چه ساده با ترس کونی و بیغیرت شدم (۱)

1401/01/19

سلام دوستان
(دوستان چون ویرایشم خوب نیست هر جا ،( بردیا :) رو دیدید یعنی خود من دارم حرف میزنم ، بلد نبودم جور دیگه ای اینو بهتون برسونم ببخشید اگر روش خوبی نیست)
من بردیا هستم ۱۷ سالمه دارای یک خواهر ۱۸ ساله و یک خواهر ۱۹ ساله هستم و یه پدر پیر بد اخلاق دارم که تو سن بالا با مادرم ازدواج کرده و خیلی زود بچه دار شده،الان پدرم نزدیک ۶۲ سالشه
ولی مادرم۳۶ سالشه که همه میگن اصلا بهش نمیاد ۳۶ باشه و خیییلی جون تر میزنه ما همه به مامانمون بردیم پوستمون سفیده و قدمون نسبتا بلنده مادرم خیییلی خوش اندام هست و با این حالی که شکم نداره سینه و باسن خوش فرمی داره البته خواهرهام مثل مامانم نیستن ولی اونها هم خوبن و جزو دخترهای خییلی خوشکل فامیل به حساب میان ما پدرمون و مادرمون اصلا مو نداره بدنشون برا همین ما بدون نیاز به هیچ کاری خدا رو شکر از مو راحت شدیم و همیشه همه به خواهرام میگن خوشبحالتون ژنتون جوریه اصلا نیاز به لیزر و موم و هیچی ندارین خواهرام خیلی با هم فرق دارن یکی اروم و ساکته یکی خیلی وحشیه همیشه پاچتو میگیره ،اونی که ارومه اسمش مینا هست و اونی که وحشیه ملیکا هست،
مامان جونم هم مرجان هست ،داستان از اونجا شروع شد که من تو خیابون یه بار یکی بهم گیر داد و خیییلی کتک خوردم،متاسفانه نزدیک خونه بود و ملیکا از دور دیده بود ،رفته بود با اب و تاب تعریف کرده بود برا مامان که پسره از  بردیا کوچیک تر بود اما بردیا رو کشت خاک تو سر کتک خورت کنن بردیا،مامانم خیلی ناراحت شد و میدونست دوستی هم ندارم که هوامو داشته باشه بهم گفت باید دوست پیدا کنی مادر تنها تو خیابون راه نری منم به دوستم شهلا که پسرش رزمی کاره میگم یه جا رو
معرفی کنه که بری یاد بگیری از خودت دفاع کنی زشته اینجوری ، منم سر افکنده گفتم باشه،پدرم هم مثل همیشه پای تریاک ، خونه دوستای بازنشستش بود و چون جنوبی بود اصلش اما ساکن شیراز بود هر یک هفته در میون میرفت بوشهر ما هم از خدا خواسته چون خلاق نداشت
اصلا حتی نمیدنه چند سالمونه چه برسه به این که چه کلاسی هستیم چیکار میکنیم،خلاصه شهلا خانوم من رو با پسرش فرستاد باشگاه کاراته پسرش اونجا مربی بود
سفارش منو کرد به یکی دیگه چون خودش خیلی سطح بالا درس میداد و من باید از پایه شروع می کردم، اسم مربیم بود ایمان ،ایمان خیلی هوامو داشت داستان رو هم مهران پسر شهلا براش گفته بود و این باعث شده بود که بیشتر بهم توجه کنه ، بعد سه ماه به خودم اومدم دیدم هم دوستمه ،هم مربیمه و هم خیلی جاها با هم بیرون میرفتیم
ما وضع مالیمون خیلی خوب هست پدرم چندین خونه و مغازه اجاره داده و حقوق بازنشستگی داره جدا از این ها ماشین سنگین هم چند تا تو اصلویه اجاره داده،یه روز که ایمان اومد دمه خونمون و زندگیمون رو دید یعنی خونه و ماشین گفت خوش به حالت بردیا ما پایین شهر می شینیم من و برادرم و مستاجر هم هستیم البته خونمون سه خوابه ولی این کجا و اون کجا منم بهش گفتم داداش ایمان ایشالا خدا به تو هم میده گفت ایشالا و رفت.
بعد چند روز دیدم داره تو باشگاه با مهران پچ پچ میکنه و به من نگاه می کنن ، مهران خیلی عصبی شده بود و با ایمان بحث می کرد منم خیییلی فضول بودم یه جوری دوست داشتم بفهمم چی میگن تا این که فرداش تو دستشویی باشگاه بودم اینا نمی دونستن ایمان داشت به مهران می گفت ،ببین ایمان یه بچه غریبه نیست خودمم میدونم خیلی بدنش ردیفه ،خوبه ، منم مثل تو اهلشم
تو هم میدونی ، اما این یکی نه ،چرا نمیفهمی آشناس طرف،به امید این اومده که مادر من معرفیش کرده ،میفهمی اینو یا نه؟
ایمان: اقا اگر خودش خواست چی من بهش حالی میکنم اگر خودش خواست چی؟
مهران :هر گوهی دلت می خواد بخور تو که زبون نمی فهمی ولی اگر گند زدی رو من حساب نکن این بچه باباش گردن کلفته خودتم میدونی ،در اینجا رو میبنده ابروتم میبره همه جا،خود دانی
ایمان : نترس هواسم هست                                        
بردیا : چه حس بدی داشتم تقریبا فهمیده بودم چی می خواد ایمان اما تازه یه دوست پیدا کرده بودم بدنساز خوش هیکل چقدر کیف میکردم تو خیابون باهاش راه میرفتم ،یه جورایی هم این حرفا برام عجیب نبود تو مدرسه چند نفری بهم گفته بودن جووووون چه بدنی داری ،چه لبی داری ولی هیچ وقت جدی نگرفته بودم
حالا باید بیشتر هواسم به ایمان باشه ، از این فکرا بیرون اومدم و رفتم سراغ ورزش کردنم و تموم شد رفتم خونه تا صبح فکر میکردم به حرفای ایمان و فرداش که باشگاه با ایمان رفتیم دیدم زیر چشی داره لباس عوض کردنمو نگاه میکنه ،نمی دونم چی شد که منه خر از کارش خندیدم ولی اصلا منظورم چراغ سبز نبود فقط کارش برام خنده دار بود اینکه من پسرم ولی داره انگار زیبا ترین دختر رو می خوره با چشماش و اون متوجه خنده من شد
وای خدای من نه.
ایمان : بردیا حق داری بخندی سه ماهه پدر من رو در اوردی
بردیا : من؟ اخه چرا؟
ایمان : هیچی ولش کن
بردیا : تمرینا شروع شد و وقتی توضیح میداد دست می کشید به بدنم تا قبلش برام مهم نبود اما الان که حساس شده بودم معنی این کارشو می فهمیدم و خواستم بهش بگم میفهمم بلکه نکنه پس بهش گفتم ایمان چه خوب درس میدی هم توضیح میدی هم ماساژ میدی ،سبک جدیده؟ و کمی خندیدم که ناراحت نشه ولی حرفم رو زده باشم ،تو فکر خودم بودم که ایمان گفت فردا با برادرم میریم کوه میای ؟گفتم اره کی کجا (داداشش فیلم بردار و عکاس مجالس عروسی هم بود)
گفت ۸ صبح بیا دمه خونمون برات لوکیشن میفرستم ، منم اوکی دادم و رفتم خونه به خودم گفتم کوه داریم میریم تازه برادرشم هست کاری نمی کنه ، هر چند تو دلم واقعا ازش خوشم میومد شخصیت خوبی داشت به موقش جوک بود به موقش جدی بود ،قوی بود و از همه مهمتر تنها دوستم بود ،مامانم همیشه منو محدود کرده بود و حالا فهمیده بود اشتباه کرده واز اونجا که این اشنایی ها از جانب خودش شروع شده بود فکرش نسبت به ایمان و مهران فوق العاده خوب بود ،چند بار گفته بود ایمان رو دعوت کن خونه .
بلاخره رفتم دمه خونشون و زنگ زدم گفت ما اماده نشدیم بیا تو تا اماده بشیم رفتم داخل با کمی حس منفی و شک ولی خداییش به خودم می گفتم به خاطر مهران هم که شده کاری نمیکنه
بردیا : یاالله                                                               
ایمان :  اوسکول من و جمشید تنها زندگی می کنیم به کی یا الله میگی
بردیا : خوب من نمی دونستم و خندیدم                            
خلاصه خونه ایمان بودم که ایمان ناگهان گفت لعنت به ادم بد قول ،بهش گفتم مگه چطور ، گفت داداشم و دوستاش کنسل کردن ، من و تو هم تنها بریم کوه ، صفا نداره ولش کن یه صبحونه مشتی میزنم  و بعدشم یه قلیون توپ
منم بهش گفتم اوکی اینم خوبه تا اینکه یه شلوارک بهم داد و گفت لباس راحتی بپوش ، دیگه هستیم فعلا
منم پوشیدم ،صبحونه رو که خوردیم قلیون رو اورد و گفت یه چی بگم ناراحت نمیشی ،گفتم نه ،گفت دلم هوس فیلم سوپر کرده بزارم عیبی نداره،گفتم نه بابا راحت باش،
گذاشت ،یه دفعه وسط فیلم دیدن دستش رفت رو رون پام و شروع کرد اروم لمس کردن ، منم نزاشتم پیش بره
بهش گفتم ایمان صدات رو اون روز شنیدیم به مهران گفتی درباره من که از من خوشت اومده ،بیخیال بزار دوست بمونیم ، من تا حالا این کار رو نکردم و حس خوبی بهش ندارم
ایمان : گفت پس میدونی چه حسی بهت دارم پس کارم راحت شد
بردیا : نه من بهت اوکی ندادم ، اتفاقا می گم نه !                ایمان : درسته می گی نه ولی اومدی که با من بیای کوه  بعدش اومدی خونه من ،پس تو هم بدت نمیاد                
بردیا  : ایمان راستش من دوستت دارم اخلاقتو کارات رو هیکلت رو اما این کار رو نکردم ، ایمان خیلی ریلکس اوکی داد و دستش رو برداشت و من یه نفس راحت کشیدم
شروع کردیم قلیون کشیدن نیم ساعتی که از قلیون کشیدن سرم داشت گیج میرفت که دیدم با تنگ و دو تا لیوان استیل زشت اومد
بردیا : اینا چیه ایمان؟                                                
ایمان : عرق سگی                                                       
بردیا : من نخوردم تا حالا  تا حالا فقط شیشه اصلی خوردم                                                                        
ایمان :نترس ایدز نمی گیری                                       
خلاصه مشروب رو خوردیم و داشتیم همچنان سوپر میدیدیم چشام داشت میرفت از سنگینی به ایمان گفتم ایمان چه خوب بود مشروبت که ایمان زد زیر خنده و گفت همه کلمه ها رو غلط گفتی معلومه معجونم جواب داده
اتاق داشت دور سرم‌ می چرخید و ایمان هم از اتاق میرفت و میومد منم افتاده بودم به کرکر خنده
گفتم ایمان چرا من می خندم؟
ایمان : هم مشروب بهت دادم ،هم ترامادول دادم هم تو قلیونت ماری ریختم ، حالا با تمام توانت دادبزن
اقاسعی میکردم و نمی تونستم با خنده می گفتم نمیشه ایمان صدام در نمیاد ، ایمان خیلی راحت نشست پیشم و شروع کرد گردن خوردن ، منم شهوتم زده بود بالا و هیچ اراده ای از خودم نداشتم تا به خودم اومدم دیدم لختم و اونم لخته و داره بهم میگه پدرم در اومد لباستو در اوردم زود باش بخورش بریم مرحله بعد ، منم گیج و گنگ بودم
یکم تلاش کرد دید دهنم غیر ارادی بسته میشه خوابوندم رو زمین و شروع کرد تلمبه زدن و مدام پوزیشن من و خودش رو عوض می کرد و خلاصه کار خودشو کرد و من
هم گیج افتاده بودم وقتی حالم سرجاش اومد دیدم صورتم پر از اب منی هست و لختم و خیلی عقبم درد میکنه ، بهش گفتم ایمان کار خودتو کردی اخر ، خیلی نامردی
ایمان : حالا الکی ناراحت نشو برو خونه برات سوپرایز دارم
اقا با قهر و فوش و پدرتو درمیارم حالا میبینی رفتم خونه با ناراحتی و بهش پیام دادم خونه هم سوپرایزت چیه ، که دیدم کثافت با دوربین های داداشش که مال فیلم برداری عروسیه ازم تو چند زاویه فیلم گرفته
و صورت خودش رو مات کرده ، وای داشت دنیا دور سرم می گشت ، چقدر عوضی بود ایمان و من نمی شناختمش!!
تازه قسمت بندیش کرده بود و هر پوزیشن رو یه قسمت کرده بود شده بود ۱۰ قسمت حدودا و برام واتس اپ کرده
با گریه بهش زنگ زدم و التماسش کردم ابرومو جایی نبره هر کاری می خوای برات می کنم ،گفت هیچی کاری باهات ندارم فقط فردا بیا خونه تا در بارش با هم کامل صحبت کنیم.                                                                        
فرداش صبح رفتم خونشون ایمان در رو باز کرد و گفت سلام بیا تو ،رفتم تو  خونه بعد رفتیم تواتاقش یه قلیون
گذاشته بود و داشت فیلم های که منو کرده بود توش می دید بهم گفت، ببین تو ساخته شده ای برای این کار ببین چه بدن سفید و خوش فرمی داری ،ببین چه قشنگ ناله میکنی ، منم دقت کردم به تصویر دیدم درسته تو حال خودم نیستم ولی واقعا این تصویر برای همه تحریک کننده بود حتی خودم شق کرده بودم و چون خواستم ایمان متوجه نشه دادمش بالا با کمربندم گرفتمش که ایمان نفهمه شق کردم با دیدن فیلم دادن خودم ، بلاخره به اسرار ایمان نشستم و فیلم ها رو دیدم یه بار میومد روم یه بار از بغل می زد یه بار هفتی میزد و همش میگفت قربون سوراخت برم که حتی اونم سرخ و سفیده بعد بهش گفتم ایمان تو چطور از ده زاویه فیلم داری مگه چند تا گوشی گذاشتی فیلم گرفتی ، خندید و گفت نه عزیزم دوربین های مجالس عروسی جمشیده برداشتم اون روز ، گفتم از جیگری مثل تو باید فیلم حرفه ای گرفت
بردیا : ایمان چند؟                                                        
ایمان : چی چند ؟                                                        
بردیا : چند فیلمم رو به خودم میفروشی که نداشته باشیش؟
ایمان : پسر خوب تو گنج منی ، هم تو سکس و تو پول این فیلمم اگر بچه حرف گوش کنی باشی جاش امنه خیالت راحت دیگه از این به بعد تو هر هفته دو روزش رو اینجایی من حسابی باهات کار دارم حالا هم لخت شو برو رو تخت منم لخت شدم و رفتم چاره ای نداشتم
بعد رفت باز دور بین ها رو کار گذاشت و یک هندی کمم تو دستش بود ، بهش گفتم این کارا چیه می کنی گفت
فقط در یه صورت فیلمات رو پاک میکنم و دیگه ازت فیلم نمی گیرم  فقط سکس می کنیم ، اونم اینه که ازت یه فیلم خیلی سکسی داشته باشم که تو داخلش همه کار بکنی که من بیشتر ارضا شم اگر این کار رو کنی فیلم قبلیت رو پاک می کنم و این رو هم یه چند باری نگاه می کنم وقتی از دیدنش سیر شدم  همین طور که گفتی هر عددی خودت خواستی بدی به خودت میفروشم ، اوکیه؟
منم قبول کردم چون راهی جز اعتماد نداشتم  و رفتم رو تخت خیلی حس عجیبی بود                                      باید جلو این همه دوربین و دوربینی که تو دستش بود براش همه کار می کردم .                                         
من رو تخت لخت نشسته بودم و ایمان جلوم وایساد و گفت شلوارم رو پایین بیار، براش پایین اوردم بعد با چشماش اشاره کرد بخور منم چون می خواستم فیلم قبلی رو پاک کنه اینم بهم بفروشه براش با علاقه خوردم و زبون می کشیدم روش، وسطش می گفتم جووون
چه کلفته ، چه خوشکله ، اونم بیشتر تو دهنم تلمبه میزد و میگفت دوسش داری اره ، حالا حالا ها مال خودته عزیزم
تا تخمش می کرد تو دهنم و در می اورد حدودا ۱۶ سانتی بود کیرش و اب دهنم حسابی رو لب و صورتم و کیر اون پخش شده بود و بهم گفت حالا نوبت چیه ، بهش گفتم نمی دونم ، گفت معلومه سوراخ نازت رو بهم بدی بگو صاحبش کیه ؟ گفتم ایمان،گفت نه کامل بگو ، گفتم ایمان صاحب منه هم سوراخم هم دهنم هم بدنم همه چیزم ، ایمان گفت داگ استایل شو منم شدم ، خودمم فیلم سوپر زیاد دیده بودم تا چیزی میگفت می فهمیدم چی می خواد
بعد داگ استایل شدن کرم زد رو سوراخم و نوکش رو انداخت توش
ایمان : چه خبر بردیا جون                                                 بردیا : درد داره ایمان                                                          
ایمان : دردشم زود میره عزیزم                                      
ایمان شروع کرد تلمبه زدن بعد سه چهار دقیقه دردش واقعا رفت اولش بی حسی اومد اما بعد که شروع کرد تا تخمش جا دادن توش داشتم یه حس جدیدی تجربه می کردم در حدی که ظرف چند دقیقه دیدم داره یه اب سفید غلیظ از کیرم میاد بیرون با تعجب به ایمان گفتم ایمان یه چیزی شبیه منی یکم غلیظ تر داره ازم میاد این چیه
ایمان زد زیر خنده و گفت مبارک باشه ، بردیا جون کونی شده ، داری لذت می بری اینم آبت هست ، منیته فقط چون داره چیک چیک میاد و کش میاد فکر می کنی غلیظ تره
خلاصه همش تلمبه میزد و منم ابم بند نمی یومد خیلی کم می اومد اما ادامه دار کیرمم همش نیم شق بود ولی ابم داشت ازش میومد وای که چه حس خوبی بود ولی جرئت نداشتم به ایمان بگم اینو ، ایمان می گفت جیگر من چه سوراخ سفت و تنگی داری خودم برات بازش می کنم به زودی ، چطوره دادن؟ خوش می گذره ؟ البته معلومه خوش می گذره چون داره ابت میاد  جوووووون لذت ببر که حالا حالا باهات کار دارم بگو ایمان منو محکم تر بکن
بردیا :ایمان منو محکم تر بکن ( البته واقعا حرف دلم همین بود خیلی حالم خوب بود)
ایمان شروع کرد تلمبه زدن منم صدای نالم دیگه از بس بلند شده بود تو کل خونه صدام پیجیده بود
ایمان : بچه کونی چه ناله قشنگی داری
بردیا : واقعا حس خوبی داشتم که ناگهان کونم گرم شد فهمیدم ایمان ارضا شده یه چند ثانیه ای تا تح توش نگه داشت و بعدش کشیدش بیرون
ایمان :  حیف شد نتونستم بریزم تو دهنت مزشو تجربه کنی هر کی خورده راضی بوده، وایمان شروع کرد به خندیدن تحقیر امیز )
بردیا : ایمان هر کاری خواستی برات کردم حالا قبلیو پاک کن و اینو هم به خودم بفروش
ایمان : عزیزم گفتم بزار ببینمشون سیر شدم پاکشون میکنم تا دو ماه دیگه پول هم اصلا نمی خواد بدی فقط هر وقت اینجا میای خوب کارت رو انجام بده
بردیا : ایمان ، کرم بیار منم می خوام جق بزنم درسته ابم اومده ولی حالم خرابه باید آبم بیاد تا راحت بشم
ایمان ناگهان عصبانی شد و گفت اگر بفهمم داری همچین گوهی می خوری حتی تو خونه خودت ، از فیلم پاک کردن خبری نیست کتکم می خوری
بردیا : خوب چرا                                                        
ایمان : تو دیگه کونی هستی یه کونی چرا باید ابش با دستش بیاد هر وقت خواست ابت بیاد میای پیش خودم جوری برات تلمبه میزنم که راحت شی هر چقدر هم که بیشتر بدی عادت می کنی و آبتم بیشتر میاد به جایی میرسه که مثل جق زدم کل ابت تند میاد
پس نبینم این کار رو بکنی ، بگو چشم
بردیا : چشم                                                                اره قبول کردم فیلمام دستش بود و ازش میترسیدم                     رفتم دستشویی اب سرد گرفتم روش تا شهوتم بپره و بعد گفتم ایمان کاری نداری برم؟
گفت نه می خوام قلیون بکشم دوست داری بکش دوست داری برو ، گفتم کار دارم خونه باید برم
گفت پس برو فقط مراسم خدا حافظی رو انجام بده
هر وقت می خوای بری باید کیرم رو ماچ کنی و به خودش خداحافظ بگی و تشکر کنی، بلاخره حق گردنت داره کلی آبتو برات اورده و باز یه خنده بلند تحقیر امیز کرد
منم شلوارش رو در اوردم و کیرشو ماچ کردم و گفتم ممنون که منو کردی
ایمان : سلطان صداش کن
بردیا : سلطان ممنون منو کردی
ایمان : بچه کونی خیلی خوشکلی تا باز سلطان بلند نشده برات برو خونتون و باز خندید
بردیا : اولش از خنده هاش ناراحت میشدم اما این ترکیب تحقیر و سکس برام یه چیز عجیبی بود یه معجونی که انگار دوس داری ولی طعمش برات ناشناخته هست
خلاصه رفتم خونه.
تو خونه مدام به اون لحظه ای فکر می کردم که وسط تلمبه زدناش ابم شروع کرد به اومدن به خودم گفتم چقدر حس خوبی بود نکنه من واقعا همینم ،بدن بی مو ، پوست سفید ، کون گرد و خوش فرم شاید ایمان باعث شد من به دورن خودم پی ببرم ، تو این فکرا بودم که مامانم اومد تو اتاق ، مامانم عادت داره همیشه یه شلوارک کوتاه چسبون تو خونه پاش  می کنه که فقط باسنشو می پوشونه و یه تاپ می پوشه خواهرامم بهش میگن مامان دیگه بردیا بزرگ شده اینجور نپوش میگه بچمه این چه حرفیه
خلاصه مامان اومد تو گفت چه خبرا ، گفتم سلامتی ، گفت از ایمان چه خبر ، تو دلم گفتم کاش میشد بهت بگم اما حیف ، گفتم نه خبری نیست باشگاه میریم بیرون میریم
پسر خوبیه گفت مذهبیه یا نه گفتم نه بابا اصلا
گفت برای پس فردا دعوتش کن‌بیاد که من به شدت مخالفت کردم مامانم گفت باشه پس شمارشو بهم بده اگر اتفاقی بیفته شمارشو داشته باشم دیدم راست میگه و شمارشو بهش دادم که ناگهان دیدم بعد از سیو کردن تو
موبایلش ناگهان شمارشو گرفت هر چی علامت دادم  قطع کن گوش نکرد و ایمان صداش اومد گفت الووو
مامان : سلام اقا ایمان خوبید من مادر بردیا هستم
ایمان : سلام حال شما خوبید                            
مامان : ببخشید بچمون باعث زحمتتون شده بخدا
ایمان : نه اتفاقا خیلی پسرتون گله خیلی ماهه
مامان : لطفا یه چی میگم نه نگو                  
ایمان : جانم                                              
مامان : پس فردا با برادرت بیا خونمون میدونم پدر و مادرت شهرستان هستن که بهت نمی گم  اونا هم بیان مهران بهم گفته اینو، میدونی که مهران بچه دوستمه
ایمان : بله من با مهران دوست قدیمی هستم
مامان : پس منتظرتونم                             
ایمان : والا بده اینجوری                            
مامان : گفتم نه نگو دیگه                            
ایمان : حالا که اسرار دارید چشم ، خدمتتون می رسیم.
بردیا : مامان این چه کاری بود کردی                          
مامان : زشته مامان نه ازتو شهریه می گیره همه جا باهات میره و دوست منم معرفیت کرده باید دعوتش کنم واجبه
بردیا : اوکی ، من می خواستم بعد دعوتش کنی که مامان باباشم باشن.
ولی درواقع دوست نداشتم بیاد چون اگر میفهمید من مادر و خواهرم انقدر زیبا هستن با اون شهوتی که داشت ممکن بود به اینا هم نظر داشته باشه ولی اخه چطور اینو میتونستم به مامانم بفهمونم اگرم میشد من بلد نبودم چی بگم.
خلاصه روز مهمونی رسید ، پدرم که مثل همیشه پای بساط تریاکش تو بوشهر بود و من خدا خدا می کردم مامان و خواهرم لختی نپوشن که خدا رو شکر چون بار اول بود همه پوشیده بودن فقط روسری نداشتن که عادی بود من استرس زیادی داشتم و بلاخره صدای زنگ خورد
در رو باز کردیم و دیدیم بله اقا ایمان و جمشید اومدن با دست گل و خییلی خوشتیپ حسابی رسمی حرف میزدن
مامانم و خواهرام خوش امد گفتن رو مبل نشستن و شروع کردن با هم حرف زدن چشم جفتشون قشنگ فهمیدم داره برق میزنه چون سه تا زن و دختر خیییلی خوشکل دیده بودن ولی اینو فقط من می فهمیدم که شناخته بودمشون ، خلاصه مامانم به ایمان گفت پسرم کی رزمی کار میشه که ایمان جواب داد خیلی استعدادش خوبه ولی شما دست کم رو دو سال حساب کن
دیگه میگم باشگاه نیاد خودم خونه باهاش تمرین می کنم تا بتونم بیشتر باهاش کار کنم.
مامان : نه اینجوری خیلی به زحمت می افتید
ایمان : نه چه زحمتی مثل دادشمه یه بار هم خونه باهم تمرین کردیم
مامان : جدی!! بردیا مادر چرا به اقا ایمان زحمت دادی
ایمان : چه زحمتی با هم دوستیم دیگه تازه بردیا
گفت تو خونه خیلی راحت تر از باشگاه هست ، مگه نه بردیا جان
بردیا : اره مامان راست میگه( تودلم گفتم عوضی پر رو) ایمان : بردیا هفته ای دو بار دست کم نیاز داره  تمرین  ببینه.
مامان : میاد پسرم مگه نه مامان؟ بردیا رو این طور نبین پی کاری رو بگیره تا تحش میره اقا ایمان ، مگه نه بردیا
بردیا : اره چرا که نه                                                 
جمشید : ایمان فقط یه کاری کن لطفا تو خونه دیگه صداهای فن های کارته رو اجرا نکنید خود فن رو بزنید من اصلا تو اتاقم نتونستم بخوابم و بعد خندید و به من نگاه کرد ،مامان و خواهرامم زدن زیر خنده
مامان : بردیا جان نباید تو خونه داد بزنی ، سالن کاراته که نیست ، اخی بچم چه سرخ شده ، عیب نداره مادر جان نمی دونستی خوب
بردیا : من داشتم از ناراحتی می مردم پس وقتی ایمان داشت منو می کرد جمشید خونه بوده خدای من اخه چرا انقدر ایمان عوضیه
ایمان : اتفاقا مرجان خانم جمشید و شما اشتباه می کنید ، داد نه ولی یکمی صدا برای حرکت رزمی لازمه باید انرژی بگیره رزمی کار و این صدا حتی مربی رو هم سر حال میاره ، جزوی از ورزش رزمی تخلیه انرژی با صدا هست
مامان : پس باشه هر جور میدونی ، مادر پس سر و صدا کن و باز خواهرام و مادرم از همه جا بیخبر من خندیدن.
بعد رفتیم پای سفره و غذا رو خوردیم، جمشید گفت کی درس کرده غذا رو ؟
مامانم الکی گفت این دو تا خواهری و من با تعجب نگاهش کردم !!!
این دو تا هم ربع ساعت شروع کردن تعریف کردن که اخر مینا گفت وای چقدر تعریف کردین واجب شد باز یه بار دیگه دعوتتون کنیم ولی ملیکا گفت نه بابا تعریف کردن که
همینو از تو بشنون خواهر ساده من ، و همه خندیدن
بلاخره مهمونی تموم شد و رفتن ، مینا گفت جمشید پسر خوبی بود نه ؟
مامانم : جفتشون خیییلی خوبن این دوره پسر سالم و ورزش کار کم گیر میاد
ملیکا : هر ادمی بار اول بیاد مهمونی اتو کشیده حرف میزنه بار اول که معلوم نمیشه
بردیا : تو دلم گفتم بخدا که فقط این ملیکا عقل داره
تا رفتم تو اتاقم دیدم چندتا فیلم ازم فرستاده که توش خیلی اه و ناله می کردم و گفته دیدی مامانتم گفت از سری بعد سرو صدا کن و استیکر خنده گذاشته بود
بهم گفته بود راسی برات هدیه خریدم عزیزم پس فردا بهت میدم ، ۹ صبح پس فردا بیا تمرین فشرده داریم،
منم خیلی خسته بودم خوابیدم و فرداش بهش پیام دادم حالم خوب نیست اونم خیلی راحت گفت اوکی تعجب کردم که ناگهان مامانم اومد گفت تنبلی نکن‌مادر پاشو برو پیش ایمان تمرینت رو بکن بهم پیام داده حالت رو پرسیده
منم گفتم دروغ میگه الان میفرستمش ، من گفتم مامان اخه چرا اینو گفتی
مامان : پاشو ، پاشو جای این حرفا
بردیا : اصلا فردا قرار بوده برم نه الان
مامان : ایمان گفت اگر خوبه همین حالا بفرستش
بردیا : اقا منم پوشیدم که دیدم پیام داده بچه کونی
بلایی به سرت میارم تا دیگه دروغ رو فراموش کنی
منم با ترس سری رفتم پیشش
ایمان : سلام چطوری بردیا جون
بردیا : بخدا خسته بودم
ایمان : عیب نداره حیف برات خرید کردم نمی خوام با اوقات تلخی بهت بدم  ، سری بعد دروغ بگی به گوه خوردن میندازمت فهمیدی گفتم چشم
ایمان : برو تو اتاقم اماده شو تا بیام
بردیا : یعنی لخت شم دیگه ؟
ایمان : نه پس اماده اموزش کاراته شو ، اوسکل
بردیا : لخت شدم و مثل همیشه رفتم رو تخت دراز کشیدم تا بکنم بیاد در رو باز کرد و اومد تو
ایمان : امروز روز سختی داری بردیا
بردیا  : چرا ؟
ایمان : فعلا بیا بخورش حرف زیادی نزن
بردیا : شروع کردم حسابی براش خوردن دیدم فیلم نمیگیره ، گفتم چی شده فیلم نمی گیری ، گفت شانس بد جمشید رفته مراسم خارج از شهر نیستش
حالا یه بار عیبی نداره نزدیک ۵۰ تا کیلیپ ازت دارم برای شروع خوبه ، و زد زیر خنده
بردیا : دوست داشت بعد از ساک درجا داگ بشم همیشه
این سری بدون این که بگه برگشتم داگ شدم و با دستم لمبه رو کشیدم که راحت تر بتونه توش کنه
ایمان : افرین ، بچه کونی ، چه خوب داری پیشرفت میکنی
خوشم اومد می خواستم راستش دهنتو بگام بخاطر دروغت اما با این کارت گذشتم فقط یه گوش مالی ساده بهت میدم
بردیا : ایمان شروع کرد توش کردن و تلمبه زدن
منم دیگه واقعا عادت کرده بودم ، باز ابم شروع کرد اومدن و با سرعت بیشتری ولی باز این جق نبود و این عصبیم می کرد و غیر ارادی گفتم ایمان محکم بزن تا منم بشم
دیدم ایمان با تمام وجود داره تلمبه میزنه
و میگه بچه کونی دستت به گیرت بخوره مادرتو می گام فقط باید با کون دادن ابت بیاد ولی واقعا کمر سفتی داشت انقدر زد که کلی اب زیر کیرم جمع شده بود
بهش گفتم قبول دارم خداییش
بیشتر داره میاد هر سری از دفعه قبل ولی بزار بزنم حداقل وقتی به خودت میدم
ایمان : گفت نه ، دیگه هم حق نداری بخوای یا بگی ، فهمیدی
بردیا : اره
ایمان : گفتی اره ؟ کیر خر، از این به بعد می گی چشم
بردیا : چشم
ایمان : اصلا فهمیدی ابم رو ریختم توش
بردیا : نه از بس محکم تلمبه زدی داغ کرده بود داخلش
ایمان : خوب برو بپوش تا قراره تنبیه دورغ گفتن امروزت  شروع بشه
بردیا : خوب تو که کردی بس نیست؟
ایمان : این که برنامه هر روزته
بپوش هماهنگ کردم بریم بیرون
بردیا : چشم
اقا رفتیم با ماشین ایمان خونه یکی از دوستاش دیدم ۴ تا پسر خلاف منتظر منن ، فکر کردم می خواد بده منو بکنن
بهش گفتم ایمان جون مادرم گوه خوردم ببخشید بخدا دروغ دیگه نمی گم
این داستان ادامه دارد

ادامه...

نوشته: امپراتورشبهات


👍 54
👎 22
77301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

867573
2022-04-08 01:26:38 +0430 +0430

مگه میشه انقدر خوب
برو جلو که گرفتنت سخته

4 ❤️

867580
2022-04-08 01:45:21 +0430 +0430

منم دلم کون دادن خاست

4 ❤️

867584
2022-04-08 01:50:56 +0430 +0430

آقا میایم سایت حشری بشیم اینا رو میخونیم میخوابه

5 ❤️

867593
2022-04-08 02:12:35 +0430 +0430

کم گوه بخور تخم سگ کونی

1 ❤️

867648
2022-04-08 06:37:45 +0430 +0430

کیر دهنت تا نصفه خوندم،
عسلويه اسگل
کیرم دهنت

1 ❤️

867657
2022-04-08 08:37:36 +0430 +0430

عالییی

1 ❤️

867669
2022-04-08 09:15:01 +0430 +0430

خیلی کصکش بی ناموسی!تو اصلا فارسی بلدی کون گلابی؟فارسی رو مثل سرخپوستها نوشتی لاشی ابنه ای!کلی هم غلط املایی داری داستانتم که در حد یه کلاس پنجمی خالی بندیه.امیدوارم ایمان و مهران و جمشید کص و کون مادر و خواهرهاتو یکی کنند!

2 ❤️

867678
2022-04-08 10:36:27 +0430 +0430

سناریوی عالی انتخاب کردی اشکالات کم بود ادامه بده

2 ❤️

867706
2022-04-08 13:54:47 +0430 +0430

بنویس

1 ❤️

867712
2022-04-08 14:54:34 +0430 +0430

عالی

1 ❤️

867725
2022-04-08 16:59:12 +0430 +0430

خاک عالم که ازقوه تخیلات اینطوری استفاده میکنی
احتمالا تو بچگی سکس مامان و بابات رو دیدی

1 ❤️

867738
2022-04-08 18:38:12 +0430 +0430

خیلی خوب بود من ک حال کردم

0 ❤️

867739
2022-04-08 18:41:48 +0430 +0430

منم دلم یه بکن اینجوری میخواد که منو بکنه وای چه خوبه

0 ❤️

867758
2022-04-08 21:37:39 +0430 +0430

سلام به همه درست می گید املام خوب نیست قبول دارم
اونهایی که فوش دادن لطفا فرصت بهم بدید بهتر بنویسم
اونایی هم که تشویق کردن ممنون که انگیزه ادامه دادن بهم دادن
از همتون ممنون حتی اونایی که انتقاد سخت کردن چون واقعا خیلی هاش وارد بود فرصت بدید ، امیدوارم بتونم بهتر سری های بعدی رو براتون بنویسم بازم ببخشید .

1 ❤️

867809
2022-04-09 02:02:09 +0430 +0430

از اسمت معلومه چه ادم گوهی هستی شبهات ولی سعی کن حتی تو تخیلاتتم خانوادتو جنده نکنی اینطور کهتو پیش میری اگه خدا نکرده باز داستان بنویسی حتما خانوادتو جنده میکنیو میدی اونا بکنن

1 ❤️

867871
2022-04-09 07:56:05 +0430 +0430

من داستانت رو دوس داشتم، به جمع ما کونی ها خوش اومدی

2 ❤️

867880
2022-04-09 09:13:22 +0430 +0430

عالی بود لعنتی منتظر بعدیاشم

1 ❤️

867892
2022-04-09 11:07:44 +0430 +0430

کیرم دهنت میدونی ایمان میخواد کونت بزاره
بعد میخواستی باهاش بری کوه؟!
رفتی تا خونشون ؟!!! شلوارک پوشیدی!!! قلیون کشیدی عرق خوردی ؟؟!!!
تازه شانس آوردی جمشید و دوستاش نبودن وگرنه میبردنت کوه چند نفری میگاییدنت

2 ❤️

867951
2022-04-10 00:18:10 +0430 +0430

زیبا بود ادامه بده عزیزم

0 ❤️

868070
2022-04-10 10:33:41 +0430 +0430

خب کیری بنویس دیگه 😂

1 ❤️

868427
2022-04-12 04:08:50 +0430 +0430

سلام دوستان من قسمت دو رو فرستادم اما شهوانی هنوز رو سایت نفرستاده کسی میدونه چطور میشه با ادمین در ارتباط بود
تا پیگیری کنم

0 ❤️

868442
2022-04-12 08:52:52 +0430 +0430

تو نمیخواد پیگیری کنی قسمت بعدشو اماده کن

0 ❤️

868510
2022-04-12 22:11:02 +0430 +0430

خیلی خفن بود داستانت

0 ❤️

868806
2022-04-14 14:57:04 +0430 +0430

دوباره بفرست تا تایید بشه 😒 😒

0 ❤️

868865
2022-04-15 02:22:16 +0430 +0430

دوستان عزیز قسمت دو وارد سایت شد 😍👌

0 ❤️

871961
2022-05-03 11:48:01 +0430 +0430

خوشم نیومد خیلی تلخ بود هر چند که تا آخر خوندم امیدوارم چنین داستانی برای هیشکی پیش نیاد

1 ❤️

883820
2022-07-08 17:14:43 +0430 +0430

منم ميخوام

0 ❤️

920164
2023-03-25 12:09:26 +0330 +0330

کاش این داستان فانتزی باشه چون اگه نباشه کیرم تو کص ننه ایمان

0 ❤️