افسانه (۱)

1401/07/14

خیلی رو مخم بود اینهمه دختر تو این دبیرستان مثه اب خوردن میتونستم مخشونو بزنم و بکنم اما زوم بودم رو این یکی
ی دختر سفید موخرمایی با چشمای نافذ عسلی
ترکه ای و قد بلند کمر باریک سینه های کوچیک ولی ی باسن گرد و خوش فرم ک تو مانتو گشاد مدرسشم چشم نواز بود
ترم اولی عمران بودم و اون سال دوم ریاضی هم کلاس دخترعمم اصلا اون باعث شد اولین بار ببینمش
از اوایل ابان چشمم دنبالش بود به هر دری زدم نشد دیگه بیخیالش شده بودم اما امان از تقدیر…

اوایل خرداد بود ک کلا بیخیال این کار شده بودم
جمعه ظهر بود از خونه زدم بیرون یکم کس چرخ زدم دیدم خبری نیست رفتم سمت چایخونه کمتر از ی چهار راه فاصله داشتم ک یهو کنار خیابون ی اشنا دیدم
+افسانه؟سر ظهر تو این گرما اینجا چیکار میکنی؟
_سلام خوبید شما؟والا منتظر تاکسی باید برم بیمارستان پیش مادرم خواهرم بره خونه استراحت کنه
+بلابدور بیا من میرسونمت
_مزاحمت نمیشم…
+بیا بالا بچه مزاحم چیه…

+خب خدا بد نده کدوم بیمارستان؟چرا بستریه؟
_چمران قلبشو عمل کرده چند روزی هست بستریه
+قلب مامانتم شکستی؟
_من؟؟؟مامانمم؟؟مگه قلب کیو شکستم؟
+بیخیال
_…؟؟…؟

صدای موزیک و بیشتر کردم و بسمت بیمارستان خلوت بود تقریبا 15دقیقه رسیدم
موقع خداحافظی ی نگاه متعجب جلوم بود که نفهمیدم چیه

بازم اومد اتیش زیر خاکستر و روشن کرد و رفت اما ایبار یجور دیگه بود رفتنش رفتن با حرف ناگفته ی رفتن مثه نرفتن…
مسیر برگشتم تا چایخونه اصلا متوجه زمان نشدم حواسم پیش افسانه بود خودم پشت فرمون

ساعت 11شب بود ک ی اس برام اومد

_سلام کسرا ممنون بابت ظهر لطف کردی رسوندیم
+سلام خواهش میکنم کار خاصی نداشتم
_کسرا منظورت از حرف ظهر چی بود خیلی گیجم تو واقعا دلت شکسته از من؟بخدا من همیشه فکر میکردم منم مثل بقیم برات مثل یلدا ساناز زری و…
+ببین افسانه اگه برام مثل بقیه بودی همون دفعه اول ک پیشنهادمو رد کردی بیخیالت میشدم
نمیگم فرهاد و مجنون و رامینم واسه داشتنت ولی دلی دوست داشتمت…
_یعنی الان دیگه نداری؟
+هنوزم دارم اما…
_اما چی؟
+نمیدونم ی حس عجیبیه ینفرو میخوای ولی ترس وابسته شدن ترس ترک شدن ترس شکستن غرور نمیذاره بخوام اشتیاق قبلمو برات داشته باشم
_اگه قول بدی مردونه وایسی باهام به خاک بابام قسم برات خانوم ترینه دنیا میشم ارامشت میشم سنگ صبورت میشم
مردش هستی؟
+من درست اونقدرا سن ندارم ولی انقد بزرگ شدم ک هیجانی تصمیم نگیرم اخلاقمم یحدودی از دوستات شنیدی رک میگم برا سکس میخوامت یا موندن یا ازدواج
+اگه مشکلی نداری و میتونی یکی دوهفته باهم باشیم بعد بهت میگم میتونم یا ن
_مرسی ک با صداقت میگی چشم اقا کسرا من بخوابم خیلی خستم فردا میام میبینمت شبخوش🌹

واقعا حسم عوض شده بود اوایل میخواستم بکنمش ولی الان همه حسی داشتم بهش بجز سکس
از وقتی پدرشو از دست داده بود همش سرش تو درسش بود میخواست خانم مهندس بشه اینارو از شیوا دخترعمم شنیده بودم دوست پسرم نداشت کلا چون باشیوا هیچ چیز پنهون نداشتن
تصمیممو گرفتم فردا میرم دنبالش میارمش خونه اگه وا داد بیخیالش میشم اگه ن با خانوادم حرف میزنم میرم خاستگاریش

_سلام اقا کسرا صبحتون بخیر
+سلام صبح توهم بخیر خوبی
_ممنون چه خبر؟کجایی؟کی وقتت ازاده؟
+امروز کلاس ندارم ولی میرم سرساختمان پیش مهندس… دوستم تا 4اینا بعدم باشگاه انشالا 6 میام دنبالت
_باشه منم برم مدرسه برگشتم یسر خونه خواهرم میزنم تو بیا شهرک امیریه خیابون 8 دم استخر بهم زنگ بزن
+باشه روز خوبی داشته باشی فعلا
_U2😇😘🌹

خونه ما 5طبقه روی پیلوت بود رو پشت بومم ی سوییت بود که از قبل کنکور خانواده واسه من مبلش کردن برا درس خوندن ولی بعدکنکورم دیگه میرفتم اونجا حالا با دوستام یا دختر کلا خانوادم دست و پامو نمیبستن دوتا پسر بودیم داداشم ک زن گرفت رفت تهران من بودم ک منم کاری بهم نداشتن
کارامو انجام دادم بعد تمرین تو باشگاه یدوش گرفتمو یراست رفتم سراغ افسانه
وقتی رسیدم نزدیکش بهش زنگ زدم تا رسیدم دیدم دم استخر ایستاده
برعکس دیروز ک عقب نشست اومد جلو دست داد

+خب کجا بریم؟
_فرق نداره هرجا بشه حرف بزنیم
+اوکی میریم سوییت من
_باشه

برام جالب بود ک مخالفت نکرد 10دیقه بعد کلید انداختم دروباز کردم اومد داخل
شال و مانتوشو گذاشت رو رخت اویز با ی تیشرت میکی موس سفید شلوار جین ذغالی ساده یکم گشاد نشست روی مبل
وسایل پذیرایی گذاشتم و نشستیم حرف زدن ساعت از دستمون در رفت یهو نگاه کردم ساعت 11شب بود وما غرق حرف اصلا یادم رفت میخواستم چیکار کنم
افسانه یجوری بهم گوش میداد و انرژیش ارومم میکرد ک روحم ارضا شده بود واقعا از این دختر لذت میبردم سنش کم بود ولی درکش زیاد

از فکرسکس اومدم بیرون خواستم برسونمش تا دیر نشده ک با حرفش کلا پرام ریخت
+عزیزدلم پاشو برسونمت دیر شد
_عجله ندارم کسرا مامانم ک بیمارستانه خالم پیششه خواهرمم ک خونه خودشه من برم خونه تنهام دلم میخواد بازم باهم حرف بزنیم
+من مشکلی ندارم ولی راستش خیلی خوابم میاد
_خب کجا میخوابی؟
+تو حمام😂😂خوب تو اتاق رو تختم
_پاشو بریم رو تخت اونجا تو بخواب منم حرف میزنم باهات
+باش

رفتیم تو اتاق من طبق عادت همیشگیم با شورت میخوابم لباسمو در اوردم دراز کشیدم افسانه اومد پیشم دراز کشید و سرشو گذاشت رو سینم
_کسرا؟تو چه ورزشکاری هستی ک انقد سینت مو داره؟حیف نیست بدنتو زیر مو گذاشتی؟
+راستش از بدن بی مو چندشم میشه مرد باید با زن فرق داشته باشه بدنش برا مسابقه مجبورم میزنم
ولی تو بقیه وقتا هستن
_خیلی خوشحالم ک الان اینجام واقعا ازت ممنونم
+چرا؟
_چون تا روی تخت اومدم تو بغلت خوابیدم میخواستم ببینم واقعا خودمو میخوای یا سکس
الان مطمئنم ک انتخاب و تصمیمم درست بود تو حتی نگاه بدم بمن نکردی
ممنونم ازت مردِ من💓

اومدم امتحان کنم امتحان شدم
تو افکار خودم بودم و صدای افسانه مثل لالایی تو گوشم نفهمیدم کی خوابم برد با صدای ساعت گوشیم بیدار شدم
چیزی ک میدیدم از رویا هم رویاتر بود
افسانه ک از فکر دوستی باهاشم دورشده بودم الان تو 20سانتی من رو تخت من بود
این دختر انقد پیش من حس امنیت کرده بود ک مثل ی فرشته معصوم درکمال ارامش خوابیده بود
پاشدم بی صدا صبحانه از پایین اوردم میزچیدم ساعت 7بیدارش کردم
صبحانه رو خوردیم ساعت 7.50رسوندمش مدرسه خونشون و خونه ما و مدرسه تو یک راستا با فاصله 10دقیقه
موقع پیاده شدن با اشک شوق تو چشماش و لبای قرمز بی ارایشش لبمو بوسید و رفت…

ادامه...

نوشته: Dave


👍 24
👎 1
21501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

898111
2022-10-06 03:33:22 +0330 +0330

یه نوشته یا خاطره بلاخره بعد از چند هفته اینجا دیدیم که مثل آدم عاقل و بالغ نوشته شده بود نه خبری از شربت بود نه هشتاد و پنج و بیست و پنج. روان و ساده و خوانا نوشتی دمت گرم


898115
2022-10-06 04:32:50 +0330 +0330

عالی بود بقیشم بنویس

3 ❤️

898363
2022-10-08 12:28:49 +0330 +0330

قسمت دارکش رو می‌خوام طوری تعریف کنی که یه محله رو به خووون و قتل عام فجیع بندازی
برو دارمت

0 ❤️

898391
2022-10-09 02:04:33 +0330 +0330

خیلی هم عالی

1 ❤️

899564
2022-10-20 01:25:29 +0330 +0330

داستانت زیبا بود
نوشتارت زیبا بود
خواننده را توی نوشته ها غرق کردی دمت گرم

1 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها