از جنس کینه

1402/06/05

نمیدونم از کجاش شروع کنم… تقریبا ۵ سال یا ۶ سال پیش بود دانشجو بودم, منو سیامک که از قبل همو میشناختیم, دوره دبیرستان همکلاسی بودیم به دانشگاه که رسیدیم به خیال خودم رفیقم بود و به هر حال باهاش صمیمی تر بودم, توی همون دانشگاه با دختری آشنا شدم به اسم فرشته هیچی کم نداشت قد بلند ,خوش اندام ,خوش اخلاق حتی دست پختش هم مثل مامانم خوب بود.
منو فرشته ۲ سال هر روز پیش هم بودیم, آخه کیه که عاشق کسی که هم شبیه فرشته هاست هم اخلاقش مثل فرشته هاست نشه.
دانشگاه تموم شد و تصمیم گرفتم برم خواستگاریش سرتو درد نیارم باباش خیلی گیر بود و هیچ مشکلی نداشت ولی میگفت به کسی که پایان خدمت نداره زن نمیدم منم گفتم خب باشه جمع و جور کردم برم سربازی ی دو ماهی طول کشید و همه چیز عادی بود… اعزام شدم واسه آموزشی روز ۱۵ام آموزشی بودم و دلم هم واسه فرشته تنگ شده بود هم سیگار نمیتونستم بکشم خلاصه حسابی دلم گرفته بود بهم زنگ زدن گفتن سیامک رفته خواستگاریه فرشته و خودشو خانوادش قبول کردن…نمیدونستم چیکار کنم چی بگم داد بزنم گریه کنم ,خودمو گم کردم فکر میکردم فرشته عاشقمه صبر میکنه تموم شم از اون بدتر فکر میکردم سیامک رفیقمه مثل برادرمه نمیدونستم تمام مدتی که با فرشته بودم چشمش دنبالش بوده… حتی عروسیشون دعوت هم نشدم.
بگذریم…گذشته ها گذشته هرچند عشق و علاقه من به فرشته و سیامک روز به روز تبدیل به نفرت و کینه سنگین تری میشد حتی تصور اینکه سیامک دست کثیفشو به پوست بلوریه فرشته میکشه حالمو بد میکرد و خونمو هنوزم به جوش میاره ولی فراموششون کرده بودم.
بعد از اون آدم شکسته و داغونی شدم سربازیم که تموم شد فقط کار میکردمو میرفتم باشگاه یک روز بعد از باشگاه گفتم برم پارک رو به رو باشگاهمون ی نخ سیگار بکشم سیگارمو روشن نکرده بودم که سر جام قفل شدم ضربان قلبم رفت بالا “گوبس گوبس گوبس” صدای قلبم مثل انفجار داشت توی گوشم میپیچید باورم نمیشد که فرشته رو دارم میبینم بعد از اون همه ماجرا بعد از اون کاری که باهام کردن… چیکار کنم ؟ برم سلام کنم ؟ نه نه نه خودتو جمع کن پسر یکی زدم توی گوش خودم وااای نههه ی پسر بچه باهاشه نه نه نه یعنی پسر سیامکه ؟؟؟
وسط این کلنجار رفتنام با خودم پشت سرشون راه افتادم پسره رو برد توی ی مهدکودک…
نمیدونم چی شد اصلا یادم نمیاد به خودم اومدم دیدم رو به رومه… چشماش…صداش… انگار دوباره از اول عاشق شدم گفت : “سلام کیا” , زبونم بند اومده بود چند ثانیه طول کشید جوابشو بدم
“سلام فرشته دیروز دوست امروز آشنا” چیزی نگفت ی نگاه بهم کرد و رفت جلو تر برگشت نگام کرد…هر موقع دلش می گرفت این کارو میکرد میرفت جلو تر برمیگشت نگام میکرد که یعنی بیا راه بریم حرف بزنیم حال سیامک و ازش پرسیدم راضی نبود ازش سیامک هنوز بیکار بود و تا همین چند وقت پیش هم با فرشته خونه باباش اینا بودن ناراحت شدم راستش ولی به روی خودم نیاوردم گفتم بچتون مبارک باشه وقتی برگشت زد بهم و گفت: “خاک تو سرت کیا واقعا یادت نمیاد که بهت میگفتم من زنه بچه داری نیستم پسر خواهر سیامک بود مامانش کار داشت من آوردمش مهد کودک” اون لحظه انگار به خر تیتاپ داده بودن نمیدونم چرا اینقدر خوشحال شدم. ازم پرسید : “تو چیکار میکنی, هنوز خونه باباتی زن نگرفتی ؟” گفتم: “نه بابا زن چیه به ما نیومده این چیزا خونه هم ی خونه دارم تنها زندگی میکنم خودمم و گربه ام.” و از کارم بهش گفتم بعدش از خاطرات خوبی که قبلا داشتیم گفتیم و خندیدیم ی جا دوباره یادم اومد که خودشو سیامک منو تو چه جهنمی انداختن حالم گرفته شد
گفت : " چی شده ؟" گفتم هیچی و پیچوندمش آخرش رسیدیم به ی ایستگاه اتوبوس گفت:" من اینجا میرم" گفتم: “مگه ماشین نداری با چی میخوای بری ؟” ی خنده کرد که پر از خجالت بود شمارشو گرفتم و اتوبوسش اومد و رفت.
باورم نمیشد اون همه حس که فرسنگ ها توی قلبم چال کرده بودم به همین راحتی برگشت و اومد بالا… چجوری اینقدر خوشگل تر شده بود.
سیامک لاشیییی فرشته رو از من گرفت که ببرتش خونه باباش ؟ ماشین زیر پاش نندازه ؟؟؟؟
اگه فرشته با من بود دنیا رو میریختم پاش قاتی این فکرا از خود بی خود شدم گوشیو برداشتم و بهش پیام دادم “من عاشقت بودم فرشته”
یک ثانیه نشد جواب داد “فردا ۶ بیا پارک ببینمت” تا فرداش خوابم نبرد. ساعت ۶ پارک بودم کسی نیومد شد ۶ و ۱۰ دقیقه چرا نمیاد زنگ بزنم بهش ؟؟ نه بذار خودش میاد
از دور دیدم فرشته داره میاد واااییی نههههه سیامک هم باهاشه نمیدونم اون روز چجوری سیامک و نکشتم کلی چرت و پرت گفت در مورد اینکه بین خودشو فرشته چی پیش اومد وقتی من رفتم و چجوری عاشق فرشته شده و فرشته عاشقش شده که هیچ کدومشو یادم نمیاد تمام مدت فقط به خفه کردنش فکر میکردم…حروم زاده ی دروغگو و با کمال پررویی حرف از مرام و معرفت میزد و ازم خواست که بهش کار بدم که منم گفتم خودم نمیتونم ولی واست میپرسم وقتی دیدم سیامک اصلا به رو خودش نمیاره که چند سال منو افسرده کرده و رویا هامو ریش ریش کرده عشقمو ازم گرفته و اینقدر بی شرمه گفتم حداقل ببرمشون خونه زندگیمو ببینن که چقدر پیشرفت کردم بسوزن مخصوصا فرشته که بفهمه سیامک به من ترجیح دادن چه اشتباهی بوده رفتیم خونه سیامک هم طبق معمول چرب زبونی میکرد و چرند میگفت و من تمام مدت فقط به فرشته نگاه میکردمو هیچی نمیگفتم; شب شد , بعد از شام سیامک عین بچه های ۷,۸ ساله داشت با کنسول کالاف بازی میکرد رفتم که ظرفا رو بشورم چون عادت ندارم ظرف کثیف توی آشپزخونه بذارم فرشته گفت میام کمکت کنم من صابونی میکردم اون آبکش میکرد بعدش بهم گفت : “چرا ظرف میشوری دستکش نمیکنی دستت پوستت خراب میشه” نذاشت جواب بدم رفت توی اتاق از توی کیفش ی کرم آورد دستمو گرفت و کرمو کشید به دستم…دستاش مثل نوازش باد بهاری بود قفل شده بودم. داشت دیر میشد و فرشته هرچی میگفت بریم سیامک بلند نمیشد سیامک و من بزرگش کرده بودم میدونستم چه جونوریه فهمیدم پول نداره اسنپ بگیره الانم اتوبوس نیست نمیخواستم برسونمشون واسشون اسنپ گرفتم و رفتن.
تمام جاهایی که سیامک نشسته بود دست زده بود رو تمیز کردم دلم نمیخواست اثر حضور کثیفش توی خونه ام باشه داشتم خودمو خفت میدادم که احمق چرا دوباره این دوتا رو وارد زندگیت کردی راه دادی توی خونت داری با خودت چیکار میکنی که خوابم برد.
صبح با زنگ در خونه از خواب بیدار شدم درو که باز کردم فرشته اومد داخل بدون سلام جلوم وایساد در و بست توی چشمام نگاه کرد و دیگه دست خودم نبود دست انداختم دور کمرش و لبامون چسبید بهم کم کم زبونامون رفت توی هم از خود بی خود شدم شروع کردم به لباساشو در آوردن وااای که چقدر لباش خوب بود چقدر دلم واسه این حس واسه این پوست تنگ شده بود
داشتم گردنشو میخوردم و سوتینشو میکندم که دستم موقعی که خورد به سینه هاش فهمیدم چقدر سینه هاش خوش فرم تر و بزرگتر شده داشتم منفجر میشدم دستاشو گذاشت رو گونه هام و بهم گفت :“همیشه می خواستمت و بهت فکر میکردم” هیچی نگفتم بلند شدم خوابوندمش رو تخت و شورت و شلوارشو در آوردم و به کمر خوابوندمش به چشمای خمارش نگاه کردم از روناش شروع کردم به خوردن ,صدای ناله ها و نفس هاش مثل بنزین بود رو آتیش وقتی رسیدم به کصش اینقدر خیس بود که لازم نبود من بخوام حتی تف کنم یا لیس بزنم پاهاشو کشیدم سمت خودم کیرمو مالیدم به کصش باورم نمیشد که الان فرشته ای که همیشه میخواستمش جلومه, موقعی که سرش رفت داخل جوری ناله کشید که نتونستم جلو خودمو بگیرم نرم توی گردنش ,بعد از مدتی منو با پاهاش از خودش جدا میکنه چون رسما افتاده بودم روش و منو میخوابونه و توی گوشم میگه :“سیامک هیچوقت نتونست بهم اینجوری دست بزنه” بعدش از گوشم تا نوک پامو لیس میزنه وقتی رسید به کیرم و شروع کرد به خوردن دیگه دست خودم نبود آبم پاشید بیرون ولی کیرم نخوابید مثل کیره ی پسر که به بلوغ رسیده سفت بود هنوز میخواستم برم دستمال بیارم تمیز کنم که نذاشت منو دوباره خوابوند و نشست روی کیرم مثل یک خواب بود مثل ی رویا …دست زدن به پوستش مثل حس کردن بهشت بود گرمای تنش مثل آتیش بود توی یخ بندون قلبم به خودمون که اومدیم وقت ناهار شده بود نموند پیشم هر کاری کردم باید میرفت به سیامک جونش غذا میداد به هر حال چیزیه که من گفت .
روند سکس ما تا چند ماه بعدش ادامه پیدا کرد و تمام مدت باهم سکس چت میکردیم, راضیش کردم با سیامک بهم بزنه و درخواست طلاق بکنه و نصف مهریه شو هم ببخشه چون بهش میگفتم سیامک هیچی نداره و اینجوری راحت تر از شرش خلاص میشی و سریعتر و راحتر میتونیم باهم باشیم.
ی روز یادمه فرشته بهم گفت که سیامک همیشه دوست داشته از پشت بکنه ولی هیچوقت اجازه نداده بهش به هر حال با خواهش و التماس راضیش کردم که آنال سکس کنیم وااای واااای اون روز کل دنیا رو بهم میدادن با اون حس عوض نمیکردم با ی ست خیلی سکسی اومد خونه و خودش از روز قبل بات پلاگ گذاشته بود از قبل و همه کار کرده بود که تمیز باشه با اون پوست سفید و بلوریش بوی بدنش داشت دیوونم میکرد مثل گرگ گشنه افتادم روش گردنشو کبود کردم کامل و بعد رفتم سراغ کمرش و از پشت بوسیدنش تمام مدت التماس میکرد کیرمو بکنم توش ولی من میخواستم عذاب نداشتن منو بکشه و حتی شورتمو هم در نیاوردم تا اینکه دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرم و کیرمو مالیدم به آب کصش و ی تف کردم رو سوراخش و چپوندمش توی کونش چشماش برگشت و میدونم دردش گرفت ولی اینم میدونم که اون لحظه عاشقم شده و فقط و فقط منو میخواد. اون روز از همه چیز فیلم گرفتم
بگذریم بگذریم :)
امروز… امروز روزیه که من میخوام ازشون انتقام بگیرم با فرشته هماهنگ کردم بیاد سکس کنیم و عکساشو و چتاشو با عنوان اینکه زمین گرده بفرستم واسه سیامک. به فرشته هم نگفتم که فردا بلیط دارم و میخوام از ایران برم و این آخرین سکسمونه.
#########
اولین داستانم بود امیدوارم خوشتون اومده باشه.
پ.ن:داستان کاملا ساخته ذهنه و واقعیت نداره.

نوشته: kirdast13


👍 19
👎 11
32901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

944557
2023-08-27 23:55:10 +0330 +0330

شما کوسکشا و خاندان کوسکشتون با صابون ظرف میشورن کسی که باعث و بانی افسردگیشون شده اولین بار میبینن کاری باش ندارن و…عجب خاندانی دارید کجایید بیام یکیتون بکنم

3 ❤️

944576
2023-08-28 00:44:03 +0330 +0330

لایق فحش هم نیستی

1 ❤️

944577
2023-08-28 00:45:31 +0330 +0330

از اونجا که ظرفا رو صابونی میکردی معلومه با صابون لباسشویی داری جق میزنی و برای ما کصسعر تفت میدی جاکش

2 ❤️

944586
2023-08-28 01:08:28 +0330 +0330

همون بات پلاگ تو کونت

0 ❤️

944628
2023-08-28 05:20:07 +0330 +0330

خوب نوشتی

آممممما

نامردی کردن هیچ جوره توجیه نداره

امیدوارم راست نباشه

1 ❤️

944630
2023-08-28 05:29:40 +0330 +0330

حالمو بهم زدی، داستان رو کاری ندارم ، خوب نوشته بودی ولی چند مورد اساسی داشت
اولا تو عاشق نبودی ، تو کوس میخواستی
هیچ عشقی وجود نداره اینجور بخواد با عشق ش سکس کنه اونم وقتی رفته و شوهر د داره ندیدم پسری یا دختری عاشق باشند و هر چه بدی از هم دیده باشند ارزوی خوشبختی برای طرف مقابل نکنند و عاشق جماعت به تنها چیزیکه فکر نمیکنه سکس هست، داستان خودم که بیش از ۱۵ سال عاشق بودم و عاشقم بود، قبلا تو یک کامنت گفتم ، هنوز که هنوزه با وجودیکه دختری ۱۶ ساله داره عاشقشم ولی همیشه میگم خدا زندگی اینو بهتر و بهتر کنه و تنها دلیلی که بعد از اینکه از هم جدا شدیم((بخاطر همین س کس بود بماند چه بود، ولی خدا رو شاهد میگیرم، حتی یکبار یک بوس شهوتی بین ما نبود،۱۵ سال تو یکجا هم زندگی میکردیم همه مارو زن و شوهر میدیدن.))) خودمو دور کردم و ندیدمش با وجودیکه فامیل درجه یک بود مبادا به زندگی جدیدش لطمه وارد بشه نه اینکه بخوام مثل امثال تو وارد و میون زندگی دو نفرو خراب کنم بعد هم بگم عاشقم
گوه خوردی خفه شو اسم عشق و عاشقی نبار شهوتی کثیف عقده ای

1 ❤️

944637
2023-08-28 08:04:49 +0330 +0330

با صابون ظرف میشوری
حتما با وایتکس هم جق میزنی
مغزت واسه همین گوزیده

0 ❤️

944651
2023-08-28 10:07:42 +0330 +0330

کیر خر توی کونت ، کونی
ساخته ی ذهن بخوره توی سرت عوضی

0 ❤️

944686
2023-08-28 13:38:49 +0330 +0330

اگر هم واقعیت داشت عالی بود. حق آدمهای نمک نشناس و خیانتکار همینه.

1 ❤️

944701
2023-08-28 16:17:49 +0330 +0330

داستان کلا منطق نداشت از ریشه بدواشتباه نوشته شده بود.
فقط تعجب میکنم چرا اینقدر حرص میخورین وقتی اخرمتن نوشته ساخته ذهن نویسنده بود.درخیال ورویاادم هرطور بخواد میتونه فکرکنه.فقط همون رویا وخیالت اشتباهی بیش نبود.

2 ❤️

944705
2023-08-28 17:19:24 +0330 +0330

کیر پاندای چینی تو کونت

1 ❤️

944722
2023-08-28 23:30:25 +0330 +0330

گوبس گوبس کیر بچه های شهوانی همراه با شاش و عن هاشون تو دهن خودتو اون خانواده بی ناموست

0 ❤️

944784
2023-08-29 05:37:06 +0330 +0330

خودش گفته داستان واقعی نیست بعد به عده دارن فش میدن 😪

1 ❤️

944874
2023-08-29 22:14:22 +0330 +0330

ک س ننه جنده ات

0 ❤️

944940
2023-08-30 09:12:39 +0330 +0330

خوب نوشتی هرچند یه جاهاییش قابل باورنبود وخواننده رو سردرگم مبکرد مثل همین که چیشد فرشته که دوران دانشگاه باتو بود یهو رفت با سیامک ازدواج کرد ولی مهم نیست چون آخرش گفتی همش داستانه وساخته وپرداخته ذهنه

1 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها