بهشت گمشده (۴ و پایانی)

1401/12/28

...قسمت قبل

قسمت چهارم
« دو ماه بعد »
روزها همینطوری گذشت دیگه پول این کار مزه کرده بود ؛ وضع زندگی مون تغییر داشت میکرد ؛ خوشحالی رو توی چشمای مادرم میدیدم …
تو فکر تغییرات اساسی تو زندگی بودم ؛ اولینشم این بود یه خونه بزرگ تر و تو جای بهتر اجاره کنم و باید تو این چند وقت هرچی میتونستم جمع کنم
چند روزی بود که به خاطر عادت بودن خونه بودم ؛ بیشتر وقتم رو با نوید و مامان میگذروندم ؛ به مامانم گفته بودم یک هفته مرخصی گرفتم شب با مامان و نوید قرار شد بریم بیرون ؛ ساعت حوالی ۷ بعد از ظهر بود که کم کم آماده شدم ؛ یه شلوار جین آبی تنگ پوشیدم و یه مانتو که تازه هفته پیش خریده بودم رو ؛ خدا لعنتت کنه سارا با این کار تباهت که آنقدر گیر داد تا این سایز رو بردارم ؛ آنقدر تنگ بود که کونم چسبیده بود بهش …
مامان : مبارک باشه دخترم ولی چرا آنقدر تنگ ؟!!
من : مامان وقتی پرو کردم اصن حواسم نبود … خیلی تنگه یعنی ؟ برم درش بیارم
مامان : با خنده از خیلی اونورتر ولی نمی‌خواد عزیزم ؛ تو جوونی باید دیده شی
رفتم جلوی آیینه و داشتم آرایش میکردم از تو آینه متوجه نگاه های نوید به پایین تنم شدم ؛ خاک تو سرم داداش من کی بزرگ شده بود ؛ سعی کردم به روش نیارم ولی این نوع نگاه یکم واسم اذیت کننده بود …
سریع تر آرایش رو تموم کردم ؛ برگشتم سریع سمت نوید ؛ بچه به صورت ناشیانه خودش رو جمع کرد …
قشنگ برآمدگی کیرش رو پشت شلوارش میشد دید …
اون شب رفتیم بیرون ولی تا چند روز فکر این داستان از ذهنم بیرون نمی‌رفت ؛ نوید تازه ۱۷ سالش شده بود و هنوز مدرسه می‌رفت ؛ چندین بار از مامان شنیدم که میخواست ترک تحصیل کنه و بره کار کنه ولی من مخالف بودم ؛ اصلا دوست نداشتم آینده بچه به خاطر ما خراب بشه …
سارا تو این چند روز مدام باهام در تماس بود ؛ تو این یک هفته سارا می‌رفت پارادایس ؛ بالاخره پریودیم تموم شد به فرزانه زنگ زدم …
من : سلام فرزانه جون ؛ خوبی ؟ من اکی شدم امروز بیام ؟
فرزانه : سلام عزیزم ؛ قوربانت … گلم امروز کلا نیستیم یه مشکلی پیش اومده ولی اینکه اگه دوست داشته باشی یه مشتری هست ؛ شب خواب میخواد باید بری خونه خودش … پول خوبی میده …
من : امنه خونش ؟
فرزانه : آره بابا اکیه … خیالت راحت
من : باشه فرزانه جون اکیه پول لازمم میرم …
فرزانه : حله ؛ آدرسش رو واست میفرستم ؛ ساعت ۹ شب اونجا باش
آدرسش سمت میدون ونک بود ؛ ساعت هشت اینا بود که از خونه زدم بیرون و سوار اسنپ شدم ؛ خیابون ها خیلی شلوغ بودن و یکم با تاخیر رسیدم از ماشین پیاده شدم و دنبال پلاک تو کوچه گشتم …
پلاک ۲۲
یه آپارتمان نوساز بود . طبقه پنجم واحد ۶ ؛ زنگ زدم انگار پشت آیفون وایستاده بود بی معطلی باز کرد ؛ سوار آسانسور شدم و یکم تو آیینه خودم رو نگاه کردم …
نمی‌دونم چرا انگار بار اولم بود ؛ دلشوره داشتم …
از آسانسور بیرون اومدم ؛ درب واحد باز بود و سریع وارد خونه شدم ؛ اومد به استقبالم و دستش رو دراز کرد
سلام ایمان هستم خوش اومدی
من : سلام ممنون نگار هستم
ایمان حدودا ۳۵ ساله با قد متوسط و موهای کوتاه بود یه شلوارک جین با یه تیشرت ساده پوشیده بود ؛ فیسش خوب بود ؛ درسته این موضوع واسم اهمیتی نداشت ولی تو همون برخورد اول حس خوبی گرفتم ازش
آپارتمانش اصلا شبیه خونه مجردی نبود به واحد ۱۰۰ متری با یه دیزاین شیک ؛ روی مبل نشستم و ایمان نشست رو مبل روبرویی ؛ نمی‌دونستم باید چیکار کنم یا حتی چی بگم
ایمان : خوبی شما ؟
من : مرسی ممنون
ایمان : راحت باش لباست رو در بیار بده من آویزون کنم
شال و مانتو رو درآوردم دادم بهش آویزون کنه
ایمان : به به ماشاالله چه هیکل خوبی داری
من : مرسی ممنون
زیر مانتو یه تاپ حریر که تازه خریده بودم پوشیدم
ایمان : تو بهشت ندیده بودمت تا حالا اونجا میری ؟!
من : چند وقتیه که میرم اونجا ولی زیاد نیست
ایمان : آهان اینجوری پس … راستی فعلا گشنت نیست ؟
من : نه هنوز زوده
ایمان : اکی - با لبخند شیطنت انگیز گفت پس بلند شو بریم یکم تحرک کنیم تا گشنت شه…
من : اکی :)
از جام بلند شدم ؛ اون جلوتر رفت سمت اتاق ؛ وارد اتاق شدم ؛ اتاقش خیلی خوشگل بود ؛ یه تخت دو نفره داشت و بالای تخت یه عکس دونفره بود با دیدنش حس بدی گرفتم …
من : این عکس خانومته ؟
ایمان : آره
من : الان کجا رفته ؟
ایمان : با دوستاش رفته ترکیه خرید و عشق و حال
از پشت خودش رو چسبوند بهم و شروع کرد به خوردن گردنم ؛ کیرشو از روی شلوار به کونم فشار میداد
دیگه داشتم توی این کار حرفه ای میشدم سعی میکردم خجالت و شرم رو از خودم دور کنم یاد حرف فرزانه افتادم می‌گفت سعی کن مشتری هات رو تبدیل به مشتری ثابت کنی آروم برگشتم سمتش و با دستم از رو شلوار کیرش رو مالیدم
من : جون کیرت داره واسه من تو شلوارت تموم میخوره ؟
ایمان : آره نگار جون ؛ کس به این توپی جلومه مگه میشه تکون نخوره
من : ای جان
صورتش رو آورد جلو دستاش رو دور کمر حلقه کرد و لباش رو لبام گذاشت سعی کردم باهاش همکاری کنم ؛ آروم لبام رو ازش جدا کردم و شروع کردم به درآوردن لباسام ؛ زیر لباسام یه ست مشکی پوشیده بودم .
ایمان هنوز لباساش رو در نیاورده بود و مشغول نگاه کردن به من بود ؛ رفتم سمتش و زانو زدم . دکمه شلوارک لی که پوشیده بود رو باز کردم و همراه شرتش پایین کشیدم ؛ کیرش یهو پرید رو به جلو …
یکی از بهترین کیر هایی بود که تو این مدت دیده بودم ؛ تمیز بدون کوچیک ترین لکه و چیزی ؛ حدودا ۱۷ سانت بود و کلفتی معقولی داشت …
من : اوف چه کیری داری ؟
ایمان : دوسش داری ؟
من : معلومه ؛ همش ماله خودمه
کیرش رو تو دستم گرفتم و شروع کردم لیس زدن ؛ زبونم رو از بالا تا روی تخماش می‌کشیدم ؛ ایمان ناله میکرد و داشت لذت میبرد ؛ کم کم کیرش رو گذاشتم تو دهنم و شروع کردم ساک زدن سعی میکردم با چشمام بالا رو نگاه کنم ؛ دو سه دقیقه ای داشتم ساک میزدم که کیرش رو درآورد از دهنم گفت دراز بکش
روی تخت دراز کشیدم ؛ شرتم رو از پاهام درآورد و سوتینم رو باز کردم ؛ وزنش رو انداخت روم و شروع کرد به خوردن سینه هام ؛ با لب هاش نوک سینه هام رو میکشید و با دستش کسم رو می‌مالید با این کارش حسابی حشری شده بودم
آروم ناله میکردم
بدنش رو یکم بالا کشید و کیرش روی کسم گذاشت
من : جون عشقم وایسا کاندوم بزار اول میخوای
ایمان : میشه بدون کاندوم بکنم ؟ می‌خوام گرمای کست رو بچشم
با توجه به اینکه زن داشت و اینجور مسایل زیاد حساس نشدم که شاید مریضی داشته باشه
من : باشه عزیزم فقط حواست باشه داخل نریزی
کیرش رو روی سوراخ دو سه باری بالا پایین کرد و کم کم فرو کرد ؛
من : جون بکن منو آهههه
خیلی آروم تلمبه میزد و این برام لذت بخش تر بود
ایمان : جون چه کس تنگی داری تو ؛ از کس زن من که جنده نیست تنگ تره
یکم حرفش خورد تو ذوقم ولی دیگه عادت کرده بودم ؛ گفتم بزار یکم زهرم رو بهش بزنم
من : اههه ؛ قوربونت بشم ؛ شاید زنت هم جنده شده خبر نداری
یکم تلمبه هاش رو سرعت داد ؛ به نفس نفس افتاده بود
ایمان : جوننننن ؛ آنقدر مشغول کار تو سالن و گشت و گذار سه که وقت زیر کیر خوابیدن نداره … میشه داگی بشینی ؟
من : چرا نمیشه آقا ؛ شما امر بفرما
کیرش رو کشید بیرون و داگی نشستم ؛ آروم یه اسپنک زد و کیرش رو گذاشت تو کسم و شروع کرد به تلمبه زدن ؛
ایمان : وای که چه سوراخ کون تمیزی داری جون میده از کون بکنمت
من : قوربونت برم ؛ با خنده گفتم اون پلمپ مونده هنوز انگشت خودمم توسط نرفته
ایمان : من عاشق فک پلمپ کردنم کلا
به تلمبه زدناش سرعت داد ؛ یهو بدنم ریخت بهم ؛ با این که تو این مدت سعی کرده بودم خودم ارضا نشم تا جایی که میشه ولی آبم اومد ؛ ایمان که دید من آبم اومد به تلمبه زدنش ادامه داد . سه چهار بار عقب جلو کرد و کیرش و درآورد و آبش رو پاشید روی کمرم گرمای آب کیرش رو میتونستم حس کنم
ایمان : ه ه - اوف عالی بود نگار
من : مرسی عزیزم من که لذت بردم
ایمان بلند شد دستمال آورد و کمرم رو تمیز کرد و افتاد روی تخت ؛ گفت یه شام بخوریم و ادامه بدیم ؟
من : آره کم کم داره گشنم میشه
گوشیش رو برداشت و زنگ زد رستوران و غذا سفارش داد ؛ منم بلند شدم و رفتم دستشویی یکم با آب خودم رو تمیز کردم ؛ شرت و تاپم رو پوشیدم و یه رژ لب زدم …
من : میشه سیگار بکشم اینجا ؟
ایمان : چرا که نه ؟ خودمم هوس کردم خیلی وقته ترک کردم
شلواکش رو پوشید یه زیر سیگاری آورد و نشست کنارم
ایمان : شماره کارتت رو بده تا الان واست هزینه امشب رو بدم
من : حالا تا صبح وقت هست عزیزم قابلی نداره
ایمان : نه الان بزنم خیال خودم راحت تره …
من : هرجور راحتی ؛ بزن ۶۰۳۷ …
ایمان : با فرزانه ۲ تومن فیکس کرده بودم ولی ۳ واست میزنم
من : مرسی عزیزم لازم نیست هرچی فرزانه گفته اکیه
ایمان : نه این هدیه ست ؛ البته اگه …
من : اگه چی ؟
ایمان : اگه بزاری از پشت هم بکنم ۲ تومن دیگه هم میزنم واست
یه لحظه پیشنهادش بد وسوسم کرد ؛ گفتم آخه من تا حالا از پشت ندادم درد داره زیاد
ایمان : من کارم رو بلدم گلم ؛ خانومم هم اولش نمیزاشت ولی خودم صفرش رو باز کردم (باخنده)
یکم فکر کردم و گفتم باشه پس اگه آروم اینکار رو انجام بدی اوکیه
ایمان خوشحال شد و دوتومن دیگه هم واسم ریخت
غذا ها رسید ؛ کوبیده و جوجه با نون سفارش داده بود ؛ میز رو مرتب کرد و نشستیم و غذا خوردیم
ساعت حدودا یازده شب شده بود ؛ ایمان گفت آماده ای واسه راند طلایی ؟
باشه عزیزم فقط بزار یه سرویس برم و تمیز کنم سوراخم رو
ایمان : باشه عزیزم
رفتم سرویس از سارا شنیده بودم که قبل از کون دادن باید معده رو خالی کرد و با شیلنگ حسابی داخل سوراخ رو تمیز کرد ؛ همین کار رو کردم و بعد چند دقیقه اومدم بیرون ؛ ایمان جلوی دستشویی وایستاده بود
ایمان : به به خانوم خانوما تشریف آوردن …
من : خندم گرفته بود ؛ ببخشید عزیزم طول کشید
رفتیم سمت اتاق ؛ استرس گرفته بودم ولی دوست نداشتم به روی خودم بیارم ؛ ایمان شروع کرد لباسش رو دراوردن و منم لباسام رو درآوردم
رفتم نزدیک ایمان ؛ کیرش بلند شده بود
من : کیرت داره بی تابی می‌کنه ها … این چجوری میخواد توی کونم جا بشه
ایمان : خیالت راحت جوری جا میکنم که عشقش رو ببری
رفتیم روی تخت و ایمان رو زانو وایساده و منم داگی نشستم و کیرش رو گذاشتم تو دهنم ؛ شروع کردم ساک زدن ؛ ایمان با دستاش موهام رو نوازش میکرد
ایمان : بسه عزیزم ؛ همینجوری بشین
خودش اومد پشتم و با دهنش شروع کرد سوراخ کونم رو لیس زدن و با دستش کسم رو می‌مالید ؛ با انگشت شصتش روی سوراخم میکشید یکم روغن ریخت روی سوراخم
حس سردرگمی داشتم ؛ ایمان آروم انگشتش رو توی سوراخم میکرد و مبچرخوند ؛ انگشتش که داخل می‌رفت سوراخ کونم کامل بهش می‌چسبید ؛ خدایا چجوری میتونم یه کیر و تو کونم جا بدم ؟!!!
کم کم دوتا انگشتی داخل میکرد ؛ سوراخ کونم می‌سوخت ؛ چند دقیقه ای همین کار رو ادامه داد و دوباره روغن ریخت روی سوراخ و کیر خودش
ایمان : قوربونت برم آماده ای ؟!
من : آره فقط آروم بکن تو
ایمان : فقط خودت و شل کن عزیزم ؛ سعی کن جمع نکنی خودتو
کلاهک کیرش رو روی سوراخ کونم گذاشت و آروم شروع کرد فشار دادن ؛ احساس سوزش عجیبی داشتم ؛ خیلی خودم رو داشتم کنترل میکردم کلاهک کیرش کامل وارد کونم شد
اخخخ ؛ وایی … وایییییی چه غلطی کردمممم
ایمان : آروم عزیزم یکم دیگه اوکی میشی
همونجا کیرش رو نگه داشت تا یکم جا باز کنه !
ایمان : حیف نیست از این سوراخ فقط واسه رسیدن استفاده کنی
کم کم فشار و بیشتر کرد ؛ تمام بدنم داشت میلرزید ؛ ایمان کیرش و تا نصفه کرد داخل ؛ از درد جیغ میزدم ؛ وایییی پاره شدممم ؛ با دستام ملاحفه تخت رو سفت مچاله کرده بودم
انگار صدای جیغ و ناله من ایمان رو بیشتر حشری میکرد ؛ با یه فشار کامل کیرش رو داخل کرد و شروع کرد به تلمبه زدن
از فشار درد اشک از صورتم می‌ریخت
من : وای تورو خدا آروم تر ایمان
ایمان با دستش سرم و چسبوند به تخت و تلمبه هاش رو بیشتر کرد
ایمان : جون کیرم تو کجاست الان ؟!!!
از درد نمیتونستم جواب بدم و هق هق گریه هام نمیزاشت حرف بزنم ؛ ایمان که انگار بدجوری حشری شده بود رو رفتارش کنترلی نداشت
محکم با دست رو کونم زد و گفت میگه کیرم تو کجاته جنده خانوم ؟!
من : اخخخخخخ تو کونمه
ایمان : این درسته
انگار کیرش کامل چسبیده بود به روده هام ؛ تمام بدنم با تلمبه هاش می‌لرزید
چند دقیقه ای تلمبه زد ؛ نبض زدن کیرش رو داخل کونم احساس میکردم ؛ یهو کیرش رو تا آخر تو کونم نگه داشت و آبش و همونجا خالی کرد …
اون شب تا صبح یکبار دیگه از کون کرد ؛ صبح موقع رفتن نمیتونستم روی پاهام وایسم ؛ راه رفتن واسم سخت شده بود ؛ حتی نمیتونستم روی صندلی اسنپ بشینم …
رسیدم خونه سعی میکردم خودم و عادی نشون بدم ؛ کلید انداختم وارد خونه شدم ؛ خدارو شکر کسی نبود تا با این حال منو ببینه ؛ سریع رفتم حموم شرتم و ازپام درآوردم انگار لکه خون روش بود ؛ با آیینه به زور دیدم بله انگار دور سوراخ کونم زخم شده بود با هر زحمتی بود یه دوش آب گرم گرفتم و رفتم تو اتاقم و بیهوش شدم از فشار درد و خواب …
دو سال بعد …
روزها گذشت ؛ یه سرمایه خوب جمع کرده بودم ؛ از طرفی از این کار خسته شدم ؛ جسمی دیگه درد نمیکشیدم اما روحی هر روز انگار تجاوز میشد به بود و نبودم …
با سارا به هر سختی بود یه سالن زیبایی باز کردیم و کم کم از بهشت بیرون اومدیم ؛ انگار زندگی داشت روی خوشش رو بهمون نشون میداد تا اینکه یه بمب افتاد وسط زندگیم …
چند وقتی بود سرگیجه های شدیدی پیدا کرده بودم ؛ به اسرار سارا دکتر رفتم و بعد از کلی آزمایش و عکس متوجه شدم یه تومور بدخیم تو سرم بوجود اومده …

فکر کن از همه چیزت بگذری بابت ((هیچ)) ؛ اینا تاوانه ؛ چندتا مرد متاهل باهم خوابیدن ؛ چندتا زندگی ممکنه به خاطر من بهم خورده باشه …
ولی من چی ؟! چندتا من باید از بین بریم … چندتا من باید به بشیم لای چرخ دنده های این سیستم …

پایان قسمت چهارم

دوستان بابت تاخیر بوجود اومده تو انتشار این قسمت عذرخواهی میکنم واقعا حالم اوکی نبود …

نوشته: مفقودالاثر


👍 31
👎 1
33001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

919461
2023-03-19 04:55:01 +0330 +0330

فقط آدمهای بدبخت و بیچاره به تاوان اعتقاد دارن اگه تاوانی بود باید چلاق یک دست و بقیه سران هزار تا تومور و بیماری لاعلاج گرفته بودن با این بلاهای که سر ملت اوردن


919512
2023-03-19 15:06:46 +0330 +0330

داستان بود دیگه اما نگارشت ساده و عامیانه هست عالی بود معلومه نوشته یک مرد هست چون عشوه گری ها و کاربرد مخصوص ادبیات زنانه را نداره
بنده دید سکسی ندارم اما از دید نقد ادبی نظر مینویسم

1 ❤️

919524
2023-03-19 16:56:10 +0330 +0330

یعنی اونایی که کم میارن باید کون بدن؟پس اوم مردا و داش مشتیا کجان که تو ندی ولی به زندگیت برسی.تف تواین حاکمیت

1 ❤️

919557
2023-03-20 01:08:11 +0330 +0330

گایز کلید اسرار نکنین واقعا

2 ❤️

919869
2023-03-23 02:29:38 +0330 +0330

داستان خوبی بود، تو علائم نگارشیت دقت میکردی بهترم میشد

1 ❤️

919964
2023-03-23 16:18:51 +0330 +0330

واقعا تمرکز ذهنی تان عالیست استعداد خوبی در نوشتن داستانهای کوتاه با تم اجتماعی دارید
وقتی پردازش ذهن عالی باشد نویسنده میتواند با هر گرایشی داستان بنویسد و آثار خلق کند شما هم می توانید در ژانر های سکسی و هم در ژانر های اجتماعی و محرومیت قلمفرسایی کنید اشکالات جزئی دارید آنها را برطرف کنید بسیار عالی خواهید نوشت

1 ❤️