آتوسا (۳)

1401/12/06

...قسمت قبل

می خواستم براتون یکسری خاطرات جدیدمو تعریف کنم… البته قبلش باید پیشنهاد کنم که قبل از خوندن این خاطره؛ حتما آتوسا (۱) و آتوسا(۲) رو خونده باشین.
همچنین تکرار و تاکید کنم که خیلی خیلی زیاد به پیاده سازی واقعیت وفادار هستم؛ کوچکترین فانتزی یا تخیل تو این خاطره وجود نداره …علتش هم اینه که مخالف فانتزی هستم. خیلی از خاطرات و جزئیات مابین نوشته ها رو بدلیل مربوط نبودن به موضوع حذف کردم. و من چون هرشب در دفترِخاطراتم، هر اتفاقی رو یادداشت می کنم؛ برای همین خیلی راحت در برگردان این متن استفاده کردم…
حتی با اینکه ممکنه خیلی از خاطره های من بنظرتون خیلی سکسی هم نباشه ولی ترجیح دادم که کاملا واقعی باشه …
اول یه مقدمه بگم و البته پیشاپیش خیلی خیلی عذر خواهی می کنم از خواننده های عزیز بابت زیاده گویی …
******
مقدمه…

اسم من آتوسا هست …حدود ۳۳ سالمه. قبلا تو آتوسا (۱) مشخصاتمو کامل گفتم. اما باید یک نکته دیگه درباره ی چهره ام اضافه کنم: حدود یک هفته پیش بود با حسین داشتیم برای دومین بار سریال تلویزیونی Prison Break ( فرار از زندان ) فصل ۵ رو می دیدیم که یک هنرپیشه ی زن نسبتا گمنام توش هست؛ که حسین می گفت باور نمی کنم …چقدر قیافه و چهره اش شبیه تو هست!! … می گفت انگار خودت رفتی تو سریال بازی کردی!! حتی قد و هیکل و سینه هاش هم شبیه تو هست!!.. من چون سیگار می کشم اکثر مواقع، سفیدی داخل چشمام خیلی قرمز هست … حسین حتی گفت قرمزی چشاش هم شبیه تو هست!! هر دفعه تو سریال نشونش می داد؛ حسین می گفت چقدر قیافه و حتی اداها و حالات صورتش شبیه تو هست ! اسمشو پیدا کردیم عکسشو تو گوگل سرچ کردم دیدم راست میگه خیلی شبیه هست … به اطرافیان نزدیک هم نشون دادم؛ می گن خیلی شبیه تو هست چهره اش … اسمش هست Inbar Lavi.
شما خواننده های عزیز هم اگه تونستین تو نت سرچ کنین عکسشو ببینین …هدفم از گفتن این جملات این بود که خواننده بتونه چهره ی حدودیِ من رو تجسم کنه… شاید بهتر بتونه با خاطره هام ارتباط برقرار کنه . …البته یه عکسی داشتم برای حدود ۱۰ سال پیش …که یکی از داداشام از فاصله ی دور تو کوه و کمر اطراف شهرمون ازم گرفته بود…می گفت از فاصله ی دور کمی شبیه جوانی لیلا حاتمی افتادی تو عکس !! البته من چهره ام اصلا شباهتی به لیلا نداره … لیلا هم اصلا شبیه من یا این هنرپیشه نیست…
من الان حدودا یکماه هست که باردار هستم … اسم دخترم رو انتخاب کرده بودم. قلبا دوست داشتم بچه ی دومم دختر باشه …ولی دکتر به به من گفت تا قبل هفته ی ۱۲ بارداری نمیشه تو سونوگرافی جنسیت رو تشخیص داد … پس باید صبر کنم تا اون موقع … بگذریم …
من به اصرارِ حسین؛ از دکتر درباره رابطه ی جنسی در طول بارداری ام پرسیدم …دکتر بهم گفته اگه سنگین نباشه و به رحم فشار نیاد؛ اشکالی نداره ولی باید خیلی سبک باشه و خیلی با احتیاط … و خیلی دقت کنیم؛ چون ارگاسم باعث انقباضات رحم می‌شه و برای خیلی ها هم باعث زایمان زودرس! … البته من زمانی که سورنا رو باردار بودم؛ می تونم بگم سکس تو کس نداشتیم و فقط از پشت تو کون و لاپایی بود و ور رفتن …خیلی مراقب بودیم … خب خیلی هم سخت بود…چون که می ترسیدیم سکس باعث بشه که بارداری به خطر بیفته… برای همین خیلی مراقب بودیم …من همونطور که قبلا هم تعریف کردم….دوره ی دانشگاه، باشگاه بدنسازی بانوان می رفتم … دوتا دوست خیلی صمیمی ام از سال ۹۲ و دوره ی خوابگاه دانشجویی، که باهام حدود چهارسال هم - اتاق بودند، (البته هردوشون متولد ۶۵ هستن و‌ سه سالی از من بزرگترن ) به نام های ستاره و آرزو، باهام باشگاه هم میومدن …اونها لزبین بودن… ( البته این مربوط به خاطره ام نمیشه و یک خاطره ی جداست ).
اونا هر دو‌ شون کرد بودن… ( البته من اصالت خودمو نمی گم که دردسری نشه ) … اون زمان هردوشون خیلی با من شوخی های جنسی می کردن… منو انگولک می کردن… ماچم می کردن … خیلی دوست داشتن باهم لز کنیم … من هم ته دلم دوست داشتم بهشون بدم چون اونها خیلی از این کارها تعریف کرده بودن … دیلدو هم داشتن …ولی هیچوقت انجام ندادیم… اما ستاره (و همینطور آرزو ) که دانشجوی نقاشی بود و خیلی هم تو اتاق طراحی می کشید … یادمه از برخی دوستاش طراحی nude کرده بود ؛ و یادمه اون موقع از من هم خواست براش مدل شدم … یادمه لخت کامل شده بودم از کمپوزیسیون های مختلف ازم طراحی با مداد کنته زده بود … (و هنوز هم همه رو داره) …البته حسین و خانواده ام چیزی از این روابط و ماجرا ها و گذشته نمی دونن …هم زمان با اون دوتا که باشگاه می رفتم؛ با دختری بنام سحر خیلی صمیمی شدیم… ( سحر هم کرد هست و خیلی با ستاره و آرزو نزدیک شدن). سحر اندام فوق العاده ای داشت و خیلی جدی تمرین می کرد ( سحر هم متولد ۶۴ هست)…هرچهارتایی خیلی باهم نزدیک شدیم …ولی سحر سال ۹۸ که ازدواج کرد … و در نتیجه؛ تا حدودی ارتباطش با ما قطع شد و حتی بعد ازدواج؛ باشگاهش رو هم بخاطر آدرس خونه اش؛ عوض کرد. ولی بعد از ماجرای پلاژ تو کیش، که با مادرشوهرش دیدمش ( و اون اتفاق‌ پیش اومد…) …دوباره باهم نزدیک شدیم …و دوستی هامون تازه شد …بعدش هم تو همون سفر، با اینکه قبل دیدن سحر؛ در اون چندروز گذشته؛ خیلی بد گذشته بود و موقعهایی که خونه بودیم؛ خودمو تو اتاق حبس کرده بودم… ولی بعد از دیدن سحر، هر روز تو کیش باهاش قرار می گذاشتم …اکثر روز با سحر و حسین گردش میرفتیم … با سحر بعد کیش خیلی صمیمی تر شدم …و اون اتفاق کمدی و مسخره که اونجا افتاده بود و میشه گفت تا حدودی سحر مقصر اصلی اش بود رو دستمایه ی شوخی و خنده کرده بودیم … تهران که برگشتیم هم مرتب می دیدمش …البته چونکه تمایلات جنسی اش به سمت زن‌ها هست؛ متاسفانه تو زندگی زناشویی از یک جایی برید… و الان حدود یکسالی هست که از شوهرش جداشده… من درباره دوران بارداریم درباره سکس زن‌ها … لز و…خیلی با سحر و ستاره و آرزو حرف می زنم … البته با خواهرشوهرم هم نزدیک هستم اما ولی اون چیزی درباره این سه نفر نمی دونه فقط می دونه رفیق هستیم از گذشته … ولی برخی چیزها رو مث سیگار مشروب ، عقیده ی دینی و روابط حال و گذشته با سحر، آرزو و ستاره رو هیچوقت بهش نمی گم … در واقع روابط من با اطرافیانم؛ مث پیاز، لایه لایه است…یعنی لایه ی بیرونی اش آدم‌های غریبه هستن و یک لایه داخلی تر دوستان و فامیل و یک لایه ی داخلی تر مثلا مادرشوهرم و باز لایه ی داخلی تر خواهر شوهرم… و لایه ی داخل تر حسین و تا حدودی سحر و آرزو و ستاره که خیلی اطلاعات مربوط به حسین رو می دونن. ولی حسین چیزی درباره لزبین بودن و رابطه ما و گذشته ی ما نمی دونه؛ فقط می دونه که اون دوتا تو خوابگاه هم اتاقیم بودن و سحر هم رفیق باشگاهمه … حتی با حسین صحبت کردم که بین فاصله ی دو ترم دانشگاهم که الان هست و ضمنا ماه اول بارداریم هست و پرواز با هواپیما راحت تره حدود یکهفته ای برای خریدن سیسمونی بچه مون برم استانبول … چون حسین سر کار خیلی درگیر هست و نمی تونه کارشو بزازه بیاد استانبول …( میگه بعد زایمان من دوباره باهم میریم ). و خواهرشوهرم هم باید هر شب پیش شوهر و بچه هاش باشه … و نمی تونه بیاد…، بنابراین قرارشد من با سحر برم استانبول …سورنا رو هم تو اون مدت مسافرت بزارم خونه ی مادرشوهرم پیشش …و تو اون مدت خواهرشوهرم بره مرتب کمکش و حسین هم شبا بره اونجا پیش بچه بخوابه …
از اینجا بریم به ادامه ی خاطره ام از نقطه ی پایان قسمت قبلی …

                             *****

۱

حدود شاید بیست روز قبل بود ( یا این حدود ها …) سحر اومده بود پیش من خونه مون… برای من دو شیشه شراب درجه یک که دوستش مخصوص برای من انداخته آورده بود و خیلی گرون بود آورده بود…برای سورنا ماشین اسباب بازی کنترلی خریده بود (و کمی هم با سورنا بازی کردن ) بعدش نهار خوردیم و سورنا خوابید….من حموم رفته بودم لباس خواب لختی پوشیده بودم … قهوه درست کرده بودم … با سحر اومدیم رو تخت دراز کشیدیم … کلی حرف زدیم خندیدیم… قهوه خوردیم با کشمش …چند نخ سیگار کشیدیم … (مارلبورو فیلتر پلاس عربی) … یه شیشه از شرابها رو آوردیم ریختیم دوتا شات خوردم … سحر هم خورد … خیلی خوشم اومد … سحر ( مث ستاره و آرزو )با من خیلی شوخی های جنسی می کرد… برای سحر قضیه ی دکتر رو تعریف کردم… و اینکه حسین هم خیلی حساسیت داره به اینکه دکتر چی میگه…و باید دقیق اجرا بشه و میگه باید خیلی مراقب باشیم و درواقع؛ سکس به اون معنای لذت بخش در مدت زمان بارداری امکان پذیر نیست …. البته از از کون می کنه ولی از جلو خطرناکه …بعد سحر درباره اینکه نکنه حسین دوست دختر داره حرف زد که دلم آشوب شد … گفت اکثر مردهای زن دار حداقل یک دوست دختر دارن … بعد به شوخی بهم گفت تو موبایلشو چک کن … هرکی رو دیدی بلاک کرده ممکنه دوست دخترش باشه !! بهش گفتم ول کن حوصله داری …بعدش سحر درباره سکس با دخترها حرف زد … می گفت همیشه فاعل بوده …چون مث مردها به زن نگاه می کنه !! و من گفتم هر دختر و زنی طبیعتا مفعول هست مث من …مگر اینکه به کردن دخترها علاقه داشته باشه … سحر می گفت امسال یه دوست دختر داشته که باهم لز می کردن؛ سحر با دیلدو دختره رو می کرده … ولی جدیدا دختره با یه پسری دوست شده بود و قراره با هم ازدواج کنن!! …و سحر هم طبیعتا با دختره بهم زده …ازش پرسیدم چرا با ستاره و آرزو که لزبین هستند سکس نمی کنی؟ گفت اون دوتا باهم کاپل هستن … من برم چی بگم اون وسط؟؟ …دیدم راست می گه … سحر گفت که البته بهشون پیشنهاد تری سام دادم قراره خبر بدن!! سحر به شوخی گفت که ستاره فاعل هست و فک کنم روزی بیست بار آرزو رو می کنه!!!….بعدش سحر گفت « بعد از این دختره که باهاش بهم زدم؛ حدود یکماهی هست که دختری رو نکردم! و خیلی دلم می خواد یه دختر رو با دیلدو بکنم و باهاش لز بکنم» سحر وسط حرفاش یهو ممه های منو از رو لباس خواب فشار داد …بعدش خندید… گفت آتوسا چقدر ممه هات گنده ان …(خنده ام گرفته بود) گفت کارخونه ی شیر فروشی باید راه بندازی … کل تهران رو شیر بدی ! بعد دست به بالای شکم و رونم زد گفت …چه کس و کونی داری …!! بعد گفت که من تو رو تو کیش تو پلاژ لخت شده بودی دیدم … خیلی بدنت سکسی هست… ( سحر قبلا که خونه ی ما اومده بود بعضی موقعها؛ با لباس خواب، راه که میرفتم تو خونه، سحر به باسن من از رو لباس خواب دست میزد می گفت آتوسا چقدر کونت گنده است … می گفت کونت شکل کون اسبه!!) منم به شوخی در جواب با حالت طعنه می گفتم خیلی ممنونم!!
با حرفایی که سحر امروز زد؛ انگار که بدش نمیومد منو بکنه !! بعد تو چشمای من نگاه کرد گفت من دنبال کردن زن‌های شوهر دار هستم!!
من با خنده بهش گفتم سحرجون اینجوری که داری حرف می زنی دقیقا نشونی ی منه ! فک کنم بدت نمیاد منو هم مث اونا بکنی! سحر هم با پر رویی گفت؛ معلومه… دقیقا منظورم تو هستی!! تو این دنیا خیلی کارها رو باید حتما انجام بدم که مهم‌ترینش کردن توئه!! من بهش گفتم که جدی داری می گی یا شوخی می کنی؟! گفت شوخی برای چی؟ کاملا جدی می گم… تورو نکنم کی رو بکنم؟؟ تو همش آماده ی دادنی … اینو که گفت خیلی تحریک شدم … بهش گفتم راستشو بخوای خیلی دوست دارم سکس با یه زن رو‌ تجربه کنم … حسین هم ظاهرا اهل تری سام و این حرفا نیست …البته که من خودم خیلی دوست دارم بهت بدم !! یعنی حداقل یه بار تجربه اش کنم …ولی آخه من الان باردارم و جدای از اون بچه ی یکساله هم دارم … فک نکنم شکل خوبی داشته باشه … عذاب وجدان می گیرم …و کلا فک نکنم امکان پذیر هم باشه…جدای ازاین حرفا…اگه کسی بفهمه زندگیم نابود میشه …
سحر گفت آتوساجونم اولا که چرا یه بار بهم بدی؟؟ من صدبار پشت همدمی کنمت!! حیف نیست این کس و کون که داری ؟؟ ( همزمان ممه هامو میمالید … و به پر و پاچه و پاهام نگاه می کرد به ممه هام ….) سحر ادامه داد…بعدش هم کسی برای چی باید بفهمه ؟؟ قطعا هیچکی نمی فهمه … چون فقط من میدونم و تو … و ما هم اگه به کسی چیزی نگیم ، کی می خواد بفهمه؟؟ …درثانی …لز کردن تجربه خیلی خیلی بی نظیریه…حیفه تو که اهل همه جور برنامه ای هستی؛ تو این ۹ ماه ازش محروم بشی…اگه دلت نخواست ؛ بعد اینکه بچه ات بدنیا اومد دیگه اصلا انجام نده …نکته ی دیگه اینکه از جنبه لزبین بودن و برچسب لزبین نباید به قضیه نگاه کنی! تو لازم نیست که لزبین بشی …و زندگیت تحت تاثیر منفی قرار بگیره …این فقط یه تجربه است … مگه دوست دختر خود من الان نرفته دنبال دوست پسر و زندگیش ؟ …تو می تونی الان که خانواده ی شوهرت میگن بخاطر بارداری روابط سکسی خطرناکه … فقط بدون اینکه کسی بخواد چیزی بفهمه با من تجربه کنی … زندگی خودت و همه جور برنامه با شوهرت رو هم داشته باشی …رابطه ات با دوستای دیگه ات…با خانواده ات …به من هم بدی !!!
هیچکی هم نمی فهمه …! بعد همینطور که بغلم دراز کشیده بود یهو گفت بیا لب بدیم …اومد شروع کرد باهام لب دادن… لبش خیس بود!! زبونشو کرده بود تو دهن من … ولی باحال بود … بعد که لبهاشو از رو لبهای من برداشت … منو نگاه می کرد … بدون اینکه حرفی بزنه موهامو ناز می کرد… می داد عقب و گوشهامو ناز می کرد …کلی ازم تعریف کرد… بهم گفت آتوسا بزار من بکنمت!! خیلی بهت خوش می گذره بهت قول می دم …
سحر اینا رو که گفت خنده ام گرفته بود… اونم می خندید ….تقریبا قانع شدم … بهش گفتم خب همه ی حرفات درست … تو درست میگی… تجربه ی لذت بخشیه … من فقط بخاطر اینکه حامله ام و محدودیت سکس دارم نمی خوام باهات سکس کنم … علت دیگه هم داره و این هست که همونطور که گفتن تنوع هست توی سکس و باعث میشه بعدا با حسین هم با حرارت بیشتری سکس کنم ….ولی چطور انجام بدیم ؟ کجا؟
سحر گفت چطورش با من … من فاعلم خودم بهت میگم ! محلش هم تو آپارتمان من ! … تو مگه این همه تایم های مختلف بخاطر دانشگاه و بهربهونه ی دیگه سورنا رو نمی زاری پیش خانواده ی شوهرت؟
بهش گفتم چرا درسته …
سحر گفت خب به هر بهونه ای دوست داری سورنا رو بزار خونه ی مادرشوهرت… بعد باهم میریم به آپارتمان من … اصلا بهشون بگو داری کسایی پیش من … به سحر گفتم باشه اما کی بیام؟ سحر گفت « هروقت راحتی قرار میزاریم … البته تایمش هر چه زودتر بشه بهتره …بخاطر اینکه تو الان تازه ماه اولته که حامله ای و هرچی به زمان زایمان نزدیک بشه سخت تره …بعدش هم اینکه تو مگه قرار نیست با من بری استانبول برای بچه ات سیسمونی بیاری؟ گفتم چرا درسته … سحر گفت خب بغیر از تهران … اون جا هم که بریم حتما انجام میدیم …منم به سحر گفتم باشه حتما … بزار حالا یه بار انجام بدیم ببینیم چطوریه …
بعدش نمی‌دونم چرا عکسای لختمو که حسین ازم گرفته بود رو دادم همه رو سحر با دقت نگاه کرد …حقیقتش دوست داشتم تحریک بشه … اینجوری منم تحریک بشم …خودش یکسری عکس لخت از اون دختره که قبلا باهاش بوده و ازش گرفته بوده، بهم نشون داد… و بعدش سحر بهم گفت که خودش موقع سکس خیلی پرحرارته… و هر حرفی رو ممکنه بهم بزنه یا هر کاری روممکنه انجام بده رو من و من نباید ناراحت بشم…
خلاصه قرارشد چونکه خواهرم قراربود بیاد تهران …دو سه روز بعدش برم پیش سحر …
{ فردای اون روز خواهرم مهسا، که از آموزش پرورش شهرستانمون دو روز مرخصی گرفته بود… اومد تهران… هم باید دندونسازی میرفت و هم اینکه قرار بود اونشب پیش با بمونه …من چون با مهسا از جهاتی رودرواسی دارم …سیگارامونو قایم کردم و خونه رو تمیز کردم … لباس خوابم که تنم بود رو هم عوض کردم و لباسهای پوشیده تنم کردم… شلوار جین و یه پیرهن …با جوراب ! خلاصه مهسا اومد پیشم کلی حرف زدیم و با مامانم، که شهرستان هست، هم سه نفری تصویری صحبت کردیم… برای سورنا کلی کادو آورده بود و برای خودم هم یه سری خوراکی از شهرستان … من هم یکسری هدیه مث شکلات، آدامس و دفتر … مداد و کوله پشتی برای دخترش نیکا خریده بودم که دادم ببره براش … حسین هم شب اومد با مهسا کلی حرف زدیم … و فرداش مهسا برگشت شهرمون…قرار شد عید نوروز اگه حالم خوب بود؛ با حسین و سورنا بریم شهرستان پیش خانواده ام ….}
من فرداش حموم حسابی رفتم که آماده باشم برای دیدن سحر ….

                              *****

۲

پس فرداش سورنا رو (به بهانه ی رفتن به دانشگاه پیش استادم ) گذاشتم خونه ی مادرشوهرم…
حدود ۱۰ یا ۱۱ صبح بود که رفتم به آپارتمان سحر تو یوسف آباد …بالاتر از میدون کلانتری …اولش چایی خوردیم و سیگار کشیدیم و شراب ریخت یک شات خوردیم دوباره ریخت … خیلی خال داد…کمی صحبت های جورواجور کردیم… دیلدوش رنگش صورتی بود گذاشته بود رو میز سحر بهم گفت تو دوست داری همون کارها حرفایی که گفته بودی حسین بهت موقع سکس بهت میگه انجام بدیم؟ باحال میشه … منم خوشم اومد قبول کردم … بعد بهم گفت خب بیا لباسامونو دربیاریم … بعد با خنده بهم گفت آتوسا اول تو لباساتو برام دربیار…بهش گفتم اتفاقا دقیقا همینجوری می خواستم دربیارم…سحر گفت آره مث استریپرها که دیدی تو فیلما؛ اونجوری برام دربیار … خودش هم داشت با دست و تکون دادن بدنش بهم حالتشو نشون می داد … خودش همینطور که به من زل میزد…آروم آروم لباساشو درمیاورد … منم گفتم چشم … و با قر و ادا یکی یکی لباسامو در آوردم و آخر هم جوراب و شورتمو… بهم گفت شورتمو براش بندازم که گرفت دستش … به کس و کونم نگاه کرد گفت … به به … عجب کسی… عجب شیوی کردی… بعد گفت تو شکل ممه هات عین گلابی هست… آخه می دونی زن‌ها دوجور ممه دارن … بعضی ها ممه هاشون مث مال من شبیه سیب هست …ولی ممه های تو شبیه شکل گلابی هست …. اینها رو که می گفت؛ نمی دونستم در جواب باید چی بگم؟! فقط تایید می کردم…بعد گفت که آتوسا من تو رو امروز سرخت می کنم … همونجوری که میگی سر سکس به حسین می گی… امروز زنده از اینجا بیرون نمی ری … اینو که گفت بعدش کلی خندیدیم…سحر گفت ممه هاتو با چاقو می برم… سرخشون می کنم هر دو رو … کستو با چاقو درمیارم سرخ می کنم … دو تا لپ های کونت رو سرخ می کنم … سرتو می برم با چاقو … با پاچه هات …کله پاچه درست می کنم … هشت تیکه ات می کنم مث مرغ ها …سرخت می کنم …امروز می خوام آتوسا پلو درست کنم برای نهار با خورش ممه و لپ کون … من مرده بودم از خنده … خودش هم می خندید … بهش می گفتم چقدر خشن …ترسیدم … البته تحریک هم شده بودم خیلی … اومد جلوم گفت آتوسا چقدر تو نازی …من امروز جرت میدم از وسط … دستشو گرفت به ممه هام …شاید حدود یکربعی باهام باهاشون بازی می کرد تکون می داد بعد ملی لیس زد برام …بعد باهام لب داد … لب آب دار… زبونشو می کرد تا ته حلقم… لاله ی گوشمو میک میزد…بهم گفت گوشهات چقدر سایزشون کوچیکه… منم لاله ی گوش اونو براش میک زدم … بعد ازم پرسید آتوسا تو دختر حرف گوش کنی هستی یا نه؟؟ همینمه خواستم بگم آره …شورتمو کامل کرد تو دهنم… گفت درنیارش … داشتم خفه میشدم خنده ام گرفته بود… بعد نشست رو پاهاش و کسمو برام لیس می زد … خیلی حرفه ای بود… شکممو لیس می زد …زبونشو می کرد تو نافم!! می گفت من عاشق چوچوله ی توام !! هی تو دهنش میکرد…بعد بهم برگرد از پشت … برگشتم…گفت کونتو برام قنبل کن… براش دادم بیرون قنبل کردم… می گفت عجب کونی داری … بعد گفت با دو دستت از پشت لپای کونتو باز کن… باز کردم … بعد از پشت نشست به لیس زدن سوراخ کون من … هی می گفت سوراختو تو عکس دیده بودم ولی این یه چیز دیگه است …بعد شورتمو از دهنم درآورد …ازم خواست کمکش کنم دیلدو رو بست به کمرش … خیلی عجیب بود … تا حالا ندیده بودم … دوتا بند مث کمربند بود که جلوی شکمش مث مثلث خالی بود و دیلدو رو موقع بستن از تو مثلثی عبور داد و مث کیر کنده جلوش بست … بهم گفت موهاتو بکشم اشکالی نداره؟ …مث حسین که تعریف می کردی موقع سکس موهاتو می کشه؟ ناراحت نمی شی؟ گفتم نه هرکاری می خوای بکن… بعد یهو موهامو کشید منو آورد جلوی دیلدو رو زمین نشوند گفت ساگ بزن … تو زن منی … اینو که گفت خیلی خوشم اومد برام چند دقیقه ای ساگ زدم …
بعد منو خوابوند رو‌تختش …سرم رو به بالا بود … پاهامو گفت باز کردم از هم پاهام حلوی صورتش بود … انگشتای پاهامو کرد تو دهنش و شروع کرد به میک زدن و لیسیدن انگشتای پای من!! بعد دولاشد کسمو لیس میزد … بهم گفت آتوسا لبای کستو کامل با دست باز کن … و من گفتم چشم …و مث دختر حرف گوش کن باز کردم …لبای کسمو با دندون گرفته بود… لیس می زد… خیلی لذت بخش بود … انگار که همین الان که دارم می نویسم درحال لیسیدن باشه ! بعد ممه هامو گاز می گرفت سراسر تو دهنش میک می زد… (البته چون این ماجرا جدیدا اتفاق افتاده تقریبا دقیق یادمه اما امیدوار پس و پیش ننوشته باشم )
بعد سحر به دیلدو که بسته بود به کمرش کرم زد… و اومد جلوی من بین پاهام نشست و دیلدو رو با لبای کسم بازی می داد و یهو کرد تو … من خیلی دردم گرفت … از کیر حسین بزرگ‌تر بود و در عین حال خیلی سرد بود …و کمی برنده هم بود… تیز بود… نمی دونم چرا؟ انگار چاقو تو کسم کرده باشه. چون شبیه پلاستیک بود … البته مقداری که عقب جلو کرد و همزمان باهام لب میداد و ممه هامو میمالید … خیلی حال کردم … هیچی لذت بخش تر از این نبود … تا تجربه نکنین امکان نداره حرف منو درک کنین … از اینکه حسین منو بکنه هم خیلی باحال تر بود … شاید بخاطر اینکه سحر با من همجنس هست نمی دونم… شاید. بعد بهم گفت تو از کون زیاد به حسین می دی؟ گفتم آره البته این یکماه که باردارم مقدارش بیشتر شده چونکه از کس ممکنه به بچه آسیب برسه …سحر کلی خندید گفت می دونم شفتالو ! نمی خواد برای من درس علمی بدی … تورو فقط باید کرد… و همینطور محکم می کرد … من آه و ناله می کردم… بعد بهم گفت از بغل دراز بکش و اومد پشت من موازی با من دراز کشیده بود سرش دقیقا بغل سر من بود … دیلدو دقیقا از پشت دم سوراخ کون من بود … در واقع از پشت منو بغل کرده بود… و گردنمو بوس می کرد …بعد بهم گفت پای راستمو دادم بالا…می خواست از پشت بکنه تو کونم … که خیلی درد داشت… هر کاری کرد و کرم هم زد نمی شد … هی فشار میداد … گریه ام گرفته بود… سحر متوجه شد دارم گریه می کنم …تعجب کرد … گفت آتوسا داری گریه می کنی؟؟ چرا؟؟ بهش گفتم نه گریه نیست ناخدآگاه هست … چون خیلی دردم گرفته … سحر گفت مگه نمی گی سوراخ کونت اوکی هست … مگه با حسین تمرین نمی کنی؟ بهش گفتم چرا… ولی نمی دونم انگار کونم داره منفجر میشه … بهم گفت حالا اشکال نداره فشار بیشتر بدم؟ چون تو سوراخت باز هست… و هی فشار داد … من بیشتر و بیشتر اشک می ریختم … قشنگ گریه می کردم …سحر همزمان شروع کرد باهام لب دادن …از خودم تعجب می کردم که انقدر گریه می کردم!! مث دفعه ی اولی شده بود که حسین می خواست کونم بزاره … ولی خب درد خیلی شدید همراه با لذت بود …انگاری نوکشو کرده بود تو … بعد هی جلو تر فشار میداد…یهو همش تا ته کرد تو و بعد شروع کرد عقب جلو کردن … از پشت ممه های منو گرفته بود و موهامو از پشت می کشید … بعد ازم پرسید تو زن کی هستی؟ کونی کی هستی؟ سریع بهش گفتم من زن توام کونی توام … منو بکن … جرم بده … بعد از شاید ده دقیقه یا بیشتر … کیرشو درآورد و می خواست در همون حالت که بودیم تو کیم بکنه و هی بازی داد با کسم و … البته خیلی دردی نداشت و کم کم کرد تو… بعد از دقایقی منو از پشت حالت داگی خوابوند انگار دارم سجده می کنم … بهم گفت قنبل کن و اومده بود پشت من و هی کونمو می مالید و سوراخمو انگشت می کرد… بی نهایت لذت بخش بود … بعد از پشت دیلدو رو هی به کونم می مالید و آروم آروم کرد تو و موهامو از پشت می کشید …. بعدش هم نشست تکیه داد به دیوار بهم گفت بیا مث این فیلما بشین رو کیر من … منم اومدم روبه سحر درواقع تو بغلش آروم رو دیلدو نشستم و تنظیم کردم رو کسم و دیلدو آروم رفت تو … البته درد هم داشت … سینه ها و صورتمون روبروی هم بود …و باهام لب داد … ممه هامو خورد …بعد دیلدو رو باز کرد و کسشو براش لیسیدم و کمی دراز کشیدیم و لباس پوشیدم و بهم گفت دفعه بعد لباس عروستو با خودت بیار!!

هفته ی بعدش قرارگذاشتیم …دوباره رفتم پیش همونطور که سحر بهم گفته بود با مکافات لباس عروسی مو هم با خودم برده بودم … برای سکس!!
که البته خاک داشت و با هزار زحمتی پوشیدم و ازم عکس انداخت. می گفت اصلا ‌زنت اضافه نشده و درست هم می گفت چون خیلی مراقب هستم … بعدش هم با عشوه براش لباسو درآوردم و لخت شدم و بهم گفت رو تختش دراز کشیدم …منو خوابوند کلی ماشاژ داد و با دیلدو کرد تو کونم…
به گوشام گوشواره زده بودم که هی وسط کار گوشامو می لیسید… می گفت باید ببرمت تو استانبول به چوچوله ات هم گوشواره بزنی!! هی چوچوله ام رو می لیسید می گفت چقدر بترکونیم تو استانبول …
******

۳

من جمعه ۱۴ بهمن با ستاره و آرزو سحر رفتیم استانبول… و روز شنبه ۲۲ بهمن برگشتیم ایران
به حسین هم در نهایت گفتم چهارنفری میریم …ولی قرار شد به خوانواده اش چیزی نگه و درباره جزئیات سفر هم همینطور. البته خودش هم خیلی چیزی نمی دونست!
یه هتل متوسط رفتیم تو آکسارای و بخاطر قیمتها که وحشتناک گرون هست خیلی کم خرید کردم …
سحر قبل سفر بهم گفته بود که به ستاره و آرزو گفته که ترتیب منو با دیلدو داده و اونجا باهم ضربدری چهارنفره انجام بدیم !!!
ما دو اتاق گرفتیم : ستاره و آرزو رفتن تو یه اتاق و من و سحر هم تو یه اتاق
اینو بگم که ستاره همیشه یه جورایی سر ما سه تا سوار هست و به اصطلاح حرف حرف اونه !
ستاره اخلاقش نسبتا تند هست و قیافه اش اصلا خوب نیست…حقیقتشا من از هر سه تاشون حساب می برم مخصوصا ستاره …ستاره چهره اش مرد پسند نیست… قد کوتاهی داره و پوستش خیلی تیره است…سحر شوخی می کنه میگه ستاره چهره اش شبیه راندال تو کارتن کارخانه ی هیولاهاست… آرزو چهره اش بهتر از ستاره است. پوستش روشن تر و چشم و ابروی متناسبی داره … ولی سحر واقعا قیافه اش خوشگله و مرد پسند و هیکل خیلی خوبی هم داره
اون روزی که می خواستیم چهار نفری سکس کنیم
ستاره که مث همیشه خودشو متکلم وحده می دونه …اول گفت بچه ها آرزو اخلاق منو تو سکس می دونه … من بیرون از سکس خیلی مهربون!! و خوش اخلاقم ! ولی تو سکس خیلی جدی و وحشی !!!
کسی بهش بر نخوره …دوستی‌مون رفاقتمون و شوخی سر جاش …سکسمون هم سر جای خودش !!
آرزو هم با خنده تایید می کرد !!
من سریع در ادامه ی حرفش گفتم ستاره جون تو رو‌خدا بی خیال
من حامله ام خودت که می دونی … پس خواهشا جو گیر نشو من باید خیلی لطیف و آروم سکس کنم … ستاره چهره ی معترض به خودش گرفته بود
اومد یه چیزی بگه که من دوباره گفتم سحر میدونه
من فقط همه ی این کارها رو برای Fun انجام دادم و علتش هم اینه که تو دوره ی بارداری حسین خیلی مراعات می کنه و البته از جنبه مفرح بودنش هم هست که یه حالی بکنیم
ستاره پذیرفت و گفت حالا من سعی می کنم لایت تر انجام بدیم تو هم هروقت اذیت شدی بگو که سرعت رو کمتر کنیم!! بعد مونده بودیم چیکار کنیم؟!
ستاره رو کرد به سحر گفت سحر من می خوام اول زن تو رو بکنم !! خودم هم اول دوزاری ام نیفتاد که چی میگه ولی بعد متوجه شدم منظورش من بدبخت هستم… ! خلاصه سرتونو درنیارم ستاره منو بدجوری کرد… خیلی محکم …ستاره قبل اینکه شروع به کردن من بکنه می گفت آماده ی کردنی ها وسط کردنِ من ؛ فیلم هم با موبایلش می گرفت …می گفت اسم این حیوان آتوسا هست داره درآمدزایی می کنه!!! منم هم تحریک می شدم و هم نمی دونستم چی بگم …
ستاره موقع کردن من می گفت آتوسا حرفای تحریک کننده بزن که من تحریک بشم بیشتر بکنمت؛ مثلا بگو منو بکن، منم می گفتم منو بکن. می گفت بگو هرسه تاتون منو بکنین…منم می گفتم هرسه تاتون منو بکنین. بعد که خیلی تحریک می شدم بهش می گفتم منو می کنی؟
ستاره وسط سکس منو از پشت بغل کرده بود با دیلدو می کرد تو‌کونم… گردنمم هی فشار میداد داشتم خفه میشدم …چشام از حدقه زده بود بیرون … آهنگ تتلو رو گذاشته بودن وسط سکس که می گفت من دلم تنگه برای یه دلخوشی کوچیک …بزنم جر بدم جاده رو ….که آرزو می گفت چقدر با سکس ما هماهنگه!!
ستاره وسط کار نشست رو مبل بهم گفت بیا بشین رو‌ دیلدو. من رفتم نشستم صورت به صورت نشستم رو دیلدو تو سوراخ کونم کرد وسطش هم هی محکم میزد در باسنم خیلی درد داشت همزمان باهام لب میداد و ممه هامو می مالید بعد گفت بر عکس بشین پشت به صورت ستاره رو به سحر و آرزو نشستم رو دیلدو.
سحر هم همزمان با دیلدو آرزو رو می کرد که من خیلی حواسم نبود چیکار می کردن ولی یه لحظه متوجه شدم کارشونو ول کردن دارم منو نگاه می کنن…
آرزو وسطش پاشد اومد شروع کرد لیسیدن کس من …
بعد وسط کار رفتیم کمی ژامبون و چیپس و ماست خوردیم…و بر گشتیم
بعد سحر اومد حدود نیم ساعتی منو کرد
از پشت منو می کرد و همزمان روغن میریخت رو باسنم و هی می مالید دیدم از پشت دارن میزنن در کون من. نگاه کردم دیدم آرزو داره می زنه …ول نمی کرد هی می گفت برو حیوون !!! بعد در هر پوزیشنی که بگین منو کرد!! ول کن نبود
یه لباس خرگوشی سحر برای Fun از استانبول خریده بود شخصیت باگزبانی بود خیلی خوشگل بود طوسی رنگ بود ازم خواست رو بدن تنم کردم برام بزرگ بود …کل بدنم رو پوشونده بود …مث اینایی که دم پیتزا فروشی وای میستن …دوتا گوش بزرگ بالاش داشت هر سه تاشون می گفتن چقدر ناز شدی باید تو رو کرد ….بعد که گفتن لباس رو در آوردم هی می گفت باگزبانی من تو رو باید کرد!!
و ستاره همزمان رفت آرزو رو جر داد که آرزو بلند می خندید!!
و بعد آرزو دیلدو بست اومد منو کرد!!
باورتون میشه؟؟
عین گوشت قربونی همشون منو کردن… ولی چیزی که خیلی برام جالب بود کم آوردن شدید سحر جلوی ستاره بود!! مطیع بودن و کم آوردن سحر از ستاره خیلی عجیب بود
سحر قبلش برای من ابهتی داشت اصلا فک نمی کردم جلوی ستاره انقدر شکننده باشه حدس می زنم قبلا سه نفری ترسی سام داشتن به من نگفتن. نمی دونم … سحر تو سکس با من از موضع بالا بود همیشه …ولی با ستاره که میخواست سکس کنه یه جوری تسلیم بود و شکننده اصلا خیلی عجیب بود برام … همش می خندید و بهش می گفت هرچی توبخوای و ستاره به اصطلاح جوری کردش که نگو و نپرس… ستاره با اون قدش سحر رو که دو برابرش بود …خوابوندش به شوخی گفت سحر من امروز از وسط به دو نیمت می کنم! باید پرده تو بزنم!! دوست داری؟ سحر تحریک شده بود زده بود به سیم آخر … می گفت آره حتما هرکاری می خوای با من بکن! خیلی حرفای عجیب دیگه هم به ستاره می زد….حتی وسط کار گفت چیش دارم ستاره گفت همینجا بکن هممون با اینکه خیلی تحریک بودیم ولی معترض شدیم گفتیم مگه دیوانه شدی ؟؟ تشک و موکت هتل خراب میشه سحر گفت برام بمال میشم بیاد! ستاره هی وسط کس سحر رو می مالید بعد یهو سحر یه ذره جیشش فواره زد برای ستاره … بعد رفت دستشویی…
آرزو که با دیلدو می خواست منو بکنه نمی دونم چرا انقدر دردم گرفته بود!! من هی گریه می کردم چون درد داشتم …آرزو می گفت نوبت ما شد گریه ات گرفت چرا؟
ستاره به شوخی می گفت آتوسا رو از مامانش اجازه گرفتین آوردین اینجا ؟!!
هرسه تاشون به من میگفتن آماده‌ی دادنی همیشه
خلاصه سر کردن آرزو خیلی درد داشتم نمی دونم چرا؟ بعدش هم حمام رفتیم و چهارتایی رفتیم رستوران بیرون هتل؛ اسکندر کباب خوردیم ستاره کباب ترکی که تو رستوران به سیخ بود رو نشون می داد می گفت آتوسا این سرنوشت تو هست آخر مسافرت کباب ترکیت می کنم همه بخوریم !!!
ولی باورتون میشه بعد اون شب دیگه سکسی نکردیم؟؟ من مسموم شدم!!…. نمی دونم از چی ؟ غذای بدی خورده بودم و یا تحت فشار سکس؟؟
حالا وارد جزئیات نمی شم چون جزئیاتش خیلی زیاده …ولی همینقدر بگم که حالم خیلی بد شد حتی دکتر هم اونجا رفتیم …بعد یه روز بهتر شدم ولی گلو درد و زکام شدید و می گفتن آنفولانزا هست دوباره حالم خیلی بدتر شد …
البته اون روز که چهار نفری سکس کردیم هم آخرش احساس کردم همه جام خیلی درد می کنه بدنم داشت نابود میشد …الان که بهش فک می کنم اصلا نمی تونم دوباره تصور کنم …. معلوم میشه که این داستان‌های سکسی که خیلی جاها می نویسن تری سام فورسام همش چرند و دروغه … چون باورتون نمی شه تو باقی روزهای اون هفته چقدر درد داشتم و تب و لرز شدید…من از اون روزبعد سکس مریض شدم و تقریبا تا آخر مسافرت مریض بودم و آنفولانزا هم گرفته بودم … دیگه بیرون هم نرفتم تقریبا. همش تا آخر مسافرت تو اتاق حبس بودم و خوابیدم که کمی حالم بهتر شد. سحر هم خیلی مراعات منو می کرد و همش یا بیرون اتاق بود که من استراحت کنم یا برام آبمیوه و میوه های مختلف میخرید میاورد از بیرون…. چون بخاطر حاملگی نمی تونستم قرص و دوا بخورم بنابراین پروسه ی مریضی ام خیلی خیلی سخت تر و طولانی تر هم شد …
اونها سه نفری بیرون می رفتن و گاهی باهم شبها تو اتاق ستاره و آرزو جمع میشدن به من هم میگفتم بیا پیش ما که متاسفانه درد داشتم و نمی تونستم برم….آخر مسافرت کمی حالم بهتر شد که حموم هم رفتم و همونطور که قبلا گفتم هفته ی گذشته برگشتیم ایران همین الان هم که دارم مینویسم هنوز دارم سرفه می کنم !!! باورتون میشه انگار از استانبول برگشتم یه آدم دیگه شدم….درگیر کلاس دانشگاه و شوهر و حاملگی !!

نوشته: آتوسا


👍 7
👎 6
36601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

916622
2023-02-25 02:22:53 +0330 +0330

عالیییی بود

0 ❤️

916671
2023-02-25 15:37:35 +0330 +0330

راستش توقع داشتم با زن داداشت لز رو شروع کنی تو این قسمت ولی دوستاتو اوردی تو کار یکم ضد حال بود

0 ❤️

916686
2023-02-25 17:28:41 +0330 +0330

اینکه با جزییات کامل نوشتی خیلی خوبه مشخصه سر قسمت سکسش خوب وقت گذاشتی
به نظرم نباید خیلی سر اینکه حتما خاطره هست و فانتزی در کار نیست مانور بدی، خاطرات همیشه در حالت ایده آل خودشون بازگو میشن و برای همین مبالغه درشون یه چیز اجتناب ناپذیره

1 ❤️

916883
2023-02-27 05:26:17 +0330 +0330

تو داستان تو مثلاً حامله بودی و شوهرت کمتر میکرد و آروم که باز مثلاً به بچه آسیبی نرسه و اونا هم گفتن باشه مراعات می‌کنیم که بچه نصف نشه و عین خر کردنت و تو هم مثل خر عر عر کردی و گریه زاری، اونام به تخم شون نبود با دیلدو پاره کردنت سه نفره ، حالا به بچه که آسیبی نرسید یه موقع ؟!
معلوم زیادی فانتزی برده و تحقیر داری اتو سا بخار 😳 😁 😛

0 ❤️

955182
2023-10-29 21:17:06 +0330 +0330

این همه از زهرا گفتی بعد رفتی یکی دیگه کونت گذاشت پس این همه چرا اسم اونو اوردی بجای اینا میشد خیلی راحت همین یکی داستانو نوشت دیگه چرا کردی سه قسمت ورمان نوشتی
کیر حسین به پهنا تو کونت که اون نمیکنه تورو تا اذیت نشی بعد تو میری باهزار روش مختلف کون وکست بگان

0 ❤️