با مادرزنم در مسافرت

1401/02/22

تعطیلات عید فطر در راه بود و همه در تدارک مسافرت بودند.بخاطر کرونا دوسال مردم زندانی شده بودند و حالا هرکسی رو میشناختم در تدارک سفر  بود. در اداره هم یاحرف از گرانی ماکارونی بود یا درباره  مسافرت و مقایسه شمال و جنوب حرف میزدند. این بحث ها وارد خونه ما هم شد و قرار شد سرشام جدی درموردش صحبت کنیم.
با خانمم به طبقه بالا که خانه پدرش بود رفتیم. زنم و مادرزنم روی رفتن به مسافرت دست به یکی کردند و چون حرفشون نابجا نبود من و پدرزنم چاره ای جز موافقت نداشتیم.
حالا مونده بود انتخاب مقصد. شخصا آدم صلح طلبی هستم و هرکسی هرچیزی بگه تایید میکنم صرفا برای اجتناب از درگیر شدن در بحث های پایان ناپذیر و بی ثمر.
اینبار ولی خیلی جدی رشته صحبت را بدست گرفتم و گفتم اینجوری که من فهمیدم همه در حال ترک تهران هستند و جاده ها ترافیک میشه و اقامتگاه ها و هتل ها از همین الان پرشده اند. به دو تا آژانس مسافرتی هم زنگ زدیم ولی ازبس کارو بارشون پررونق  بود جواب درست و درمانی ندادند و تنها تاکید کردند که شمال جا برای سوزن انداختن نیست.
ساعت یازده شب بود و به هیچ نتیجه ای نرسیده بودیم.
مادرزنم طبق معمول گره گشایی کرد و گفت برادرم در شهرستان یک خانه باغ داره که درجای دنج و خلوتیه و همه امکانات لازم را هم دارد. یک رودخونه هم نزدیک خانه باغه و چون منطقه خلوتیه ما خانمها هم میتونیم شنا کنیم. من که عاشق جاهای دنج و دور از شلوغی هستم بلافاصله موافقتم رو اعلام کردم. پدرزنم هم که بازنشسته و طالب آرامشه گفت به داداشت زنگ بزن.
تنها خانمم مخالف بود که میگفت تعطیلات باید جایی بریم که شلوغ باشه و چهارتا آدم ببینیم که بعد یک ربع بحث قانعش کردیم.
ثریا خانم( مادرزنم) به برادرش زنگ زد و قضییه را مطرح کرد. برادرش گفت ما خودمون عازم مسافرت به شیراز هستیم ولی کلید را جلوی درب داخل کنتور آب میگذارم‌.
روز موعود فرا رسید و لیست وسایلی که برای پنج روز لازم داشتیم را تهیه کردیم و راه افتادیم.
من از روی مسیریاب گوشی رانندگی میکردم و پدرزنم جلو نشسته بود و بعد از خروج از  تهران تا مقصد چرت میزد.
نزدیک غروب به مقصد رسیدیم و علیرغم خستگی بساط کباب را برداشتیم و به لب رودخونه رفتیم. آتیش روشن کردیم و تا پاسی از شب گفتیم و خندیدیم.
حقا منطقه بکر و خلوتی بود. غیر از یک خانواده دامدار کسی اطرافمان نبود و تعطیلات دلچسبی در انتظارمان بود.
ساعت دوزاده به خانه باغ برگشتیم. من و خانمم در هال خوابیدیم و پدرزن و مادرزنم در اتاق خوابیدند.
رویا(خانمم) همینکه چشماشو روی هم گذاشت خوابش برد و شروع به خروپف کرد. دلم میخاست بعد یه روز خوب باهم سکس کنیم ولی عشقبازی با کسی که خسته و بیحال بود عین تجاوز بود برای همین دست بهش نزدم.
دستهامو زیر سرم قفل کرده بودم و به سقف خیره شده بودم. صدای باز شدن در رو شنیدم. از پنجره نگاه کردم مادرزنم بود که برای دستشویی به حیاط رفته بود‌.
یک درخت بزرگ توت  کهنسال وسط حیاط بود. مادرزنم زیر درخت ایستاد. فهمیدم طبق معمول گرمش شده است ولی دریغ از یک نسیم و تکان دادن برگی.
یک تاپ بلند قرمز رنگ تنش بود که تا روی زانوش میرسید‌‌.
یک لحظه تابش را با دستاش بالا زد و شروع به بادزدن خودش کرد. زیر تاپ چیزی نپوشیده بود. یک لامپ بزرگ بالاسرش بود و همه چیز بوضوح دیده میشد‌. کون خوش فرم و بزرگش بیرون افتاد و از سفیدی برق میزد.هیکلش چاق و کوتاه بود و نصف بدنش کون دلفریبی بود که کیرم را عین سنگ سفت کرد. خودم را سرزنش کردم و به پهلو غلتیدم و چشمام رو بستم ولی خبری از خواب نبود.
یک حس قدیمی که بارها سرکوبش کرده بودم دوباره زنده شده بود. فی الواقع قبل از آشنایی با زنم مادرش را دیده بودم. پیش تر در یک شرکت واردات پارچه در تهران کار میکردم. یک روز خانمی جاافتاده و زیبا به دفترمون مراجعه کرد و چند نوع پارچه را سفارش داد. موهای قرمز رنگ و چند لکه کک و مک روی صورتش بود. پوستش از سفیدی و شفافی برق میزد. من روی این نوع صورت فتیش داشتم و همیشه در پورن هاب فیلم چنین زنهایی رو نگاه میکردم. قدرتش را نداشتم به چشماش نگاه کنم و عین برق زده ها تنها چشم میگفتم. میدانستم در معامله باهاش ضرر میکنم و باید از جیبم جبران کنم ولی به هر بهایی میخاستم چند وقت یکبار ببینمش.
بعد از چند ماه رفت و آمد رابطمون خوب شد و صحبت های غیرکاری رد وبدل میشد. تا چشم باز کردم دیدم گرفتارش شدم و خودش هم احتمالا دوزاریش افتاده بود. وقتی پیشنهاد کرد با دخترش ازدواج کنم با اینکه دخترش
پنج سال ازم بزرگتر بود و بیماری صرع داشت ولی قبول کردم چون میخاستم کنارش باشم. البته توان زندگی به سبک گذشته را هم نداشتم و مادرزنم وعده داد که از لحاظ شغلی و مسکن کمکم میکند که به وعده اش وفا کرد.با استفاده از نفوذ پدرزنم در یک اداره دولتی اول بعنوان آبدارچی و بعد بعنوان حسابدار شروع بکار کردم. در طبقه اول خانه پدرزنم ساکن شدیم و خودشون طبقه بالا بودند.
بعد از مدتی به پادوی خانواده و رانندشون تبدیل شدم .
زنم اندام لاغر و نحیفی داشت. دختر خیلی خوبی بود ولی همیشه من یا مادرش باید مراقبش میبودیم که هنگام حمله بیماری هواشو داشته باشیم. من از لحاظ جنسی بسیار هات و سرکش بودم ولی زنم پاسخگوی نیازم نبود.
هر روز بیشتر جذب مادر زنم میشدم. گاهی دوتایی برای خرید بیرون میرفتیم و صدای خنده های شیرینش تنها دلبستگی من به این دنیای بیرحم و شکنجه گر بود.
یکبار توی اتوبان چند تا سگ دنبالمون کرده بودند و مادرزنم که بشدت ترسیده بود سرشو روی شونه ام گذاشته بود. منم ماشین رو کناری زدم و به بهانه آروم کردن بغلش کردم و پیشونیشو بوسیده بودم. یکبار هم موقع شام پامو روی پاش گذاشته بودم و چون واکنشی نداشت آروم پاهاشو مالش دادم. همیشه بدنش را در لباس های خانگی دید میزدم ولی فکر نمیکردم چنین کون روفرم و عالی داشته باشد.
غرق این افکار بودم که دیدم سپیده صبح رسید و هنوز خوابم نبرده است. ولی دیگر میلی به خواب نداشتم دلم میخواست زودتر روز بشه و ثریا جانم را ببینم.
اصل ماجرایی که میخام تعریف کنم در سومین روز تعطیلات اتفاق افتاد:  از صبح باد شدیدی شروع به وزیدن کرد و آسمان شروع به بارش کرد. به خاطر همین بیرون نتونستیم بریم. ساعت دوازده نهار رو خوردیم. پدرزنم طبق معمول رفت سراغ تلویزیون و اخبار‌. زنم رفت برای چرت بعد نهار. من هم تو گوشی پورن نگاه میکردم. مادرزنم اومد سراغم و گفت با برادرش تلفنی حرف زده و قرار شده چند تا دیگ  که توی ساختمون قدیمی هستن را برای خودش بردارد.
ازم خواست کمکش کنم. ساختمان قدیمی در گوشه حیاط بود و قبلا اونجا سکونت داشتند.
وارد حیاط که شدیم باد و باران شلاقمون زدند. تندی بطرف گوشه حیاط رفتیم. قفل زنگ زده بود و بسختی بازش کردم. وقتی وارد شدیم نیمه تاریک بود و برق هم نداشت. انباری طبقه بالا بود‌. از پله ها که رفتیم بالا مادرزنم جلو افتاد. دامن نازک سیاهی تنش بود و لرزش کون بزرگش کاملا توی چشم بود. شاید سنگینی نگاهم را روی پشتش حس میکرد ولی معذب نبود و کونشو بیشتر تاب میداد. دامنشو برای اینکه خاکی نشه با دست جمع کرد و پاهای سفید و نازش معلوم شد. امروز انگار چیزیش میشد. انباری اتاقکی کوچک پر از خرت و پرت قدیمی بود.
یه پنجره کوچک داشت و نیمه روشن بود. میدونستم مادرزنم تا همه چیز رو وارسی نکنه دست بردار نیست.
کنار پنجره رفتم و پایینو نگاه کردم. تا اونور رودخونه معلوم بود و همه جا سیلاب براه افتاده بود‌. یهو صاعقه مهیبی با صدای گوشخراشی اومد. فکر کنم اون اطراف اصابت کرده بود. صدای جیغ مادرزنم رو شنیدم و بطرفش دویدم. رنگش پریده بود و میلرزید. بغلش کردم و موهاشو بوسیدم. گفت پسرم بیا ازینجا بریم من میترسم. سفت تر بغلش کردم و دوباره بوسیدمش و گفتم نباید بترسی  قربونت برم چون من همیشه مواظبت هستم. دستمو کردم توی موهاش و نازش کردم. بعد دستمو پایین بردم شونه هاشو ماساژ دادم‌. دستشو کرد توی تیشرتم و با موهای سینه ام بازی میکرد. گفت پسرم؟ گفتم چیه قربونت برم؟
گفت راست میگن توی خونه های قدیمی مارها زندگی میکنن؟
گفتم مار بیجا میکنه نزدیک گل من بشه. دوباره صاعقه زد و خودشو تو بغلم ولو کرد. چهار سال چشمم دنبالش بود و حالا با پای خودش اومده بود توی بغلم. سفت بغلش کرده بودم و موهاشو غرق بوسه کردم. نمیدانستم میخاد تا کجا پیش بره و آیا قصد داشت خودشو تسلیم کند یا نه؟
تنش از حرارت تندی میسوخت. سینه هاش برجسته شده بود و میخواستن از بلوز بیرون بزنند.نفس هاش به شماره افتاده بود و سینه ام از گرمای نفسش داغ شده بود.
دستمو پایین بردم کمرشو نرم و آروم ماساژ دادم. یکباره دستمو پایین بردم و روی باسنش گذاشتم. واکنشی نشون نداد. شروع به حرکت دادن دستم کردم. یک دقیقه ای کونش رو مالیدم که مرتکب اشتباه خیلی بدی شدم. یه درکونی بهش زدم و گفتم چهار ساله تو نخ این کون خوشگلت هستم. بلافاصله اخم کرد خودشو از بغلم جدا کرد. نباید پا روی حرمتها میگذاشتم و خط قرمز ها را رد میکردم.  ساکت و مغمموم سرگرم جمع کردن دیگ ها بود.
بدون هیچ حرفی به کمکش رفتم. زیر لب گفتم متاسفم. نمیدونم شنید یا نه. ازم فاصله گرفت و رفت لب پنجره.
نمیخاستم دست به کاری بزنم. میخواستم ریش و قیچی دست خودش باشد. نمیخاستم خاطرش مکدر شود یا زندگی زناشویش در معرض تهدید قرار بگیرد.
کیرم خوابیده بود و سرگرم کارم بودم. چند دقیقه گذشت که خوشبختانه زبون باز کرد. گفت پسرم اون درخت بزرگ کنار رودخونه رو میبینی؟ به پنجره نزدیک شدم و پشتش ایستادم. بارون شیشه رو کدر کرده بود و زیاد چیزی معلوم نبود. گفتم بله میبینم. گفت وقتی بچه بودیم اونجا بازی میکردیم یبار بدجور از بالای درخت افتادم و دستم شکست.
گفتم آخی قربونت برم حتما بدجور دردت گرفته بود. گفت هروقت اون درخت رو نگاه میکنم یاد اون روز میفتم. احساس کردم خودشو داد عقب. یخورده جلوتر رفتم و چسبیدم بهش. تنش داغ و ملتهب بود. تحریک شده بود و بدنش شل شده بود. کیرم دوباره راست شده بود و گرمکن رو بلند کرده بود. یه فشار دادم کیرم رفت لای چاک کونش. با دست موهاشو از روی صورتش کنار زدم. با دست اطراف رودخونه رو نشون میداد و خاطرات بچگیش رو تعریف میکرد.  تو بغلم فشارش میدادم و موهاشو میبوسیدم و قربون صدقش میرفتم. دستمو روی سینه اش گذاشتم توجهی نکرد و حرفاشو ادامه داد.
ممه اش رو نرم و ریلیکس مالیدم.کونشو بیشتر داد عقب و با کیرم بازی میکرد. فهمیدم میخاد سفت تر بغلش کنم. دو تا دستمو دور کمرش حلقه کردم و کون داغ و بزرگش رو محکم بغل کردم. دستمو از یقه بلوزش داخل کردم و ممه داغ و بزرگش رو گرفتم. دستم رو بیحرکت نگه داشتم ولی وقتی دوباره شروع به حرف زدن کرد ممه شو شروع به مالوندن کردم. بدنش رو رها کرده بود و دراختیارم گذاشته بود. اون یکی دستم رو شل کردم و روی رانش گذاشتم. یخورده که رونش رو نازکردم دستمو بالابردم و بین پاهاش گذاشتم. کسش افتاد توچنگم و سکوت کرد. منتظر اجازش بودم پس دستمو بیحرکت روی کسش نگه داشتم. دوباره شروع به حرف زدن در مورد گذشته کرد. دستم شروع به حرکت کردن کرد و کس داغش رو چنگ میزدم. اینبار مراقب بودم حرفی نزنم و خودمو به اون راه بزنم. کیرم بین پاهای داغش بود و ممه و کسش توی دستم بود. باور این خوشبختی بزرگ برایم دشوار بود. قبلا هم نامحسوس دستمالی و بغلش کرده بودم ولی هیچوقت تا اینجا پیش نرفته بودیم. هرلحظه بیشتر تحریک میشد و نفس های شهوتناکی میکشید‌. یکی از دکمه های دامنش رو باز کردم توانی برای مخالفت نداشت. دومی و سومی را که باز کردم دامنش پایین افتاد.
دستمو بین پاهاش روی شورتش گذاشتم‌. حرارت کسش دستمو داغ کرد. شورتش و لای پاش کامل خیس بود. شورتشو کنار زدم و چوچولشو با انگشت بازی دادم ترشحات کسش هرلحظه بیشتر میشد و انگشتم کامل خیس شده بود. دست از حرف زدن کشیده بود و چشاشو بسته بود. بخودش فشار میاورد که صداش درنیاد ولی زیر لب ناله های ریزی میکرد.
توی فضا بود. از فرصت استفاده کردم و شورتشو تا روی زانوش پایین کشیدم. شلوارکم را دادم پایین و کیر بزرگ و داغم را بین پاهاش گذاشتم. دستهاشو روی لب طاقچه گذاشت و کونشو قمبل کرد. این مجوز عبور بود. کیرمو خیس کردم و کلاهکش را روی سوراخش گذاشتم . با یک فشار کلاهک کیرم وارد کس خیس و داغش شد. یه جیغ ریزی کشید. کیرمو درآوردم و وقتی نفسش جااومد دوباره کسش گذاشتم. اینبار نصف کیرمو داخل کسش کردم. جلوی خودشو نتونست بگیره و ناله اش بلند شد.
کمرشو توی دستم گرفتم و تا ته تو کسش کردم‌. چند لحظه توی کسش نگه داشتم و شروع به تلمبه زدن کردم.
چند تلمبه شدید تو کسش زدم که تکون خورد و کیرم بیرون افتاد. چون کونشو عقب داده بود لای پاش کاملا باز شده بود. سوراخ قهوه ای کونش معلوم بود. کیرمو لای کون بزرگش گذاشتم و سوراخ نازش رو بازی دادم. یه لحظه کیرمو خارج کردم که خیسش کنم. لمبرهای کونش رو بهم چسبوند و ورودی را قفل کرد. از کون نمیخاست بده. دوباره کیرمو روی کسش گذاشتم و شروع به بازی دادن کسش کردم. خودشو شل کرد و پاهاشو باز کرد.
نوک کیرم را داخل کسش کردم و و سینه اش رو چنگ زدم.
شروع به آه و ناله کرد. تلمبه های رگباری و شدید توی کسش را از سرگرفتم. هوارش بلند شده بود و تقلا میکرد خودشو رها کنه منم شدیدتر و محکم تر میکردمش. با هرتلمبه صدای شلاپ شلوپ کسش توی انباری میپیچید.
یه لحظه خسته شدم و کیرمو بیرون کشیدم‌. دستمو فشار داد و برای کیرم تمنا میکرد. نفسی تازه کردم و دوباره تو کسش گذاشتم. آه و ناله اش بلند شد. اینبار اشکارا و بلند ناله میکرد و داشت بشدت لذت میبرد. تصور نمیکردم در این سن و سال اینگونه عشق کیر داشته باشد.
داغی و خیسی کسش هرلحظه بیشتر میشد وسروصداش بیشتر میشد. فهمیدم در آستانه ارضا شدن است. هردو بشدت عرق کرده بودیم و تنمون خیس بود. تلمبه های آخر رو با تمام شدت و توان تو کسش کوبیدم. وقتی ساکت شد و شروع به لرزیدن کرد منم به اوج لذت رسیدم و با یک تلمبه محکم آبمو تو کسش خالی کردم. وقتی آروم شد و کیرم کوچک شد از کسش بیرون افتاد. آبم از کسش سرازیر شده بود. با یک پارچه کس و کونشو تمیز کردم. بوسیدمش و دم گوشش ازش تشکر کردم. گفت پسرم یخورده برو عقب الان کسی ببینه فکر میکنه کار بدی میکنیم. متوجه منظورش شدم گفتم نه بابا چکار بدی فقط یخورده کمرتو ماساژ دادم‌.
دامنش رو بالا کشیدم و دکمه هاشو بستم. گفتم همه‌جات پر از گرد وخاک شده شما برو یه دوش بگیر خودم دیگ ها رو میارم پایین. باشه چشم گفت و بطرف پایین حرکت کرد.

نوشته: حمید 28


👍 100
👎 20
415901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

873540
2022-05-12 00:57:07 +0430 +0430

خیلی افتضاح بود ممل آمریکایی را کمتر ببین بجاش هفته ای دوبار جق بزن

3 ❤️

873546
2022-05-12 01:09:07 +0430 +0430

خوب بود

1 ❤️

873547
2022-05-12 01:10:33 +0430 +0430

خوب بود

1 ❤️

873548
2022-05-12 01:15:11 +0430 +0430

نوشتاریت خوب بود و صحنه هارو خوب تشریح کرده بودی و بعنوان یه داستان کوتاه خوب بود ولی بهتر از این میشد به واقعیت نزدیک کرد و خوانندرو در بعضی جاها دچار تردید نمیکرد 😎

2 ❤️

873597
2022-05-12 07:22:41 +0430 +0430

«زنم اندام لاغر و نحیفی داشت. دختر خیلی خوبی بود ولی همیشه من یا مادرش باید مراقبش میبودیم که هنگام حمله بیماری هواشو داشته باشیم»
خدا رحمت کنه خانومتو گویا فوت کرده یا لابد طلاقت داده!

0 ❤️

873618
2022-05-12 12:10:26 +0430 +0430

احمقانه ترین قسمتشو هیچ کس ندید! اول آبدارچی شده طی میکشیده بعد شده حسابدار یعنی کسی که تا دیروز دستشوئی رو تمیز میکرد رو حساب کتاب اداره رو دادن دستش!!


873621
2022-05-12 12:33:45 +0430 +0430

مال من که شق شد

0 ❤️

873629
2022-05-12 13:46:28 +0430 +0430

حکایت قشنگی بود و به دلم نشست آفرین

1 ❤️

873640
2022-05-12 15:04:56 +0430 +0430

ماکارونی تازه دو هفته هست که بحث از گرون شدنش هست برادر!تعطیلات عید اخه؟
رسما به شعور مخاطب توهین میکنی
انگار ما تو ایران نیستیم که اینارو ردیف میکنی
و در ضمن،بخاطر توهین به شعور مخاطب هم نخوام دیس بدم قطعا بخاطر تگ خیانت دیس میدم

3 ❤️

873649
2022-05-12 15:28:07 +0430 +0430

داستان از برجام من هم کصشعرتر بود

6 ❤️

873666
2022-05-12 16:46:53 +0430 +0430

خخخخخخ

0 ❤️

873690
2022-05-12 19:46:03 +0430 +0430

سلام
وقتتون بخیر
داستانک خوبی نوشتید.
منتها
کمی غلوامیز بود.
ابدار چی بعد حسابدار!!!
بهتره از روی حساب بنویسید.
نه هرچی به ذهنتون رسید جونم.
منتظر دیگر نوشتهاتون هستم.

💅💅💅💅💅💅💅

2 ❤️

873757
2022-05-13 03:52:24 +0430 +0430

نه بابا چه کار بدی فقط داشتین صحبت می‌کردیم😁😁
بعدم لباس پوشیدین و رفتین 😂😂😂

0 ❤️

873764
2022-05-13 04:49:59 +0430 +0430

کسخل گرانی ماکارونی واسه بعد عید فطر بود

0 ❤️

873828
2022-05-13 13:52:44 +0430 +0430

پسرم خواهرتو گاییدمممممم

1 ❤️

874684
2022-05-18 10:31:59 +0430 +0430

با حمایت شما و تشویق کاربرها و تشکر از معلمم که خیلی برام زحمت کشید من تونستم به موفقیت برسم و کاربر مورد اعتماد سایت بشم که اکانتم VIPشد.😂

0 ❤️

875268
2022-05-21 15:50:57 +0430 +0430

دستت رو کونش بود میمالیدی حرمتی نشکسته بود زدی روش حرمتا شکست؟؟؟ شگفتا
اصلا هم کار بدی نمیکردید ماساژ که صلواته

1 ❤️

875301
2022-05-21 21:29:00 +0430 +0430

آدم اینارو میخونه به شوهر و مادر خودش مشکوک میشه

1 ❤️

875312
2022-05-22 00:42:14 +0430 +0430

داستانت بدک نبود
فقط کاش یه جاهاییش رو طوری می نوشتی که با عقل آدمیزاد جور در بیاد مثلا اونجل مه گفتی اول آبدارچی یودی بعدش حسابدار

1 ❤️

875830
2022-05-24 17:25:07 +0430 +0430

دوستمون حق می فرماید ممل آمریکایی را کم ببین هفته دوبار بزن

1 ❤️

875871
2022-05-25 01:28:23 +0430 +0430

داستان خوب باید میخکوبت کنه ، تا جایی که مادرزنت کونش رو باد میزد صبوری کردم و ادامه دادم اما واقعا دیگه نتونستم
هیچ گیرایی و کششی نداشت
با این حال ممنون که قلم میزنی 🌹

0 ❤️

882856
2022-07-03 10:21:24 +0430 +0430

خوب بود

0 ❤️

892537
2022-08-28 14:34:55 +0430 +0430

من دلم میخاد عن مادرزنمو بخورم از سوراخ کون سفیدش عن بخورم ی خواهرزنم دارم انقد چاق ممه هاشو میخام بذارم تو کونم تا سوراخم غاااار بشه زنم مامانشو حراجم کرده عاشق ممه های سفید مادرزنمم

0 ❤️

907339
2022-12-19 14:13:40 +0330 +0330

اینجور سکس ها که طرف خودش میزنه او راه رو خوشم میاد خیلی عالی بود مرسی

0 ❤️

907780
2022-12-23 00:22:51 +0330 +0330

آن چهرا که نوشتی نه تنها کص شعر است بلکه مادرزنت هم گفت که خداوکیلی دیگر ننویس
آخه خوارکصده چی میگییییی؟؟؟

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها