رهایی از باکرگی یا شکسته شدن پلمپ ها (۲)

1400/10/10

...قسمت قبل

از شدت فشار سکس وحشیانه و خستگی از هوش رفته بودم. نمیدونم چقدر زمان گذشت ولی وقتی بخودم اومدم و چشمامو باز کردم هوا تقریبن تاریک شده بود. روی تخت افتاده بودم و مثل اینکه قطار از روم رد شده باشه نای بلند شدن نداشتم. کونم تیر میکشید و سرم سنگین بود. یکم که بخودم اومدم حواسم بکار افتادن و ذهنم شروع کرد به تجزیه تحلیل، خونه ساکت بود و ویلا توی تاریکی بود. یعنی اون بی همه چیزا رفته بودن و راحتمون گذاشته بودن؟ پس سارا کجا بود؟
بزور خودمو از تخت کندم و لامپ اتاقو روشن کردم. شورتمو روی تخت پیدا کردم و پوشیدم. رفتم توی هال اونجا هم لامپارو روشن کردم ولی خبری از سارا نبود. دلشوره افتاد بجونم یعنی چی شده بود؟ نکنه بلایی سرش آورده بودن؟ نکنه به زور با خودشون بردنش؟
شروع کردم صداش زدن سارا سارا ولی جوابی نمیومد رفتم طبقه بالا
اتاق خواب طبقه بالا درش بسته بود ولی صدا میومد و نور کمی ازش بیرون میزد. در رو باز کردم و لامپ رو روشن کردم. اتاق مستر بود و در حموم باز بود و صدای دوش آب میومد. اومدم دم در حموم و سارا رو دیدم همونطور لخت گوشه حموم نشسته بود زیر آب و زانوهاشو بغل کرده بود و زل زده بود به روبرو با چشمایی که هیچ نوری توشون نبود. انگار توی این دنیا نبود. صداش کردم ولی حتی نگام نکرد. رفتم داخل نشستم بغلش کردم و گفتم چت شده چرا جواب نمیدی؟ دستم که به بدنش خورد انگار برق گرفته باشدش پرید اون طرف و جیغ زد ولم کن بهم دست نزن
یه جور عجیبی با کینه بهم نگاه میکرد. گفتم چیه سارا چرا اینجوری میکنی منم ساسان! باز جمع شد تو خودش و یه لحظه رفت تو فکر بعد انگار نیروشو جمع کرد و باز با خشم و کینه نگام کرد و داد زد سرم چرا کاری نکردی!!! انگار با مشت کوبیده باشن تو صورتم یه لحظه مات و مبهوت شدم از دهنم پرید چه کاری میتونستم بکنم. با شنیدن این حرف ناامیدی رو تو صورتش دیدم بعد یه نگاه تحقیرآمیز و چندش به سرتا پای من کرد و با طعنه گفت آره دیگه هر کاری از دستت بر میومد انجام دادی و اونم هیچی بود! هم از نگاهش هم از طعنش بدجوری خورد شدم.
گفتم پاشو خودتو جمع کن باید لباس بپوشیم و زنگ بزنیم به پلیس، یهو از جا پرید و گفت خوب وقتی پلیس اومد بگیم چی؟؟؟ حتی نمیدونیم اون اسمایی که همدیگه رو صدا میکردن واقعن اسم خودشونه یا نه، شماره پلاک ماشینشونم که غیر ممکنه حفظ باشی. دیدم راست میگه من صبح حتی نگاهم به پلاک ماشینشون نکرده بودم. گفتم پس چی بزاریم قصر در برن؟ باز با یه خشم و کینه خاص نگام کرد و گفت فعلن که هر کار خواستن کردن و قصر در رفتن تو هم برو به پلیس زنگ بزن که آبرو برا من نمونه توی خونواده و فامیل، گفتم عزیزم تو الان ناراحتی بیا بریم بیرون حرف میزنیم. بازم با حقارت نگام کرد و گفت برو فقط بزار تنها باشم.
اومدم بیرون حرفا و نگاهای سارا داغونم کرده بود حتی داغونتر از وقتی که اون کثافتا توی ویلا بودن ولی بخودم گفتم سارا الان ناراحته ولی زمان که بگذره اونم میفهمه که کاری از دست هیچکدوممون بر نمیومد.
برگشتم طبقه پایین و دو تا حوله برداشتم و رفتم طبقه بالا رفتم توی حموم و به هر زحمتی سارا رو راضی کردم بیاد بیرون. حوله رو پیچیدم دورش و آوردمش بیرون. وقتی از زیر آب گرم اومد بیرون و با هوای اتاق روبرو شد لرزید و من دست انداختم دورش که بغلش کنم تا شاید کمتر سرمارو حس کنه ولی یه تکون به بدنش داد که معنیش این بود که نمیخاد تو بغلم باشه. همونطور که حوله خودش دورش بود نشوندمش لب تخت و با حوله دوم شروع کردم موهای قهوه ایشو خشک کردن
هر دو ساکت بودیم و سارا انگار از درون شکسته بود چشماش نور نداشت و به زمین خیره شده بود. موهاشو که خشک کردم گفتم بدنتم خشک کن تا من چمدونتو بیارم لباس بپوشیم بریم بیرون یه چیزی بخوریم. بدون اینکه نگام کنه گفت من گرسنه نیستم فقط میخام بخابم. گفتم مگه میشه از صبح چیزی نخوردی اما بی اینکه بحرفم گوش بده همونجور که حوله دور بدنش بود خودشو کشید بالا و خوابید و پتو رو کشید روی خودش و بهم گفت لطفا فقط لامپ رو خاموش کن و برو! اومدم کنارش نشستم و دستمو کشیدم توی موهاش و گفتم حالت خوب نیست باید پیشت بمونم. برگشت بهم نگاه کرد و گفت ساسان تورو خدا برو بیرون من خستم اعصابمم داغونه بزار یه امشبو تنها باشم و … دیدم اصرار فایده ای نداره لامپو خاموش کردم و اومدم بیرون.

