفتم پس حق هیچ قضاوتی ندارم … فقط دوس داشتم به عنوان یه هم جنس راهنماییت کنم … موفق باشی
متاسفانه داستانتو باور میکنم.
اصلا هم سرزنشت نمیکنم.چون بی گناهی
نميدونم چرا ولي حس ميكنم واقعا سرگذشت واقعيته… متأسفم فقط همين
میخوام یه چیزی کامنت کنم اما نمی ونم چی بنویسم…
خیلی ناراحت شدم دختر نزدیک بود بغضم بترکه
الان اوضات چطوره روبراهی
میتونی رو کمکم حساب کنی
اسم داستان تو ی چیزه دیگه بود بهتر میشد
رازقی زندگیت، قشنگ وخوشبووو
ببخشید که قصه رو نخوندم
اما دفعه بعدی به لپ تاپ نگو لب تاپ
لپ یا همون
Lap
به قسمت روی رون پا گفته میشه و به کامپیوتری که میشه روی رون پا بذاری لپ تاپ میگن
:)
نمیدوم این داستان تا چه اندازه واقعیت داره ولی روی هم رفته واقعیت جامعه ی امروز ما رو نشون میده ✋ جامعه ای که یه عده اینقدر دارن که نمیدونن چیکار باید بکنن یه عده هم محتاج یه لقمه نون هستن ✋ نظر شخصیمه کاری هم به بقیه ندارم ولی دختر یا زنی که به واسطه ی فقر و بدبختی تن به خود فروشی میده نه از سر لذت و طمع و زیاده خواهی پاکتر از خیلیهاست ✋ فقر و نداری رو فقط کسایی میفهمن که لمسش کردن ماها هیچی در موردش نمیدونیم و هیچوقتم نمیفهمیم … امیدوارم در اینده اینقدر وضعیت مردم خوب باشه که کسی مجبور نباشه از سر نیاز خودش رو بفروشه…
نظر شما چیه؟
اصلا نخوندمش ولی همینا که بقیه گفتن
عذاب وجدان نداشته باش چون بهت یاد دادن عذاب وجدان داشته باشی برای غریضه ایی که خدا بهت داده و صبح تا شب باید شکر گزارش باشی نه عذاب وجدان
با عذاب وجدانی که بهت یاد دادن همیشه مطیعی
سرتو بگیر بالا و بدون که تو بهترین بازیگرِ زندگیتی و تنها کسی که کاملا میشه بهش اعتماد داشته باشی
شیما خانوم شما نه فاحشه اید نه خراب
نه تن فروشید نه چیز دیگه
شما معنی واقعی مرد بودنید
قسمت اول فقط به خاطر حسرت و نداشته هات قول خوردی و از روی کم تجربه ایی بود
ولی قسمت دوم فرق میکرد برای اینکه نخواستید خواهرتون رنجی که شما تجربه کردید رو بفهمه
شما معنی واقعی مرد هستید
انسان هایی مثل شما کم پیدا میشن
امیدوارم مثل قلب پاکتون زندگیتون هم خوب باشه
ولى زمانى كه پاترول بود تا اندازه كه من يادم هست گوشى موبايل نبود اينجا مشكوك زدى داستان واقعى نيست موفق باشى
ببخشید ولی تا اونجایی که من یادمه زمانی که پاترول تنها شاسی بلند زمان خودش بود موبایل نبود و وقتی هم اومد فقط اون ادمای پولدار داشتن و … و موضوع دیگری هم که نظرمو جلب کرد اینکه اون زمان لپ تاپ نبود که شماها و دوستات بخواین باهاش کلاس بزارین ته ته ش ازین کامپیوترهای خونگی بود با این مانیتور بزرگا و ویندوز اکس پی شاخ بود واسه خودش اینم افراد متمول داشتن.
اگرم لپ تاپی بود صنعتی ها بود که در دست عموم نبود کلا
واسه همین خوشحالم که بگم داستانت واقعی نیست و این سرگذشت یه دختر بیچاره نیست
قسمت اول داستانتو دیگه تقریبا فراموش کرده بودم. ولی فکر میکردم همون تجاوز سهل انگارانه باعث درس عبرتت شد اونم در زمانی که به قول خودت پاترول مد بود. پس فساد و هرزگی هم اینقدر نبود عزیزم. آدمای اینکاره هم تابلو بودن تو خیابونا. و واقعا عجیبه که یک دختر 15 ساله خودشو هلاک این راه کرد. اولش معصوم بودی و واقعا دلم سوخت . اما دیگه نداشته های دنیا مجوز از دست دادن همه چیز نیست.با اینحال متاسفم فقط که به نوعی با اکراه و اجبار وارد این وادی شدی.
