سرسپردگان هوس (۱)

1396/10/24

**سلام خدمت دوستان گل . امیدوارم همیشه و هرجا که هستید شاد باشید .
میخوام روایتی رو براتون تعریف کنم که منجر به سکس موازی و ضربدری شد رو براتون بازگو کنم .

من ارسلانم . همسر گندم . 29سال سنمه هیکل و قیافه خوبی دارم و همینطور گندم خانومم که خوش قدو بالا و اندام سکسیش بینظیره . سینه های 85 باسن پهن و حالت دار . مچ پای نازک و در عین حال ساق و رونای تقریبا پر که زیبایی هیکلش رو در کنار کمر باریکش صدچندان کرده .
گندم لیسانس معماری داره و اصالتا اصفهانی و ساکن اصفهان بود . ما زمان دانشجویی باهم آشنا شدیم و از اونجایی که پدر گندم بهنش اطمینان زیادی داشت و به انتخاب گندم ارزش و احترام خاصی قائل بود خیلی راحت با ازدواجمون موافقت کرد .
زمان دانشجویی گندم یه دوستی داشت به اسم ستاره که اهل کاشان بود و با هم و چند نفر دیگه توی تهران خونه دانشجویی اجاره کرده بودن . نزدیکی سلیقه و نزدیکی طرز فکر گندم و ستاره(دوس و هم خونه ش) باعث ایجاد صمیمیت بین این دونفر شده بود که بعد از ازدواجشون هم با هم در ارتباط بودن . ستاره دختر زیبایی بود با قدی کشیده سینه های درشت و سفت چشمای عسلی که من عاشق این رنگ چشمم . پوستی سفید و در یک کلام مثل گندم خانوم من یه داف به معنای واقعی .
منو خسرو(شوهرستاره) هردومون تهرانی بودیم و همین امر سبب موندگاری گندم و ستاره تو تهران شده بود .
خسروباشگاه پرورش اسب و مانژ اسب سواری داشت و من هم مهندس معماری بودم و بواسطه رفاقت دیرینه پدرم با رییس سازمان نظام مهندسی ساختمان ، بنده از این رفاقت بی نصیب نبودم پشت سر هم و نقشه ساختمان برام میافتاد و امضا میکردم ، پول خوبی داشت و با توجه به مدرکم که بالاتر از گندم بود (اخه گندم و ستاره هیچکدوم ادامه تحصیل ندادن) تو دانشگاه هم تدریس میکردم .
برگردیم سر موضوع اصلی
رفاقت گندم و ستاره باعث شده بود که بین من و خسرو یه صمیمیتی شکل بگیره و بیشتر وقتای فراغت رو با هم و با خانومامون بگذرونیم .
اگه نخوام زیاده روی کنم باید بگم که گندم و ستاره هردو هم خوشگل بودن و هم خوش هیکل . ما چهارتا هم با هم تا حدودی راحت بودیم اما خانوما برای حفظ احترام تو جمع شال سر میکردن که البته بود و نبودش فرقی نداشت .
یه شب که چهارتایی خونه خسرو جمع بودیم بعد از صرف شام خسرو گفت بچه ها من یه سفری در پیش دارم و باید حواستون به ستاره هم باشه .
ستاره : کجا انشاله ؟ پس من چی ؟ منم میام .
خسرو : نمیشه عزیزم . با چند تا از همکارا میخوایم بریم یه سمیناری که تو کره جنوبی برپا میشه .
ستاره : خب چی میشه مگه ؟ منم میام . بذار اونا خودشون برن .
خسرو : نه عزیزم اگه میشد که نیازی نبود تو بگی . انشاله دفعه بعد باهم چهارتایی یه مسافرت خونوادگی میریم .
ستاره که دید اصرار فایده ای نداره بناچار قبول کرد و گفت پس من میرم کاشان خونه بابام تا تو برگردی .
اونشب مثل شبنشینی های دیگه تموم شد . روزی که خسرو پرواز داشت دوشنبه بعدظهر بود . بعد رفتنش ستاره اومد خونه ما تا شبو پیش ما بمونه که صبح بره ترمینال.
عصری وقتی برگشتم خونه داشتم میرفتم اتاق خودم که لباسامو عوض کنم و اصلا یادم نبود که قراره ستاره خونه ما باشه . وقتی داشتم از پله ها بالا میرفتم متوجه شدم که ستاره و گندم تو اتاقن و انگاری که دارن با یکی دیگه میحرفن . تازه یادم افتاد که قرار بود ستاره امشب مهمون ما باشه .
کنجکاو شدم که ببینم با کی حرف میزنن به همین دلیل جلو در اتاق بغلی ایستادم که اگرم یه وقت بیرون اومدن تابلو نشم .