راستش خودمم اونقد اعصابم خورد بود که نمی تونستم چیزی بخورم. دنبال گوشی موبایلم گشتم و پیداش کردم هم مادر خودم و هم مادر سارا زنگ زده بودن. اول به مادر خودم زنگ زدم بعد از حال و احوال با لحن خاصی گفت خوش میگذره آقا دوماد! تو دلم گفتم ای خدا شما چی تو دلتونه و ما چی توسرمونه. بعدم به مادر سارا زنگ زدم و گفتم سارا خسته بود و سرش درد میکرد و خوابیده. بعد پاکت سیگارو برداشتم و خوابیدم روی مبل و یه نخ آتیش زدم و هی بیشتر و بیشتر توی مغزم با خودم درگیر میشدم. بخودم میگفتم اگه کسی غیر از من این بلا بسرش اومده بود چیکار میکرد؟ واقعن چه کاری از دستش بر میومد؟ چرا سارا اینو درک نمیکنه که کاری از دست من بر نمیومد و هر کس دیگه ای بجای من هم کاری نمیتونست بکنه؟ راستی سارا حالش خیلی بده نکنه تا صبح بلایی سر خودش بیاره؟ باید تا صبح بیدار باشم و حواسم بهش باشه. با همین فکرا تا ساعت دو و سه صبح کلنجار میرفتم تا آخر از خستگی نفهمیدم چطور خوابم برد.

صبح با سر و صدای سارا از توی آشپزخونه بیدار شدم. یه تیشرت صورتی کمرنگ و شلوارک ستش رو پوشیده بود و انگار اعصابش آرومتر بود. وقتی فهمید بیدارم گفت توی یخچال و فریزر رو گشتم عسل و مربا و کره هست اما نون نیست. گفتم ولش کن میریم بیرون هم هوا عوض میکنیم هم یه چیزی میخوریم اومد توی هال نشست جلو مبل دستمو گرفت و گفت ساسان من که میگم جمع کنیم همین الان بریم تهران،لطفا!

  • آخه اگه الان برگردیم واسه همه سوال میشه که چرا برگشتیم حداقل یه امروزو باید بمونیم.
  • نکنه اون حرومزاده ها برگردن؟
  • نه بابا هر غلطی خواستن کردن دیگه واسه چی برگردن؟

رفتیم بیرون و تا شبم برنگشتیم یعنی سارا دوس نداشت برگرده ویلا، کل روزو گشتیم و هر دو جوری حرف میزدیم که کمترین اشاره ای به روز قبل نکنیم. دعوا و کلنجاری نکردیم ولی نه اون شور و انرژی دیروز صبح بینمون بود نه چشمای سارا اون نور و سرزندگی و شیطنت همیشه رو
آخر شب اومدیم ویلا و سارا شروع کرد به جمع کردن وسایلش و تمیز کردن ویلا و گفت صبح زود برگردیم گفتم بهتر نیست یکم دیگه بمونیم؟ خیلی سرد گفت نه
شب رو توی یه تخت خوابیدیم ولی هم اعصاب من هنوز درگیر بود و هم اخلاق سارا رو که میدیدم میدونستم هیچ راهی نداره که بتونیم سکس کنیم پس بی خیال شدم و خوابیدیم. صبح زود سارا بیدارم کرد و راه افتادیم
وسط راه نگاهش کردم بشدت توی فکر و مضطرب بود حتی داشت ناخناشو میجوید دستمو گذاستم روی رونش که آرومش کنم یه دفه پرید بالا و دستمو پس زد با تعجب گفتم چیه سارا؟ چرا این رفتارا رو تموم نمیکنی؟ با صدای بلند گفت بزن کنار

  • چرا؟
  • باید حرف بزنیم
  • اینجا، وسط جاده؟
  • آره دقیقن همینجا
    کشیدم کنار و پارک کردم و گفتم بفرما
  • ساسان چیکار میخوای بکنی؟
  • چیو چیکار کنم؟
    با ناباوری نگام کرد و گفت دو روزه داریم یجوری رفتار میکنیم انگار اتفاقی نیفتاده ولی آخرش که چی؟ میخوای همینجوری بریم خونه باباهامون و به زندگی خوش و خرممون برگردیم؟
  • ببین سارا پریروز یه اتفاق بد برای ما افتاد خیلی بد و ناراحت کننده بود ولی از دستمون کاری بر نمیومد الانم فقط باید یجوری ازش بگذریم و زندگیمونو جمع و جور کنیم
  • اتفاق؟ پس نظرت اینه؟ بلایی که سرمون اومد اتفاق بود؟
  • آره پس چی؟
  • اتفاق مث تصادف؟ مث اینکه یه لحظه چشمات بره رو هم و بریم ته دره؟
  • نمیدونم حالا هر چی که بود اصن حرفت چیه الان؟ تو چی میگی؟
  • منم نمیدونم چی بود ولی چیزی که اذیتم میکنه اینه که این حجم از بی خیالی و بی غیرتی رو درک نمیکنم. ببینم اصلن از مردی چیزی تو وجودت هست؟
    باورم نمیشد این حرفا از دهن سارا در میومد می خواستم بزنم توی دهنش اما جلوی خودمو گرفتم و داد زدم خجالت بکش سارا جلو دهنتو بگیر …
    هر دوتامون داشتیم داد میزدیم سر همدیگه و از شدت خشم بحد انفجار رسیده بودیم
    سارا به نفس نفس افتاده بود و چشماش درشت تر شده بود بعد یهو انگار آروم شد و نگاهی بهم کرد که هیچوقت توی عمرم کسی اونجوری با تحقیر و تنفر نگام نکرده بود و حرف دلشو زد
  • میدونی بیشتر از همه چی مخمو داغون میکنه؟
  • چی؟ بگو هر چی تو دلت مونده بگو
  • اینکه نمیدونم توی اون اتاق واسه اون گنده بک چیکار کردی که اینقد خوشش اومده بود و ازت راضی بود
    اولین بار بود که سارا بروم میاورد که ترتیبمو داده بودن و شنیدنش آتیشم زد دستمو آوردم بالا که بزنمش و سارا خودشو گوشه ماشین جمع کرد اما بجاش چند بار محکم کوبیدم روی فرمون و فقط پشت سر هم داد میزدم خفه شو خفه شو خفه شو سارا بوضوح ترسیده بود و من توی ماشین احساس خفگی بهم دست داده بود
    درو باز کردم و از ماشین پیاده شدم و یه نخ سیگار آتیش زدم در حالی که ذهنم درگیر بود و بخودم میگفتم پس علت اصلی درگیری ذهنیش و چیزی که ته ذهنش گیر کرده بود همین بود
    تا تهران سکوت مرگ توی ماشین بود فقط یکبار گوشی سارا زنگ خورد و اونم طوری با مامانش حرف زد که انگار کنار بهترین شوهر دنیا نشسته و داره عشق دنیارو میکنه.
    روز جمعه بود و ظهر رسیدیم به خونشون و آقا محمود که خونه بود منو بزور برای ناهار نگه داشت و مجبور شدیم نقش عروس داماد خوشبختو بازی کنیم که البته با حال خرابی که داشتیم واقعن عذاب بود ولی سارا واقعن نقششو خوب و بوضوح بهتر از من بازی میکرد

تقریبن دو هفته ای از جریان شمال گذشته بود و فقط یک هفته به اعزامم به خدمت مونده بود. توی این دو هفته زیاد سارا رو ندیده بودم و هر بار تنها میشدیم یا پشت تلفن حرف میزدیم خیلی رابطه گرمی نداشتیم. برای خونواده هامون بهونه میاوردیم که سارا درگیر درس و دانشگاهه و من درگیر آماده شدن برای رفتن به خدمت و هر دو گرفتار کارای خودمونیم.
یه روز نشسته بودم توی خونه و همش فکرای مختلف افتاده بود توی سرم فکر اینکه بعد ۲۳ سال تو کف بودن مثلن زن گرفتم ولی بازم تو کفم و … این فکرا حشریم کرد و شروع کردم با خودم ور رفتن. پاشدم یه فیلم پورن گذاشتم و رسمن رفتم تو کار کف دستی، اول فیلم یه زنه بود که روی یه صندلی استخر خوابیده بود کنار یه استخر آب توی ویلا و داشت با خودش ور میرفت و منم بدنشو میدیدم و با خودم ور میرفتم یهو یه مرد گردن کلفت هیکلی اومد پیشش و شروع کرد دستمالی کردن دختره و بعد کیر گنده شو درآورد داد دست زنه و زنه هم شروع کرد براش ساک زدن همینجور که داشتم با خودم ور میرفتم یهو دیدم همش محو بدن و کیر مرده ام تا زنه بدن عضله ای و بازوهای مرده رو میدیدم و ناخودآگاه یاد علی می افتادم و اونروز و ساکی که براش میزدم و سینه و بازوهای عضله ای و کیر کلفتش، یهو دیدم تحریک پذیریم و حشری شدنم با این فکرا چند برابر شد شروع کردم تند تند جلق زدن و ناخودآگاه خودمو جای زنه گذاشته بودم و مرده رو جای علی، بدن قویه مرده بدجوری داغم کرده بود و زنه همینجور که داشت ساک میزد با دستش کشید روی شکم و سینه عضله ایه مرده و این لحظه منو دیوونه کرد و آبم پاشید بیرون
بخودم اومد و رفتم توی فکر که چرا اینجوری شدم؟ چرا بیشتر از زنه از بدن مرده و کیرش حشری شدم؟ چرا همش بدن و قیافه و کیر علی اومده بود تو ذهنم؟
پاشدم رفتم حموم و خودمو تمیز کردم هنوز ذهنم درگیر بود که گوشیم زنگ خورد دیدم سارا داره زنگ میزنه جواب دادم بعد سلام و احوالپرسی بی مقدمه گفت:

  • ساسان من باید ازت معذرت بخام تو این دوهفته خیلی بد باهات رفتار کردم و با حرفام خیلی رنجوندمت
  • طوری نیست فک کنم با اون بلایی که اونروز سرمون اومد حق داشتی هر رفتاری بکنی و هر حرفی بزنی
  • بیا دیگه حرف اونروزو نزنیم و بقول خودت ازش بگذریم
  • باشه خوشحالم که به این نتیجه رسیدی و مرسی که این زنگو بهم زدی
  • باید این زنگو میزدم و این حرفا رو میزدم آخه راستش نمیخام زنوگیمون خراب بشه و از دستت بدم
    وای تو کونم عروسی شده بود و بعد دو هفته برا اولین بار حس خوبی بهم دست داده بود و بعد از کلی خوش و بش سارا بهم گفت:
  • میخام قبل رفتنت با هم حال کنیم
    پس قرار شد توی این یک هفته باقیمونده هر موقه خونه یکیمون خالی شد خلوت کنیم.

سه روز مونده بود به اعزامم که بالاخره فرصت مهیا شد و سارا اومد خونمون حسابی خوشگل کرده بود و من خوشحال که بالاخره بوصال عشقم میرسم. مانتوشو درآورد یه لگ مشکی پاش بود که چسبیده بود به روناش و پاهای سکسیش توش آدمو دیوونه میکرد و یه تاپ چسبون که پستونای گرد کوچولوشو حسابی داده بود جلو هم تنش بود.
بغلش کردم و چسبوندمش بدیوار و شروع کردم به لب گرفتن و بعد رفتم سراغ گردنش بوی ادکلنش که یه بوی گرم و کمی تند داشت با بوی لوازم آرایشش و رنگ موهاش قاطی شده بود و انگار منو از زمین بلند کرده بود و روی هوا بودم.رفتم سراغ لاله گوشش و یه گاز کوچولو گرفتم و سارا یه آخ کوچولو گفت بعد همینجور که لاله گوششو و گلو و گردنشو میمکیدم دستم رفت زیر تیشرتش گرمای بدنش رو که حس کردم کیرم نیمخیز شد.سارا که انگار حالمو فهمیده بود دستشو از رو شلوارکم گذاشت رو کیرم و با فشار دستش کیرم مث فنر پرید بالا، یه لبخند شیطنت آمیز تحویلم داد و گفت اوووف چقدم داغی تو
من توی این دنیا نبودم داشتم از هوس میترکیدم و چشام گرم شده بود تاپشو زدم بالا و از نافش شروع کردم به لیسیدن و زبون زدن تا رسیدم به ممه هاش، تاپو کشیدم از تنش بیرون و سوتینشو دادم پایین آخ که انگار دنیارو بهم دادن بدن سفید و گرم سارا تو بغلم و ممه های گرد و سفید و نوک صورتیش توی دهنم
وقتی پستونارو حسابی خوردم دستمو بردم لای پاش ولی دستمو پس زد و گفت هنوز زوده گفتم میخام بخورمش گفت نه بزار اول من بخورم بعد اومدیم کنار مبل و هولم روی مبل نشستم و با کمک دوتاییمون شلوارکموکشیدیم پایین، شورت پام نبود و کیر سفید و تمیزم سیخه سیخ پرید بیرون
سارا برا اولین بار کیرمو میدید و نمیدونم فقط حس اشتباه من بود یا واقعن از دیدنش خورد توی ذوقش ولی من اونقد حشری بودم به روی خودم نیوردم و کیرمو گرفتم دستم و چند بار زدم روی لبش ولی اصلن خوش نیومد و زد روی دستم و با تشر گفت مگه جندتم عوضی که اینکارو میکنی؟ جا خوردم و یکم حشرم پرید و گفتم ببخشین حشری بودم خر شدم و منتشو کشیدم تا باز برگشت سراغ کیرم و انگشتای نازک و طریفشو حلقه کرد دور کیرم و زبون خوشگلشو کشید سر کیرم دستامو گذاشتم روی مبل و سرمو دادم عقب و گفتم اوووف اینبار یه لب محکم از سرش گرفت که میخاستم جیغ بزنم بعد شروع کرد همینجور که با تنه کیرم بازی بازی میکرد بحالت جلق زدن، سرشو گذاشت دهنشو شروع کرد مکیدن جلقی که از پایین میزد و مکشی که از بالا میداد دیوانه کننده بود یعنی این حجم از لذت و حال خارج از تحمل من بود
چهارمین یا پنجمین مکشش بود که دیگه نتونستم تحمل کنم و انگار سر کیرم منفجر شد و آبم پاشید ته حلقش، سارا پرید بالا و با چشمای گرد شدش و با ناباوری نگام کرد و دهنشو باز کرد که سرم داد بکشه اما پاشش دوم روی چشم و موهاش باعث شد بلند شه سر پا و بپره روی جعبه دسمال کاغذی و شروع کنه عوق زدن و تمیز کردن سر و صورتش منم اومدم جلوی آبمو بگیرم ولی با لمس دستم کیرم بیشتر تحریک شد و اومدن آب ادامه داشت
سارا دهنشو که یکم پاک کرد مث دیوونه ها شروع کرد به داد و بیداد

  • ببین چیکار کردی کثافت
  • ببخشین سارا دست خودم…
  • خفه شو یعنی نمیتونستی یه دیقه نهگش داری
  • سارا داد نزن تورو خدا یکی بیرون باشه میشنوه
    سارا یه عوضی نثارم کرد و دستمال کاغدی رو پرت کرد سمتم و رفت توی دسشویی گوشه هال و شروع کرد به شستن دهن و سر و صورتش
    منم با دستمال کاغذی خودمو تمیز کردم و شلوارکم رو بالا کشیدم و رفتم دم در دسشویی
  • ساراجون ببخشین عزیزم از خود بیخود شدم
  • مردی خیر سرت یعنی نمیتونی دو دیقه نگهش داری
  • منکه گفتم ببخشین
  • یعنی باید همینطور بی هوا خالیش کنی ته حلقم؟؟؟شعور داری اصلن؟لابد بعد عروسی هم قراره همیشه با کاندوم باهام سکس کنی چون کاندوم نباشه هر دفه حاملم میکنی
  • خوب چیکار کنم بار اولم بود منکه…
  • تو که چی؟ بزن حرفتو میخای بگی مث من با هزار نفر نبودی ؟؟؟
    صورتش از عصبانیت سرخ شده بود
  • ببین منظورم این نبود
  • ولم کن ساسان خیلی بی شعوری
    از کنارم رد شد و لباساشو از کف حال برداشت و شروع کرد بپوشیدن و بعدن مانتوش
    گفتم حالا بمون حرف میزنیم ولی محل نداد و مانتوشو پوشید و گفت باشه بعدن حرف میزنیم و از خونه زد بیرون

توی اون سه روز باقیمونده، اولش باهام سر سنگین بود اما بعد کلی معذرت خواهی و چاپلوسی و بهونه آوردن که بار اولم بود و بسکه بخاطر سربازی عصبی بودم زود آبم اومد و تو هم که بیشتر ازون سکسی بودی که من بتونم جلو خودمو بگیرم بالاخره باهام آشتی کرد و قرار شد فعلن برم آموزشی رو تموم کنم تا بعد از برگشتنم تو یه موقعیت خوب با فکر آزاد و رها یه سکس خوب بکنیم.

شبی که فرداش اعزام بود خونه سارا اینا شام دعوت بودیم و شام رو خوردیم و توی چند فرصت کوتاه دور از چشم بابا مامانا لب بازی هایی کردیم و آخر شب برگشتیم خونه و من رفتم توی اتاق خوابم، اونروز اونقد درگیر کارای قبل اعزام و جمع کردن وسایلم بودم که از صبح نرفته بودم سر گوشی پس دراز کشیدم و گوشیمو باز کردم و متوجه یه دونه نوتیفیکیشن اینستاگرامی بالای صفحه گوشیم شدم. با انگشت بالای گوشی رو کشیدم و همه نوتیفیکیشنا ردیف شدن و مال اینستا اومد جلوم که نوشته بود علی باقری می خواهد پیامی برایتان بفرستد
با خودم فکر کردم علی باقری کیه؟ منکه همچین کسی نمیشناسم زدم روی نوتیفیکیشن و باز شد یه عکس برام فرستاده شده بود که باز شدنش خون توی رگام یخ زد و گوشی از دستم افتاد
توی عکس علی و رضا بودن که با بالاتنه های لخت کنار هم وایساده بودن، رضا با انگشتای اشاره و شصت دوتا دستش دو تا هفت تیر ساخته بود و از دو طرف سینش پایین رو نشونه گرفته بود و مشخص بود به کجاش اشاره میکنه و علی یه دستش دور رضا بود و اون یکی دستش به حالت بیلاخ وارونه بود و هر دو نیششون باز بود و سرخوش بودن
دستام میلرزیدن ولی گوشی رو برداشتم و خوندم زیر عکس نوشته شده بود “کجایی خوشگله ما که خیلی دلمون برات تنگ شده” با ایموجی بوس و قلب
چشام سیاهی رفت و دلشوره عجیبی افتاد توی دلم و ذهنم درگیر شده بود که اکانت اینستاگرام منو از کجا گیر آوردن؟ مگه کابوس تموم نشده بود؟؟؟؟

ادامه...

نوشته: ساسان


👍 21
👎 3
39001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

850704
2021-12-31 01:21:13 +0330 +0330

حالا اینکه تو چجوری فردای تجاوز به فکر سکس با شخصیت داستانت بودی هم جفنگی عظیم است. حداقل توهمات ذهنتون رو یه جوری بنویسید که منطقی باشه

2 ❤️

850797
2021-12-31 12:17:21 +0330 +0330

ساسان جان واقعا کونی خوبی هستی.یه ابنه ای تمام عیاری.هم خودت هم سارا حتما از کیر علی و رضا و ارسلان استفاده بهینه بکنید.

3 ❤️

850988
2022-01-01 11:03:52 +0330 +0330

یه بدبخت لوزر دیگه که تا حالا تو زندگیش با دختر از نزدیک مکالمه هم نداشته به اسم کاکولدی دنبال ارضای حس underdog بودن خودشه.

1 ❤️

851036
2022-01-01 18:15:25 +0330 +0330

دوتا حالت داره خوب
یا میری زیرشون میخوابی
یا به هوای خوابیدن و سکس پلیس میاری براشون

1 ❤️

851463
2022-01-04 06:06:11 +0330 +0330

ببینید ی مشت بی سر و پا و حرومزاده چطور اول زندگی ۲ تا جوون پیدا شدن و‌ که زدن به چیز
داستانت قشنگه ادامه بده، قلمت شیوا و زیباست

1 ❤️