اشتباه خوب من (۱)

1401/04/15

سلام اسم من پارساست و این داستان واقعی بجزاسم و مکان هاش داستان دارای محتوای همجنسگرایانه است پس نشینید بخونید بعد فحش بدید ( .! این قسمت از داستان دارای سکس نیست .!)
یه پسر ۱۸ ساله هستم با ۱۷۵ تا قد و ۶۰ کیلو وزن کمی بور و سفید  خوب توضیحات تکمیله بریم سراغ داستان …
با شور و اشتیاق وارد مدرسه جدید شده بودم . مدرسه ای به نام توی کلانشهر اصفهان برای مقطع متوسطه اول . ولی من استرس نداشتم کلا بچه ای نبودم که بخوام بهونه بگیرم حتی کلاس اول هم که همه پدر و مادرها میومدن مدرسه مادر من خونه بود و پدرم منو تا دم مدرسه رسوند و رفت نمیدونم شاید چون میخواست مرد بار بیام . از اون موقع شروع کردم با بچه های شر کلاس دوست شدن و تابیدن . یعد از کلاس اول هم مدرسه ام رو عوض کردم و رفتم پایین شهر نزدیک خونمون . پدرم یه معلم ساده بود بی شیله پیله و مذهبی البته نه اونجوری خشک ولی خیلی چیزا رو رعایت میکرد . مادرمم یه زن خانه دار که خونوادش اجازه نداده بودن از کلاس پنجم ابتدایی بیشتر تحصیل کنه . مادر به درد میگرن دچار شده بود و تا جایی که یادمه سر دردی مادرم جزو اصلی تمامی خاطرات و سفر هامونه . توی مدرسه از کلاس دوم تا پنجم دیگه با لاتای اون زمان بچگی میگشتم خیلی سعی میکردم نزدیکشون باشم تا نیازی نباشه رو به روشون بایستم بچه ارومی بودم ولی فیتیله دعوا ها رو من روشن میکردم و می ایستادم کنار و تماشا میکردم . پدرم نگران درس و تحصیل من بود برای همین منو کلاس ششم به مدرسه ای نمونه فرستاد . معلمی که شخصیت داشتن رو بهم یاد داد و جرعت گفتن حرف هام و عقیده هامو توی همون سن کم توی وجود من کاشت . بعد از تلاش های فراوان پدرم خودم و معلمم تونستم توی یه مدرسه به نام اصفهان در پایه هفتم تحصیل رو شروع کنم .

روز اول مهر بود طبق معمول پدرم باید خودش میرفت مدرسه و من خودم باید به دبیرستان خودمون میرفتم . از بین ۷ تا کلاس هفتم من توی کلاس هفتم ۶ تقسیم شدم . توی صف بودیم و آروم آروم بهمون گفتن برید سر کلاس . توی کلاس نیمکت آخر رو انتخاب کردم که چسبیده بود به دیوار .  به بچه هایی که میومدن توی کلاس نگاه مینداختم . توی همون بین یه دفعه یه پسر وارد کلاس شد . یه پسر ریزه میزه خوشتیپ با دندونای سیم کشیده شده و عینک چهارگوش که تا منو دید وایستاد و یه لبخند زد بهم … دل توی دلم نبود نمیدونستم چیه چه حسیه شاید چون تازه به بلوغ رسیده بودم این حس توی وجودم بود . این حس با حس های تموم رفیقام فرق داشت از روی میز پاشدم ، به سمتش رفتم  ، دستم رو دراز کردم و گفتم : سلام…

گفتم:سلام خوبی اسم من پارساست اسم تو چیه ؟
گفت : سلام ممنون اسم منم ارسلانه .
-خوش بختم ارسلان کجا میخوای بشینی ؟

  • من جلو میشینم چشمام ضعیفه .
    -باشه هر جور میدونی بیرون میبینمت …
  • حتما .فعلا
    این اولین مکالمه من بود باهاش …

ادامه...

نوشته: یه عاشق


👍 3
👎 2
8201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

883410
2022-07-06 08:31:01 +0430 +0430

معمولا داستان باید بلندتر از اینی باشه که شما نوشتی. میشه گفت اس ام اس بود. به قول نیکان خواننده داشت میومد که ارتباط بگیره با فضا و داستان که یهو کات میشه.
ضمنا" به هنگام دیدار برای اولین بار و آغاز آشنایی، بهتره خوشوقتم به کار بره. خوشبختم غلط مصطلحی است که متاسفانه جا افتاده.

1 ❤️

883441
2022-07-06 11:47:06 +0430 +0430

ادامه بده ببینیم چی میشه

0 ❤️

883834
2022-07-08 18:52:01 +0430 +0430

چیزی که این قسمت نداشت گه ارزش نظر داشته باشه قسمت‌های بعدی ببینم چ

0 ❤️