ستاره : عزیزم کاش زودتر خبر میدادی
گندم : نگران نباش من ستاره رو راضی میکنم
یخورده که دقت کردم فهمیدم دارن با گوشی حرف میزنن . هر چی که هست اینو مطمئن بودم هردوتاشون دارن با یه نفر حرف میزنن . یهو چیزی شنیدم که شاخکم زد بالا
گندم : پروانه جون اگه بدونی چقدر هوس اون رقص باسنتو کردم !!! دلم میخواد باز مثل قبلنا یه جا جمع شیم و به یاد قدیما یه حال اساسی با هم بکنیم.
پروانه یکی از همخونه ای های گندم و ستاره بود که بچه ی زنجان بود . دختر خوشگلی بود که باسن فوق العاده ای داشت . ازون باسن ها که هر صد نفر یه نفر دارن .
پس اینا دارن با پروانه حرف میزنن . البته گوشی رو آیفون بود ولی صدای طرف رو نمیتونستم بشنوم . البته یه هم خونه دیگه داشتن به نام مریم که اونم بچه زنجان بود .
پس یعنی خانوم ما با همخونه هاش لزبین بودن ؟
بی سر و صدا رفتم تو اتاق کار خودم که کنار همون اتاق خواب بود (آپارتمانمون دوبلکس بود) رفتم رو تراس و یه سیگار روشن کردم و خاطراتم رو مرور کردم .
یادم میاد اون موقع که با گندم دوست بودم گندم اجازه نمیداد از لب گرفتن جلوتر بریم . حتی اجازه نمیداد سینه هاش رو دست بزنم . همیشه میگفت پدرم منو فرستاده تهران درس بخونم وجدانم قبول نمیکنه که به اطمینانی که بهم کرده خیانت بکنم و برم زیر پسرا بخوابم . البته بهم گفته بود که قبلا با چندتا پسردیگه دوست بوده ولی با هیچکدوم بیشتر از لب گرفتن کاری نکرده بود . اما بعد اینکه ازدواج کردیم و رفتیم سر خونه زندگیمون متوجه شدم که گندم از کون لذت میبره و با کمی تلاش تونستم خیلی راحت کونش رو فتح کنم . اون موقع هم کلی با خودم کلنجار رفتم که گندم که بهم دروغ نگفته ، پس چرا الان اینقدر راحت تونستم کونش رو بکنم در صورتی که مطمئنم دوست پسراش همه از بدن گندم نا کام موندن . ولی الان جواب سوالاتم رو گرفتم . خانوم با هم خونه ای هاش هم خواب هم بوده . با این همه بازم شک داشتم و دوس داشتم اگر هم قبل از من با کسی سکس داشته خودش بهم بگه ولی همیشه میگفت همونطور که با تو غیر از لب کاری نکردم با اون یکیا هم همینطور بودم ولی همیشه یه حسی بهم میگفت که گندم بهم دروغ میگه .
گندم که متوجه حضور من تو خونه شده بود اومد اتاقم و بهم خسته نباشید گفت و یه لب از هم گرفتیم و گندم گفت: برو یه دوش بگیر بیا پایین شام بخوریم .
بعد اینکه دوش گرفتم و رفتم سر میز شام نا خواسته نگاهم به گندم و ستاره یه جور دیگه ای شده بود . از اینکه میدیدم ستاره هم مثل گندم لزبینه درونم یه حس دیگه بهش پیدا کرده بودم . یادم میاد زمان دانشجویی و دوستی منو گندم بعضی وقتها ستاره هم با منو گندم میومد بیرون ، بعضی وقتا جلو اون از همدیگه لب میگرفتیم . حتی قبل اینکه رابطه منو گندم جدی بشه تو این فکر بودم که به ستاره پیشنهاد دوستی بدم . اون موقع ها بعد اینکه منو گندم وابسته هم شدیم و رابطمون جدی شد گندم میگفت ستاره خیلی دختر هاتیه وهمیشه به من میگه دیوونه چطور میتونی با ارسلان کاری نکنی ؟ چطور میتونی باهاش نخوابی در حالی که میدونی قراره با هم ازدواج کنی ؟
یادمه اون موقع ستاره یجورایی دلمو برده بود و دوس داشتم برا یه بارم که شده باهاش سکس کنم ولی از طرفی هم دوس نداشتم به گندم خیانت کنم .
برگردیم سر داستانمون .
سر میز شام حواسم همش به تن و بدن ستاره بود . موقع غذا خوردن به زیر گردن و سینه و . . . نگاه میکردم . البته لباسش باز نبود ولی همینکه برجستگیهای بدنش مشخص بود برام خیلی لذت بخش بود .
داشتیم شام میخوردیم که گندم گفت : ارسلان …فردا قراره پروانه بیاد تهران ، ما هم میخوایم دور هم باشیم .
ارسلان: خوش بگذره . پروانه تنها میخواد بیاد ؟
گندم : اره یخورده کار اداری داره و میخواد یه سر بهمون بزنه .
ارسلان : مگه ستاره نمیخواد بره کاشان؟
ستاره : چرا بابا میخوام برم اما گندم نمیذاره میگه حالا که پروانه میاد توام نرو دیگه .
ارسلان : راستش منم با گندم موافقم . ازین فرصتها زیاد پیش نمیاد که ادم با دوستان دوران دانشجوییش یجا جمع بشن و یاد ایام کنن (یاد ایام رو عمدا گفتم ببینم واکنششون چیه)
گندم : بفرما ستاره خانوم . ارسلان هم درک میکنه . توام اینقدر ناز نکن دیگه .
ستاره: آخه به مامانینام گفتم که میام .
گندم : خب عزیزم کاری نداره که زنگ بزن بهشون جریانو بگو . نمیخورنت که .
ستاره : باشه اما یه شرطی داره !!!
گندم : شرط مرط نداریماااا
ستاره : اتفاقا … شرطش اینه که بریم خونه ما .
ای داد بیداد . حالم گرفته شد وقتی ستاره این شرطو گذاشت . البته طبیعیه که بخوان جایی برن که بدون استرس دور هم جمع بشن اما اگه خونه خودمون بود شاید میتونستم یه راهی پیدا کنم که از این کلیپ زنده فیلم لز لذت ببرم . ستاره بدجور زد تو برجکم .
ارسلان: یعنی خونه ما اینقدر بد میگذره بهت ؟
ستاره : نه بخدا . نمیخوام که تو اذیت بشی .
گندم : نه ارسلان جان . به هر حال ممکنه پروانه یا ستاره اینجا معذب باشن .
ارسلان . شوخی کردم بابا . برین خوش باشین .
بعد شام گندم داشت ظرف میششست و ستاره با سینی چایی اومد تو سالن منم داشتم تی وی نگاه میکردم .
ارسلان : ممنون . بشین خودتم چایی بخور - راستی پروانه تنها میاد یا اون یکی دوستتون که همشهری پروانه بود اونم میاد ؟
ستاره : مریمو میگی ؟ نمیدونم . اصلا یادم نبود بپرسم ازش . ولی فکر کنم تنها بیاد .
همین موقع گندم اومد به جمعمون اضافه شد و کمی از این در اون در حرفیدیم تا خانوما پا شدن که برن بخوابن .
گندم : ارسلان جان منو ستاره با هم میریم اتاق خواب تو هم برو اتاق کارت بخواب .
ستاره : وای نه گندم . این چه کاریه بنده خدا رو اذیت نکن .
گندم : نه بابا چه اذیتی . بعدشم تو اتاق کارش اون تخت خواب خودش رو که زمان مجردیش روش میخوابید رو اورده اونجاس .
ارسلان : اره شما برین با هم باشین نگران منم نباشین .
گندم : مرسی عزیزم .
ستاره : شرمنده ارسلان . شب بخیر .
ارسلان: شب بخیر . راستی گندم یه لحظه بیا
ستاره رفت به پله ها که ختم میشد به اتاق خواب گندم هم اومد جلو من ایستاد
گندم : جانم عزیزم ؟
ارسلان : بیا تو گوشت یه چیزی بگم .
همینکه گندم خم شد لبمو گذاشتم رو لبش و از رو تاپش با سینه ش ور رفتم . گندم هم باهام همکاری میکرد و همونجور که لب تو لب بودیم گندم نشست روی پای من و دستم رو گذاشت رو اون یکی سینه ش داشتم گردن و گوش و لب گندم رو میخوردم و گندم صداش در اومده بود و با دستش داشت دنبال کیر من که راس شده بود تو شلوار میگشت که یهو صدای ستاره اومد و گفت :
ستاره : گندم جان مسواک منو . . . .
حرفش با دیدن وضعیت ما نصفه موندو یه عذرخواهی کردو برگشت بره تو اتاق
ارسلان : خیلی ضایع شد ؟
گندم : نه بابا چرا ضایع باشه . مگه اولین باره که میبینه؟
گندم از چهرش معلوم بود که داغ کرده .
گندم : ارسلان دوس دارم همینجا منو بکنی .
ارسلان : خانومم زشته پیش ستاره . بمونه برا بعد .
