1394/08/08
سلام. این یک داستان دنباله دار است ! هر گونه تشابه اسم ، مکان و … کاملا تصادفی بوده و هرگونه اتفاق و دیالوگ در این داستان کاملا خیالی و ساختگی می باشد . …
- بله !!؟ ببین ستاره ! من این چیزا حالیم نمی شه . حوصله ندارم و سرم درد می کنه و دلم درد می کنه و از این حرفا نداریم ! پا میشی مثل بچه ی آدم کاراتو می کنی و حاضر میشی تا بریم ! وگرنه من می دونم و تو ! کلافه از این همه سر و کله زدن با مامان لجبازم پا شدم و بی حوصله مانتو و شلوار مشکی و روسری صدفی رنگمو از کمد برداشتم . جلوی آینه ی میز آرایشم ایستادم و رژ زرشکی رنگمو محکم روی لبام کشیدم . موهای فر مشکی رنگمو با کش گوله شده ی روی میز ، شلخته بستم و بعد از پوشیدن لباس هام بی هیچ اشتیاقی از اتاقم بیرون رفتم ! با حضور من توی سالن ، بقیه ی افراد خانواده هم بلند شدند و به سوی خونه ی دوست بابا ، یعنی عمو ناصر راه افتادیم ! … حدود یک ساعت بعد جلوی خونشون بودیم ! خونه ی ویلایی و تازه سازی که من رو یاد احمقانه ترین روزهای زندگیم مینداخت !! کلافه از هجوم خاطرات مزخرف اون روزها چشمام رو بستم و سعی کردم با کشیدن چندتا نفس عمیق آرامش از دست رفتمو ، برگردونم ! با صدای تیک آیفون و باز شدن در ورودی ، بعد از 6 سال دوباره پامو توی اون خونه گذتشتم ! خونه ای که واسم پر بود از خاطراتی که تا آخر عمر همراه من و قلب عاشقم بود ! … 6سال پیش
- جاننن ؟!؟! فدای آریا گفتنت عزیزدلم ! درحالی که از مکالمه ی بینمون و فشار دستاش دور کمرم غرق لذت بودم ، اروم تر گفتم :
- یه موقع مامان اینا نیان اینجا !! اگه اینطوری ببیننمون خیلی بد می شه ها !! لبخند کجی زد و با چشمای رنگ شبش توی چشمام خیره شد
- نگران نباش عشقم !! بفهمند هم موردی نداره ! کار ما رو راحت تر می کنند !! و بدون اینکه اجازه ی دادن حرفی رو بهم بده خم شد و محکم لبام رو بوسید . غرق لذت از حرکت ناگهانیش دستام رو دور گردنش انداختم و خودم رو بهش فشردم ! لب پایینیم رو اروم بین دندوناش گرفت و کشید و دوباره با لباش کل دهنم رو احاطه کرد ! دست راستش رو بالا اورد و دکمه های فلزی پیرهنم رو باز کرد ! لب هاش رو از لبام به سمت گوشم سر داد و با دست گرمش سینه ی راستمو توی دستش فشرد !
- جووووننن ! عروسکم !! دوست داری ؟! نیشخندی زدم و دستم رو اروم از روی سرش سر دادم به طرف پایین ! با لمس کیر بزرگ و سفتش با دستم ، اروم دم گوشش گفتم
- تو چی ؟!؟! دوست دارییییی ؟!؟! با دندونای تیزش گوشمو گاز ارومی گرفت
- آخخخخ !!
- دستت رو بردار ستاره !!! من چجوری بخوابونم اینو الان آخه ؟!؟! آبروم میره پیش همه ! میگن یارو وسط مهمونی سیخ کرده !! خنده ی آرومی کردم و خودم رو از حصار دستاش رها کردم . همونطور که دکمه های لباسمو یکی یکی می بستم ، عقب عقب به سمت در رفتم و با زدن چشمکی گفتم
- من که رفتم !! تو موندی و اون کیر سرتق و بی جنبت !!! تا تو باشی دختر مردمو وسط دورهمی خانوادگی خفت نندازی !!! با دیدن قیافه ی درمونده و صورت سرخ شده از شهوتش خنده ی ریزی کردم در رو بستم !!! به سمت آینه ی توی راهرو رفتم و رژ قرمزمو از توی جیب شلوارم بیرون کشیدم ! یک دور روی لب هام کشیدم و با مرتب کردن موهام ، از پله ها پایین رفتم !! … با صدای عمو ناصر ، سرم رو بالا اوردم و از خاطرات گذشته فاصله گرفتم ! خیره به صورت مهربونش ، سعی کردم تا حواسم رو به حرفاش جمع کنم !
- خوبی دخترم ؟! چند وقته که ستاره ی سهیل شدی عزیزدل عمو ! کم پیدا شدی دیگه ! شرمنده از بی وفایی خودم نسبت به این دوست مهربون و صمیمی بابا ، لبخندی زدم و گفتم :
- شرمنده عموجون ! کوتاهی از من بوده ! این چند وقته واقعا گرفتار بودم !!
- ایرادی نداره عزیزم !!! انشاالله که از این به بعد جبران می کنی !! آخه نمی دونم خبر داری یا نه ! ولی دوست گرمابه و گلستانتم اومده از لندن !! می دونم به خاطر دیدن اونم که شده ، این چند وقته بیشتر می بینمت دیگه !! با شنیدن این حرف ، دلم هری ریخت پایین !! حسی که فقط موقع دیدن اون بهم دست می داد ! صدای ضربان قلبم گوشمو کر کرده بود !!
- سلام ! لعنتی !! کی اومده بود که من کور ندیده بودمش !!! با شنیدن صداش ، اختیار از دست دادم و خیره ی چشمایی شدم که درست توی دو قدمیم ایستاده بود ! با دیدن نگاهم لبخندی زد و گفت :
- دلم برات تنگ شده بود !!!
ادامه دارد…
نوشته: sister
16260 👁️
بی مزه
bad