بلوبری (۱)

1401/06/26

وارد اتاق شدم، دو زانو روی زمین نشسته بود و سرش پایین بود، دستاش روی زانوهاش بهم چسبیده‌ش قرار گرفته و حالت نشستنش دقیقاً چیزی بود که من می‌خواستم. نمی‌دونست من کی‌ام، گفته بودم بهش نگن، فقط گفته بودم بگن چطوری باید بشینه. به سمت چوب لباسی اتاق حرکت کردم تا لباسامو دربیارم. با شنیدن صدای قدمام شروع به بلند کردن سرش کرد تا منو ببینه. با ملایمتی که جدیت توش موج میزد گفتم: سرت پایین بمونه. سرش رو به حالت قبل برگردوند و با بینی‌ش یه نفس کوتاه صدادار کشید. شال و مانتومو درآوردم و به چوب لباسی آویزون کردم. شلوار تنگ لی تنم بود با یه تاپ مشکی. کش موهامو باز کردم و موهای فرفریم دورم ریخته شد. بهش نگاه کردم، شال سرش نبود، ولی مانتوی جلو بازی که روی تیشرتش پوشیده بود هنوز تنش بود.
پرسیدم: بهت نگفتن مانتوتو دربیاری؟
اومد سرشو بیاره بالا جواب بده که یهو خودش متوجه شد، سرشو پایین نگه داشت و گفت: نه. دربیارم؟
-باید بگی نه بانو!
-نه بانو دربیارم؟
-سوال نمی‌تونی از من بپرسی. فقط هرکاری که گفتمو انجام میدی. اگه ازت سوال کردم فقط با “بله بانو” و “خیر بانو” جواب میدی.
مکثی کردم و پرسیدم: متوجه شدی؟
-ب…له بانو.
سر انگشتاشو داشت یکم محکم روی پاهاش فشار می‌داد و این نشون میداد که یکم تحت فشار گذاشتمش. یکم دلم گرفت. با لحن ملایم‌تری ادامه دادم: مانتوتو دربیار. سرت پایین بمونه، پاهاتم تکون نخورن.
دستاشو آورد بالا و مانتوشو دراورد، پایین مانتوش زیرش گیر کرده بود و باید یکم بلند میشد تا بتونه درش بیاره، توی همون حالت مردد موند، توی ذهنم دختر خوبی نثارش کردم و بعد گفتم: اشکال نداره. بذار توی همون حالت بمونه. دستاتو برگردون سر جاشون.
بدون حرف مانتو رو رها کرد و دستاشو روی پاهاش گذاشت.
-بله خانومتو نشنیدم!
نفس صدادار کوتاهی کشید که نشون می‌داد یکه خورده، آروم زمزمه کرد: بله خانوم.
-بلندتر!
سر انگشتاشو رو پاهاش فشار داد و در حالی که صورت سفیدش یکم سرخ شده بود گفت: بله خانوم.
جلوتر رفتم. یه شلوار تقریباً تنگ تنش بود با تیشرت سفید سرمه‌ای. موهای کوتاهش مش طلایی داشتن و روی سرش مرتب بودن. کنارش به یه طرف ایستادم، جوری که پهلو و باسنم کنار سرش و کنار گوشش بود، دست کشیدم روی موهای کوتاهش، گفتم: می‌دونی چقدر با ارزشی که قبول کردمت؟ یه تیکه از موهاشو کشیدم و ادامه دادم: با وجود این که موهات کوتاهه؟
لبشو گاز گرفت و در حالی که دستاشو بیشتر فشار می‌داد، گفت: بله خانوم.
-خم شو جلو، کف دستاتو بذار روی زمین، پاهات ثابت باشه.
یکم به جلو خم شد و کف دستاشو گذاشت روی زمین‌‌. قوس کمرش دیدنی بود. گفتم: سرتو ببر بالا. قوس کمرت بیشتر دیده بشه.
به حرفم گوش کرد و سرشو بالا تر گرفت. خم شدم و با انگشت ستون فقراتشو طی کردم. چقدر این دختر خوشگل بود. تک تک تیکه های بدنش انگار از جنس طلا بودن. خواستنی تر از طلا، زیباتر، درخشان‌تر…
روی زمین روی پاهام نشستم و شروع به درآوردن تیشرتش کردم، هیچی نگفت، دختر خوب…
به بالای سرش که رسیدم گفتم: برگرد به حالت قبلی، دستاتو بیار بالا تیشرتو دربیارم. مطیعانه اطاعت کرد. تیشرتو اول از سرش خارج کردم و بعد از دستاش. گفتم دستاشو صاف دو طرفش باز کنه، در امتداد شونه‌هاش. انجام داد. دست کشیدم روی دستاش، پوستش از جنس خاصی بود، انگار داشت سر انگشتامو نوازش می‌کرد. دستاموکامل از انگشتاش تا روی شونه‌ش کشیدم، بعد دست کشیدم روی زیر بغلاش، اومدم سمت تتو و بعد ترقوه‌اش. نفساش یکم تندتر شده بود و شکمش منقبض شده بود. بندای تاپ ورزشیشو که جای سوتین می‌پوشید گرفتم و کشیدم بالا، گفتم: درش بیارم. دوتا نفس کوتاه صدادار پشت سرهم کشید، با احترام گفت: می‌تونم نگه‌ش دارم خانوم؟
در حالی که پشتش ایستاده بودم دستمو گذاشتم جلوی گردنش، یکم فشار دادم و گفتم: مگه نگفتم نمیتونی سوال بپرسی؟
-بله بانو.
وقتی حرف میزد تکون خوردنای تو گردنشو حس می‌کردم. این دختر مال من بود… گردنشو ول کردم و منتظر شدم تا دربیاره. با تردید شروع به بالا آوردن دستاش کرد. پایین تاپشو گرفت و بعد با صورتی فشرده شده سریع درش آورد. متوجه ناراحتیش شدم. با ملایمت تاپو از دستش گرفتم و گذاشتم گوشه ی اتاق. یکم دور تر ازش واستادم تا خوب ببینمش و پرسیدم: دوسشون نداری؟
سرش رو به این طرف اون طرف تکون داد.
-مگه نمیگم حرف بزن دختر خوب؟
-ن… نه خانوم.
-خیر بانو…
دستاشو سفت‌تر از همیشه روی روناش فشار داد، گفت: خیر خانو… خیر بانو.
دختر باهوشی بود. ولی به خاطر تحت فشار قرار گرفتن و برانگیخته شدن شهوتش حواسش پرت شده بود. نمی‌تونست تمرکز کنه. تصمیم گرفتم یکم اذیتش کنم.

دوباره پرسیدم: پس گفتی دوستشون نداری؟
-خیر بانو.
-چرا دوسشون نداری؟
-چ… چون. خیر خانوم.
خنده‌ی کوتاهی کردم. گفتم: آفرین. خوبه حواست بود جز بله و خیر نمی‌تونی چیزی بگی‌.
با لحن ملایم‌تری ادامه دادم: خب الان جواب بده. چرا؟
-چچ… چون…
-چون چی؟
-زنونه هستن‌. من دوسشون ندارم. دوس دارم صاف باشه زیر لباس. از طریقشون تحریک جنسی نمیشم.
-اوهوم خیلی خوبه ک انقد خودتو خوب میشناسی.
بعد ادامه دادم: قرار نیست ازشون استفاده ی جنسی کنم. گفتم در بیاری، چون میخوام همه ی بدنتو ببینم و نگاه کنم، وقتی مال منی حق دارم‌ همه جاتو ببینم، از کف دستات تا حتی داخل واژنت. نفس تند صداداری کشید. ادامه دادم: من اونارو زنونگی نمیبینم. جزئی از بدنتن، بخشی از توئن. می‌دونی چی میگم.
سرشو تکون داد. " بله بانو" نگفتنشو نادیده گرفتم و گفتم: نه زنونه‌ن نه مردونه. بخشی از توئن و عضوی از تنتن.
دستاش یکم سفت روی روناش بود، ولی آرامش بیشتری داشت. به سمتش حرکت کردم و گفتم: هنوزم ازشون بدت میاد.
-خیر بانو.
دستمو گذاشتم زیر چونه‌ش، یواش یواش سرشو آوردم بالا، چشمش که بهم افتاد با تعجب و چشمای گشاد شده نگاهم کرد. گفتم: دروغ نگو.
اون قدر تعجب کرده بود که نمیتونست حرف بزنه، من رو شناخت.
لباش تکون می‌خورد ولی نمیتونست حرف بزنه. چونه‌شو رها کردم. گذاشتم نگاهم بکنه. جلوی نگاهش تاپمو دراوردم. بی اختیار به سینه هام نگاه کرد. بعد دوباره نگاهشو برد روی صورتم. روی زانوهام نشستم. بهش نزدیک شدم. سینه هام تقریبا جلوی صورتش بودن. بند سوتینمو باز کردم و یکی از سینه های رها شدم خورد به صورتش. لرزید. سینه هامو با دست آوردم بالا و نشونش دادم. دستش روی رونش منقبض شد و خواست. از روی زمین بلند شدم. مشغول باز کردن زیپ و دکمه ی شلوارم شدم. با گیجی نگاهم میکرد. زیپ و دکمه‌م باز شد، ‌شورت صورتیم مشخص شد‌. دستمو گذاشتم زیر چونش و در حالی که توی چشماش خیره بودم، گفتم: هر کاری گفتم بکن خب؟ be my angel ok? گیج و مبهوت نگاهم کرد. شلوارمو از پام درآوردم. بعدش مقابل نگاه حیرون و شهوت زده‌ش شورتمو درآوردم.

جلوش ایستادم، دستمو گذاشتم روی سرش و سرش رو به آلتم نزدیک کردم، گفتم: بو کن!
مطیعانه خودش سرش رو جلوتر آورد و عمیق بوم کرد، بعد فشار دستم رو کمتر کردم و اجازه دادم سرشو ببره عقب، سرش رو آورد بالا و نگاهم کرد، گفتم: چه بویی میداد؟
همون جوری که توی چشمام خیره بود، گفت: رز!
دوباره با دست سرش رو به آلتم نزدیک کردم، گفتم: با دندونات برشون دار، بخور و بجوشون، ولی قورت نده‌. گیج به آلتم خیره شده بود، سرش رو به چاک آلتم نزدیک تر کردم، بالاخره چشمش لبه ی گلبرگ رز رو لای آلتم دید و فهمید منظورم چیه. با دندون گرفتش و کشیدش بیرون، مشغول جویدنش شد، گفتم: یکی دگ هم هست!
زبونش رو آورد بیرون و باهاش لبه های آلتمو از هم باز کرد، نوک زبونش دوبار به قسمت حساسم خورد و باعث شد آه بکشم. بالاخره گلبرگی رو که لوله شده بین کلیتوریس و لبه ی آلتم قرار داده بودم پیدا کرد و با زبون برش داشت. گلبرگ لوله شده متزلزل روی زبونش قرار گرفته بود و وقتی داشت زبونش رو داخل دهنش برمیگردوند هر لحظه منتظر بودم گلبرگ روی زمین بیفته. ولی مثل همیشه شانس با این انسان یار بود و گلبرگ خیلی راحت وارد دهنش شد. چونشو توی دستم گرفتم و سرش رو بالا نگه داشتم. تمام وقتی که داشت میجویید چشمامون به چشمای هم دیگه خیره شده بود. یواش یواش میجویید و آب دهنشو که کمی با آب من و کمی با مزه ی رز قاطی شده بود قورت میداد‌. بعد از این که چند دقیقه جوییدشون چونه‌شو ول کردم، به سمت کابینتی که داخل اتاق بود رفتم و یه کاسه آوردم بیرون‌. گرفتم جلوی دهنش و گفتم: همه رو تف کن این تو. سعی کن چیزی از رز توی دهنت نمونه. سرش رو پایین اورد و مشغول تف کردن توی کاسه شد. دستمو روی سرش گذاشتم و موهاشو نوازش کردم. بالاخره بعد از این که خوب تف کرد سرش رو بالا اورد. داخل کاسه رو نگاه کردم، پر از رزای جویده شده تفی بود. بهش نگاه انداختم، روی دهنش آب دهن مونده بود و یه تیکه رز کوچیک هم روی لب پایینیش دیده میشد‌. دختر کثیف من… کاسه رو کنارتر نگه داشتم و با اون یکی دستم چونشو گرفتم، گفتم: دهنتو باز کن.
باز کرد، ولی خیلی خوب داخلش دیده نمیشد. چونشو با ملایمت فشار دادم و گفتم: باز تر!
تا حد توان بازش کرد‌. انگشت اشاره‌ام رو یکم داخل دهنش بردم و سمت راست دهنشو به بیرون فشار دادم تا خوب داخل دهنشو ببینم. یکمی رز داخل دهنش مونده بود، به دندوناش چسبیده بودن، ولی مشخص بود که تلاششو کرده. با چشمای مظلومش به سقف خیره شده بود. انگشتم را از دهنش درآوردم و گفتم: بلند شو واستا.

