کباب نکوبیده!

1399/09/24

بعد چند بار زنگ خوردن بالاخره تلفنشو جواب داد
+الو سلام آقای جمالی؟
_سلام بله خودم هستم بفرمایید
+برای کار میخواستم مزاحمتون بشم آقای کمالی معرفی کردن شمارو
_فردا ساعت ۱۰ صب بیاید تا در موردش حرف بزنیم
+چشم حتما میام ، روزتون خوش
_روز شما ام خوش
این اولین مکالمه من در مورد کار بود ، دو ماهی میشد خدمتم تموم شده بود
دنبال کار می‌گشتم که آقای کمالی منو معرفی کرد
صبح دوشنبه بود از خونه زدم بیرون به امید اینکه اندفعه این کار حتما جور میشه
رفتم ادرس رستوران سر راست بود سریع پیدا کردم، وارد شدم رفتم سمت کانتر
یه خانمی کوچک جسه با چهره معمولی با تعجب نگاهم میکرد نزدیک شدم و گفت:
_بفرمایید آقا کاری داشتید؟
+بله دیروز با آقای جمالی در مورد کار صحبت کردم
_عه پس شما بودید ! صبر کنید صداشون کنم بیان
جمالی آمد ، مردی با جثه معمولی قدی حدود ۱۸۰ نه چاق و نه لاغر ولی بسیار خوش چهره
موهای پرپشت و لَخت ، ولی اخمو بود اولش که آمد حس کردم کار سختی رو پیش رو دارم
دست دراز کردم و دست دادم
+سلام آقای جمالی روزتون بخیر
-سلام روز شما ام بخیر آقای؟
+امیر علی هستم ،امیر علی فدایی
-خب آقای فدایی برو یه چرخی تو آشپز خونه بزن بقیه بچه هارو ببین اگه از محیط برای کار خوشت اومد بیا تا درمورد حقوق و باقی چیزا حرف بزنیم

