بعده اعلام نمرم از طرف استاد ها و تشویق همه بعد از قیام کردن از پله ها داشتم پایین میومدم و رو به نازنین میرفتم همه داشتم بهم تبریک می گفت نازنین رو به من دوید و خودش رو انداخت تو بغلم از خوشحالی نگین های اشک رو چهرش جاری شده بودم خودم هم بغضم ترکید نتوستم گریه نکنم ،نازنین گفت:اینم نتیجه ی سختی هایه که کشیدی رو دوتا صندلی همون کنار نشستیم ،هیچ کس تو دنیا نمی دونست من چی کشیدم جز نازنین اون از دبیرستان تا امروز که فوقم رو گرفتم کنارم بود نمی تونم بگم فقط مثل یه خواهر یا یه دوست خوب اون تنها چیزی بود که داشتم تموم زندگیم رو مدیون اونم،وقتی گفت سختی نخواسته تموم درد های که کشیده بودم یادم اومد اره یاد اوردم:
هس کردم جای اون کمربند ها هنوز رو روهم موند اگر چه ازجسمم رفته بود جای کمربندهای اون پدر معتادم که وقتی اون زهر ماری رو پیدا نمیکرد سیر کتکم میزد نمی دونم زدنم از روی عصبانیتش از زندگی بود یا فقط ارومش میکرد فقط بین دخترا نازنین دلیل سرخی همیشه گی گونه هام رو می دو نست اون روز که فهمیدم می خواد منو به یه عملی تر از خودش واسه مواد بفروشه از دستش فرار کردم تازه سال دوم دبیرستان بودم نمی دونسم کجا فرار کنم به کی پناه ببرم می دونستم این بیرون تنهای فقط اسیر گرگ های میشم که همیشه از نگاشون فرار میکردم حس میکردم دارم تو لجن این دنیا غرق می شم حس میکردن دنیا چیزی جز یه کثافت نیست دوست داشتم هرگز به این دنیا نمی اومدم اره ته خط بودم بریده از همه چی و همه کس فقط نازنین رو داشتم که بهاش حرف بزنم ولی میترسیدم برم اونجا چون حدس می زدم اون اومده باشه اونجا مثل همیشه چاره ای نداشتم رفتم تو دلم دعا میکردم هیچی از خدا نمی خواست جز اینکه اون اونجا نباشه شاید واسه اولین بار خدا صدام رو شنید او نبود دل می خواست گریه نکنم دم در خونشون وایسادم ولی نه اشکم بند نمی امود باهمون گریه در زدم مادرش اومود در رو باز کرد دید دارم گریه میکنم گفت بمیرم دختر گل چی شده دستم رو گرفت برد تو نازنین رو هم صدا زد از اتاقش اومد بیرون نازنین اون جوری منو دید گفت بازم بابات؟
سرم رو تکون دادم ،گفت تو که هیچ وقت به خاطر کتکاش گریه نمی کری!گفتم واست میگم!مادرش نشوندم رو مبل رفت واسم یه لیوان اب قند اورد !یه نگاه به خونشون کردم قبلأ هم اومده بودم ،یه خونه ی شیک مبل اشپز خونه ی مرتب یگانگی و صمیمیت از دیواراش فریاد می کشید چیزی که هیچ وقت تو اون اشغال دونی نمی دیدی مادرش دستم رو نوازش میکرد اشکهام رو از گونه هام پاک کرد پدرش هم که تو حیاط پشتی گل ها رو مرتب می کرد اومد پیش ما بیچاره اون سلامم کرد احوال پرسیم دیگه فراموش کرده بودم روی مبل روبه رو ی ما نشست هنوز داشتم اشک میریختم ولی اروم و بی صدا واسشون همه چی رو گفتم تا خالی شم از بغضی که از زمان مردن مادرم داشتم۳سال بود که منو تنها گذاشته بود از سرطان خون مرد
برادرم ۲سالش بود که اون رفت گفتم از اینکه پدرم منو فقط واسه پختن غذا و شستن لباس و ظرف ننداخته بود بیرون به در عوض اینکه برادرم رو نذاره بهزیستی و اجازه بده برم مدرسه براش کارمیکردم قبلا توشرکت بود ولی به خاطر اعتیاد اخراجش کردن دیگه از اون زمون تو اشغال ها بود و جمع میکر تو حیاط و من باید براش اونای که پول میکرد رو جدا میکردم تو یه گونی تابره بفروشه پدرم از قصه ی مرگ مادر رو به اعتیاد رفت از اون به بعد عوض شد شد یه عوضی که دنیاش خمار بود همه چیز رو فروخت،پدر نازی دلداریم میداد ولی دل بیشتر می سوخت حسودیم میشد که این جور پدر مهربونی هست ولی نه واسه من تو نگاش یه نوازش و یه حس لطیف پدرونه موج میزد چیزی که تو چش پدر عملی من هرگز نبود پو چش اون فقط خمار بود ،اون این قدر مهربون بودن فک میکردن همه انسانن می گفتن میام با باهاش حرف می زنیم که رفتارش رو عوض کنه نمی خواستم برگردم چون می دونستم اون عوض نمی شه ولی من باید برمی گشتم اخه علی وقتی من نبودم همیشه گریه می کرد و اون هم کتکش میزد باید بر می گشتم تا اون اعصبانیتش رو من خالی کنه نه علی نمی خواستم علی گریه کنه اخرین قولی که مادر قبل این که تو بقلم بمیره از گرفت این بود که مراقب علی باش به خاطر قولم هم شده باید برمی گشتم پدر مادرش بهم قول دادن اگه دوباره بخواد منو به کسی بده منو علی رو میارن پیش خودشون :هر دوشون باهام اومدن در خونه اومد دم در کلی باهاش حرف زدن جلو اونا نوازشم کرد وقتی رفتم تو اتاق اومد در وقف کرد بازم کمربند دستش بود این بار بیشتر از همیشه زد می گفت حیوون اهلیت می کنم بعد که این قدر زد خیس عرق شد جایی نبود که نزده باشه کوفتگی و درد تموم زره زره ی بدنم رو گرفته بود بعد درو باز کرد رفت در کوچه رو قفل کرد انداختم تو حیاط اوایل بهمن بود هنوز یه مقدار از برف چند روز پیش رو زمین یخ زده بود انداختم رو اشغال ها گفت تا صبح مثل سگ بیرونی فقط خودم رو بقل کردم نمی تونستم نلرزم نمی دونم کی خوابم برده بود ولی وقتی خورشید از تو چشم بیدار شدم اون وقت در زدم گذاشت برم تو تا صبحونه درست کنم تا چند روز همون زندگی پر بدبختی همی شه گی بود با خودم فکر کردم دیگه منو به کسی نمی ده چند روز بعد دیدم برگشت خونه معلوم بود بدبختیش همون کوفتیه ولی این بار خمار تر از همیشه بود چند روز بود نکشیده بود اخه تو زمستون آشغال کمتر پیدا می کرد که بفروشه به چای واسش اوردم گیر داد چرا کمرنگ گفتم عوضش می کنم که یه سیلی زد دنبال دلیل بود بزنه زد حسابی هم زد بعد نشست روبه رو تو چشام نگاه کرد بعد بدون اینکه چیزی بگه بلند شد از خونه رفت منم رفتم دبیرستان پیش بقیه بودم کم تر به بدبختی هام فک میکردم با چند تا از بچه ها کنار هم واستاده بودیم بحث دوست پسرا شون و اینکه دوست دارن شوهر ایندشون چی جوری باشه حتی به ارزو هاشون حسودیم می شد اخه ارزوم این بود که فقط یه پدر مادر مثل اونا داشتم نه لباس نه پول هیچی جز ارامش نمی خواستم بعد که برگشت دیدم با یه نره قول تو خونه نشسته که تموم صورتش و دستاش جای چاقو بود و خال کوبی منو همون اومد سلام کردم دید بابام بش گفت می پسندی ؟اونم خندید گفت خیلی بهتر از اون چیزیه که حدس میزدم بعد یه بسته بش داد فهمیدم قصدشون چیه خواستم فرار کنم که بازوم رو گرفت حس نداشتم اخه دوروز بود تو خونه هیچی به جز چند تیکه نون نبود اونم با علی تقسیم کرده بودم دلم میخواست هم بابام رو بکشم هم اون اشغال تو زندگی اجازه نداده بود یه مرد قریبه انگشتش بم بخوره می خواستم خودم رو بکشم ولی نه وسیله ای بود نه نای حرکت ضعف رو تو وجودم حس کردم داشت به زور منو می کرد تو ماشین انگار هیچ کجا رو نمی دیدم دنیا داشت دور سرم می چرخید خواست در ماشین رو باز کنم فرار کنم که با پشت دست زد تو صورتم اره بازم کتک درد حس کردم دندم تلخ شده دست زدم دیدم لبم پاره شده و داره خون میاد می ترسیدم ازش یه ساعتی تو ماشین بودم نمی دونستم درست کجا می ره بعد دیدم در یه خونه پیدام کرد بردم طبقه ی بالا از اون راه رو ی تنگ و کم نور رفتم بالا یه اتاق بود که یه پتو وسطش پهن شده بود و چیز زیادی توش نبود فک کنم فقط تو این طبقه سکس میکرد یه دفعه منو هل داد افتادم رو پتو مانتو ی مدرسم رو باز کرد زیرش یه ژاکت بود اخه هوا سرد بود بعد در اورد دید یه تیشرتم تنم عصبانی شد گفت چیه صدتا تنت کردی اون تیشرت رو همیشه زیر لباسام می پوشیدم یه تی شرت قرمز بود که روش نوشته داشت و خیلی دوستش داشتم اخه نازنین واسم به عنوان کادوی تولد گرفته بود اولین کادوی عمرم بود بعد از رو عصبانیت دو طرفش رو گرفت پارش کرد خیلی ناراحت شدم بهش فهش دادم می گفتم اشغال ،کثافت ،عوضی… به من دست نزن که بدتر عصبی شد با سیلی شروع کرد زدن حسابی زدم دیگه ساکت شدم تیشرتم که در اومد سینه هام رو گرفت می گفت نسبت به سنت چه سینه هایه من هرگز سوتین نبسته بودم واسم داشتن یه سوتین رویا بود چیزی که واسه خیلی از دخترا هیچ ارزشی نداره بعد شلوار و شرتم رو در اورد بعد یکم بدنم رو نگاه کرد دستم رو جلو ی کسم و سینه هام گرفتم ولی شروع کرد زدن من مثل یه عروسک اسباب بازی بودم براش هر جور می خواستم پاکیم رو حفظ کنم جوابم جز سیلی نبود اره تقدیرم بود و من چاره ای جز قبولش نداشتم مثل یه مرده بود بی حرکت بی صدا ،دوباره سرتا پام رو بر انداز کرد میگفت عجب کسیه پدر سگ،چه مراسم افتتاحیه ای داریم به به…
کیرش رو اورد جولو صورت گفت بخور دهنم رو بستم و سرم رو برگدوندم که دوباره عصبانی شد و زد ولی گریه نمی کردم این قدر موم رو کشید که دهنم باز شد و کیرش رو کرد تو دهنم نمی تونستم نفس بکشم صورتم کبود شد ترسید بمیرم رو دستش بمونم واسه همین بعد چند دیقیقه عقب جلو درش اورد گذاشت رو به روی کسم گذاشت یه دفعه پا تموم توانش فرو کرد توش درد داشت کیرش خیلی بزرگ و کلفت بود دردش زیاد بود ولی واسه من که زندگیم درد بود چیز خواستی نبود ولی دردم این بار بیشتر از روحم بود فهمیدم دیگه بکارتم از بین رفته درسته دیگه نتو نستم گریه نکنم درسته بخت بودیم ولی هیچ نامهرمی نتونسته بود یه تارموم رو ببینه رو کیرش خون جاری شد از لای کسم هم همین جور چند ثانیه صبر کرد بعد شروع کرد عقب جلو کردن محکم تلمبه می زد تخماش به بدنم می خورد بعد۱۰دقیقه تلمبه زدن ازکسم درش اورد و منو برگردوند کیرش رو گذاشت در سوراخم نه مرطوب کننده ای نه هیچ چیز دیگه ای یه تف کرد بعد با دست گذاشتش رو سوراخم و زور می زد درد تموم بدنم رو گرفت داشت با تموم قدرت تلاش میکرد منم واسش تنگ بودم اینقدر اولش فریاد زدم ولی اون خیالش راحت بود که کسی نمی شنوه اخه خونه تو یه باغ بیرون شهر بود و کسی اون اطراف نبود از اون این قدر گریه کردم که دیگه نمی دونم چی شد اره بی هوش شده بود نمی دونم چه قدر بود اونجا افتاده بودم حس کردم همه جام می سوزه نگه کردم دیدم اره کونم هم جر خورده و خون هم کسم هم کونم خشک شده بود رو صورت دست کشیدم ابش رو صورتم بود
نوشته: ?؟
اينجا ايرانه واز بالا خوشگله همين /توش که مياي يه چيزايي هست مشکله نگيم…
شوما تحصیل کرده عزیز اولا یه مطالعه بکن که بفهمی همه حروف با این ه نوشته نمیشه مثل هس=حس
زیادم رمان های ایرانی نخون فیلم وسریال هم نبین
وای خدای من…
اصلا حرفم نمی یاد … ~X( ~X( ~X( ~X(
فکر کنم اگر من بودم بدون برو برگرد خودمو می کشتم. اگر چه این مسائل هست متاسفانه .ولی امیدوارم حقیقت نباشه
داستان شما.
غلطهای املایی بی داد می کرد .دقت کردید؟ :)
غلط املایی زیاد داشتی ولی ادامه بده که خیلی عالی نوشتی
حیفه این احساس و قلم بمیره =D> =D> =D> =D> =D> =D> =D> =D>
خاطره ی خیلی تلخی بود.ولی بازم خوبه تونستی درستو به خوبی بخونی.ولی از نظر من نمیتونه واقعی باشه و داستانه دوستان :-)
چون کسی که ارشد داره بعید میدونم اینقدر غلط املایی داشته باشه. :-)
ولی در هر صورت همچین چیزایی وجود داره متاسفانه :-)
داستانت دیوونم کرد.ولی با وجود غلط املائی زیاد خیلی قشنگ بود،اگه خواستی بهمpmبده کار واجب باهات دارم.دمتم جیز خیلی حال کردم
لطفا یه توضیح در مورده این سه خط بده
ولی خیلی شباهت به رمان داشت
(کردم همه جام می سوزه نگه کردم دیدم اره کونمهم جر خورده و خون هم کسم هم کونم خشک شده بود رو صورت دست کشیدم ابش … )
Enghadr in chiza too jamee ziad shode k hatta shenidane in dastana dG narahatam nemikone… :)
Behrhal Qashang bud merci
آقا پس ادامش چی؟ ولی خوشم اومد داستانتون اصلا غلط املایی نداشت
mohamma 1359 این کسخل کامت گذاشته ناموسا …
ببینید جلق با مردم چیکار میکنه!
خیلی غلط املایی داشت قبلش یه نگاه بنداز ببین چی نوشتی . ولی در کل جالب بود.
تخیلات مازوخیستی و سرگذشتای کلیشه ای توی مجلات…
(مواد لازم:
مادری که از سرطان مرده، برادر یا خواهر کوچیک و بی پناه، پدر معتاد بی رحم، یه غول صورت زخمی خالکوبی دار خشن و متجاوز، یه دوست صمیمی مهربون و خوشبخت و نهایتأ یه دختر ناز و معصوم و بدبخت و سختکوش،
که به طرزی باور نکردنی همه ی ناملایماتو پشت سر میذاره و سربلند بیرون میاد!)
شاگرد اول دانشگاه که هیچ ، تنبل ترین محصل کلاس پنجم دبستان هم اینقدر غلط املایی و دستوری نداره!
ضمنأ سرمای شبای اوایل بهمن کشنده ست!
حالا دوست داری به یه سکس عاشقانه دعوتت کنم که خاطرات بد از ذهنت پاک شه پس پیام خصوصی بده آره درست خوندی حاظرم بکنمت
نادر جان شعرات خیلی ساده و زیباست همینجور ادامه بده عالیه الانم جات خالی مستم
Az noe dastan neveshtanet kheyli khosham omad hala che rast bode bashe ya zadeye zehn khodet be harhal kheyli mostagam ke edameye dastanet ro bekhonam ama toro jone oon dadash kochikat galat emlayi nanewis
:( :( :( :( خیلی خیلی ناراحت شدم گریه ام گرفت خدا انشالله پدرتو بکش
بی خیال بابا
این کس شعرا چیه این نوشته؟
اینارو ببر برای مرفهای بی درد بگو کس مغز
ریدم تو داستانت
ریدنم گرفت از خوندنش
اینجا شهوانیه یا کمیته امداد؟
یکی میگه پول ندارم.یکی میگه بابام فروختتم.کیرم تو زندگی همتون.زندگی همینه دیگه بچه سوسول کونی.جنده خیابونی.کیرم این دفعه تا بیخ تخمام تو کس ساناز
داستانت خیلی دردناک بود!!بابا یچیزی بنویس قشنگ باشه خوب الان معلومه که خوشحالی سکسای الانتو بنویس غلطاتم درست کن خواهشانأ جمله بندیاتم بد بود!!
دختري رو يه هزار توماني نوشته بود
باباي معتادم واسه همين هزاري كه دستته يه شب مرا به دست صاحب خانمان داد
خدايا واقعا
واقعا نميشه قبل از اينكه شب اول قبر تو ازم سوال كني
جواب منو بدي
chera?
این اسکولایی رو بگو که جدی گرفتن و شروع کردن به حرفای گنده فلسفی زدن!!!وای خدا اینا تو مغزشون گند و کثافته یا مغزشون تو لگنشون قاطیه گند و کثافته؟!!!
مردم از خنده خداااااااااااااااااااااا!!
نميدونم چي بگم فقط خداخدا ميكنم راست نباشه.عزيزم اميدوارم ضايده ي تخيلت باشه:’(
حقیقت تلخیه ممکنه این فقط یه داستان باشه ولی مشابهش تو جامعه ما زیاده متاسفانه از این بابت خیلی متاسفم :(
حتی اگه این داستان واقعیت نباشه,یه واقعیت تلخه که تو جامعه ما هست,خیلی ناراحت شدم,راجبه اون کس مغزایی هم که خندیدن,میشه توضیح بدین به چی خندیدین,گیریم این داستان واقعی نیست,فک میکنید اینجور موارد تو جامعه وجود نداره,واقعا متاسفم براتون
این حیوونا کجای این سرزمین زندگی میکنن؟ اگه دستم بهشون برسه…
واقعا متاسفم اگه این واقعی باشه حاضرم جونمم واسه چنین دختری بدم تا از این آشغالدونی نجاتش بدم.
تو کی هستی؟ تورو خدا بگو واقعی نیست. X( X( X( X( X( X( X( X( X( X( X( X( X( X( X(