يادم مياد اولين باري كه تو عمرم بي نهايت خجالت كشيدم زمان خدمت بود.با گروهان تو محوطه صبحگاه نشسته بوديم كه سروان داشت درباره بحث تمايل به جنس موافق و راه هاي تقوا پيشه كردن در زمان سربازي حرف مي زد .نمي دونم چي شد كه يه شير پاك خورده پاشد گفت سرگروهبان منظورت از بچه خوشگل يكي مثل ميثمه.يه دفعه 60 تا چشم زوم شد روم.از اون روز به بعد همه سربازا منتظر يه فرصت بودن تا تقمو بزارن.خدا خدا مي كردن تو پست دو نفره شب با من بيفتن.امنيت جاني و مالي و كونيم به خطر افتاده بود.خود منم راستش بدجوري تو كف بودم اما ترجيح ميدادم يه درست و حسابيش به پستم بخوره تا اين كه مهدي رو ديدم كه دو ماه از من قديمي تر بود.اون موقع بازيهاي جام جهاني از تلويزيون پخش مي شد و هوا هم داغ داغ بود.يه روز كه نشسته بودم تو اتاق آماده تا نوبت پستم بشه و برم سوار ميني بوس بشم مهدي كه هنوز نميشناختمش اومد و كنارم نشست.هر دو به فوتبال ذل زده بوديم و اسلحه هم تو دستمون بود.ناگهان رون مهدي چسبيد به رونم يه نگاه بهش كردم اما فوري پاشو كشيد و عكس العملي نشون نداد.يه نگاه به دور و بر انداختم ديدم هيچكس غير ما دو نفر تو اتاق نيست غير از يه سرباز كه پشت به ما رو نيمكت خوابيده بود .دوباره پاش چسبيد به پام .مطمئن شدم كونش ميخاره.اين بار داشت مثل خنگا بهم نگاه مي كرد.وقتي ازون فاصله چش تو چشش شدم ديدم عجب كونيه!لب هاي شهواني و چاك دهن قشنگ و چشماي ميشي داشت.سفيد مفيدم كه بود.نه گذاشتم نه برداشتم گفتم ساك هم مي زني؟ با سر اشاره كرد كه آره.چه كونده پررو!! گفتم بعد از پاس 3 بيا پشت آسايشگاه.از خدا خواسته قبول كرد.چشماش داشت برق مي زد.سوار ميني بوس هم كه شديم خيره شده بود بهم اما من تابلو نكردم و خودم رو زدم به اون راه.تا شب كيرم داخل شلوار بيقراري ميكرد.خيس عرق شده بودم.داشتم عشق بازي با مهدي رو تصور مي كردم.آخه اولين بارم بود.فقط يكي دو دفعه فيلم سوپر اونم مرد با زن رو ديده بودم.پاس 3 شب كه تموم شد اسلحه رو تحويل دادم و طبق قرار رفتم تو جنگل پشت آسايشگاه.ساكت و تاريك بود.رفتم وسط جنگل و منتظر شدم.يه سايه نزديك شد.ترسيدم نكنه ركب زده باشه و بخواد با خبر كردن كسي دامنمو لكه دار كنه!!!اما نزديكتر كه شد خيالم راحت شد.هيبت خودش بود.
اول فانوسخه ها رو باز كرديم.بعد كلاها رو انداختيم زمين.تو يه چشم به هم زدن لبام رو چسبوندم رو لباش.آخ كه چه شيرين بود.من كه تا قبلش هيچ تجربه اي نداشتم مثل يه حرفه اي داشتم لباي داغش رو ميخوردم و دستم هم تا مچ تو شلوارش بود.مال اون هم رو كپلام.زبونشو داخل دهنم ميچرخوندو لبام رو مثل آب نبات مي مكيد.نفسامون فضا رو پر كرده بود.
نشست جلوم و شلوارم رو كه شل شده بود كشيد پايين.تا حالا كيرم اينقدر تپل نشده بود.ديگه حس شرمم رفته بود مال اونم همينطور.ميخواست يه حال اساسي بهم بده.لب هاي قشنگش رو نزديك آورد و چسبوند.گرم بود و دلپذير.چند تا ساك اول رو تف كرد بيرون اما بعديا رو اساسي ساك زد.انگار داشت نوك ممه هاي مامانشو مي خورد.آهم به هوا رفت.سرشو گرفتم و از شدت لذت با قدرت به طرف كيرم عقب و جلو مي كردم.همزمان با لاله گوشش بازي مي كردم.همه اينارو تو فيلم سوپر ديده بودم.آبم كه اومد كشيدم بيرون و دكتر مهندسارو ريختم رو گل و گياها.با چشماش تو صورتم خيره شده بود و التماسم مي كرد ارضاش كنم.شلوارمو كشيدم پايين و زانو زدم.سريع رفت پشتم و نشست زمين.تف رو ماليد به كيرش و چسبوند در سوراخم.كير منم دوباره شق شد!يه تكون دو تكون اما راه به جايي نبرد.عقب رو نگاه كردم.گفت:ميثم شلش كن.برگشتم.دوباره فشار داد اما سوراخ كونم رو حسابي سفت كرده بودم. حسابي شكه شده بود انتظار نداشت اينطوري بهش كير بزنم.به كونم چنگ انداخته بود و تقلا مي كرد.هي تف مي زد و فشار مي داد.سوراخ كون منم چپ و راست ميشد.مهدي هم با مامله تو دستش و نيمه نشسته چپ و راست مي شد.بلند شدم كه شلوارمو ببندم گفت:خواهش مي كنم ميثم!تا اومدم بكشم بالا دست انداخت به شلوارمو تا خشتك شلوارمو جر داد.خودش ترسيد.منم با عصبانيت گفتم احمق ديدي چي كار كردي؟تمومش كن ديگه ! كمرمو بستم و تو سياهي جنگل به طرف آسايشگاه ناپديد شدم.در حاليكه صداشو آهسته ميشنيدم كه ميگه:ميثم برگرد…برگرد.يه هفته بعد از اون شب من تقسيم شدم و از پاسداري رفتم.اونم تقسيم شد.يعني سراغش رو از بچه ها گرفتم گفتن رفته خدمات.تا الانم ديگه هرگز نديدمش.
الان كه ياد اون شب ميفتم خيلي پشيمون و شرمنده ميشم.به خودم ميگم ايكاش يه دور بهش مي دادم تا دلش اونطور نشكنه.اگه روزي ببينمش حتما از خجالتش درميام.حالا هر چند سال كه بگذره مهم نيست.
نوشته: میثم
خاک تو سرت کنن که عرضه یه دادنم نداری بی عرضه بدبخت کیرم تو کون تنگت اگه به جای اون پسر بودم الان پارت کرده بودم کون کش
من گی نیستم اما گی ها رو دوست دارم.دوستان من همه گی هستن مسئولین نظام گی هستن ملت شهیدپرور گی هستن …
تیرت به خطا رفت روراستی بهترین چیزه روراست باش بهتر نتیجه میبینی.
درود،
كس كشِ مشنگ، دو ساعت از شروع داستان داري از كونت تعريف مي كني و مي گي همه تو كفت بودن و تو بدتر تو كفِ دادن، بعد تا طرف مي چسبه بهت مي گي عجب كونيه؟!! خودت سمبل كونياي عالمي…كلا كيرم تو خودت و خاطره تخميت.
اها گرفتم . … داشتی میرفتی پشت آسایشگاه که یهو افسر نگهبان و مهدی و جناب سرهنگ ریختن سرت . . . تا صبح کردنت . . .:))))))))))باقیش رو دوستان میگن:)))
آره به نظر من هم بايد بري دنبالش و يه كون گشاد گشاد بهش بدي.بگو حلالت كنه
س
کوس توی کرج
هرکی میخواد بره رویface book دختر خاله م
ارزونه…خیلیم نازه و کوس توپله
کرج فقط
اسمش رو سرچ کن توی فیس
سوما کاخکی
کونی ، کونی ، خاک بر سرت کونی ، جلقوز ، اینم خاطره بود گفتی ، من فکر کردم حالا میخوای کوس یه دختر ناز بزاری ، حالم بهم خورد
راستشو بگو داستان برعکس تعریف نکردی اگه دروغ بگی داخل برجک میکنمت
هر کی میاد بیاد مال منو بخوره با این داستن اخه رفتی از میهن دغاع کنی یا سکس کنی؟
دشمن حمله کنه میکشی پایین میگی بیا بکن؟
سلام میثم جان. مهدی متاسفانه کاملا کونی شده، ولی به من وکالت داده که به جاش تورو بکنم تا حلالت کنه. حالا اعلام آمادگی کن لطفا.
با تشکر.
lol
درود بر سربازان ميهن ،
بچه كوني فكر كنم اصفهوني باشي از لهجت گفتما ، بيا به منم بده دادا man_in_love