گفتم چشم و رفتم ، رستوران موقعیت جالبی داشت پشت کانتر یه دری بود که ختم میشد به آشپزخونه
وقتی وارد آشپز میشدی چندتا دیگ بود و یه منقل که دقیقا بغل در بود و یه هواکش خیلی قوی و پر سر و صدا داشت و ظرفشویی ای که ظاهر چندشی داشت و کاملا پوسیده بود،
اولش واقعا محیط و نگاه باقی کارکنا برام سنگین بود ، نگاهی به اطراف کردم ،یه خانم حدودا ۴۰ ساله که چهره دلنشینی داشت،قدی حدودا ۱۶۰ تا ۱۷۰ و اندامی که نسبت به سنش خوب مانده بود و مثل بعضی خانم های میانسال چاق با شکمی افتاده نبود
یه آقایی بزرگ جسه و تپل که مشغول ریختن برنج توی دیگ بود و یه آقای لاغر و قد بلند که داشت مرغ پاک میکرد
اون خانم با چهره دلنشین جلو آمد و خودشو معرفی کرد،فامیلیش فتحی بود بهم گفت آمدی اینجا مشغول بشی انشاالله؟
گفتم بله و خودمو معرفی کردم ، به اون دوتا آقای دیگه ام گفت بیاید خودتونو معرفی کنید ،خلاصه با محیط و اشخاص اشنا شدم و بعدهم رفتم با آقای جمالی در مورد حقوق و شرایط کار به توافق رسیدم.
فردای اون روز رفتم که مشغول بشم ، وارد آشپزخانه شدم که خانم فتحی رو دیدم که زودتر ازهمه اونجا بود، سلام علیک کردیم
به یه دری انتهای آشپزخونه اشاره کرد و گفت اونجا رختکنه،برو لباستو عوض کن و بیا ، اون روز تا زمانی که بقیه بیان
برای من ازبقیه و خودش تعریف کرد ، فهمیدم که اون خانم کوچک جسه همسر آقای جمالیه ، اون دوتا آقای دیگه هم متاهل هستن
خود خانم فتحی ام شوهرش فوت کرده و یه دختر ۱۲ ساله داره.
من مشغول شدم و بعد از دو سه ماه کم کم به محیط عادت کردم وبا بقیه رابطم بهتر شد، کارو یاد گرفتم و داشتم دیگه ازش لذت میبردم،این کار برای من عالی بود ،رستوران فقط نهار میداد و تایم کاری ما از ۱۰ صب تا ۶ بعد از ظهر بود ،محیط کاری زمان شلوغی کار جدی و زمان خلوتی کار محیط صمیمی و شادی داشت ، اونایی که قدیمی تر بودن با هم شوخی لفظی تقریبا سکسی ام میکردن،یکی از شوخیا که معمولا خانم فتحی با بقیه میکرد موقع تایم ناهار بود،میگفت اگه به کسی کوبیده نرسید بهش کباب نکوبیده بدید بخوره !(یعنی کیرتونو بدید بخوره)
مدتی از کارم گذشت بود و یه چیزای برام عجیب بود! آقای جمالی و خانم فتحی وقتی همسر جمالی نبود یا مشغول بود این شوخی کباب نکوبیده رو با هم میکردن، ولی وقتی خانمش بود جمالی خیلی جدی میشد ، همسر جمالی معمولا پشت کانتر میشست و بعضی روزا ام میرفت برای رستوران خرید کنه .
روال کار این شکلی بود هر روز وقتی غذا تمام میشد از ما چهار نفر دوتا مون به نوبت میموندن و ظرف ها رو میشستن و آشپزخونه رو مرتب میکردن، خانم فتحی چون از همه زودتر میومد یه ریموت داشت که کرکره رو بده بالا و رستورانو باز کنه، موقع رفتن هم خود جمالی چون آخر همه میرفت اونم ریموت داشت و کرکره رو میداد پایین.
یه روز نوبت من و فتحی بود که بمونیم و بشوریم، اون روز همسر جمالی حالش خوب نبود و کلا نیومده بود ،من اون روز میخواستم برم گوشی بخرم و خیلی عجله داشتم ، فتحی متوجه این موضوع شد و گفت:
-چته پسر چرا داری پوست لبتو با دندون میکنی؟
+امروز کار دارم عجله دارم و استرس دارم
-ناراحت نباش میخوای تو امروز زودتر برو من تنهایی انجامش میدم
+اگه این لطفو کنی عالی میشه!
-باشه ولی باید یه روزم تو این لطفو کنی و بمونی و من برم
+چشم اصلا مشکلی نداره
رفتم تو رختکن و عجله ای لباس پوشیدم که برم، اومدم و ریموت رو از فتحی گرفتم که کرکره رو تا نصفه باز کنم و برم
بهم گفت که کرکره رو که تا نصفه دادی بالا ریموت رو بزار پشت کانتر بغل تلفن، منم همین کارو کردم،با عجله رفتم سمت ایستگاه تاکسی ، منتظر بودم که تاکسی پر بشه ،میخواستم زنگ بزنم به دوستم که بریم گوشی فروشی ،دست زدم به جیبم ؛خالی بود و اینجا بود که فهمیدم گوشیم جا مونده تو رختکن، پیاده شدم و و رفتم سمت رستوران.
حدود ۳۰ دقیقه از زمان خروجم تا برگشت دوباره به رستوران گذشته بود که دیدم کرکره هنوز تا نصفه بالاس ، رفتم تو دیدم ریموت هم سرجاشه ،صدای آب از آشپزخونه نمیومد رفتم تو دیدم که هیشکی تو آشپزخونه نیست، و ظرفها هم نصفه شسته شده حس کردم اتفاقی افتاده،رفتم سمت در رختکن که صدای اه و اوه شنیدم،گوشم رو گذاشتم رو در و میشنیدم:
-عاشق کستم فتحی جون چقد خیسه
+جمالی بس کن اگه زنت بیاد کون جفتمونو پاره میکنه
-هیس اون نمیاد مریضه دولاشو میخوام کباب نکوبیده رو بدم کست بخوره
+جر بده میخوام پارش کنی جمالی ،خیلی وقته که نکردیم

درو چفت نکرده بودن یه هل خیلی اروم دادم لای در یکم باز شد ، پشتشون به در بود و با خیال راحت داشتم نگاه میکردم
فتحی روی یه میزی که اونجا بود دولا شده بود و جمالی کباب نکوبیده رو محکم میکوبید توکسش، شالاپ شالاپ صدای تلمبه زدن جمالی میومد ، بعد از چند دقیقه جمالی ارضا شد و همون جوری از پشت بغلش کرد و هیکلش رو روی فتحی انداخته بود ،بعد دو سه دقیقه جمالی هیکلش رو از روی فتحی بلند کرد و گفت لباستو کامل در بیار، جمالی برگشت سمت در، به سرعت صورتمو بردم کنار ، جمالی گفت: فتحی تا تو لخت بشی میرم دستشویی بیام.

  دستشویی توی رختکن بود ، جمالی که رفت تو دستشویی باز لای درو باز کردم و مشغول نگاه کردن به فتحی بودم که داشت لخت میشد، فتحی پشتش به در بود، معمولا سر کار یا یه لباس سرتاسری دامن دار (لباس محلی ترکی) میپوشید   یا یه پیرهن بلند با یه شلوار پارچه ای راحتی زنونه، اون روز لباس محلی تنش بود ،که جمالی دامنو داده بود بالا و داشت لذت میبرد.

لباسو در اورد بدن خوش فرمی داشت،منم شق کرده بودم و از شدت شهوت داشتم دیوونه میشدم به کونش نگاه میکردم که برگشت سمت در ، فتحی چشاش ضعیف بود یعنی متوجه باز بودن اندک لای در نمیشد، سینه های یه زن میان سال! چیزی که سخت ترین اراده هارو نرم میکنه! سینه های نسبتا افتاده ولی بزرگ و زیبا، کم کم کیرم رو در اورده بودم و داشتم جلق میزدم که جمالی از دستشویی در آمد و من باز صورتم رو بردم کنار.

جمالی آمد و فتحی عریان رو بوسید و بهش گفت بیا بغلم ،من هم باز آرام صورتم رو آوردم جلو که ببینم چه خبره ، فتحی را به حالت ایستاده بغل کرد و گذاشت رو کیرش بعد با یه چرخش نود درجه اون رو توی همون حالت به دیوار چسبوند که باز هم خوشبختانه اونا دیدی به سمت من نداشتن و من با خیال راحت نگاه میکردم
دیوانه وار لب های همو میخوردن و جمالی توی کس فتحی تلمبه میزد فتحی آه میکشید و درخواست میکرد که جمالی جرش بده ، جمالی همزمان که کباب نکوبیده رو به سیخ میکشید سینه ها و گردن فتحی رو هم میخورد ، محکم و محکم تر میکوبید، شالاپ شالاپ این فعه دوم ۱۵ تا ۲۰ دقیقه طول کشید ،رو به همان دیوار به پوزیشن داگی کون زیبای فتحی رو سیخ میزد و فتحی عین خیالش هم نبود ، انگار ۱۰ ساله که کون میده ، فتحی گفت بشین روی زمین ،جمالی نشست و فتحی رفت و با دست کیر جمالی رو روی کسش تنظیم کرد و شروع کرد به بالا پایین پریدن که بعد از دو سه دقیقه آروم گرفت و معلوم بود که ارضا شده.

جمالی رو در آغوش گرفت و من هم دیگه احساس خطر میکردم که قید گوشی رو زدم و آب منی حاصل جلقی که ریخته بود کف دستم رو مشت کردم و رفتم از روی کانتر دستمال کاغذی برداشتم دستم و کیرم رو تمیز کردم و محل رو ترک کردم.
ادامه دارد …
دوستان ذکر میکنم که این یک داستان هست و من تاکیدی روی اینکه باور کنید واقعی هست ندارم

ادامه...

نوشته: Chief


👍 27
👎 10
52501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

781645
2020-12-14 00:30:19 +0330 +0330

یعنی من دیگه تا زندم چلوکبابی نمیرم! معلوم نیست رو دیگو دیگچش چیکار کردن!!

5 ❤️

781666
2020-12-14 01:44:43 +0330 +0330

ای خندیدم ادامش لطفا 😂

2 ❤️

781677
2020-12-14 03:08:45 +0330 +0330

جمالی و سیخ😁

0 ❤️

781699
2020-12-14 08:32:35 +0330 +0330

شما ام؟
جسه؟
ادامه ندادم دیگه.
آبگردون حاوی!! آب داغ حواله ت بادا بی سواد

2 ❤️

781731
2020-12-14 15:35:25 +0330 +0330

اخرش نفهمیدم فتحی مرده بود یا زنه خب مثل بچه ادم اسمای کوچک رو مینوشتی

0 ❤️

781772
2020-12-15 00:27:55 +0330 +0330

شرررر و وررررر

0 ❤️