تسلیم کبری (۲)

1402/03/03

...قسمت قبل

حتما از قسمت اول دنبال کنید.

شوهرش پرسید دوست داری بگیرم بالاتر رو صورتت؟
انگار بدنم از سنگ مرمر درست شده باشه خشک بودم و نمیتونستم تکون بخورم، دهنم که کامل قفل شده بود و با نهایت تلاشم فقط تونستم سرم رو به نشونه نه کمی به چپ و راست تکون بدم. شوهرش هم کمی خندید و برگشت سمت توالت و کارش رو تموم کرد و رفت پیش خانمش
جلوی چهارچوب در توالت کمی همدیگه رو بغل کردن و از هم لب گرفتن، ساناز بهم گفت: پاشو جمع کن خودتو دیگه، تمام توالت رو هم قشنگ تمیز میکنی لباس خودت رو هم در میاری میزاری توی کیسه زباله، دیگه با اون نمیشه برگردی توی خونه همه جارو کثیف کنی.
ضعیفترین بلهٔ‌عمرم رو گفتم و از جام تکون خوردم که شروع کنم به کار ولی اونها نرفتن همینطور منو نگاه میکردن. ساناز گفت: آقایی باز تنبلی کرد پا برهنه اومد توی توالت اینطوری نمیشه برگردی توی خونه که! بعد رو کرد به من و توش چشمام خیره شد و گفت: پاهاشو براش بشور
سرم رو بالا کردم به چشمای ساناز خیره شدم که با تعجب شیرینی گفت: چیه؟ خب دیدی که پا برهنه اومد کف توالتم که میبینی چقدر کثیفه! بشور براش بدو!
شوهرش هم بدون اینکه چیزی بگه پای راستش رو آورد بالا و نگهداشت و منتظر شستن شد. شلنگ توالت سنتی به جلوی در میرسید همون رو آوردم اول یکم صبر کردم گرم بشه بعد گرفتم روی پاش و با دستم هم روی پاهاش کشیدم تا تمیز بشه بعد از چند لحظه پاش رو کمی کشید عقب که یعنی کافیه بعد سریع تکونش داد که آبش از روی پاش پرت بشه و نخواد با پای خیس برگرده توی خونه ولی نتیجه‌اش این شد که همه آب پاشید توی صورت من، ولی نه برای اون مهم بود نه برای ساناز و نه دیگه برای من. اون یکی پاش رو هم همینطوری شستم. یکم دیگه آب پاشید توی صورتم و داشتن میرفتن که ساناز گفت: راستی نمیخوای بخاطر چشم چرونی که کردی عذرخواهی کنی؟
کاش میشد اون کار زشت منو فراموش کنن واقعا خجالت زده شده بودم که به کیر ی مرد دیگه اینطور خیره خیره نگاه کردم. همونطور روی زانوم که بودم گفتم: باور کنید منظوری نداشتم
ساناز گفت: این عذرخواهیته؟
دولا روی زمین بودم و سرم رو انداخته بودم پایین، بهشون گفتم: نه نه واقعا معذرت میخوام منو ببخشید باور …
توی همین لحظه ساناز با حرص خاصی گفت: خاک بر سرت کنن! و پاشو برد بالا و دقیقا با کف پاش چنان کوبید توی سرم که کاملا خوردم توی سرامیک های کف توالت جایی که هم ادرار شوهرش ریخته بود هم آب شستن پاهاش. قبل از رفتنش ی تف هم کرد که افتاد جلوی صورتم توی همون آبی که سرم توش بود. بعد گفت: پاشو همه جا رو تمیز کن بی کثافت!
همونطور که سرم روی زمین بود مثل مسخ شده‌ها گفتم:‌چشم خانم
مزه شور آبی که توش بودم رو حس کردم، اونها رفتن. منم بعد از چند لحظه به خودم اومدم از جام بلند شدم اول لباسام رو در آوردم و فقط با شورت بودم. دوباره از اول شروع کردم به شستن همه جا، نمیدونم چقدر طول کشید ولی بالاخره تمیز شد و به درجه ای رسید که حدس میزدم ازم ایراد نگیرن. در توالت رو باز کردم و گفتم: اجازه هست بیام بیرون؟
خبری نشد. دوباره گفتم ببخشید کارم تموم شده اجازه هست بیام بیرون؟ صدای ساناز از دور میومد ولی مشخص نبود دقیقا چی میگه، باز بلندتر داد زدم و صدای ساناز اینبار بلندتر اومد و مشخص شد داره آه و ناله میکنه! با همون حال هیجانیش با نفس نفس زدن زیاد داد زد: نـــــــــــــــه حق نداری بیای بیرون! همونجا توی توالت بمون!
و بعد صداش بلندتر شد. لباسام رو گوله کردم گذاشتم زیرم و همونجا کنار در توالت گرفتم نشستم و لای در رو هم کمی باز گذاشتم تا صداش رو بهتر بشنوم. ساعت نداشتم که بتونم بفهمم چقدر زمان گذشت ولی اینقدر بود که چهار پنج بار پاهام خواب رفت و مجبور شدم خودم رو جا به جا کنم تا اینکه بالاخره صدای جیغش اومد و مشخص شد که سکسشون تموم شده.
یکم دیگه گذشت تا صدام کرد: بیا بیرون!
اومد بیرون دیدم خانم دور خودش فقط ی ملافه پیچیده و لم داده روی کاناپه ولی شوهرش پیشش نبود، پس معلوم بود سکسشون توی اتاق خواب بوده و تازه اومده بیرون. بهم گفت از کشو پایینی کنار یخچال ی کیسه زباله بردارم و لباسام رو بریزم توشون منم گفتم چشم. خجالت میکشیدم که فقط با شورت دارم توی خونشون میگردم ولی خب چیکار میشد کرد.


کیسه لباسام دستم بود و جلوی شورتم گرفته بودمش، هم از روی خجالت و هم چون یکم بخاطر خیس خیس شدنم سردم شده بود، منتظر بودم اجازه بده که برم. گفتم خانم میشه من مرخص بشم؟ گفت: نه صبر کن ی چیز مونده که ببری.
چند لحظه گذشت و شوهرش از اتاق خواب اومد بیرون، سرم رو آوردم بالاتر که دیدم کاملا لخته با کیری که هنوز کاملا راست هست! البته جرات نکردم دوباره با دقت نگاه کنم و سرم رو دوباره انداختم پایین. صدام کرد برم جلو منم رفتم ولی سرم رو بالا نمی‌آوردم. گفت: کیسه رو باز کن. منم اطاعت کردم، متوجه نشدم داره چیکار میکنه برای همین سرم رو کمی آوردم بالاتر و دیدم کاندومی به کیرش بوده و اینقدر پر شده داره میترکه رو آروم از روی کیرش در آورد و انداخت توی کیسه لباسام، ی دست هم روی کیرش کشید که که مطمئن بشه چیزی توش نمونده باشه و رطوبت کاندوم رو هم بگیره، بعد زل توی چشمای منو با خنده دو تا خیلی آروم و دوستانه با همون دست مرطوبش توی گونه هام زد، سرش رو به سمت ساناز کرد و گفت: عزیزم من میرم دوش بگیرم، بعد درحالی که میرفت سمت حمام به من گفت: هرررری!
رفتم سمت در اول یواش لاشو باز کردم ببیم کسی توی راهرو نباشه وقتی دیدم خلوته رفتم بیرون و در رو پشت خودم بستم. جلو در خونه خودم که رسیدم یادم افتاد کلیدم توی جیب شلوارمه! در کیسه رو باز کردم دیدم آب توی کاندوم خالی شده روی کل لباسام چندشم میشد ولی چاره ای نبود کلی گشتم تا جیب شلوارم رو پیدا کنم و کلید رو در بیارم، هم دستم هم دسته کلیدم از آب کیر و شاش و آب توالت خیس شده بود ولی به هر صورت باهاش در رو باز کردم و وارد خونه شدم.

اصلا نمیفهمدم دنیا دست کیه حسابی شوکه شده بودم فقط دستم رو شستم تا آب کیر از روی دستم پاک بشه بعدم حوله رو برداشتم و رفتم زیر دوش و حسابی خودم رو شستم. شب شام نخورده رفتم توی رختخواب.
با اینکه حسابی کار کرده بودم و خسته بودم خوابم نمیبرد، همونطور که توی تختم دراز کشیده بودم مدام به کارهایی که کرده بودم و رفتارهای این دوتا فکر میکردم، هم چندشم میشد هم دوست داشتم، هم به نظرم آدمای بدی میومدن هم میخواستم بیشتر پیششون باشم، هم پیش خودم میگفتم چرا جلوشون محکمتر در نیومدم هم میگفتم چرا ازم کارهای بدتری نخواستن! مدام لحظات خاصی که بیشتر توی خاطرم مونده بود رو مرور میکردم. مثلا نگاه ساناز به صورتم وقتی داشتم پاهاش شوهرش رو میشستم یا لگدی که به سرم زد که هنوزم جاش درد میکرد یا تفی کنار صورتم انداخت.
یک حس عجیبی بهش پیدا کرده بودم، حالت سکس نداشت برام ولی هروقت یادش میوفتادم ناخودآگاه راست میکردم. بالاخره خوابم سنگینتر شد توی رویاهای نزدیک خوابیدنم ساناز رو تصور میکردم که داره بهم امر و نهی میکنه و ناخواسته صورتم حالت رضایت و لبخند پیدا میکرد.
صبح خیلی زود از خواب بیدار شدم، هنوز خوابم میومد ولی انگار بازم هیجان دیشب رو داشتم و خوابم عمیق نشده بود. از جام که بلند شدم دو چیز رو باهم متوجه شدم اول اینکه سرم و چونم حسابی درد میکنه که احتمالا اثر لگد ساناز و خوردن صورتم به کف توالتشون بود و دومی هم اینکه فهمیدم شورتم خیسه خیسه و حتما توی خواب آبم اومده بود.
شورتم رو عوض کردم، از دیروز ناهار هیچی نخورده بودم و خیلی گشنم بود، یکم شیر ریختم توی ی کاسه کورن فلکس و نشستم به خوردن، ساعت حدود هفت و نیم شده بود. داشتم کاسه صبحانه رو میشستم که صدای زنگ در اومد. عجیب بود این موقع هیچوقت کسی با من کاری نداشت حتی اینها هم آشغاشون رو اینقدر زود نمیزاشتن جلوی در که ببرم.
سریع رفتم جلوی در و بازش کردم گفتم بله؟ دیدم شوهرش هست لباس بیرون پوشیده بود و معلوم بود داره میره سر کار
گفتم سلام بفرمایید.
به کفشاش اشاره کرد و گفت: واکس، سریع!
دوباره همون حس عجیب و غریب دیشب رو توی دل و روده ام تجربه کردم و به خودم گفتم بهتره هرکاری میگن بکنم. کفشش مشکی بود رفتم روغن واکس مشکی و برس و ی جفت دمپایی آوردم که بپوشه و من کفشاش رو واکس بزنم ولی گفت: نمیخواد همینطوری بزن!
تا نشستم زمین با پاش پای منو فشار داد جلو که متوجه شدم منظورش اینه که زانومو جمع کنم بعد کف کفشش رو گذاشت روی زانو من طوری که نوک کفشش فقط چند سانت با صورتم فاصله داشت. منم با عجله از ترس اینکه نکنه کسی بیاد ببینه شروع کردم به واکس زدن، کفش اولش که تموم شد خودش پاشو عوض کرد، آخرای کار بودم که گوشیش زنگ خورد، ی نگاه بهش کرد و بدون اینکه چیزی به من بگه فقط کف کفشش رو گذاشت روی صورتم و آروم هولم داد عقب که یعنی دیگه کافیه و راهش رو کشید رفت نزدیک آسانسور که بره ولی بعد برگشت گفت: هوی!
گفتم: بله؟
گفت: امشب حدود ساعت ۷ میای خونه ما کارت داریم. و رفت توی آسانسور.

تا نزدیک ظهر دائم اینور و اونور خشکم میزد و میرفتم توی عالم خودم، از تکرار خاطرات دیشب گرفته تا رفتار صبح شوهرش تا تصور کارهایی که ممکن بود شب باهام بکنن!
حدود ساعت ۲ زنگ زدن سریع رفتم جلوی در ساناز بود ولی فقط آشغال گذاشته بود و داشت میرفت، صداش کردم: خانم ببخشید میشه ی لحظه ی چیزی بپرسم؟
چیزی نگفت فقط ایستاد و منو خیره‌خیره نگاه کرد
گفتم: ببخشید مثل اینکه امشب با من کار دارید درسته؟
سکوت کرد
گفتم: میشه بگید چیکار دارید که منم بدونم؟
بازم چیزی نگفت فقط با نوک همون صندلی نقره‌ایی که همیشه توی راهرو میپوشید چند بار کنار کیسه زباله‌ای که گذاشته بود زد و بهم فهموند که الان فقط باید آشغالش رو ببرم منم گفتم بله چشم خانم و دیگه چیزی نگفتم. اون رفت و در رو بست منم لباس تنم کردم و زباله رو بردم گذاشتم جلوی در، بقیه روز رو جلوی تلویزیون لم دادم و نفهمیدم چطوری گذشت تا ساعت حدود ۱۰ دقیقه به ۷ شد منم لباس پوشیدم و آماده و منتظر موندم تا ببینم چیکارم دارن.

سر ساعت ۷ جلوی درشون بودم و زنگ زدم. ولی جوابی نگرفتم دوباره و سه باره زنگ زدم ولی خبری نشد. گفتم برم توی پارکینگ رو نگاه کنم ببینم اصلا هستن یا نه، رفتم دیدم شاسی بلند شوهرش که ماشین اصلیشون بود نیست فقط ماشین خود ساناز که همیشه هم توی پارکینگ واحد من میگذاشت سر جاشه.
بی تکلیف بودم و نمیدونستم چیکار کنم، همونطور جلوی در راه رفتم یکم ولی خبری نشد حدود ساعت ۸ برگشتم بالا دوباره شروع کردم به تلویزیون نگاه کردن تا اینکه دیگه یکم خوابالو شدم، ساعت نزدیک ۱۱ و نیم بود که صدای زنگ اومد. با عجله رفتم در رو باز کردم دیدم شوهرش جلوی در خونه خودشون هست و با دست بهم اشاره میکنه که دنبالش برم منم سریع کلید رو گذاشتم توی جیبم و دنبالش راه افتادم.

تا وارد شدم صدای ساناز خانم اومد که میگفت: چی شد آوردیش؟ حالم خوب نیست عجله کن. و تا منو دید داد زد کدوم گوری بودی؟! گفتم خانم من از ۷ منتظرم ولی … قبل از تموم شدن حرفم داد زد: خفه! فقط گمشو برو توی توالت!
من تعجب کردم ولی جای اعتراضی نبود، راه رو بلد بودم رفتم توی توالت، اول فکر کردم باز میخوان تمیز کاری کنم ولی وقتی رفتم دیدم همه چیز مثل دیروز تمیز هست و نیازی به تمیز کردن مجدد نداره. یکم صبر کردم تا شوهرش اومد در رو باز کرد و گفت: همینجا هستی تا صدات کنیم فهمیدی؟
گفتم: بله فهمیدم.
رفت منم روی صندلی توالت فرنگی نشستم و منتظر بودم ولی هرچی صبر کردم خبری نشد. گوشم رو چسبوندم به در ببینم صدایی میاد یا نه ولی چیزی نشنیدم، بالاخره به خودم جرات دادم و در رو باز کردم. شنیدم ساناز خانم با ناراحتی و کمی عصبانیت داشت به شوهرش میگفت نه مثل دیشب نیست دیگه حال نمیده!
ساسان: خب دوست داری چیکار کنیم عزیزم؟
ساناز: بیشتر میخوااااااام
ساسان: خودتم میدونی که منم دوست دارم عزیزم
در رو خیلی سریع ولی آهسته بستم و نشستم سر جام. هنوز چند لحظه بیشتر نگذشته بود که در توالت با شدت باز شد و هردوشون جلوم ظاهر شدن، ساناز خیلی قرمز و داغ بود و شوهرش هم نفس نفس میزد. شوهرش گفت: کی گفت حق داری بشینی روی توالت گوساله؟
گفتم ببخشید نمیدونستم باید چیکار کنم منتظر بودم
ساسان: بیا جلو ببینم
گفتم: چشم و رفتم جلو که یکدفعه چنان سیلی محکمی به صورتم زد که توی عمرم نخورده بودم ی دفعه همه جا سفید شد و متوجه چیزی نبودم اینکه میگن برق از سر آدم میپره رو درست میگن، صدای ساناز خانم رو شنیدم که آه عمیقی کشید و خیلی بی حال و کش دار گفت: بیشــــــــــــــــــــــــــــــــتر !
ساسان دوباره ی سیلی بهم زد، به قدرت قبلی نمیرسید ولی بازم خیلی محکم بود، گفتم: اخه مگه چیکار کردم خب بگید بهم!
ساناز: خفه شو کثافت! بزنش ساسان بیشتر بزنش!
شوهرش ضربه بعدی رو با پشت دستش ضد توی دهنم
با اینکه چشمام خوب نمیدید ولی مشخص بود ساناز تکیه داده به چهارچوب در توالت و داره خودش رو با دستش میماله و هر از گاهی هم آروم از شوهرش میخواد من رو محکمتر بزنه
بعد از ۱۰-۱۵ تا سیلی و تودهنی محکم تقریبا گریم گرفته بود و اشک از چشمام میومد، ساناز به سمت من خم شد و دستش رو آورد سمت صورتم، فکر کردم میخواد نوازشم کنه ولی فقط با نوک انگشتاش اشکام رو برداشت و بعد همون دستش رو کرد توی شورتش و با اشک من شروع کرد به مالیدن خودش و همزمان بازوی شوهرش رو گرفت و باهام رفتن توی اتاق خوابشون.
لازم نبود بهم بگن خودم میدونستم باید همونجا بمونم. انگار از اینکه وقتی سکس میکنن میدونن من توی توالت خونشون هستم احساس بهتری پیدا میکرد.
همونجا نشستم کف توالت کم کم اشکام قطع شدن از توی خونشون صدای آه و ناله ساناز رو میشنیدم که از دیشبم بلندتر شده بود . صدای ساسان هم میومد که میگفت: خوشت اومد عزیزم؟ آره؟ آره؟ میکشمش برات! دوست داری؟ آره؟
پاشدم رفتم جلوی آینه جلوی روشویی دیدم تمام صورتم قرمز شده، وقتی دهنم رو باز کردم اول فهمیدم لبم از تو شکاف خورده و بعد هم دیدم دندون نیشم سمت چپم کاملا لق شده و دست که هیچی نوک زبونم هم میخوره بهش طوری جلو عقب میره که اگر مواظب نباشم میوفته!‌ نمیدونستم از ریشه شکسته یا درسته لق شده.
اومدم نشستم سر جام و با اینکه میدونستم کار درستی نیست ولی از زور بیکاری به صدای سکس اونها گوش میکردم و با نوک زبونم با همون دندونم که لق شده بود بازی بازی میکردم.
راستش احساسات عجیب غریبم به کنار واقعا عصبانی بودم از کاری که امشب باهام کردن چون نمی‌دونستم اصلا میشه دندونم رو درست کرد یا نه. پیش خودم فکر میکردم باید بهشون چی بگم که دیگه اینطوری نکنن، خب هر چیزی حدی داره این کارشون عجیب غریب بود واقعا. تو فکر هزینه دندون پزشکی بودم که صدای آه بلند ساناز اومد و مشخص شد کارشون تموم شد و باید بزودی منتظرشون میشدم.
حدسم درست بود چون فقط چند لحظه بعد ساناز و شوهرش باهم خیلی پر انرژی و سرحال اومدن جلوی در توالت، منم سریع پاشدم و گفتم: رفتارتون واقعا درست نبود! هیچی نگفتن در حالی که دهنم رو باز کردم و با دستم نشونشون دادم ادامه دادم: ببینید دندونم کاملا لق شده حتما شکسته!
ساناز به شوهرش نگاه کرد، لبخندی زد و با گردن به سمت من اشاره کرد اونم همونطور که دهنم باز بود با پایین کف دستش دقیقا کوبید توی همون دندونم!
از شدت درد خم شدم، لابلای خنده های ساناز صدای افتادن ی چیزی روی سرامیک رو شنیدم و خب مشخص بود که دندونم بوده. دهنم به شدت مزه خون میداد. ساناز برخلاف آه و ناله من از درد خیلی آروم گفت: برش‌دار.
چشمام رو بزور باز کردم برداشتمش و گرفتمش توی مشتم. اومد دمپایی توالتش رو پوشید، دندون رو از من گرفت و رفت جلوی توالت فرنگی وایساد، توی چشمام نگاه کرد و گفت: بخاطرش درد کشیدی ولی باعث شد من واقعا عالی ارضا بشم و لذت ببرم، میبینی که چقدر حالم خوبه و سرحالم، حالا بگو درد تو یا لذت من … خب کدومش مهمتره؟!
منتظر جواب بود. از ی طرف میخواستم بگم لذت شما از ی طرف میترسیدم خیلی راحت قبول کنم از این هم شدید تر باهام رفتار کنن که دوباره پرسید: کدومش؟
نشد منطقی فکر کنم گفتم: لذت شما خانم.
ساناز گفت: خب پس ارزش دردی که کشیدی رو با این چسی اومدنهات خراب نکن بزار سر کیف باشم. درد تو جلوی لذت من هیچ ارزشی نداره
دندون رو انداخت توی توالت، سیفون رو کشید و گفت: اون رفت سرجاش حالا بقیشون مونده! میلم بکشه بقیشونم میریزم همینجا!
با این حرفش دردم یادم رفت و ی نگاهی بهش انداختم خودشم فهمید لازمه توضیح بده، گفت: حالا این دندونات قراره تا ۵ یا ۱۰ یا ۲۰ سال دیگه بپوسن و از بین برن و بکشیشون بندازی دور هیچ فایده ای هم نه برای خودت دارن نه برای کس دیگه‌ای، ولی الان من از دور انداختنشون لذت میبرم. به عنوان ی جور قربانی کردن خودت بهش نگاه کن، اینطوری بهتر نیست؟ هان؟ احساس نمیکنی زندگیت معنا پیدا میکنه؟!
چشماش چنان برقی میزد و لبخند شیطانی و در عین حال زیبایی روی صورتش بود که نتونستم چیزی بگم. ادامه داد: دیگه میتونی بری کاریت ندارم ولی قبل از رفتن دست آقات رو ببوس که تربیت کرد بعد میتونی گمشی بری.
من اونجا بودم بخاطر ساناز و هیچ حسی به شوهرش نداشتم ولی چیکار میشد کرد کنترل هیچی دست من نبود. خم شدم دست شوهرش رو بوسیدم ولی اینقدر دهنم پر از خون بود که دستش رو خونی کردم اونم دوباره با پشت همون دستش که خونی شده بود یکی کوبید توی دهنم و گفت: کثافت! چنتا کاغذ توالت بردار بگیر جلوی پوزت که خونه رو به گند نکشی داری میری!
حرف نمیتونستم بزنم ولی با دولا راست شدن و صداهایی که در آوردم معذرت خواهی کردم، چنتا کاغذ توالت برداشتم و اومدم بیرون. رسیدم خونه دهنم رو حسابی شستم، ی گاز استریل گذاشتم روش، محکم گاز گرفتم تا خونریزی بند بیاد و رفتم افتادم روی تخت خواب و بیهوش شدم.

ادامه دارد …

نوشته: نویسنده اعتیاد به حقارت


👍 11
👎 3
22001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

929542
2023-05-24 01:37:01 +0330 +0330

کبری زمان ما تصمیم میگرفت الان تسلیم میشه واقعا جوونای قدیم یه چی دیگه بودن جوونای الان یکی از یکی گشاد تر!

0 ❤️

929761
2023-05-25 05:02:29 +0330 +0330

اوایل خوب شروع کردی،اما دیگه زیادی حال بهم زن شده،نتونستم بخونم

0 ❤️

929950
2023-05-26 08:06:10 +0330 +0330

من لذت بردم و بنظرم خوب بود 🌹

0 ❤️

931142
2023-06-02 11:53:45 +0330 +0330

خیلی عالی بود ادامه بده زود

0 ❤️

932144
2023-06-08 21:01:19 +0330 +0330

خوب بود. یک آدم بدبخت حقیر.

0 ❤️

936072
2023-07-04 14:32:55 +0330 +0330

لینک کانال تگرام و ادامه داستان اینجا هست
https://hegharat.wordpress.com/telegram/

0 ❤️

936077
2023-07-04 15:43:33 +0330 +0330

۲-۳ روز دیگه قسمت سوم هم آپلود میشه (الان در نوبت بررسی هست)

0 ❤️