“بعد از اینکه جسم را کشتید دیگر کاری از شما بر نمی آید و آنگاه ابدیت در کار است”
فقط و فقط امیدوارم واقعی نباشه اما اگه باشه ریدم تو عدالت دنیا و ریدم تو عدالت خدا«وجود نداره» ، تف تو لین زندگی تخمی
بعضیا خودشون سکس رو دوست دارن ولی اون ته نامردیه اگه بخوای یکی رو از سر بیچارگی وادار به این کار کنی ،اونایی که واقعا مرد هستن مطمئن باشید اگه دوست دخترش رو ببره خونه بهش دست نمیزنه مگر طرف خودش بیاد جلو
نمیخام بگم مقصر نیسی ولی خدا کنه این فقط یه داستان باشه و یه خیالبافی اعصابم ادمو بهم میریزه??
خیلی خیلی خیلی ناراحت شدم اصن میخام برم گریه کنم …چرا مردا اینجورین دوسشون ندارم دیگه
ده سال پیش، 40تومن، پاترول، لپ تاپ و موبایل پ.ن: با کاندوم قهری جنده خانم ?
خیلی متاسفم برات،من پیامی رو میخوام بفرستم اگر بشه خصوصی میفرستم حتما بخونش
کیرم تو ناموس اول و اخر هر چی مسول تو ایرانه. که بیکاری باعث همه ی مشکلاته ناموسشونو خر بگاد
نمیدونم چرا همش دوس دارم اینم مث بقیه داستانا دروغ باشه
تن فروشی دیگه تو ایران به خاطر فشار های اقتصادی اونقدر رایج شده که نمیشه تقبیحش کرد . بهتره به جای فاحشه از کلمه کارگر جنسی استفاده کنیم . فقر و فحشا همیشه با هم بودن . اینکه بگیم انشالله همه چی درست میشه و مملکت گلو بلبل میشه هم چرته . ادم واقعا نمی دونه چه نسخه ای بپیچه برای این اجتماع . اما وظیفه اخلاقی هر کسی حداقل برای خودش اینه که جوری بتونه تو این شرایط گند امروز زندگی کنه که حداقل حال خودش به هم نخوره .باید تعاریفمون از زندگی رو عوض کنیم . از مقدسات و گناه و وجدان و خیلی چیز های دیگه . حتی اگه بشه ارزش یه کارگز جنسی رو اونقد بالا برد تا یه جورایی کارش مقدس به نظر برسه .
داستان اولتم خوندم ببین هیچکی جرئت نداره اینقدر راحت پرده ی یه دختر رو بزنه به این راحتی اونم تو خونه ی خودش چون دختره پیش کسی حرف بزنه تیکه تیکش میکنن بعدشم اگه مادرتون اینقدر رو حرمت خودش حساسه قطعا بچه شو ول نمی کنه اینقدر راحت با پسرا همخواب بشه در کل داستانت اشکال زیاد داره و غیر واقعی هستش من نپسندیدم
دوستمون میگ 2 بار در هفته
هرکی 2 بار در روز میزنه بیاد زیر کامنت من بگه
خدا قوت ب این کمر های سفت :)))))
خوشحال میشم خارج از چشم شهوت اگر کمکی از دستم برمیاد براتون انجام بدم …البته میدونم ک دیگ دید مثبتی به انسانها به خصوص مردها ندارید ولی اگر تمایلی نسبت به خروج ازین اشفتگیه حال دارید خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
بیشتر داستانهای اینچنینی رو میخونم تا با درد انسانهایی اشنا بشم ک در گوشه و کنار شهرامون هستن ولی ما اونارو نمیبینمشون یا شاید اونا برای حفظ ابروشون چیزی بروز نمیدن که ما بفهمیم
لعنت به درد و بی پولی که خیلی از ماها کشیدیم ولی نمیدونم چرا هنوز اون اقازاده ها و به اصطلاح سردمداران این مملکته خراب شده جز شکمشون فکر چیزی نیستن
کاش اونایی که یک چنین چیزهایی رو میبینن خارج از روح حیوان گونشون به انسانیت هم کمی توجه کنند و مثل حیوان رفتار نکنند
چه مفهومی داره این جمله ک میگه انسانم ارزوستتتت…
عالی بود و غم انگیز چون با اینکه من پسرم ولی سرنوشت منم دقیقا مثل سرنوشت خودته میدونم چقدر سخته خیلی خیلی سخت خیلی سخته ببینی تو به خاطر پول داری خودتو میفروشی به کسی پولداره و به عدالت خدا شک کنی
خوشحال میشم بیشتر باهات درددل کنم
بازم دمش گرم که مردونگی کرد برات واقعاً متاسف شدم
به به گزارش بعدی چیه؟؟؟؟؟؟؟