مامان، من بابامم (۳)

1401/05/26

...قسمت قبل

زیر دوش حال عجیبی داشتم باورم نمیشد که مامان ازم خواست شب کنارش بخوابم از یه طرف خوشحال بودم از طرف دیگه استرس سر تا پامو گرفته بود، من در آستانه رابطه با مامانم بودم و این یک رویا نبود ولی تصور اشک و لبخند مامان منو از درون خالی کرده بود حس همخوابی با مامانم حالا که داشت بوی واقعیت میگرفت برام سخت شده بود…
اگه نتونستم رابطه موفقی داشته باشم و خراب کنم؟ اگه نتونم مثل بابام باشم؟ اگه مامان وسط کار پشیمون بشه؟ اگه مامان یا من بعد از فروکش کردن شهوتمون به خودمون بیایم و از اینکه با هم سکس کردیم عذاب وجدان بگیریم؟(نمیتونستم دوباره گریه مامان رو بخاطر این موضوع تحمل کنم). اگه مامان بعد از امشب رفتارش باهام عوض بشه و یا اولین و آخرین همخوابی باشه… ذهنم پر از این ترس ها و استرس ها شده بود، شاید بخاطر من میخواد تن بده شایدم حرف و خواسته خودش باشه… باید به خودم میومدم یه عمر رویامو با مامانم ساختم حالا چه اتفاقی افتاده که توهماتم داره عملی میشه، مامان هم که راضی، ولی من دارم پا پس میکشم… خیلی عجیب بود من به خواسته مامان قراره باهاش بخوابم ولی حالا به خودم اومدم میبینم کار سخت تر از اون چیزیه که تصور میکردم…
میون جنگ افکارم ناگهان مامان بدون اینکه در بزنه درو باز کرد و من سریغ ناخودآگاه دستم گزاشتم جلوم، مامان که با همون شرت و سوتین بود سرخ و سفیدی بازوهاش بالای سینش و خط سینه هاش دوباره دلم آب کرد چشمام رو جادو کرد… مامان با لبخند آرامش بخشش گفت چیه ترسیدی؟ ژیلت آوردم برات فقط زود بیا بیرون تا منم برم یه دوش بگیرم.
من با دیدن مامان آرامش گرفتم ولی نمیدونم چرا یه حسی بهم اجازه نمیداد دستمو از جلوم بردارم تا دوباره کیرمو ببینه، مامان رفت و به خودم گفتم کاش دستمو برمیداشتم تا ببینه و سر حرفو باز کنم میتونستم ازش بخوام که بیاد زیر دوش با هم دوش بگیریم اما حیف از خجالت لعنتی روم نشد بهش بگم . بلاخره کلید این رابطه و شروعش دست من بود و من باید یه کاری میکردم. مامان که همه تلاشش رو کرد.
همینطور که داشتم اصلاح میکردم مامان رو تجسم کردم که پایین پله ها چادرش رو انداخت و با اندام دلرباش دل منو برد. فوق العاده بود دیدن رونهای سفید و براقش سینه های بزرگش که تو اون سوتین تحت فشار بود و شونه های خوش فرمش تصویرش از جلوم نمیرفت داشتم راست میکردم که چندجامو زخم کردم انقدر که حواسم پرت شده بود.
حولمو پوشیدمو از حموم اومدم بیرون که برم به سمت اتاقم که مامان صدام کرد گفت عافیت باشه چکار میکردی یدفعه صبح میومدی بیرون، گفتم اخه ژیلتش کند بود. مامان خندید گفت ژیلت کند بود یا موها زیاد بودن فکر کنم فقط موهای سرتو ابروهات نزدی، منم خندم گرفت گفتم دس رو دلم نزار مامان لطفا کرم مرطوب کننده بده که همه جام داره میسوزه مامان گفت آخی عزیزم این چه کاری بود کردی چرا همه بدنتو اصلاح کردی صبر کن تا برات بیارم منم از پشت موقع راه رفتن بالا تا پایینشو نگاه میکردم باورکردنی نبود که مامان با همون شرت و سوتین که براش گرفتم داره تو خونه راه میره و من انگار واقعا جای بابارو گرفته بودم! مامان از اتاقش برگشت وقتی نزدیک شد دیدم زل زده به پایین تنم بعد اشاره کرد گفت پا وسطیت اومده بیرون داره سرک میکشه. منو بگی از خجالت آب شدم… با گفتن مامان سریع متوجه شدم وای من حواسم کجاست کیرم نیمه راست شده از کنار حوله زده بیرون، سریع حوله رو کشیدم روش دستم گزاشتم جلوم گفتم اخ حواسم نبود ببخشید اخه دست خودم نیس انقدر جذاب شدی امشب با این پوشش نمیتونم نگاهت نکنم، مامان کرم داد دستم گفت اشکال نداره اینا اثرات هیزیه بعد جلو خندشو با پشت دستش گرفت گفت شوخی کردم طبیعیه بعد صورتشو بهم نزدیک کرد سر لپاش گل انداخته بود بوی عطرش هم مستم کرده بود خیلی آروم در گوشم گفت راستشو بخوای منم قبل اینکه بری حموم تو اتاق بغلت بودم شرت کادوت رو یکم خیس کردم بعد نگاه کردم اونم فهمید که دارم کسشو نگاه میکنم یه لکه کم خیسی به شرتش بود. نمی‌دونم اونجا بود که به بیدار بودنم شک کردم خیلی دلم میخواست بهش بگم من فدای اونجات بشم که واسه من خیس شده ولی زبونم بند اومده بوذ چیزی نتونستم بگم فقط نگام اوردم تو چشماش زل زدم همه چیز شبیه رویا بود، مامان انقدر باهام نزدیک شده و واقعا حرفایی که با بابا میزده رو داشت به من میزد! مامان بدجور حشرش زده بود بالا باورم نمیشد انقدر شهوتی باشه شاید برای همین بعد فوت بابا عصبی شده بود و افسردگی گرفت. یدفعه مامان گفت چرا زل زدی مگه نمیخواستی جای باباتو بگیری؟ میخوای من برات کرم بزنم؟ باز من احمق گیح و مثلا با حیا گفتم نه نه دستت دردنکنه خودم میزنم و مامان گفت هر طور مایلی تو برو تو اتاق کاراتو بکنو بیا اتاق من تا منم چند دقیقه دیگه برم دوش بگیرم بعد خندید بوسم کرد و گفت نظرت چیه حالا بازم میخوای از خونه بری مامانتو تنها بزاری؟ یا میخوای یه سیلی بهت بزنم ببینی بیداری یا نه؟ منم که احساسی شده بودم از شوق و ذوق زیاد بغضم گرفته بود گفتم دوستت دارم مامان… اونم گفت منم دوست دارم عزیزم… میخواستم لپشو بوس کنم که نمیدونم چی شد تبدیل به لب شد! مامان دیگه چیزی نگفت لبخندشو فروخورد و زود رفت تو اتاقش… این اولین لب گرفتن منو مامان بود که خود مامان عاملش بود و بجای لپش، لبش رو اورد گذاشت به لب من…
شروع یک رویای واقعی: شب اول
دستم گزاشتم رو قلبم و تپش هاش رو واضحتر از هر موقعی حس میکردم هوای خونه مثل قبل نبود انگار همه چیز تغییر کرده شاید معجزه شده و من جای بابامو گرفتم شاید هم من بابامم!
احساس میکردم امشب دامادیمه، مامان واقعا شبیه عروس شده بود برای اونم امشب شب عروسیشه. ما بطور عجیبی نسبتمون رو فراموش کرده بودیم. عشق یا هوس هر چی که اسمش باشه دوطرفه گره خورده بود و چه کسی میتونست مارو سرزنش کنه بخاطر لذتی که برامون ارزشش از هر چیز بالاتره…
بعد از اینکه تمام بدنم رو کرم زدم و حرارت بدنم آروم گرفت، موهامو شونه کردم و لباسمو پوشیدم که برم به سمت اتاق مامان ولی احساس کردم با این مقدار هیجان و استرس زیاد شاید با لمس تنش کار تموم بشه برای همین بی حسی دندونم رو به مقدار بسیار زیادی به تمام کیرم زدم و آنقدر مالیدم که دیگه کیرمو احساسش نمی‌کردم ! شق کرده بودم و متورم شده بود شرتم داشت منفجر میشد. رفتم تو اتاق مامان و برای اولین بار احساس نکردم که به حریم خصوصیش وارد شدم انگار این اتاق از اتاق خودم آشناتر بود. در کشو کمد مامان باز بود تمام لباس زیراش منظم چیده شده بود تو اتاق بوی عطر شیرین و ملایم و شهوت برانگیز مامان پخش شده بود اتاق بوی مامان رو میداد نگاهم افتاد به حولش که روی تخت بود! مامان حولشو نبرده بود تو حموم این یعنی لخت از حموم میاد بیرون؟!
صدای دوش حموم تو گوشام پر شده بود همین صدا کافی بود تا مامان رو زیر دوش تجسم کنم با موهای خیس روی صورتش و آب و کفی که از روی سینه هاش داره میریزه روی شکمش و می‌ره به لای پاهاش و رونهای بزرگ و کشیده و صاف و براقش رو خیس و لیز و درخشنده تر میکنه من بی تاب بودم تشنه تر از هر وقت میخواستم با همون رطوبت تنش مرحم تن تب دارم بشه، هیچ دیواری و مانعی دیگه بین منو مامان نبود شاید من میخواستم زیر دوش تماشاش کنم…
شهوت تنها چیزی بود که بین ما حکم فرما بود و تصمیم میگرفت
رفتم در حموم و در زدم مامان گفت جانم گفتم خوبی مامان؟ گفت اره عزیزم الان میام بیرون گفتم نه نه میخواستم بگم… گفت چیه بگو گفتم اخه روم نمیشه بگم مامان گفت چرا روت نشه بگی گفتم میتونم زیر دوش نگاهت کنم؟ مامان خندید گفت ای پررو چیو میخوای نگاه کنی تو که تا اونجای منم دیدی حوله منو بیار لطفا از روی تخت گفتم لطفا درو باز کنم دیگه مامان جواب نداد فکر کردم زیاده روی کردمو خراب کردم، چند لحظه بعد مامان خودش در حموم باز کرد و بالاتنه لختشو از پشت در اورد بیرون من پشت در نشسته بودم با دیدن مامان قند تو دلم اب شد واقعا زیبا بود سینهای بزرگ و خیس مامان رو میگم قطرات اب از روی موهاش میریخت روی سینه هاش. من محوش شده بودم مامان خندید گفت نشستی اینجا هنوز بجای هیزی کردن برو حوله منو بیار، منم سریع پاشدم رفتم حولشو آوردم مامان حوله رو ازم گرفت گفت چرا نیومدی داخل؟ گفتم تو اجازه ندادی مامان گفت تو دیگه نیازی نیس اجازه بگیری حتی برای توی تختم اومدن میفهمی؟ من زیرچشمی سینه هاشو دید میزدم مامان گفت چرا چیزی نمیگی؟ گفتم یعنی از امشب من مردتم؟ مامان دستشو گزاشت زیر چونم گفت: معلومه مرد منی سرتو بالا بگیر لازم نیست خجالت بکشی گفتم اخه ترسیدم ناراحت بشی مامان درو بست و حولشو پوشید و زود اومد بیرون با دیدن مامان نتونستم جلوی احساساتمو بگیرم گفتم چقدر خوشگل شدی مامان گفت چشمات قشنگ میبینه عزیزم یه لیوان آب بیزحمت … گفتم چشم سریع رفتم یه لیوان اب اوردم تو اتاق، مامان حولش تنش بود و جلو آینه داشت دور چشمش کرم میزد رفتم آروم گزاشتم رو میز تشکر کرد ازم و گفت بشین لب تخت من دل تو دلم نبود هر لحظه داشتم خودمو تو آغوش لخت و نرم و گرمش حس میکردم مامان گفت خب پسر مجنونم عاشق مادرش شده درسته یا نه؟ من با خنده گفتم من همیشه عاشقت بودم مامان برگشت از جلو آینه ایستاده بود روبروی من گفت خب منم عاشقتم ولی منظور من چیز دیگست خط سینه هاش از وسط لبه های حوله مشخص بود و موهای خیسش که از کنار کلاه حوله بیرون زده بود کلاهش برداشت شروع کرد به برس کشیدن گفت دوس داری کادویی که خریدی رو برات بپوشم من بلند شدم گفتم مامان تو چی؟ تو عاشق پسرت نشدی؟ یکم فکر کرد گفت مگه میشه مادری عاشق بچش نباشه؟! گفتم نه منظورم همونه که خودت پرسیدی؟ مامان گفت یه هفته است با خودم درگیرم قبلش فکرم نمیکردم پسرم پاره تنم بخواد بشه همخوابم ولی الان قضیه فرق کرده… گفتم یعنی چی؟ برسشو گزاشت کنار قرصشو از کشو میزش دراورد با آبی که براش اوردم خورد بعد اومد نشست کنارم گفت نمیدونم چرا بعد بابات از خودم متنفر شدم از خودم بدم میومد اما تو تونستی منو به زندگی برگردونی این عجیبه برام که کنار تو اصلا احساس عذاب وجدان یا حقارت نمیکنم افتخار میکنم که پسرم مرد شده شاید اگه هیچوقت حستو نمیفهمیدم منم عاشقت نمیشدم یعنی اینکه هیچوقت دلم نمیخواست لخت منو ببینی… نگاهمون عمیق بهم بود یه حس مردونگی و غرور خاصی وجودمو گرفت خجالتو گزاشتم کنار صورتمو نزدیک صورت مامان کردم گفتم پس کادویی که خریدم امشب نپوش یعنی دوس دارم هیچی نپوشی… مامان چشماشو بست و با لبخند معصومش لبشو گزاشت رو لبم حرارت داشت بدنمو میسوزوند نفهمیدم چی شد به یکباره نتونستم خودمو کنترل کنم با دو دستم سر مامان رو گرفته بودمو داشتم لباشو از شدت حشریت میخوردم مامانم سر و گردن منو گرفته بود من داشتم نگاهش میکردم ولی مامان چشماشو کامل بسته بود و اونم از حشر بالا نمیفهمید چجور داره ازم لب میگیره زبونشو میاورد بین لبای من همینطور که نشسته بودیمو در حال لب گرفتن حولشو از تنش درآورد تا دوباره بالاتنش کامل لخت در نزدیک تربن حالت بهم باشه اما هنوز لبه های حوله روی پاهاش بود و نمیتونستم لای پاهاش رو ببینم گرمای تنشو حس میکردم طراوت پوستش منو داشت جذب میکرد این واقعا شهوت بود که داشت بین ما حکم فرمایی میکرد و تصمیم میگرفت و هیچ حس مادر فرزندی وجود نداشت
مامان لب گرفتنو متوقف کرد بلند شد و حوله رو کامل از خودش جدا کرد تا مثل یه تیکه ماه لخت عریان و مادرزاد جلوی پسرش ایستاده باشه این صحنه همون چیزی بود که لب دریا دیدم اما اینبار تو واقعیت واضح تر از این نمیشد چطوز میتونه این همه زیبایی تو اندام این زن جمع بشه بدون هیچ نقصی همه چیز درست بود خط کسش جلوی صورت من بود در نیم متری من مامان داشت نگاهم میکرد با همون لبخند همیشگیش گفت دیدی مرد من؟ همون که میخواستی لخت شدم برات
من داشتم راست میکردم تو واقعیت تو اتاق مامانم و اونم جلوی چشماش وقتی که کاملا لخت با بدن سفید نمناکش جلوی من ایستاده بود و دلم میخواست یه دل سیر اون پاهای زیباش رو نگاه کنم و رونهایی که تو زیبایی همتا نداشت رو غرق بوسه کنم ولی دیدن سینه هاش از طرف دیگه امکان نداشت من. رو جذب هیچ جاذبه دیدنی دیگه ای از اندام بینظیر مامان بکنه نتونستم جلوی خودمو بگیرم منم پاشدم و دستام رو گزاشتم روی سینه های بزرگ و گرمش که هنوز هم قطرات آب روش بودن مامان بمحض اینکه سینه هاش رو تو چنگم گرفتم چشماشو بستو سرشو برد عقب و یه آااااه پر از شهوت کشید این نه رویا بود نه توهم یه لذت واقعی که هیچ چیز نمیتونست اون لحظه رو از منو مامان بگیره مامان مثل یه اسب سفید براق با یالهای بلند پشتش و رونهای کشیده و خوش فرم و باسن بزرگ و سینه های بزرگ و مستحکم جلوی من بود و چشماش رو بسته بود و از شدت شهوت نفس های بلند از بینی میکشید و ابروهاش رو با اخم زیبا چین میداد
مامان نه تنها اجازه داده بود من وارد حریم خصوصیش بشم بلکه تنشو برای من لخت کرده بود و از اینکه من داشتم سینه هاشو مالش و نوازش میکردم لذت میبرد اتفاقی که خیلی وقت بود مامان با دستان هیچ مردی بعد از بابا تجربه نکرده بود
تو اون لحظات جز لذت و شهوت هر چیز دیگه ای بی مفهوم بود و میدونستم قرار نیست از خواب بیدار بشم انقدر مست بوی موها و گردن بلور مامان بودم که نفهمیدم چطور تیشرتمو دراوردم و صورتمو به سینه هایی که دو سال ازشون شیر خورده بودم بچسبونم و در حال خوردن نوک سفتشون باشم ولی اینبار خبری از شیر نبود و مامان هم نگاهش به من مثل یک نوزاد نبود بلکه پسرش رو در قامت شریک جنسیش میدید که با میک‌زدن های من در حال تحریک شدن بود. مامان من رو بلند صدا زد و با دندونهایی که با حرص و کلافگی حشریت بهم فشار میداد گفت بسه دیگه دربیار شلوارتو دارم میمیرم بعد منو که سینه لختمو چسبونده بودم به سینه های نرمو گرمش و داشتم گردنش رو میخوردم از خودش با تمام قدرتش جدا کرد و مثل سر دسشویی زانو زد جلوم و شلوارمو سریع کشید پایین تا کیر کاملا شق شدم از شلوارم پرت بشه بیرون و جلوی صورت مامان باشه این صحنه خیلی زیبا بود اما وقتی مامان کیرمو گرفت و گفت منتظرش بودم من استرس گرفتم که نکنه زود ارضا بشمو شرمنده مامان بشم خجالت زده بشم ولی دیگه دست من نبود مامان کیرمو محکم توی دستش گرفته بود و میگفت اینو واسه من بزرگ کزدی نه؟ منم هر بار میگفتم اره عزیزم اره عشقم واسه تو و اسمش رو صدا میزدم اما اسمش دیگه حس قبل رو بهم نمیداد هر بار اسمش صدا میزدم و اون با صدای پر از شهوت میگفت جانم دلم فرومیریخت و مرد بودن رو در من به بیهایت میرسوند
مامان هم میخواست شب بینظیری رو برای من بسازه، تو همون حالت زیر کیرمو شروع کرد با زبونش لیسیدن و بعد یدفعه کیرمو گزاشت دهنش و دل من ریخت و دستامو گزاشتم رو شونه هاش و سرش واقعا سرم خالی کرد با اینکه کیرم بی حس بود ولی با دیدن ساک زدن مامان میتونستم تو ذهنم حسش کنم و ذهنم میخواست ارضا بشه ولی من باید حواسمو پرت میکردم سعی میکردم سقف رو نگاه کنم ولی نمیتونستم حواسمو پرت کنم شلوارم تا زانو پایین کشیده بودو مثل حالت دسشویی نشسته بود جلوی من و داشت برای پسرش ساک میزد تا از این هم شق تر کنم و اونم جوری میک میزد که میخواست جدا کنه و با دستش تخمامو گرفته بود و پایین میکشید این کارش باعث میشد دردم بگیره ولی نمیتونستم سرشو عقب بدم و کیرمو ازش دور کنم من سر مامان رو هم رها کردم و دستامو به کمرم گرفتم نمیدونمم چه مدتی گذشته بود ولی حتی اگر یکدقیقه هم بود برای من یک عمر بود چون من به این فکر میکردم که آبم نیاد و مامان هم بیخیال نمیشد ،یک لحظه نگاهم افتاد به لای پای مامان که یه لخته کش دار از آب حشر مامان از کسش که تا اون موقعیت نتونسته بودم واضح ببینمش آویز شده بود تا رسیده بود به زمین و فرش کنار تخت زیر کسش یه لکه بزرگ خیس بود این صحنه دیگه واقعا منو به اخرین درجه انفجار رسوند منو مجبور کرد سر مامان رو بدم عقب و کیرمو ازش دور کنم نفسام تبدیل شد به فوت کردن و به مامان گفتم لطفا بسه دارم ارضا میشم مامان بلند شد دست کشید رو موهاش و گفت نمیخواد خودتو نگه داری فشار نیار به خودت… ولی من نمیخواستم آبم بیاد چون میخواستم مامان رو به ارگاسم برسونم دیگه نتونستم تحمل کنم تصور ذهنی موقعیت باعث شد تو بدترین حالت آبم بیاد تصور اینکه مامان داشت برام ساک میزد و اب حشرش داشت میریخت از کسش روی فرش… آب حشر و مستیش از انچه فکر میکردم خیلی بیشتر بود خودش متوجه آبی که ازش رفته بود به فرش شد گفت اینا که رو فرش ریخته تو باعثش شدی… من اون لحظه که آبم اومد و کاش موقع ساک زدن میومد از خودم بدم اومد پشت به مامان بودم و ابم ریخته رود توی دستم و مامان هنوز خبردار نبود که کیر مردش الان که بهش احتیاج داره خوابیده و اون کسش خیسه و کیر میخواد مامان صدام زد جواب ندادم اما وقتی ابم از دستم رزخت روی زمین متوجه شد دستشو گزاشت رو شونم و گفت اشکال نداره نباید خودتو نگه میداشتی هیچ وقت به خودت فشار نیار من روم نمیشد برگردم و به مامان نگاه کنم حالا که خبری از شهوت نبود به خودم اومده بودم واقعا داشتم خجالت میکشیدم و یجورایی از اینکه لخت تو اتاق مامانم حس بدی داشتم مامان آب منو اورده بود و حالاخودش هم فهمیده بود اما اون با صداش با گرمای آرامبخش دستاش روی شونه هام بهم آرامش و اطمینان میداد
وقتی به سمت مامان برگشتم با لبخند پر مهرش دست کشید روی سرم و گفت دوستت دارم عزیزم و ازم با لباش آروم پایین لبم رو بوسید و گفت سرتو بالا بگیر پسرم مرد من!
چندتا دستمال برداشت دستام که همونطور به کیرم بود پاک کرد و بعد رفت دسشویی و من رها شدم روی تخت داشتم از هوش میرفتم که مامان برگشت و همونطور لخت اومد روی تخت کنار من دراز کشید و دوباره صورتمو بوسید. آرنجشو علم کرده بود و سرش بالای سر من که طاق باز وسط تخت پهن شده بودم داشت عمیق بهم نگاه میکرد و دست میکشید روی موهام وقتی اروم بهش گفتم مامان ببخشید که نتونستم … انگشتش گزاشت روی دهنم و گفت توی این اتاق بهم نگو مامان! من سریع اسمشو گفتم و مامان دوباره حرفم قطع کرد و گفت تو نباید معذرت خواهی کنی من ازت توقعی ندارم تو بار اولت بود تا همینجاشم خوب بودی بعد با خنده زیر لب گفت حدس میزدم بزرگ باشه ولی نه انقدر درست مثل بابات… پا وسطیت به خودش رفته و بعد نتونستیم جلو خندمونو بگیریم و پا به پای هم خندیدیم بعد مامانو بغل کردم و صورتم رو فشار دادم وسط سینه هاش من حالا حس دوران طفولیتم رو داشتم حسی که با سینه های مامان آرام میشدم و دلم میخواست بخوابم ولی مامان چی؟ اون که آروم نشده مامان هنوز ارضا نشده اون من رو بعنوان پسرش حس نمیکرد مردی رو داشت که میخواست شعله های آتیش لای پاشو خاموش کننه مامان دستمو گرفت و برد لای روناش و گفت حستو بهم بگو؟ منم که خبری از شهوت تو وجودم نبود خجالت کشیده بودم و خندم گرفته بود و خودمو زده بودم به بچگی مامان دستمو لای پاهاش فشار داد و روناشو میمالید بهم اون دنبال ازن بود که دوباره کیرمو راست کنه و مدام از حسم میپرسید منم گفتم حس خیلی خوبیه گرم نرم زیبا همین رونهای تو باعث شد که الان اینجام مامان هم خندید و دستمو بیشتر برد تا رسوند به کسش تا قلب من شروع کنه به تند تپش کردن انگار جریان برق بهم وصل شد من دستمو روی کس مامان حس کردم …

با تشکر از همه علاقه مندان و معذرت بابت تاخیر در انتشار و با توجه به استقبال و رعایت جزییات نویسی و اینکه این قسمت انصافا طولانی میشه،

ادامه...

نوشته: م.م


👍 78
👎 15
203601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

890617
2022-08-17 01:13:32 +0430 +0430

طولانیه کصشر تیتر برای بچه دو سالست مامان من بابامم

0 ❤️

890619
2022-08-17 01:17:59 +0430 +0430

چه عجب قسمت بعد رفت تا یه ماه دیگه ؟

0 ❤️

890633
2022-08-17 01:39:39 +0430 +0430

این همه زحمت کشیدی ننت بکنی😅😅😅
با این وقتی که گذاشتی دختر همسایه هات تا حالا کرده بودی🤣🤣🤣

1 ❤️

890639
2022-08-17 01:51:09 +0430 +0430

خیلی خوب مینویسی. لطفا ادامه بده داستان رو ❤️ 🌹 🌹

3 ❤️

890651
2022-08-17 02:38:58 +0430 +0430

یکی اینکه از بس دیر به دیر میذاری یکی هم اینکه خیلی شاخ وبرگ می‌دهی خاطره یا داستان تعریف کن افکار توی مغزت میخوایم چکار

1 ❤️

890656
2022-08-17 02:58:29 +0430 +0430

دوست عزیز خیلی حرفاتو تکرارمیکنی ادم عصبی میشه.مثلا اینکه اینبار رویا وخواب وتوهم نیست بلکه واقعی هست و بیدارم ورویاهام دیگه واقعی هستن.
یا اینکه الان دیگه هیچ حس مادر وفرزندی بینمون نبود وتنهاچیزی که اون لحظه حکم میکرد شهوت بود.
وچندتا ازاین قبیل حرفا که انگارمیخواستی احساس اون لحظه هات رو به زوور به خواننده بقبولونی.
جزئیات نویسی این نیست که بخوای وقتی ازبدن مادرت تعریف کنی چندین کلمه پشت هم قطار کنی یا یه حرف رو بعداز هرچند بندخط تکرارکنی.
منظوراینه بدون اینکه تکراری حرف بزنی ویاچیزی ازخودت روش اضافه کنی یاکم کنی بقولی سانسور.سعی کنی اون اتفاق رو که رخ داده رو همونطوری که بوده بیان کنی طوری که روان وشمرده شمرده بنویسی اونوقت خواننده راقب میشه هرچی هم طولانی اما بخونه وحتی زمان ازدستش دربره وغرق خوندن بشه.اما بااین نگارشت بااینکه کاملا احساسی نوشتی اما با توصیفات وتوضیحات تکرارشونده که طولانی هم کرده داستان رو خرابش کردی.شخصا اعصابم بهم میریخت هربار تکرارمیخوندم واسه همین روزنامه وارخوندم نه داستان گونه.
موفق باشی.
من هیچوقت درجایگاه قاضی نیستم وکاربه نوع رابطه و ممنوعیتش ندارم.همیشه سعی میکنم نظرمو درموردنوشته ونوع نوشتار بدم نه مضمون نوشته که درسته غلطه گناهه یا…وبدوبی راه بگم.
هرکس اختیارزندگی خودش رو داره وازاده هرطور که احساس خوشبختی وارامش میکنه باشه.حتی اگراین ارامش به دید دیگران اشتباه ترین کار عالم باشه.

3 ❤️

890676
2022-08-17 04:37:17 +0430 +0430

باز موندیم تو خماری

0 ❤️

890678
2022-08-17 04:41:07 +0430 +0430

خیلی خوب بود ولی ناموسن اینقدر فاصله نده

0 ❤️

890695
2022-08-17 09:06:23 +0430 +0430

داستان حسين كرد شبستري

1 ❤️

890756
2022-08-17 19:48:56 +0430 +0430

قشنگ‌نوشتی افرین ادامه بده لطفا زودتر منتطریم

0 ❤️

890765
2022-08-17 22:29:15 +0430 +0430

عالیییی بی صبرانه منتظر ادامه داستان هستم😍

0 ❤️

890776
2022-08-18 00:04:47 +0430 +0430

تصویر سازی زیبایی از صحنه ها داری ولی موضوع محارم کمی آزار دهنده هست . محارم از برجستگی های فرهنگ ماست که عده ایی سعی دارند فرهنگ را از ارزش هایش تهی کنند و بعد از بین برود . باید همت کنیم همسو نشویم .می توانستی بجای مادر شخصیت را مثلا زن بیوه برادر قرار دهی برائری که در زندگیت نقش مهمی داشته و درزمان حیات برادر واقعاٌ به چشم خواهری نگاهش می کردی . و این تضاد خواهر و عشق تازه همین وجدان را متلاطم می کرد. بهرحال بازهم میگویم توصیف صحنه هایت کم نقص بود. موفق باشی.

1 ❤️

890777
2022-08-18 00:09:48 +0430 +0430

بخوبی قبلی نبود ولی خوب خسته نباشی

0 ❤️

890855
2022-08-18 04:05:12 +0430 +0430

دادا بیا سرشو بگیر زر مفت نزن

0 ❤️

890896
2022-08-18 09:17:37 +0430 +0430

دروغ بس نیست؟؟؟

0 ❤️

890933
2022-08-18 15:43:48 +0430 +0430

بابا ناموسا گاییدی مارو ماهی یبار میزاری اونم به این کوتاهی
حداقل دوتارو پست هم آپلود میکردی

0 ❤️

891477
2022-08-21 14:38:25 +0430 +0430

باورم نمیشه این مزخرف اومده تو داستان های برتر

0 ❤️

891479
2022-08-21 14:41:44 +0430 +0430

آخه لامصب ها اول جق بزنین بعد نظر بدین. این کس شعر چیه این همه لایک گرفته؟ کامنت ها که دیگه شاهکاره. یه جقی بزنین. بعدش یه دوش آب سرد بگیرین. اونوقت بیاین اگه بیشتر از یه خط تونستین بخونین لایک و کامنت هم بدین

0 ❤️

891829
2022-08-23 18:44:35 +0430 +0430

قسمت یک و دو بهتر بود
خیلی جذاب تر بود

0 ❤️

892113
2022-08-25 14:07:30 +0430 +0430

من همذات پنداری کردم، خیلی لذت بردم ازش

0 ❤️

892293
2022-08-26 15:01:10 +0430 +0430

بیار ننت ماهم بکنیم

0 ❤️