دهنش رو بست و مطیعانه بلند شد واستاد. پاهاش رو جفت کرد، سرش رو پایین انداخت و دستاش رو جلو آورد و روی روناش گذاشت. دختر خوب… بهش نزدیک شدم و توی گوشش با شهوت زمزمه کردم: حالا شلوار و شورتت رو دربیار. یکم مکث کرد ولی بعد دست به کار شد. دکمه ی شلوارش رو باز کرد و زیپشو پایین کشید، درش آورد و بعد هم سراغش شورتش رفت. یه نگاه بهم انداخت که بهش هشدار دادم: سرت پایین باشه! سرش رو پایین انداخت و با تعلل شورتش رو از تنش خارج کرد‌. آلت سفیدش میدرخشید. خیلی خوشگل و دوس داشتنی بود. بهش اشاره کردم که بیاد جلوتر. انگشت اشاره‌مو گذاشتم رو قسمت بالای چاک آلتش و پرسیدم: دستشویی داری درسته؟
لب پایینشو از خجالت یکم کشید توی دهنش و گفت: بله بانو.
کاسه ی پر از رزای تفی رو آوردم نزدیک، بهش دستور دادم: پاهاتو باز کن، یکم بیشتر از عرض شونه‌ت. انجامش داد. بعد دستمو بردم لای پاش. لبه های آلتشو از هم باز کردم تا دستشوییش زیاد این ور اون ور نپاشه. کاسه رو گرفتم زیر آلتش. یه کاسه ی متوسط بود که یه پنجمش هم پر از تف شده بود. گفتم: اونقدری دستشویی کن که کاسه پر بشه، بعد نگه دار دستشوییتو. نباید بیشتر از گنجایش کاسه دستشویی کنی، فهمیدی؟ سرش رو تکون داد، لبه ی آلتشو وشگون گرفتم، آه بلند کشید و یکم از جا پرید، گفت: بله بانو. با تکونی که خورد رونش خورد به کاسه و نزدیک بود کاسه بیفته زمین، با دست به رونش کوبیدم و گفتم: بهت سخت نمیگیرم، اگه یه ذره دستشوییت از کاسه بیرون ریخت عب نداره، ولی خوب پایین رو نگاه کن و سعی کن توی کاسه دستشویی کنی. سعی کن زیاد روی دستم نریزی دستشوییتو. سرش رو آورد بالا و نگاهم کرد، نگاهش کردم، گفت: چرا بانو؟
-چی چرا؟
-چرا کاسه رو زمین نمیذاری؟ دست خودت گرفتی… دستت کثیف میشه.
با اون یکی دستم لپشو نوازش کردم و گفتم: تو هیچیت کثیف نیست.‌‌… پاک نیست ولی کثیف نیست، اگه آلت تو داره دستشویی‌ای میشه دست منم میشه، بعدا با هم میشوریم.
در حالی که لپشو نوازش میکردم ادامه دادم: نیوردمت اینجا که تحقیرت بکنم. تو با بقیه ی اسلیوام متفاوتی. تو اومدی اینجا فرشته بشی.

بهم خیره موند. مشخص بود که منظورمو نفهمیده. خودمم نمیتونستم خیلی زیاد توضیحش بدم. چیزی بود که باید میفهمید و حس میکرد. اونقدر بهش خیره موندم تا بالاخره سرش رو انداخت پایین و در حالی که به کاسه نگاه میکرد مشغول دستشویی کردن شد. سپرده بودم قبل از این که وارد اتاق بشه یه بطری آب معدنی بزرگ بهش آب بدن و بگن که همه‌شو بخوره. میدونستم که همه‌شو خورده و الان مثانه‌اش پر از ادراره‌.

یکم اولش پاچید روی دستم. ولی بیشترش می‌ریخت داخل کاسه. یکمی هم به روناش پاچید. کاسه کم کم داشت پر میشد. نگاهش به صورتش انداختم و دیدم که حواسش جمعه. منتظر بودم ادرارشو نگه داره. انگار خیلی سختش بود. بالاخره وقتی کاسه داشت لب به لب میشد لباشو گاز گرفت و خودشو نگه داشت. لبخندی زدم و کاسه رو آوردم بالا. بهش گفتم: پاهاتو ببند. انجامش داد و در حالی که لب پایینیشو گاز میگرفت توی چشام خیره شد. با مهربونی نگاهش کردم. بعد نگاهم رو روی کاسه انداختم. دستمو کنار صورتش روی لپش گذاشتم و در حالی که ملایم با انگشتم لپشو نوازش میکردم گفتم: یکم گل رز توی دهنت مونده. قلپای کوچیک از ادرارت میخوری و تو دهنت میچرخونی تف میکنی تا شسته بشن. با چشمای گشاد شده و ترسیده نگاهم کرد. مکثی کردم و ادامه دادم: نباید قورتش بدی خب؟ حتی یه کمشم نباید پایین بره. نباید ببریش سمت گلوت.
هنوز با چشمای ترسیده و پر از استرس نگاهم میکرد. به چالش کشونده بودمش. پرسیدم: میتونی انجامش بدی؟
آروم سرش رو تکون داد. دستمو از روی لپش برداشتم و یه چک بهش زدم. جواب داد: بله بانو.
-مطمئنی؟ نباید بخوریش!
-بله بانو مطمئنم. سعیمو میکنم.
جایی رو که زده بودم نوازش کردم و گفتم: دختر خوب!
صورتشو رها کردم و کاسه رو بردم جلوی دهنش. گفتم: اولیشو امتحانی انجام میدیم. یه قلپ کوچیک بخور و سی ثانیه فقط توی دهنت نگهش دار. سرش رو آورد جلو و نزدیک کاسه کرد. کاسه رو یکم پایین‌تر گرفته بودم تا مجبور شه برای خوردنش یکم خم بشه. دستمو گذاشتم روی سرش و موهای کوتاهشو نوازشش کردم. بهش اطمینان دادم: چیزی نیست. خیلی کوچیک بخور. نمیخواد توی دهنت بچرخونی.

مطیعانه لبش رو باز کرد و دهنش رو لبه‌ی کاسه گذاشت. یه قلپ کوچیک از ادرارش خورد. سرش رو آورد بالا. دهنش پر شده بود و حالت باد کرده به خودش گرفته بود. کف دستمو گذاشتم زیر صورتش و خیره شدم توی چشماش، زمزمه کردم: دختر خوب.‌‌…
دستمو آروم آروم و با نوازش کنار کشیدم، با چشمام به کاسه اشاره کردم و گفتم: تف کن!

سرش رو خم کرد و توی کاسه تف کرد. یه تیکه‌ی کوچیک گل رز توی تفش بود. دستمو روی سرش کشیدم و گفتم: یه قلپ دیگه. دوباره از ادرارش نوشید. سرش رو آورد بالا و نگاهم کرد، گفتم: آروم آروم بدون این که قورت بدی، توی دهنت بچرخون. در حالی که توی چشمای هم دیگه زل زده بودیم، یکم توی دهنش این ور اون ور برد. بعد خیره شد به کاسه. داشت با چشماش اجازه ی تف کردن میگرفت. پلکی زدم و بهش اجازه دادم. سرش رو خم کرد و نزدیک کاسه شد. تف کرد. قبل از این که بخواد یه قلپ دیگه بخوره گفتم: سرتو بیار بالا! سرشو بالا آورد. چونه‌شو گرفتم تو دستم و گفتم: دهنتو باز کن! دهنشو تا جایی که میتونست باز کرد، داخل دهنشو نگاه کردم، همه‌ی گل رزا رفته بودن. لبخندی زدم و گفتم: میتونی ببندی!
آروم دهنشو بست. خم شدم و یه بوسه روی لبای ادراریش زدم. چشماش برق زد‌‌. این بوسه احساس غرور و پاداش گرفتن خاصی داشت. ادرار هر کسی رو نمیبوسیدم… دستش رو توی دستم گرفتم و باهم به سمت دستشویی حرکت کردیم‌. اون تنها دختری بود که این بازیو باهاش انجام میدادم…

وارد دستشویی که شدیم به سمت کاسه توالت هدایتش کردم. دستمو گذاشتم پشت گردنش و بردمش جلو. نزدیک کاسه توالت که شدیم، دستمو گذاشتم پشتش و یکم به جلو هولش دادم. گفتم: چهار دست و پا بشین، ساق پاهات روی جاپای دستشویی باشه. در حالی که سرش پایین بود اطاعت کرد و روی کاسه توالت نشست. ساق پاهاش کاملا روی جاپای دستشویی بود. بعد به جلو خم و کف دستاشو گذاشت زمین. چهار دست و پا شده بود. گفتم: ساق دستاتم بذار زمین. سرش رو آورد بالا و نگاهم کرد. بعد انجامش داد. حالا ساق پا و ساق دستش روی زمین بود و صورتش به زمین نزدیک شده بود. بهش گفتم: سرتو ببر پایین تر و زبونتو بیار بیرون بذار کف دستشویی. یکم تعلل کرد. یه تکون کوچیک خورد و بعد انجامش داد. دختر خوبم… دستور دادم: بقیه ی دستشوییتو انجام بده. شروع کرد. اول یکم بریده بریده ادرار کرد و بعد راحت انجامش داد. تموم که شد منتظر موندم پاشه، ولی پا نشد، حتی زبونشم همچنان روی زمین بود. دختر خوب… خوب یاد گرفته بود چقدر باید مطیع باشه. جلو رفتم و روی پشتش دست کشیدم، گفتم: بلند شو‌‌. بلند شد و واستاد. بردمش سمت روشویی. گفتم دهنشو خوب بشوره. بهم نگاهی کرد و بعد مشغول شستن دهنش شد. زبونش هنوز بیرون مونده بود و توی دهنش نبرده بود. بعد از این که به زبونش آب زد، دستشو برد سمت مایع دستشویی که گفتم: نمی‌خواد مایع بزنی. گفته بودم کف دستشویی سلفون بکشن…
با چشماش بهم لبخند زد و با آب مشغول شستن بقیه ی دهنش شد. پشتش دست کشیدم و نوازشش کردم. معلوم بود که نمیذاشتم دخترم توی یه دستشویی عمومی به زمین زبون بزنه… خونه ی خودمون بود یه چیزی. دستشویی عمومی… بعد از این که دهنشو شست از توی کمد دستشویی دستمال مرطوبو درآوردم. بهش گفتم خودشو باهاشون تمیز کنه. دستمالو ازم گرفتم و خم شد تا انجامش بده. یکمی به لای آلتش کشید و خودشو تمیز کرد، ولی خیلی خوب نتونست انجامش بده. به کاسه‌ی دستشویی اشاره کردم و گفتم: یکم عقب‌تر ازش بشین پاهاتو دراز کن و بذار دو طرفش. یه جوری بشین که باسنت یکم جلوتر باشه و بالاسر کاسه باشه، وقتی رو آلتت آب میریزم توی کاسه بریزه‌. نگاهم کرد و به سمت کاسه توالت حرکت کرد. عقب تر ازش نشست و بعد خودش رو جلوتر کشید. وقتی آلتش تقریبا بالاسر کاسه قرار گرفت، گفتم: خوبه. پاهاتو باز کن بذار دو طرف کاسه. پاهاشو که یکم باز بود، کامل باز کرد و دو طرف کاسه قرار داد. به سمت شیلنگ حرکت کردم‌. برش داشتم و سرش رو نزدیک آلتش گرفتم‌. شیرو با فشار کم باز کردم و مشغول شستنش شدم‌. به جلو خیره شده بود و به خودش نگاه نمیکرد. داشت تحقیر میشد… نگاهش کردم و گفتم: به خودت نگاه کن وقتی دارم میشورمت.
نگاهشو از ناکجا آباد برداشت و توی چشمام نگاه کرد، گفتم: نتونستی خودتو تمیز کنی کوچولو.
چونه‌ش لرزید و دهنش تکون خورد، اومد یه چیزی بگه ولی تموم شد. با چشمام جوری نگاهش کردم که فهمید باید هر چی سریع تر به پایین و به خودش نگاه کنه. چشماش به پایین نگاه کردن. مشغول شستنش شدم‌. اول روی آلتش دست کشیدم. بعد لبه هاشو باز کردم و خوب آب گرفتم. یکم به خاطر تحریک ازش آب اومده بود و چسبناک بود. به انگشتم چسبید. کامل شستمش. خوب به همه جاش دست کشیدم و ادرار و آبیو که از داخلش اومده بود شستم. نفسای تند تند میکشید و در عین تحقیر تحریک شده بود. وقتی خوب تمیز شد شیرو بستم و بلند شدم. دست خیسمو روی موهاش گذاشتم و سرشو تکون دادم. گفتم: میتونی بلند شی کوچولو.
بلند شد و مطیعانه رو به روم واستاد، سرش رو پایین انداخت و منتظر دستور بعدیم موند.

دستشو گرفتم و از دستشویی خارج شدیم. بهش گفتم: وسط اتاق به همون حالت قبلی بشین! دستاتو صاف رو پاهات نذار! یکم به جلو خم شد و کف دستاتو روی زانوهات بذار. پاهاتم یکم از هم باز باشن!
در حالی که سرش پایین بود وسط اتاق دوزانو نشست، پاهاشو یکم از هم فاصله داد و بعد یکم خم شد و کف دستاشو روی زانوهاش گذاشت. دختر خوب… به سمتش رفتم. انشگت اشاره‌مو گذاشتم زیر‌ چونش و سرشو آوردم بالا. چشمام توی چشمام خیره بود، گفتم: دهنتو باز کن.
دهنشو یکم باز کرد، گفتم: بیشتر! زیونتو بیار بیرون. بدون این که نگاهشو ازم بگیره انجامش داد. دستی روی موهاش کشیدم و یکم جلوتر رفتم. پاهامو دو طرف پاهاش گذاشتم و آلتمو به دهنش نزدیک کردم. گفتم: لیس بزن!
چشماش لبخند زدن. زبونشو بهم نزدیک کرد. نوک زبونش روی واژنم قرار گرفت و بعد لیس زد تا بالا اومد، اون قدر که نوک زبونش از روی کلیتوریسم رد شد. دستمو روی سرش گذاشتم و همون جا نگهش داشتم، گفتم: آفرین دختر خوب. ناغافل سرشو محکم کوبوندم به خودم، دماغش تو بالای آلتم فرو رفت و دهنش به لای آلتم خورد. همونجوری نگهش داشتم و موهاشو نوازش کردم. بعد فشار دستمو کم کردم و سرشو با کشیدن همون موهای کوتاهش عقب کشیدم. توی چشمام نگاه کرد، تو چشماش شهوت بود و یه چیز عجیب. یه چیز جدیدی که فقط مخصوص خودش بود. چیزی که همیشه فقط تو نگاه خودش میدیدم. گفتم: لب پایینتو بذار پایین کلیتوریسم، لب بالاییتو بذار بالاش، کلیتوریسم توی دهنت باشه، دماغتو بچسبون بالای آلتم.
چند ثانیه توی چشمام نگاه کرد و بعد شروع به انجام دادنش کرد. لب پایینشو اول روی کلیتوریسم زد و بعد رفت پایین تر تا زیر کلیتوریسم قرار بگیره. لب بالاشو بالاش گذاشت. دماغشو چسبوند به بالای آلتم. زمزمه کردم: دختر خوب… سرشو فشار دادم به آلتم و دماغشو جوری تنظیم کردم که نتونه نفس بکشه. دستور دادم: به کلیتوریسم زبون بزن. تا ارضا نشم نمیتونی نفس بکشی.
یه دفعه تند تند شروع به زبون زدن کرد. یه کوچولو میلیسید و زبون میزد. میدونست شوخی ندارم و تا دم مرگ میبرمش. اون قدر زبون زد که نزدیک شدم. نگاهش کردم. سرش مستقیم رو به آلت من قرار گرفته بود و من توی دهنش بودم. پشت لختش گاهی موقع زبون زدناش حرکت میکرد. گردنش به خاطر جلو خم شدنش کمی قوس داشت و خیلی زیبا شده بود… آنجِلِ من. کم کم شهوت وجودمو پر کرد. در حالی که با موهای کوتاهش بازی میکردم توی دهنش اومدم‌. آروم گرفتم. اجازه دادم سرش رو جدا کنه و نفس بکشه. با دهن باز نفس نفس زد و نفس کشید. آبم روی لب پایین و چونه‌ش دیده میشد. دستمو گذاشت پشت گردنشو به پایین هلش دادم، گفتم: حالا نوبت توعه…

ادامه...

نوشته: آریانا


👍 10
👎 8
27501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

895685
2022-09-17 01:41:15 +0430 +0430

طولانی و چرت
من قربانی شدم خوندم عزیزان
نخونین

2 ❤️

895769
2022-09-17 09:55:03 +0430 +0430

عالیه عالیه عاااااالیه کاش بشه پیام بدین دربارش صحبت کنیم

0 ❤️

895773
2022-09-17 11:31:23 +0430 +0430

خوب شد تگ رو دیدم و نخوندم

0 ❤️

895819
2022-09-17 23:24:17 +0430 +0430

خواهر جان ما خودمون هم میگیم کس اونوقت اونقدر گفتی آلت فکر کردم کیر داری 😀

3 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها