واقعیت رویایی (۱)

1401/01/30

سلام من سهراب هستم و میخوام داستان سریالی واقعیت رویایی رو براتون بنویسم این داستان واقعیه و عین اتفاق هاییه که تو زندگیم‌افتاده…
ممنون میشم اگر توهین نکنید و هرجای داستان خسته شدید با پذیرش عذرخواهیومن دیگه ادامه ندید…
ممنون از این که وقت میذارید
(محتوای همجنسگرایانه)
سنم که کم بود و نزدیکای دوره بلوغ با کوچکترین نشونه‌هایی تحریک میشدم، با دیدن خانمای جذاب، پاهای خانمای فامیل، دخترای دور و برم از دوست و آشنا تا فامیل و محارم و خب اینا اصلن برای یه نوجوون تو سن بلوغ چیز عجیبی نیست چیزی که خیلی ذهنمو مشغول میکرد تحریک شدن با دیدن بعضی از مردا بود. واسم جالب بود فقط یک سری از مردا بودن که تحریکم میکردن حتی گاهی با تن صدای یه مرد تحریک میشدم یا از دیدن آقایونی که جذابیت های خاص ظاهری دارن مثلا عطرهای گرم و تلخ میزنن، آدمای موفقی هستن و اخلاقای جالب و خاص دارن مثل این که کسی بهم میگفت فلانی عادت داره هر روز صبح دوش میگیره و این موضوع منو تحریک میکرد گیجی دوران بلوغ و بی تجربگی اون سالها اذیتم میکرد تحریک میشدم دلم یه چیزی میخواست اما نمیدونستم چی الان آرومم میکنه

تو اون دوران خیلی سایت و پورن دیدن تو اینترنت در دسترس نبود و فیلمای سوپر مربوط میشد به فیلمای بی کیفیت تو گوشی که با بلوتوث جابجا میکردیم و یا سی دی های سوپر که تو مدرسه رد و بدل میکردیم و بین بچه های محله‌مون. کم کم دیگه شده بود سوم دبیرستان و من دیدن فیلم سوپر واسم یه تفریح شده بود اما گیجی من هنوز باهام بود وقتی فیلم سوپر میدیدم به مرز انفجار از تحریک میرسیدم اما وقتی در مورد یه فیلم خاص با کسی که اونم فیلمو دیده بود حرف میزدم میفهمیدم چیزایی که اینارو تحریک میکنه اصلن منو تحریک‌ نمیکنه و چیزایی که تو فیلم اونارو اذیت میکنه باعث میشه من خیلی تحریک میشم

تو اون سال تحصیلی ما یه معلم فیزیک داشتیم که تمام ویژگی‌های تحریک‌کننده منو داشت و من کل زنگای فیزیک رو از دیدن این آدم، حرف زدنش، راه رفتنش و حرکاتش تحریک میشدم یکی از فیلمایی که تازگی دیده بودم با این موضوع بود که یه سری پسر برای تولد یکی از دوستاشون یه خانمی رو میارن و اون برای اون دوستشون ساک میزنه و آبشو میخوره البته فیلم جزییات تحریک کننده عجیبی داشت و خانمه واقعا زیبا ساک میزد تو همین حال و هوا بودم که…تو باشگاه محله‌مون معلم فیزیکمو دیدم و بعد از احوالپرسی متوجه نگاه حس آمیزش به خودم شدم خیلی فضای عجیبی بود همه شیطونیای دنیا تو چشماش خلاصه شده بود انگار چشماش داشت باهام حرف میزد.
بعد از تمرین از بوفه باشگاه دوتا نوشیدنی گرفت و شروع کرد حرف زدن و ازم خواست که بریم یه دوری با هم بزنیم همه چیز ناباورانه بود من تو تحریک کامل بودم و این حد از برانگیختگی رو دیگه تو زندگیم تجربه نکردم تو ماشینش نشستیم و اگر حال ۵ دیقه بعدمو بگم باورکردنی نیست…یه جای خلوت، هوای تاریک اون کیرشو دراورده بود و من با تمام هنرم داشتم کیرشو میخوردم اصلن نمیفهمیدم چی شده که من انقدر حرفه‌ای دارم واسش ساک میزنم انگار نه انگار دفعه اولمه توی ذهنم پر از سوال بود…چی شد من فهمیدم که ساک زدنو دوست دارم؟ چرا من باید انقدر حرفه‌ای ساک بزنم؟؟ چه بلایی داره سرم میاد و تو همین فکرا بودم که صدای آآااااهش بلند شد و تمام آبش تو دهنم خالی شد و از کنار لبام دوباره میریخت رو کیرش و من عین اون خانمه تو فیلم دوباره واسش میلیسدم و اون سرمو نوازش میکرد آبشو قورت میدادم و عین یه ساکر حرفه‌ای از این کار و از لذت بردن پارتنرم از دهنم لذت میبردم به ثانیه نکشید که از خواب پریدم هول شده بودم تمام تنم شده بود عرق و شورتم خیس خیس بود بله من کل این ماجرا رو خواب دیده بودم نگاه به ساعت رومیزی کنار تختم کردم ساعت حدود ۳ شب بود خونه تو سکوت کامل و من که ارضا شده بودم تو خواب از یه طرف ترس احاطه‌ام کرده بود از یه طرف لذت از یه طرف کلی سوال که اصن چی شده و چرا من باید همچین خوابی میدیدم…خواب کامل از سرم پریده بود نه نای حمام رفتن داشتم نه نای خوابیدن نه حتی دیگه نای زندگی کردن لباسامو درآوردم رفتم لب پنجره اتاقم یه کم به خوشکلیای شب تهران زل زدم و بازم نمیفهمیدم چی شده…از حمام که اومدم دراز کشیدم تو رختخواب دیگه پازل لذتم داشت جور میشد این نشونه‌ها به من نشون دادن که راهم چیه مثل دختره ساک زدن، واسه یه آقایی با کیفیت معلم فیزیک و انجام اون کارایی که اون تو فیلم کرد و من یه بخشیشو تو خواب کردم…آره همین بود پازل لذت زندگیم داشت تکمیل میشد و من پر از نگرانی و استرس و دلهره که الان باید چیکار کنم…
جرعت تعریف این خوابو واسه کسی نداشتم اما دیگه فیلم سوپری بهم حال نمیداد تکرار صحنه های خواب هم تحریکم میکرد و میتونستم باهاش جق بزنم و هم بهم این حسو میداد که تا اولین تجربه واقعی حق ندارم حتی یک ثانیه از اون خوابو فراموش کنم انقدر خوابه شفاف بود و نزدیک به واقعیت که حتی از اون به بعد به چشمای معلم فیزیکم از خجالت نمیتونستم نگاه کنم یه حسی بهم میگفت انگار اونم میدونه من چمه…

با این احساس و با کلی حسرت تا سال پیش دانشگاهی پیش رفتم و دانشگاه قبول شدم سال ۸۸ رفتم بابل و دانشجوی بابل شدم اون خواب تنها شیطنتی بود که به عشقش از تهران دل کندم…
شغل پدرم تو جهاد کشاورزی بود و اوضاع مالیمونم بد نبود با لابی پدرم یه خونه که تقریبا خونه سرایداری یه باغی بود تو جاده دریای ساری بهم رسید و ترم دوم هم بابام برام یه پراید خرید که مسیر رفت و آمدم راحت باشه دیگه فیس بوک مد شده بود و میشد یه کم تو مجازی دنبال علاقه‌ها گشت و من تقریبا تمام وقتمو صرف پیدا کردن یه شریک واسه اولین تجربه میذاشتم…

تو فیس بوک با یه پسری آشنا شدم که دانشجوی پزشکی ساری بود و یه خونه هم تو شهر داشت شروع به چت کردن کردیم و ذهنم درگیر این بود که چطوری میتونم بهش بگم تا این که گفت اهل فیلم و فوتبال اینا اگه هستی من اکثر شبا تنهام بیا خونم فیلم ببینیم فوتبال ببینیم و من اونجا بود که فهمیدم اگر ببینمش نمیتونم همه واقعیتو بهش بگم باید الان بهش بگم که دنبال این حسم و اگر اوکی بود که میرم پیشش اگرم نبود که چون ندیدیم هم و فقط چهار تا عکس از هم تو فیس بوک دیدیم چیزی رو از دست ندادم دل و زدم به دریا و تو یکی از چتا بهش گفتم میشه ۱۰ دیقه هیچی نگی من یه سری حرف باهات دارم گفت آره حتما و من کل ماجرا رو واسش گفتم دیگه رویای صادقه‌ام داشت به واقعیت تبدیل میشد هیچوقت اون لحظه هارو یادم نمیره دستام میلرزید دهنم خشک شده بود همه تنم شده بود عرق و اگه بهم میگفتن بلند شو رو پاهات وایسا نمیتونستم انگار همه اعضای بدنم فلج شده بود و همه تمرکز بدنم رو ذهنم بود که چجوری به این بفهمونم من چمه و چی میخوام…حرفام تموم شد و اون هیچی نگفت چند ثانیه خیره به مانیتور بودم که یهو یه پیام اومد تموم شد؟؟ گفتم بله من‌میخوام برم بخوابم حالم خوب نیست اصلن گفت باشه ولی اگر خوابت نبرد بیا کارت دارم شمارمو تو چت بهش دادم گفتم اگه میتونی اس ام اس بده اون شب تا صبح اس ام اس بازی‌کردیم و در نتیجه اون گفت ببین واقعیت اینه که من تمایلم به دختره اما در حد تجربه بدم‌نمیاد تست کنم اگه دوست داری یه شب بیا خونم ببین چیکار میکنین…
من دو روز بعدش حتی نتونستم برم دانشگاه و تو خونه پای اینترنت فقط دنبال تحقیق بودم که یاد بگیرم چجوری باید ساک بزنم…خیار بادمجون دسته برس موی سر و هر چیزی که شبیه به کیر بود شده بود وسیله تمرین که من از متنا و فیلمایی که تو اینترنت میدیدم بتونم تمرین کنم واسه این که حالا که داره میشه بهترینش بشه…
پنج شنبه صبح بهش پیام دادم که اگر شب هستی بیام یه سر پیشت…گفت آره حتما من شام درست میکنم زودتر بیا که یه فیلمم با هم ببینیم پنج شنبه شب رفتم خونش با یه جعبه شیرینی فیلم دیدیم شام خوردیم و اصلن از حرفای شب اول هیچی به روی هم نیاوردیم وقت خواب که شد گفتم من برم صبح تا دیروقت میخوابم اینجا مزاحمم خیلی اصرار کرد که بمون ولی من لباسامو پوشیدم و اومدم بیرون از اون لحظه تا خود صبح به خودم فحش میدادم که چرا هیچ کاری نکردم بالاخره ظهر بهش اس ام اس دادم که واسه دیشب ممنون خیلی خوش گذشت و اونم یه تشکر کرد اما اس ام اس بعدی میتونست سرونوست منو عوض کنه این لحظه رو تا آخر عمر یادم نمیره…

من:“دیشب احساس کردم معذبی وگرنه دوست داشتم تجربه اولمون میشد”

رامین: “تو از خجالت داشتی آب میشدی من معذب بودم؟؟😄😄”

من: “میخوای امروز تو بیای اینجا؟”

رامین: “من ماشین ندارم سختمه تو بیا”

من: “مزاحم نیستم؟ نمیخوای تنها باشی؟”

رامین: “بیا”

گوشی رو پرت کردم و بی اختیار زدم زیر گریه…یه چیزی تو وجودم بود که ترس داشت ازش لبریز میشد اومدم رو سکوی جلو خونه فک کردم که این کار یا باید بشه و یا هیچ کاری تو زندگیم‌نمیتونم بکنم از فکر این کار رفتم داخل یه چایی خوردم یه حمام کردم صورتمو شیو کردم و هی با خودم‌میگفتم بالاخره باید بشه نترس و راه افتادم سمت خونه رامین

وارد خونه شدم این برخوردمون جالب بود اون برعکس دیشب که با تیشرت بود امروز تی شرت نداشت و لخت بود با یه شلوارک اون از دیدن شیو شدن صورتم جا خورد من از دیدن بدن لختش…انگار میخواست بهم کمک‌کنه…ذهنم درگیر صحته های پیش رو بود که یهو ذهنم جرقه زد
من: رامین؟؟

رامین: جان

من: تو میخوای به من ترحم کنی یا واقعا دوست داری تجربش کنی؟

دنیا وایساد رامین کنارم نشسته بود و سرش تو تلویزیون بود هیچی نگفت بلند شد پرده هارو کشید برقارو خاموش کرد و اومد جلو صورنم وایساد خشکم زده بود نمیدونستم باید چیکار کنم دستام بلند نمیشد از جاش لبام خشک شده بود خدایاااااا بعد از این همه ساااااال رسیدم‌ به اون‌جایی که باید حالا نتونم؟؟ من واسه رسیدن به این صحنه سالهااااا حسرت خوردم…خدایا چم شده؟؟ تو همین فکرا بودم که رامین از جلوی صورتم رفت من از بیرون خودمو نمیدیدم ولی اون کامل فهمید چقدر حالم عوض شده یه نفس عمیق کشیدم سرمو گرفتم تو دستام و تو فکر بودم که رامین زد رو شونم سرمو بلند کردم
یه لیوان شربت آورده بود واسم ازش گرفتم و خوردم و رامین همونجا وایساده بود و من منفعل لیوان خالی شربت تو دستم بود و نگاش میکردم بهم گفت پاشو از جام بلند شدم منو کشید کنار شلوارکشو دراورد و نشست رو مبل و فقط یه شورت تنش بود سرشو تکیه داد چشماشو بست و گفت هروقت اوکی بودی شروع کن این بهترین اتفاق بود لازم‌نبود نگران نگاه سنگین رامین باشم دیگه خودم بودم و خودم لیوان و گذاشتم زمین نشستم جلوی پاهاش دستمو گذاشتم رو روناش و یه نگاهی بهش کردم دیدم چشاش بسته است و یه لبخندی داره میزنه روی رونشو بوسیدم و بوسه بعدی بلافاصله از کیرش رو شورت بود…یه ناله ریزی‌کرد و من ادامه دادم چندین سال حسرت و این مدت آموزش و تحقیق در مورد این که باید چیکار کنم الان باید عملی میشد یه حالی تو دلم بود که گفتنی نیست یه چیزی قاطی بین ترس و دلهره و دلشوره لذت و تحریک جنسی و هزارتا چیز باهم قاطی چیزی که اصلن نمیشه توصیفش کرد دستمو گرفتم کناره های شورتش و دراوردم پاهاشو داد بالا به نشونه این که کامل دربیارم شورتشو کیرشو گرفتم دستم خداااای من باورم نمیشه همون چیزی که میخواستم داره اتفاق میفته یه بوسه به سر کیرش زدم و کیرش که نیمه بیدار بود و گذاشتم دهنم تمام اون حسا تموم شد تو یه آن یه لحظه و کسری از ثانیه همش رفت و فقط موند لذت خیلی عجیب بود دیگه ترسی نبود، استرسی نبود خجالتی نبود مثل جنده ها پررو شدم کیرشو از دهنم داوردم یه لیس بهش زدم گفتم جوووووون چه کیری داری و شروع کردم به خوردنش دیگه کیرش بلند شده بود و من هر مدلی که یاد گرفته بودم و روش اجرا کردم تخماشو میلبسدم کیرشو میک‌میزدم و در حین ساک هر دفعه که کیرشو تا مرز سرش میاوردم بیرون از کنار دهنم تف میریختم روش و همزمان با دست دورش بود میزدم و با دهن واسس میخوردم لبامو آورده بودم جلوی دندونام و اذیت نشه چند دیقه ای طول کشید شاید مثلا ۱۰ دیقه واسش میخوردم و واقعا تو اون ۱۰ دیقه من تو این دنیا نبودم انگار وسط بهشت ولم کرده بودن رامین هنوز چشاش بسته بود ولی دیگه داشت ناله میکرد پاهاشو سفت کرد دستسو گذاشت رو سرم گفت داره میاد من تمام اون مدت داشتم به این فکر میکردم که آبش بیاد و من بخورم آبشو اما لحظه ای که کیرش کلفت شد گفت داره میاد من فقط لبامو گذاشتم رو سر کیرشو آبش پاشید رو لبامو سر میخورد میریخت رو بدنش و اون آااااااه میکشید هول شده بودم داشتم از لذت دیوونه میشدم دلم میخواست تموم نشه دوست داشتم دست کنم تو ساعت ساعتو برگردونم به ۱۰ دیقه قبل و دوباره شروع کنم به خوردن کیرش رامین نفس نفس میزد و من میگفتم‌جووووون جوووووون جووووون با یه صدای خسته یهو گفت میتونم‌ چشامو باز کنم؟ من‌چشامو بستم گفتم آره چشاشو باز کرد منو نگاه کرد چشام بسته بود رو لبام آب کیر ریخته بود یه لبخندی داشتم پر از رضایت وایسادم تا خوب نگام کنه خوب ببینه چه لطفی بهم کرده…

ادامه...

نوشته: سهراب (su)


👍 4
👎 3
5901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

869605
2022-04-19 06:40:49 +0430 +0430

خوب بود. توصیفات لحظه ها و حس ها قابل قبول بودن برام.
فقط ای کاش علایم سجاوندی رو رعایت می کردی و از نقطه در انتهای جملات و ویرگول در بین جملات مرتبط به هم استفاده می کردی. در اون صورت خوند متنت راحتتر می بود.
یکی دو جا هم اشتباه تایپی وجود داشت که به نظر میومد به دلیل عجله در نوشتن بوده. پیشنهاد می کنم قبل از آپ کردن داستان، یک بار کامل بخونیدش و تصحیح کنید.
خسته نباشی و منتظر ادامه اش هستیم.

1 ❤️