گندم : همیشه دوس داشتم یه نفر مخفیانه شاهد سکسمون باشه . این یکی از فانتزیام بوده .
ارسلان : نگفته بودی ؟
گندم : فرصتش پیش نیومده بود . البته اون یه نفر نباید هرکسی باشه ها.
من که چشام از تعجب گرد شده بود داشتم برو بر به گندم نگاه میکردم که گندم گفت : اوووووووووو چیه ؟ کجایی ؟ شوخی کردم بابا
ارسلان : تو شوخی کردی ؟
گندم : اره به جون خودم .
بوس شبخیر داد و رفت پیش ستاره ولی مطمئن بودم که گندم در مورد فانتزی سکسیش شوخی نکرده و اینی که گفت یکی از علایقش بوده .
منم بعد مسواک زدن و لباس راحتی پوشیدن (پیش ستاره شلوار خونگی با تیشرت پوشیده بودم که عوض کردم و فقط یه شلوارک پوشیدم و بالا تنم لخت بود ) رفتم اتاقم برا خواب . تو تختم مدام چپ و راس میشدم و خوابم نمیبرد . حدود بعد یک ساعت احساس کردم از اتاق خواب گندم یه صداهایی میاد . کمی گوشامو تیز کردم و خیلی نا واضح متوجه شدم که یکی از خانوما داره ناله میکنه . اول فکر کردم که گندم یا ستاره یکیشون دارن خواب میبینن و تو خواب ناله میکنه اما بعد اینکه صدای اون یکی هم دراومد و انگاری که یه چیزی داره به اون یکی میگه فهمیدم که بعله … خانوما مشغولن . صداشون اصلا واضح نبود . راهی هم برا اینکه صداشون رو بشنوم نبود . داشتم فکر میکردم که چیکار کنم دیدم بهترین راه اینه که گوشی خودمو از زیر در اتاق که دو سه سانتی از پارکت کف فاصله داشت هول بدم بره تو اتاقشون . من دوتا گوشی داشتم . یکی کاری بود و به دانشجوهام اون شماره رو میدادم و یکی هم گوشی شخصی خودم بود .
اول نور گوشیم رو کامل بستم که تو تاریکی اتاق متوجه نشن و بعدش با گوشی اصلیم به اون یکی ز زدم و پشت رو از زیر در فرستادم تو و خودم برگشتم تو اتاق . با خودم گفتم وسط کار که عمرا گوشی رو ببینن ، بعد کار هم چجنانچه ببیننش میگم از دستم افتاده بود زمین .
حالا صداشون واضح از گوشی میشنیدم
ستاره : وای انگار بال دراوردم . جااااان گندم فشار بده نگهش دار . خیلی حال میده .
گندم : اوفففففف بدجور خیس کردی خانومی . خیلی بهت داره خوش میگذره !!
ستاره اگه تکونش بدی بیشتر خوش میگذره . ااااییییییییییییییی خسرو کاش اینجا بودی . دلم کیر میخواد .
گندم: آآآه ه ه ه ه ه . هوس کیر شوهرتو کردی ؟ فکر کن من خسرو هستم که دارم میکنمت . اینم دسته برس نیست ، کیره خسروعه .
ستاره : کیر خسرو داغه . کلفته . آب داره
گندم : اخخخخخخ نگو ستاره . حالم خراب میشه .
کمی سکوت … اولش فکر کردم نکنه گوشیو دیدن . خواستم زود قطع کنم ولی …
ستاره : آی مارمولک … نکنه هوس کیر شوهر منو کردی ؟
گندم : نه بخدا . فقط وسط سکسمون حالی به حالی شدم با حرفت .
ستاره : شوخی کردم بابا . کارت رو بکن . حرفش که مالیات نداره . تازه شم اصلا میخوای تو از کیر ارسلان بگو . داریم حال میکنیم دیگه .
گندم : پس داگی شو تا بهت حالی کنم کیر ارسلان یعنی چی .
با صدایی که میومد معلوم بود دارن رو تخت تغییر حالت میدن و بعدش یه صدای…
ستاره: آییییی چی بود کردی توم ؟
گندم:عزیزم کیر ارسلانه . دوسش داری ؟
ستاره : سوختم . چی کردی تو کسم گندم ؟
گندم : چیزی نیست . همون خیاریه که تو بشقابت اوردی بالا . البته اصلش رو بخوای کیر شوهر منه که داره کست رو میشکافه .
ستاره : اره بکن . بکن . بکن داغترم کن
گندم : بهت حال میده ؟ میبینی شوهرم چه کیری داره ؟
ستاره : آه آه بزن توش دارم میام . بزن گندم . بزن
از سر و صداشون معلوم بود ستاره ارضا شد و بعدش دیگه حرفای عادی . فکر کنم قبل اینکه گوشی رو بذارم تو اتاقشون قبلش گندم رو ارضا کرده بوده . چون دیگه کاری نکردن فقط داشتن در مورد حرفای موقع سکسشون حرف میزدن .
ستاره: گندم جان ببخشا . بخدا تو حال خودم نبودم وگرنه همیچین دیدی به ارسلان ندارم .
گندم : این چه حرفیه . فراموش کن بابا . فانتزی سکسی همیناس دیگه !!! خداییشم خیلی حال میده .
ستاره: آره حق با توئه . فانتزی سکسی خیلی باحاله . میدونی آدم همیشه موقع سکس کلی فکرای دیگه میاد تو ذهنش ولی اینکه بخوای به زبون بیاریش یه چیز دیگه س
گندم : اره راس میگی .
بعد کمی حرفای کلیشه ای خانوما خوابیدن و من موندم و کلی فکرهای شیطانی و یه کیر راس شده و منم بعد یه ساعت بزور تونستم بخوابم .
صبح که از خواب پا شدم رفتم برا صبحونه انتظار داشتم خانوما رفته باشن خونه ستاره اما در کمال تعجب دیدم که نشستن دارن صبحونه میخوردن و میگن میخندن .
گندم : عه سلام عزیزم . چه دیر بیدار شدی .
ارسلان : سلام صبح بخیر
ستاره : صبح بخیر . بیدارت کردیم ؟
ارسلان : نه بابا دیشب خوابم نمیبرد . اینو گفتم و رفتم به طرف سرویس برا سر صورت شستن و مسواک زدن . مشغول مسواک زدن بودم که یهو یادم افتاد چه سوتی دادم . واااااای بدبخت شدم .
وقتی رفتم سر میز صبحونه …
گندم : کی خوابیدی مگه ؟
به جان خودم این دوتا فهمیدن که من فهمیدم . باید خودمو بزنم به کوچه علی چپ .
ارسلان : نمیدونم . داشتم با هندزفری فایل صوتی یکی از همایش های معماری رو گوش میدادم بعدش نزدیکای صبح بود خوابیدم. (مثلا با وجود هندزفری صدای دیگه ای نشنیدم).
هردوشون یه نگاهی به هم کردن و انگاری خیالشون راحت شد . ستاره که از چهرش معلوم بود حسابی نگران شده بوده .
ارسلان : راستی شما چرا نرفتین ؟
گندم : خانوم چون میخواسته بره خونه باباش دیگه کلید خونه رو برنداشته و با خودش گفته وقتی برگردم خسرو اومده دیگه .
گندم : یخورده برام خرید میکنی ؟
ارسلان : اگه اشکال نداره خودت برو خرید . من باید تا یه ساعت دیگه دانشگاه باشم . میترسم دیرم بشه .
گندم : اوکی . پس لطفا کارتت رو بده .
تو اتاقم لباس عوض کرده بودم و کیفم رو جمع و جور میکردم که برم که ستاره جلو در که باز بود ایستاد و گفت : ارسلان … فکر کنم گوشی توئه ، افتاده بود جلو در اتاق خواب .
ارسلان: عه ممنون . چقدر دنبالش گشتم .
رفتم که گوشیو از ستاره بگیرم یهو گوشی رو کشید عقب و تو چشام نگاه کرد گفت گ: بیشتر مراقب گوشیت باش . گوش رو داد دستم و بدون هیچ حرفی رفت پیش گندم . منم با یه خداحافظی از خونه زدم بیرون . تو ماشین فکرم بدجور مشغول بود . مطمئن بودم ستاره یه بوهایی برده . اعصابم خورد بود . آدم موقع سکس بی پروا میشه . بی حیا میشه . آبرو و غرور براش اهمیتی نداره اما همینکه شهوت فروکش کنه ، دوس نداره پیش کسی ضایع بشه و منم الان دقیقا تو همین حال بودم . مطمئن بودم که ستاره یه بوهایی برده .
سر کلاس وقتی بعضی از دانشجوهای دختر که انصافا بدن قشنگی هم داشتن میدیدم احساس میکردم تحریک شدم . دوس داشتم زودتر شب بشه برم خونه تا شاید بتونم یه حالی با گندم بکنم .
بالاخره شب شد و قبل اینکه برم خونه تماس گرفتم و گفتم دارم میام اگه چیزی میخوای بگیرم .
وقتی وارد خونه شدم ستاره و پروانه تو هال نشسته بودن و بعد سلام و احوال پرسی رفتم سراغ گندم که تو اشپزخونه مشغول بود .
ارسلان : به به خانوم خوشگل خودم . خسته نباشی .
گندم : توام خسته نباشی .
ارسلان: چه خوشگل کردی .
گندم : بودم . جنابعالی مارو نمیبینی .
ارسلان : برمنکرش لعنت . بیا اینجا ببینم
دستش رو گرفتم کشیدم سمت خودم و لبمو گذاشتم رو لبش و 30 تا 40 ثانیه ازش لب گرفتم و سینه ش رو مالیدم .
گندم : زشته بابا . میبینن بچه ها
ارسلان : ببینن دارم با خانومم عشق بازی میکنم . جنایت نمیکنم که . ضمنا مگه خودت نمیگفتی فانتزیت اینه که یکی در حال سکس ببیندت ؟ حالا اینکه فقط لب بود اینجوری کم اوردی
گندم : عههههههه؟ اینجوریاس ؟ شب حالیت میکنم .
ارسلان : ببینیم و تعریف کنیم .
خلاصه شامو خوردیم و بعد شام کمی میوه و تنقلات و صحبت های معمولی شدو از هر دری حرف زدیم . حواسم به ستاره بود . تقریبا دیگه مطمئن شده بودم که ستاره فهمیده . یجورایی باهام سرد شده بود و کمتر باهام حرف میزد .
ارسلان : ستاره ساکتی ؟ حرف نمیزنی .
ستاره : نه … دارم گوش میدم . شما بفرمایین.
پروانه پاشد بره گوشیش رو از تو شارژ دربیاره که به شوهرش زنگ بزنه ، وقتی داشت میرفت توجهم به باسنش جلب شد .
وااااااای پسر این باسن لنگه نداره . تو ساپورتی که پوشیده بود (طوسی رنگ) فوق العاده بود . غرق تماشا بودم که گندم که کنارم نشسته بود با ارنجش زد به پهلوم و آروم طوری که کسی متوجه نشه گفت : کجارو نگا میکنی ؟
من که دیدم ضایع کردم زدم تو نخ شوخی و گفتم : گندم جان ماشاله پروانه تغییری نکرده ها
گندم : چطور؟
ارسلان : منظورم بعد ازدواج هم هیکلش رو که همیشه روش حساس بود هنوز حفظ کرده
گندم : بعله . حالا نگرانیتون برطرف شد ؟
ارسلان : مگه چی گفتم ؟
همین موقع پروانه اومد و گفت بچه ها احمدرضا چندبار زنگیده من نفهمیدم . گندم جان با اجازه ت من برم تو اتاق خواب یه ز بزنم بهش بیام .
احمدرضا شوهر پروانه پسر فوق العاده شوخ و خودمونی و موئدب بود و در زنجان نمایندگی بزرگ و مجهز یکی از محصولات لوازم خانگی معتبر رو داشت .
گندم: برو عزیزم - منم برم یه هات چاکلت توپ براتون درستا کنم بیارم .
من موندم و ستاره . هردو ساکت بودیم تا اینکه ستاره گفت : ارسلان اصلا کار خوبی نکردی !!!از تتو انتظار نداشتم !!!
قلبم رفت تو حلقم . فهمیدم راجع به چی میخواد حرف بزنه.
ارسلان: جاااااااان ؟ کدوم کار؟
ستاره: خودتو به اون راه نزن . خوب میدونی راجع به چی دارم حرف میزنم . منظورم گوشی موبایلته که انداخته بودی تو اتاق خواب .
به وضوح احساس کردم که دچار افت فشار شدم . موندم چی بگم به ستاره . بدجور ضایع شده بودم .
تصمیم گرفتم حاشا کنم .
ارسلان: منظورت چیه ؟ چرا باید همچین کاری بکنم .
ستاره : برا اینکه به خلوت منو گندم تجاوز کنی .
ارسلان: ستاره میفهمی چی داری میگی ؟
ستاره : ببین ارسلان منم یه آدمم و احساساتی برای خودم دارم ، دقیقا مثل تو . پس لطفا دیگه منو خر فرض نکن .
ارسلان : عه این چه حرفیه . باشه …باشه … قبول . من عمدا اون کارو کردم . فقط لطف کن به گندم چیزی نگو .
ستاره : مطمئنم گندم از چیزی برا تو کم نذاشته .(منظورش سکس و روابط جنسی بود)
ارسلان : آره . حق با توئه چیزی کم نذاشته و منم خیلی دوسش دارم اما ازت میخوام این کار من رو رو حساب یه شیطنت بذاری و به دل نگیری . هر چند من از روز اول که با گندم دوس شدم یجورایی دلم پیش تو بود اما خودم میدونم این دلیل نمیشد که بخوام به خلوت تو و گندم نفوذ بکنم یا نسبت به تو دیدگاهی بغیر از دوست خونوادگی داشته باشم . ازت میخوام منو ببخشی .
سرم پایین بود و این حرفارو میزدم و وقتی سرمو بلند کردم دیدم ستاره داره با دهان باز و چشمای درشت شده زل زده به من . ای وااااااااای من چی گفتم ؟ هرچی که تو دلم بود و بیرون ریختم .
ستاره با تعجب فراوان گفت : ارسلان چی داری میگی ؟ یعنی تو چشمت دنبال من بوده ؟
چتا خواستم حرفی بزنم گندم با سینی هات چاکلت اومد و گفت :
گندم: ببینید گندم خانوم براتون چه کرده . ستاره جان بیا عزیزم اینو برا تو شیرینترش کردم .
همین موقع پروانه هم به جمعمون اضافه شد و گفت
پروانه: احمد رضا به همتون سلام رسوند و گفت حتما اولین تعطیلی که پیش اومد باید بیاین زنجان .
گندم : سلامت باشه . انشاله … ببینیم اگه تونستیم ردیف کنیم منو ارسلان با خسرو و ستاره چهارتایی میایم .
همین موقع ستاره گفت
ستاره: ما که فکر نکنم بتونیم بیایم گندم جان . شما برین
گندم : عه ؟ چرا آخه . چهارتایی که بیشتر خوش میگذره . با یه ماشین میریم دیگه .
ستاره: آخه وقتی خسرو برگرده مطمئنا کار عقب مونده زیاد داره .
گندم: حالا تا اون موقع یه تصیمیمی میگریم .
میتونستم بفهمم که ستاره از من دلخوره و سعی داره اینو یجوری بهم بفهمونه .
کم کم همه آماده میشدیم برا خواب و هرکی داشت یه وری میرفت . یکی اب میخورد یکی مسواک میزد و . . .
منم کارامو انجام دادم رفتم اتاق خودم که بخوابم ، همینکه رو تخت دراز کشیدم گندم اومد داخل . یه شلوارک جین قرمز رنگ که نیم پا بود پوشیده بود با یه تونیک تیشرت سفید .
گندم : آقای ما در چه حاله ؟
ارسلان : نخوابیدی خانومم ؟
گندم : گفتم اول بیام پیش تو بعد برم برا خواب .
عوضی بازیم گل کرد و بهش گفتم : برین مثل دخترای خوب بخوابینا !!! شیطونی نکنین ؟
گندم : منظورت چیه ؟
ارسلان : منظورم اینه بدون اعمال شاقه بخوابین . پروپاچه همو انگولک نکنین .
گندم : اصلانم حرفت جالب نبود .
ای بابا بازم گند زده بودم .
ارسلان : بابا شوخی منیکنم . شوخیم سرت نمیشه ؟
گندم : ارسلاااااان ؟؟؟
-جانم؟
گندم : من هوس سکس کردم /
ارسلان : عزیزم منم خیلی دلم میخواست یه حالی باهم بکنیم اما نمیشه که . دوستات تنهان
گندم : تنهان که تنهان . مگه من پرستارشونم . خودشون میخوابن دیگه .
اینو گفت و خزید روی من و لبش رو گذاشت رو لبام . من زر بودم و اون رو . وقتی داشتم لباشو میخوردم دستام رو گذاشته بودم روباسنش که رو من دراز کشیده بود . خیلی زود شهوت وجودمون رو گرفت .
ارسلان : لااقل بذار درو ببندیم .
گندم زود لبشو رو گذاشت رو لبم و دستش رو برد زیر خودش تا کیرمو بکشه از تو شلوارک بیرون و اجازه نداد دیگه برم طرف در و در هم باز موند .
وقتی کیرمو درآورد خودشو کشید پایین و تو چشام زل زدو کیرمو کرد تو دهنش و حسابی برام ساک زد . بعدش پاشد و لباساشو کند و منم مثل خودش کاملا لخت کردو اومد جای من رو تخت و به پهلو و پشت به در دراز کشید و زانوهاشو کشید تو شکمش و کسش از پشت زد بیرون منم رفتم پای تخت رو زمین زانو زدمو از پشت کسشو میخوردم . گندم که از شدت هیجان و شهوت داشت صداش کم کم بلند میشد و منم بهش میگفتم عزیزم ارمتر میشنون .
گندم : آآآآه ارسلان خیلی دارم حال میکنم . بازم کسمو بخور .
کسشو میخوردم و انگشتمو فرو کردم تو کونش . گندم یه لحظه نفسش گرفت و بعدش یه آآآآآآآیییییی بلند گفت ، دیگه شک نداشتم که دوستاش فهمیدن تو این اتاق چه خبره
ارسلان : گندم جان تروخدا یخورده آرومتر . بابا آبرومون رفت .
گندم: ارسلان منو بکن وگرنه بیشتر جیغ میزنم . یالا منو بکن .
میدونستم گندم عمدا دروباز گذاشته که به فانتزی سکسیش جامه عمل بپوشونه . همون فانتزی که دوس داشت موقع سکس با شوهرش یکی که بهش اطمینان داره ببیندش و دلش بخواد جای گندم باشه و همین امر سبب شده بود گندم بیشتر از قبل موقع سکس حشری بشه . البته همچین انتظاری از گندم میرفت چون زنی که با دوستاش لز بکنه مطمئنا دوس داره که لذایذ سکسیش رو به رخ شریک جنسیش(دوستاش) بکشه و تعصب بیجا نداشته باشه . منم دیگه مطمئن بودم پروانه یا ستاره داره مارو میبینه برا همین اصلا برنمیگشتم به پشت سرم که در باز بود نگاه کنم . البته شک داشتم که ستاره باشه چون بدجور از من شاکی بود ، به احتمال خیلی قوی پروانه در حال تماشای سکس منو گندمه پس باید یه خودی نشون بدم شاید یه فرجی باشه برای ایجاد رابطه بین منو پروانه حشری . یهو یاد باسن خوش فرم پروانه افتادم و بدون معطلی پاشدم و کیرمو از پشت گذاشتم دم کس گندم و یک ضرب هولش دادم تو که داد گندم دراومد
گندم : آآآآخ . ارسلان جر خوردم . وااااای . گاییدی منو . کیر کلفتت پارم کرد .
ارسلان : مگه همینو نمیخواستی ؟ مگه دوس نداشتی زیر کیرم جر بخوری ؟
گندم : آره . دوس دارم . بکن . با کیرت به کسم حال بده عزیزم
داشتم کس گندم رو میکردم اما تو تخیلاتم کیرم تو کون پروانه بود . گندم چشماش بسته بود و داشت لذت میبرد و آخ و اوخ راه انداخته بود منم با ریتم تقریبا تند داشتم تو کسش تلمبه میزدم که خم شدم آروم تو گوش گندم بگم :
ارسلان: با کیرم حال میکنی ؟ فکر کنم دوستات دارن مارو میپان !!! دارن میبینن که چجور داری بهم کس میدی .
گندم که حشری تر شده بود با صدای تقریبا بلند گفت :
گندم: پس لامصب تندتر بکن این کسو . بزن توش
دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرم و تا لحظه آخر که آبم به نوک کیرم رسید کیرمو تو کسش نگه داشتم و اخرین لحظه کشیدم بیرون و ابم پاشید رو کس و کون گندم . با ارضا شدن من گندم هم به نفس نفس افتاد و با دستش سریع ابمو مالید رو کسش و این حرکتش باعث شد خودش هم ارضا بشه و دوتا انگشتش که فرو کرده بود تو کسش رو همون توش نگه داشت و بدنش لرزید .
خلاصه اینکه گندم رفت دوش گرفت و رفت پیش دوستاش منم اماده خواب شدم که صدای پچ پچش با دوستاش میومد و هر از گاهی آروم میخندیدند که مثلا من متوجه نشم . میدونستم الان دارن سر به سر گندم میذارن . بدجور فکرم درگیر ستاره شده بود از طرفی هم اون همسر دوستم بود و اصلا دلم نمیخواست از اعتماد خسرو سوئ استفاده کنم ولی شهوت دهنمو سرویس کرده بود .
همون شب به سرم زد که یه نسخه از تلگرام گندم رو گوشی خودم بدون اینکه گندم متوجه بشه نصب کنم تا بفهمم با دوستاش چی به هم میگن . هرچند این کارم خیلی خیلی زشت بود و نادیده گرفتن حریم خصوصی گندم به حساب میومد ولی من منظورم فقط و فقط لذت بردن از حرفای سکسی گندم و دوستاش بود که در اخر به این نتیجه رسیدم که این کارو نکنم و دنبال یه راه بهتری باشم . **

ادامه…

نوشته: ارسلان


👍 16
👎 2
36477 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

669613
2018-01-15 08:14:50 +0330 +0330

عالی بود
نری با برف سال دیگه بیای

1 ❤️

669712
2018-01-16 05:04:09 +0330 +0330

خیلی خوب نوشته بودی معلومه وقت و انرژی بابتش گذاشتی، تا اینا راضی بودم فقط روند داستان یه مقدار کند به نظر میاد.
موفق باشی

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها