بعد خداحافظی میدونستم اگه بهم پیام نده یعنی همه چیز تمومه… که خوشبختانه بالافاصله بعد از جداشدنمون بهم پیغام داد و گفت بهش خوش گذشته و ازم تشکر کرد و دوتایی یکم قربون صدقه هم رفتیم و بهم قول داد یکی از روزهای آخر هفته رو برای با هم بودنمون در نظر بگیره، واقعاً بودن با زنی تا این حد چاق برام حس خیلی خوبی داشت و شبیه برآورده شدن یه آرزوی همیشگی بود،شکم گنده و گرد، پستونای چااااق، و یه کون قابل قبول، به خودم قول داده بودم تا اولین دیدار حضوری دیگه جق نزنم و خودمو کمرمو حسابی آماده نگه دارم، ولی با وجود چتهای داغ و آتشینه پر از شهوتمون این کار برام خیلی سخت شده بود، وقتایی که با حرفام خیلی حشریش میکردم و خودمم غرق شهوت بودم بهم تذکر میداد که کمتر حشریش کنم تا کمتر اذیت بشه چون با اینکه خیلی شهوتیه اهل خودارضایی نیست و بدش میاد با اینکه چند سالیه که اصلا رابطه ای نداشته، وقتایی که به حرفش گوش نمیدادم که شامل همه ی وقتا میشد یهویی به تلافی بهم میگفت حالا که اینطور شد منم میدونم که باهات چیکار کنم و با یه عکس از پستون و شکمش دیوونم میکرد یا حتی بدتر ازون با گفتن جمله کیرت تو دهنم
حشرمو به سقف میچسبوند و منی که به خودم و خودش قول داده بودم تا روز قرار خودارضایی نکنمو تو امپاس و حشر شدیدی میذاشت و واقعاً حشری شدنشو سرم تلافی میکرد و باعث میشد از درد شهوت به خودم بپیچم و از حس شق دردم همزمان هم لذت ببرم و هم بدجوری اذیت بشم و دهنم گاییده بشه…
روزها تا آخر هفته با شهوت رسیدن روز سکس حضوری باهاش و چتهامون هرچند به سختی ولی گذشتو روز موعود شد، خوشبختانه خونمون برای چند روزی که به دو تا آخر هفته تبدیل میشد خالی بود و قرار گذاشتیم، صبح زود، ماشین برادرم رو قرض گرفتم و رفتم دنبالش، ساعت ۸ رسیدم و بعد تماس و پیدا کردنش سوار شد و راه افتادیم و تو راه بعد سلام علیک با لبخند و شیطنت به هم نگاه میکردیم و نوبتی دستای همو میگرفتیم و فشار میدادیم، کمی از استرسش برام گفت و همسایه هاتون نبینن و خانوادت نیان و … ک از بابت همه چی خیالشو راحت کردم و از بابت همسایه هام خواستم اونجوری که من ازش میخوام بیاد داخل که یکی دو تا از همسایه های فوقالعاده فوضول بازنشسته همیشه آویزون محوطهمون نبیننش و راحت باشیم، وقتی بالاخره وارد خونه شد با تعارف من مانتوش رو در آورد و راحت نشست و منم چایی و شکلات و شیر آوردم تا بخوریم و صبحونه رو گذاشتم برای بعد سکس که سنگین نباشیم، بخاطر عدم اعتماد بنفس به هیکلش لباسای زیر گشاد پوشیده بود ولی رنگای و شاد و جذابی انتخاب کرده بود و نازک پوشیده بود، بوی خوشی که بادی اسپلش به بدنش داده بود منو جذب خودش میکرد، بهم گفت از بسکه که سکس نداشته مطمئنه بار اول با لب گرفتن ارضا میشه… با دستام کشیدمش توی بغل و سرشو روی زانوم گذاشتم و مثل بچه ها توی بغلم گرفتمش و شروع کردم بوسیدن آروم لبهاش و نگاه بازی، کاملا همراهیم میکرد و از شدت خوشحالی حالتی شبیه اشک شوق داشت و لبامو مزه میکرد، حالت معصومانش شهوتمو بیشتر میکرد و سرعت و عمق مکیدن و خوردن لبهاش رو بیشتر، تو چند دقیقه لبهای خیسش رو با هم توی دهنم گرفته بودم و میمکیدم، هر دو تا لبش توی دهن من بود و با ولع زیاد میخوردمشون، گاهش صورتشو نوازش میکردم و گاهی پستونای گندشو میمالیدم، ازینکه توی حس رفته بود لذت میبردم و وسطاش با لباش بازی میکردم و اجازه میدادم زبونمو بمکه و بخوره و حتی با حالت ساک بخورتش و منم از فرو کردن زبونم توی دهنش لذت میبردم، از دست کشیدن روی شکم گنده و پستونای چاقش و خوردن لبهاش انقدر لذت میبردم که چشمامو بسته بودم، با لرزش بدنش و آروم گرفتنش و کند شدن حرکاتش متوجه شدم واقعاً ارضا شده، لبامو از روی لباش برداشتم و با لبخند نگاش کردم با حالت خجالت بهم نگاه کرد و گفت بهت ک گفته بودم بار اول با لب گرفتن ممکنه ارضا بشم اگه برم توی حس، بوسش کردم و موهاش رو ناز کردم و یکم باهاش نگا بازی کردم، زنی ک توی بغل من بود لیاقت حسی که داشت تجربه میکردو داشت… همچین زن چاق و ناز و مهربونی لیاقت بودن با پسری که دیوونه ی چربی های آویزون شکم و پستونش باشه رو داشت….
باز خسته شدم، ادامه دارد….
نوشته: سامی
یه تنه معیار های زیبایی رو جابجا کردی 😂
چی بگم والا!
دیس هفتم
من هروقت اسم زن چاق میاد بدنم میلرزه
یاد اون زن چاقی میوفتم که بوی تعفنش
باعث شد دو روز نتونم چیزی بخورم.
به سلیقه ات تبریک میگم زن چاق با بدن آویزان من برم تو افق محو بشم 😕 😕 😕 😕
کلید اسرار: دستمالی بشکه 🛢🛢🛢