تلافی از طرف من (۱)

1401/09/16

پسر عموم ۶ماه بود که ازدواج کرده و رفته بود سر خونه زندگیش
خیلی زندگی بنظر خوبی داشتن و همچی اوکی بود تا اینکه پسر عموم ک خیلی باهام راحته و مثله رفیق صمیمی میمونیم باهم
بهم گفت که اِکسش که چن سال پیش باهم بودن جدیدا داره بش پی ام میده و تهدید میکنه حالا چرا داره تهدید میکنه خدا میدونه یا کرم داره یا پول لازمه و مثل اینکه یکم عکس از این چرتو پرتا هم داره منم که یکم داشتم حرص میخوردم که چرا داره اینطوری میکنه بهش گفتم مشخصاتشو بده یه چن روزی وقت گذاشتم تو اینستاش میچرخیدمو ی سرکی هم به پاتوقش میزدم
و همینطور ادامه داشت و منم تازه پروژش رو شروع کرده بودم
تا اینکه ی روز یه استوری گذاشت و منم ریپلای کردم
خیلی سرد جواب داد و بعدش فالو ریکوئست داد و منم ی روز صبر کردم و بعد پیجو واسش باز کردم حدودا ۳ ،۴ ساعت بود ک گوشیو گذاشته بودم کنار و وقتی گوشیو ورداشتم و رفتم تو اینستا دیدم ۴تا پستامو لایک کرده حدود ۴،۵ روز میگذشت و دیگه طوری شده بود ک جفتمون استوری همدیگه رو ریپلای میکردیم
بعد چن روز رفتم پاتوقش و مثلا اصلا نمیدونستم ک اونجاس و فاز گرفته بودم ک نمیشناسمش (پاتوقش یه کافه تقریبا کوچیک بود)
رفتم تو و ی قهوه گرفتم قبل از اینکه بخورم ی استوری ریز گرفتم و پیج کافه ک زیر منو زده بود رو تگ کردم و رفتم بیرون حدودا ۵.۴ ساعت گذشت و ساعت حدود ۹نیم بود و استوریم ریپلای کرده بود
نوشته بود : توهم فلان کافه میری ؟ منم گفتم نه خیلی بعضی وقتا میرم
نوشت : امروز رفتی ؟
نوشتم اره چطور؟
نوشت :اونی که یه پیرهن سبز و شلوار ذغالی پاش بود تو بودی
گفتم عه اره تو از کجا فهمیدی گفت پاتوقم اونجاس و منم اونجا بودم ازین حرفا منم ک ب قولی اصلا تو باغ نبودم و خودمو زده بودم ب اون راه و گفتم چرا نیومدی سلام کنی و ازین شرو ورا که گفت مطمعن نبودم ک خودت باشی و بعدشم گفت من تقریبا اکثر روزا بین ساعت ۳ تا ۶ بعد از ظهر اونجام
منم گفتم باشه حتما یه سر بهتون میزنم . تا دو روز صبر کردم و خیلی اون طرفا نمپلکیدم و تو اینستا فعالیت نمیکردم و بعد دو روز
یه شلوار مام استایل یخی و کفش اسپرت سفید ساده و یه هودی لش سفید پوشیدم که ادکلن کرید اونتوس هم زدم
و رفتم همون کافه و ساعتم حدود ۴نیم بود و بازم سرمو مث گاو انداختم پایین و رفتم تو و یه هات چاکلت سفارش دادم و نشستم
و سرمو تو گوشی کردم قبل از اینکه سفارشم بدم یه نگاه زیر چشمی ب کافه کردم و اونم (یکتا) هم اونجا بود و مثلا منم ندیده بودمش و پسره سر به زیریم هات چاکلتم رسید و داشتم میخوردم و منتظر بودم ک بیاد سمتمو سلام و علیک کنه که نمیومد منم مشغول خوردن بودن ک کلا ماموریتم رو فراموش کردم ک یهو از پشتم ظاهر شد و گفت سلام اقا امیر خوبی
منم با فیسی پر از تعجب گفتم سلام یکتا جون خودتی (اخه تو پیجش خیلی عکس درست حسابی نزاشته بود و اصن انتظار همچین چیزیو نداشتم ) گفت اره یکم احوال پرسی کردیم و…
و گفت فک میکردم قد کوتاهه نگو اینقد درازی منم خندیدمو گفتم منم فک نمیکردم اینقدر دافی داشتیم میخندیدم و جک میگفتیم و منم کم کم خدافظی کردم و رفتم
حالا وقتشه یکم از خودم و یکتا جون بگم
اون موقعه من ۲۱ سالم بود قدم ۱۸۹ موهام فرفری و با رنگه خرمایی هیکلم ورزشکاری بود فیسمم خدایی بد نبود ادم شوخی هم هستم
اونم با قدی حدود ۱۶۵ پوست سفید چشم ابرو مشکی و موهای لخت تا روی باسن و کمری ساعت شنی داشت که واقعا خوب بود
فیسشم عالی
خب بریم ادامه داستان
و دختره باحالی بود ذهنییتم راجبش یچیز دیگه بود و با خودم میگفتم این ب این باحالی چرا همچین کاریو باید با پسر عموم بکنه .
گذشت و گذشت و ما باهم کاپل شده بودیم و ۳ ماهی بود ک باهمیم و منم تقریبا داستانی که چرا این رابطه رو شروع کردم فراموش کرده بودم کار ب جایی رسیده بود که چن باری هم رفته بودیم ویلا و برنامه ولی خودمون تنهایی نه با چنتا از دوستام و دوس دختراشون و …
و گه گاهی هم سکس چت میکردیم و ۳.۴ تا نود به روشی گرفته بودم ولی فیسشون توش پیدا نبود تا اینکه داشتم روش کار میکردم ک ی نود بوه ک فیسشم پیدا باشه و مخالفت میکرد و یهو شروع ‌کرد ک خودت چرا نود نمیدی و ازین حرفا منم از نود گرفتم فوق الاده متنفرم و هی مخالفت میکردم تا اینکه قهر کرد و یکی دو روز باهم حرف نمیزدیم (سر یه نود از من خدایی؟) تلفنامم جواب نمیداد تا اینکه بعد ۴ روز تلفنمو جواب داد و بش گفتم اماده شو دارم میام دنبالت و اونم تو حالت قهری یکم ناز کردم ک منم یکم نازشو خریدم گفتم کارت دارم و اونم یه باشه زورکی گفت و اماده شدم ک برم دنبالش و شیشه وودکا هم گذاشتم تو ماشین و رفتم دنبالش وقتی اومد نشست تو ماشین بوی عطر good girl که خودم واسش گرفته بودم تو ماشین دیوونم میکرد و یه سلام سرد هم بهم داد و فقط رو ب رو رو نگاه میکرد حتی یه ثانیه هم تو چشام نگاه نمیکرد و منم حرکت کردم و شروع کردم باهاش حرف زدن و اونم یک کلمه جواب نمیداد و فقط وقتی حرف خنده دار میزدم یه لبخند ریز میزد ‌و سریع جمش میکرد تا اینکه رسیدم بستنی فروشی و بدونی ک ازش بپرسم رفتم پایین و دوتا بستنی شکلاتی گرفتم اونم عاشقه بستنی شکلاتیه بهش دادمو رفتیم یجای خلوت تو ماشین نشسته بودیم داشتیم بستنی میخوردیم
که بحث ۴ شب پیشو پیش کشیدم و فضا کامل عوض شد و گفتم هنوز ناراحتی گف معلومه ک ناراحتم گفتم خب چکار کنم گفت خودت خوب میدونی باید چکار کنی گفتم نه نمیدونم تو بگو گف من چکار کردم ؟ توهم باید همون کارو کنی گفتم کدوم کدوم کار گفت خودتو نزن ب اون راه و منم خندم گرفت چن دقیقه ی گذشت و منم وودکا رو از داشپورت در اوردم و تو لیوان ی بار مصرف ریختم مزه هم یکم گرفته بودم بازم ناز میکرد و نمیخورد بزور و التماس شروع کرد ب خوردن و جفتمون ب اندازه ی که یکم کله هامونو گرم کنه خوردیم و دوباره بحثو شروع کردم و گفتم من خوشم نمیاد اونطوری عکس بگیرم و روم نمیشه گف منم روم نمیشه ولی دیدی گه گرفتم یکم داشتیم سر همین موضوع بحث میکردیم ک گفتم بریم خونه که فقط به خودت نشونش بدم و اونم ی جواب سر بالایی معنیه مثبت میده داد و حرکت کردیم به سمت خونه من
این خاطره ادامه داره و اگه حمایت کنید و درخواستش یکم بره بالا ادامشم میزارم🙏

نوشته: حالا!


👍 9
👎 11
12501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

905776
2022-12-07 11:28:03 +0330 +0330

بااینکه داستان دروغه ولی خوشم اومد ادامه بده

0 ❤️

905778
2022-12-07 12:09:23 +0330 +0330

منو نگرفت راسیتش

1 ❤️

905839
2022-12-07 23:58:21 +0330 +0330

چقدر زر زیادی زدی عقده ای، عطر فلان لباس فلان کفش فلان…، بعدشم آخه داشپورت؟!! نه داشپورت؟!! کسی که دختربازی می‌کنه با عقلش مخ میزنه نه چسی اومدن توی دنیای مجازی

0 ❤️