جاودانگی (۳)

1400/08/25

...قسمت قبل

توجه : این داستان در حیطه گرایاشات ارباب و بردگی و گی هستش(طولانی)

کمی توضیحات : ممنون بابت نکاتی که درباب نگارش و املا صحیح کلمات گفتید،دیگه شرمنده خیلی دست به قلم نیستم . بابت نظرات انرژی بخشتون هم تشکر میکنم .


درو باز کرد و دیدم دقیقا با همون تیپ دیروز اومده بود ، وقتی دید منو پوزخندی زد و گفت : بیا دنبالم .
کیسه ای دستش بود ، دقیقا عین دیروز همونجا روی کابینت ها نشست منم طبق دستورش تقریبا با همون فاصله طولی جلوش زانو زدم .
خندید و گفت : واقعا فکر نمیکردم امروز بیای ، خیلی خوشحالم چون دارم صاحب یه غلام واقعی میشم ، خب آدرس و عکس مامانت ؟
بلند شدم که از جیبم در بیارم گوشیم رو گفت : بتمرگ ، کی گفت بلند شی ، همین حالت عکس رو نشون بده و آدرس رو اگه جایی نوشتی بده بهم اگه که نه تو گوشی من بنویس .
برگه رو بهش دادم و بعدش گوشیم رو درآوردم و عکس رو نشون دادم .
گفت : خوب کونی داره ولی عکس کاملش رو میخوام چهرش هم معلوم باشه نه از پشت .
خیلی ناراحت بودم اصلا عادت نداشتم به این فضایه توهین به مامانم .
گفتم : اجازه هست صحبت کنم ؟
گفت : خوبه آفرین البته خودم بهت یاد میدم چجوری زنده باشی بگو
گفتم : شهاب عکس قدیمی دارم از مامانم، اون رو بدم ؟
گفت :آدمت میکنم باشه بدو
شروع کردم گشتن ، یدونه پیدا کردم و نشون دادم
گفت : خوبه برام بلوتوث کن
با هزار ترس و شک بلوتوث کردم ، در اصل نامه بدبختی خودم رو امضا کردم .
بعدش گفت: زنگ بزن همین الان از گوشیت به مامانت به یه بهونه ای باهاش رو آیفون حرف بزن .
زنگ زدم و حال و احوال پرسی کردم و به بهونه این که خریدی چیزی نمیخواد حرف زدیم، شماره رو با شماره داخل کاغذ چک کرد ببینه که شماره اشتباهی نداده باشم .
بعد اینکه چک کرد گفت : خب دیگه بهت تبریک میگم ، از این بعد غلام و نوکر منی و البته هرکی که من میگم ، اگه کوچکترین اشتباهی ازت ببینم منتظر هرچیزی باش ،پس مواظب باش که خطایی ازت سر نزنه فهمیدی مادرجنده ؟
با کمی دلخوری گفتم : بله
گفت : خب اولین درس و قانون رو بهت خوب یاد میدم تا بفهمی موقعیت خودت رو.
بلندشد و گفت : مادربه خطا مگه من باباتم که به من میگی شهاب ها ؟
یک سیلی خیلی محکم زد بهم و گفت : ها ؟ مادرجنده ؟ از دیروز بهت گفتم آدمت میکنم به خاطر این بود .
شروع کرد به سیلی های محکم و پشت سر هم ، موهام رو گرفته بود و پشت هم سیلی به صورتم فرود میاورد، صورتم سرخ شده بود ، تقریبا چند دقیقه با فاصله و بدون فاصله سیلی های محکمی رو بهم زد .
اشک تو چشمام جمع شده بود خیلی درد داشتم ، خودم رو انداختم به پاش گفتم ارباب غلط کردم گوه خوردم ببخشید منو .( در اصل شاید فکر میکردم داره منو میزنه که معذرت خواهی کنم و شروع کنم بوسیدن پاش و … فانتزی های خودم )
ارباب عصبای تر شد و گفت : کیرم تو کس مادرت کی به تو اجازه داد حرف بزنی ، تو گوه میخوری بدون اجازه به پام میوفتی ،الاغه احمق نمیزاری تنبیه قبلیت برای احمق بودنت تموم بشه تنبیه بعدیت رو میسازی؟ بلند شو مادرجنده ، میخوام بهت یاد بدم دیگه حتی برا نفس کشیدنت هم باید از من اجازه داشته باشی .
واقعا حس میکردم اصلا نمیشناسمش ، انگار یه شخصیت دیگه شده بود .
واقعیت رو بگم ، هیچ لذتی اون لحظات نداشتم فقط ناظر بودم به اتفاقات ، و تحمل میکردم ، منتظر بودم انگار اون دنیایی رو که ذهنم سالیانه سال ساخته بود، کم کم برام رنگ و رو بگیره .
سرم رو بلند کردم و ارباب دوباره نشستن رو کابینت و گفت : بیا لای پام (بین رون پا)
اومدم و سرم بالا تر از لای پای ارباب بود ،موهام رو گرفتن شروع کردن دوباره سیلی زدن و فقط تنها کاری که میتونستم بکنم تحمل بود . این که سرم لای پاشون بود و سیلی میخوردم با اینکه دردناک بود کمی برام شیرین شده بود .
واقعا دردناک بود ، چندتا سیلی رو پشت سر هم به یه طرف میزدن و تحملش خیلی دشوار بود . استرس داشتم با سرخی و کبودی صورتم چجوری خونه برم .
تو حین سیلی زدن شروع کردن صحبت کردن : از این به بعد (صدایه سیلی ) بدون اجازه هیچ غلطی نمیکنی چه برسه بخوای حرف بزنی یا حتی بمیری ( صدای سیلی ) باید با اسامی احترامی صدام کنی ، به خودت میسپارمشون (صدایه سیلی) میتونی ارباب (صدایه سیلی )، سرورم(صدایه سیلی) ، عالیجناب(صدایه سیلی) ، آقا(صدایه سیلی) و … صدام کنی، اگه البته نیاز دیدم حرف بزنی . توی تمام حرفات باید این اسامی باشن . اگه خوشم نیاد از اسمی که انتخاب کردی جریمت میکنم .
بعد از چند دقیقه ادامه سیلی ها ارباب پریدن پایین و چون سر من بین پاشون بود پرت شدم رو زمین ، سریع بلند شدم و از ترس عصبانیت بیشتر ارباب دو زانو آماده شدم جلوشون .
صورتم سرخ و بی حس شده بود و دست ظریف ارباب هم قرمز شده بود .
کیر ارباب کاملا بلند شده بود ، از زیر شلوارک معلوم بود خیلی بزرگه ، کم کم داشتم میفهمیدم سادیسم ینی چی ، کتک زدن من براش عین لذت مسائل جنسی رو داشت و فهمیدم از زجر من داره لذت میبره .
تا دیدن من دارم میبینم کیرشون شق شده گفتن :
نترس فعلا کاریت نداره مادرجنده ، سرت رو بیار نزدیک کیرم .
برامدگی کیرشون تقریبا از یک فرسخی هم معلوم بود و ترسناک ، چشمم نزدیک برامدگی کیر ارباب بود .
ادامه دادن به سیلی زدن و صورتم گه گداری به کیر شق ارباب میخورد که ناگهان صدای پای همسایه ای اومد که داره میاد تو پارکینگ . ارباب سریع نشست روی کابینت تا کیرشون معلوم نشه منم طبق دستور ارباب شروع کردم به طبیعی سازی و گفتم : اره پرسپولیس لعنتی با این علی دایی هیچی نمیشه ارباب هم در حالی که با خشم به من نگاه میکرد گفتن : اره باید پرتش کنن بیرون . همسایه ارباب وارد پارکینگ شد که آقایه کچلی بود ، سلام کردیم بهش و سوار ال 90 شد ، در همین حال من برای طبیعی سازی بیشتر که یه وقت نگه اینا تو پارکینگ چیکار میکنن گفتم : بیا بریم استادیوم هفته بعد و ارباب گفتن : باشه بهت خبر میدم و کمی الکی باز بحث فوتبال رو کش دادم .
همسایه ارباب با ماشین از خونه خارج شد و رفت . تا در پارکینگ بسته شد ارباب از کابینت پریدن پایین (کیرشون مثل اینکه خوابیده بود ) و گوشم رو گرفتن و گفتن :
چه گهی خوردی ؟ بیا بریم استادیوم ینی چی ؟ با چه اجازه ای دهن کثیفت رو باز کردی ؟
جرات نکردم جواب بدم ، خفه شدم فقط و فهمیدم تنبه و کتک زدن من از این به بعد تفریحه اربابه و احتمالا چه کارم رو اونطور که خواسته بودن انجام بدم چه نه احتمال کتک خوردنم بالاست .
خیلی حالم خوب شده بود انگار تازه داشت باهام درست رفتار میشد و البته دردا کمی لذت بخش .
گفتن : عجب الاغی هستی ، نیم ساعت نیست نوکر من شدی به اندازه سه روز کتکت زدم بدبخت ،مثل اینکه تا کتک نخوری چیزی رو نمیفهمی ، اما درس امروزت رو جور دیگه بهت یاد میدم تا خوب متوجه بشی چی هستی و از این به بعد برای چی زنده ای .
ارباب از جیبشون کلیدی درآوردن و رفتن سمت در یه انباری تویه پارکینگ و در و باز کردن و با دست اشاره کردن برو تو . از ترس با اینکه بهم نگفته بودن چهار دست و پا رفتم تا انباری و رفتم تو . ارباب هم چراغ رو روشن کردن و اومدن تو و در رو از داخل قفل کردن .
تقریبا وسیله خاصی نبود فقط یه بخاری قدیمی و چند تا جعبه ، مثل همه ی انباری ها هم بوی نم میداد و عجیب کلی حس خوب برای من ، انگار داشتم جا میوفتادم تو زندگی واقعیم .
تا در و بستن و رو به من شدن دیدم کیر ارباب دوباره از زیر شلوارک مشخصه ، درحالی که کیرشون تقریبا داشت با دماغ من برخورد میکرد گفتن :
یه جوری امروز بهت تجاوز میکنم که هر وقت کیرم رو دیدی از ترس تشنج بکنی .
دیگه داشتم از خودم بی خود میشدم ، انگار هر لحظه که چه با حرف و چه با حرکتی که تحقیر میشدم ، حالم بهتر میشد .
ولی کمی از هیجان کیر ارباب ترس داشتم
ارباب گفتن : سریع تمام لباساتو دربیار
در عرض بیست ثانیه تقریبا تمام لباس هامو در آوردم
ارباب بدنم رو دیدن ، سفید و بدون مو ، و یه کونه تقریبا درشت .
گفتن : مادربه خطا میخوام با صحنه ای روبه روت کنم که تا آخر عمرت قراره خیلی ببینی ، آروم شلوارکم رو بکش پایین.
آروم شلوارک ارباب رو کشیدم پایین و شرت سفید و تنگی پای ارباب بود که کیرشون تقریبا داشت شرت رو پاره میکرد و حتی بالای شرت رو از بدن ایشون جدا کرده بود
گفتن : صورتت رو نزدیک کیرم بکن و شورتمو آروم بکش پایین
تا شورت ارباب رو کشیدم پایین یه کیر تقریبا بیست سانتی کلفت خورد تو صورتم،
ابهت کیرشون واقعا منو ترسونده بود ولی بوی کیر ارباب داشت مستم میکرد
گفتن : قراره یه عمر باهاش زندگی کنی ، بهتره باهاش دوست باشی ، زیاد باهات کار داره اگه ازت راضی نباشه زندگیت سخت میشه .
انگار ارباب میدونست چی بگه ، تک تک جملاتشون احساس حقارت رو بهم تزریق میکرد و کاری میکرد حتی برای بدترین چیز ها از جانب اون التماس کنم و تعجب برانگیز بود که با اینکه حتی به قول خودشون تجربه کوچکترین رابطه جنسی یا تجربه برده داشتن رو داشته باشن اینقدر خلاق و باهوش عمل میکردن .
با اینکه میدونستم این کیر قشنگ پارم میکنه ولی دیگه حالم دست خودم نبود ، زبونم رو انداخته بودم بیرون و له له میزدم .
ارباب در حالی که کیرشون رو پیشونی و سر من بود ،حالت منو دیدن و خندشون گرفت و گفتن : چه سگ خوبی دارم مثل اینکه خیلی دلت میخوادش اره ؟
فهمیدم باید جواب بدم گفتم : بله ارباب التماس میکنم بزارید کیرتون رو بخورم
ارباب باز خندیدن و گفتن : آخه بدبخت این کیر تا نصفه بره تو دهنت خفه میشی که ، حالا خیلی نمیخوام روز اول زندگیت بهت سخت گیری کنم، اجازه میدم بدون جریمه ای کیرم رو بخوری ولی قبلش باید راضیم کنی
هر لحظه شرایط داشت دیوونه ترم میکرد ، عاجزانه و له له کنان جلوی معنی زندگیم زانو زده بودم و هر لحظه با هر کلمه حالم خراب تر میشد .
شروع کردم التماس کردن : ارباب رحم کنید بهم و بزارید کیرتون رو بخورم مطمعن باشید قدرش رو میدونم خواهش میکنم .
ارباب گفتن : نه راضی نشدم خوردن کیرم لیاقت میخواد ، اینقدر هم با اسم های تکراری صدام نکن .
دقیقا این چیزی بود که روحم باهاش سازگار بود برای اینکه ازم استفاده بشه و نابود بشم التماس کنم ، برای بدبخت بودن التماس کنم .
به التماس افتادم گفتم : سرورم هرکاری بگید میکنم فقط از دهنم برای کیرتون استفاده کنید بزارید این کوچکترین خدمت رو بهتون بکنم ، بزارید دهن کثیفم کیر شمارو بخوره خواهش میکنم .
ارباب مثل اینکه بالاخره راضی شدن و خوششون اومد ، در حین التماس ها هیجان و شوق رو توی چشماشون میدیدم.
گفتن : باشه فعلا راضی شدم دهنت رو باز کن.
دهنم رو باز کردم، در ورود اول تقریبا تا نصف کیرشون رو کردن دهنم .
داشتم بالا میاوردم ، کیرشون خشک بود و بزرگ ، طول کشید که تو دهنم لیز بشه
کمی جلو عقب کردم سرم رو و ارباب و عصبانیت بهم گفتن : بی ناموس تو هیچ غلطی نکن مثل ربات باش همین .
سرم رو گرفتن و خودشون آروم شروع کن تلمبه های نصفه تو دهنم ، بعد از چند دقیقه دیگه لیز لیز شده بود و تو هر رفت یه اق میزدم و تو هر برگشت به سختی کمی نفس جمع میکردم .
ته گلوم پر از خلت بود ، به نفس نیاز داشتم ولی جرات نداشتم کاری انجام بدم . ارباب هم با سرعتی تقریبا آروم کیرشون رو تا نصفه میکردن تو دهنم و تا سرکیرشون عقب میکشیدن و دوباره همین طور .
به سختی قورت دادم خلت ها رو ، بعد از چند دقیقه ارباب کیرشون رو از دهنم کشیدن بیرون و از شدت شق بودن بعد از خارج شدن از دهنم کیرشون به بالا پرت شد در حالی میدرخشید و با نوساناتش به پیشونیم میخورد .
بعد از یک سیلی محکم فکم رو گرفتن و گفتن : برات یه دوپینگ دارم میتونی تو ادامه کار ازش استفاده کنی .
درحالی که فکم رو فشار میدادن و دهنم باز بود تف خلت دار و بزرگی رو آروم انداختن تو دهنم گفتن : خوب ازش استفاده کن
از شدت حشر و ارضای احساساتم میخواستم بمیرم .
انگار رویاهام متجسم شده بودن .
ارباب وقتی له له و اشتیاقم رو میدیدن و اینکه من با خوردن تف ایشون و شنیدن جملاتشون تا مرز ارضا میرم خوشحال ترشون میکرد و رضایت و احساس خوشایندی رو توی چشمایه رنگیشون میدیدم .
تکیه به دیوار دادن و سرم و نزدیک کیرشون کردن و دوباره کیرشون وارد دهنم شد و با تکون دادن سرم و فشار دادنش به سمت کیرشون دوباره راه نفسم داشت بسته میشد . بعد چند دقیقه ارباب گفتن : باید بتونی تا ته کیرم رو بخوری ، امروز میبخشمت ولی بدون برای من اون ملاکه که داری کارت رو درست انجام میدی . درحالی که کیر ارباب رو پیشونی من بود گفتن : اولین درس رو بهت سخت یاد میدم تا واسه یاد گرفتن بقیه درسا فرز باشی .
سیلی محکمی بهم زدن و در حالی که کیرشون نزدیک لب و دهن من بود گفتن :
یک : کلا باید خفه باشی ، کلامی ازت خارج نمیشه مگر اینکه ازت پرسیده باشم .
دو : یاد بگیری احترام و پرستیدن و اطاعت مهم ترین بخش زندگی توعه .
ارباب کیرشون رو دادن بالا و خایه هاشون که کمی پشم های بور داشت رو جلوی صورتم گرفتن گفتن : خایه هام رو ببوس و بگو ممنون که از من استفاده میکنید .
هر لحظه حالم داشت خراب تر میشد و انگار کیرم داشت میترکید .
شروع کردم بوسیدن خایه های نرم و بزرگ ارباب و میگفتم : ممنون که از من استفاده میکنید ، ممنون که از من حقیر استفاده میکنید و …
بعد از چندین بوسه و گفتن اون جمله ارباب گفتن :
سرت رو بزار رو زمین و کونت رو بده بالا ،صدات در بیاد امشب خونه نمیری .
صورتم رو گذاشتم کف انباری و کونم رو دادم بالا
از شدت حشر از کیرم آب قبل ارضا جاری شده بود .
ارباب تفی روی سوراخ تنگم انداختن و سر کیرشون رو گذاشتن روش
از شدت لذت و حشر دیگه دردش برام مهم نبود ، در اصل حالم اونقدر خراب بود که نتونم درد از طرف ارباب رو حس بکنم .
از جهتی که سرم روی زمین نبود میتونستم پای ارباب رو ببینم و حالم رو بدتر میکرد
ارباب متوجه شد و گفتن : حق نداری پاهام رو ببینی ، حالا حالاها به فکر دیدن پای من نباش .
حرفش تقریبا داشت دیگه ارضام میکرد که کیرشون رو کمی هل دادن داخل و درد وحشتناکی بدنم رو گرفت .
ارباب فهمید که دارم میمیرم از درد ، تازه اونم از یه هل ساده ،اما سه هفته بود که قرص نخورده بودن و این ینی رنج من برابر بود با لذت ارباب .
بهم گفتن : مردی هم صدات در نمیاد
با هل دیگه کیرشون وارد کونم شد و اون لحظه بود که داشتم از شدت درد دستم رو گاز میگرفتم . شاید تنها باری که یادم میاد ارباب بهم رحم کرده باشن اونجا بود .
سی ثانیه ای کیرشون رو تو کونم نگه داشتن و بعد از اون آروم کیرشون رو درآوردن و دوباره گذاشتن تو و فهمیدم تف دیگه ای به ورودی سوراخم انداختن و شروع کردن به جلو و عقب کردن آروم ، خیلی آروم . از شدت درد داشتم میمردم ولی حالم اونقدر خراب بود که مثل مسکن آروومم کنه . بعد چند دقیقه کیرشون رو تا ته ته فرو کردن تو و آبشون رو توی کونم خالی کردن .
سوراخم داغه داغ بود و کیرم فقط یه اشاره انگشت دستم رو میخواست تا ارضا بشه . ارباب سریع بعد از بیرون کشیدن کیرشون از کونم چک محکمی به کونم زدنو گفتن : شانس آورد کونت به روز خوب کیرم خورده بود، یک هفته بود نزده بودم وگرنه هیچوقت به این زودیا ارضا نمیشم .
ارباب با تیشرتم که زمین بود کیرشون رو تمیز کردن و گفتن: پاشو لباست رو بپوش تخم حروم .
مثل افراد در حال احتضار بودم ، چشمام مست بود و با نگاهم التماس ارضا میکردم .
ارباب با غرور و منت فراوان به من نگاه میکردن و بعد چند ثانیه گفتن : صورتت رو بیار نزدیک دمپاییم ، ملکولی از بدنت به هرجایه دمپاییم یا پام بخوره سیاه و کبودت میکنم .
صورتم رو زمین به اندازه چند سانتی متری دمپایی ارباب گذاشتم ، دیگه داشتم جون میدادم . حاضر بودم این آخرین نفس زندگیم باشه ولی فقط یک بوسه به پای ارباب یا حتی جای دمپایشون بزنم و راحت بشم اما ارباب باهوش تر و خلاق تر از این حرفا بود ،کاری کرد که تو زندگیم تجربه نکرده بودم البته فک کنم خودشونم فکرش رو نمیکردن .
گفتن : حقیره بی مصرف التماس کن شاید گذاشتم دمپاییم رو تمیز کنی
منم بی سرو پا مثل معتاد هایی که یک هفتس بهشون مواد نرسیده و با عجز تمام شروع کردم التماس کردن : سرورم ، امیدی به غیر شما ندارم خواهش میکنم بزارید زبونم دمپایی شما رو تمیز کنه بزارید زنده بمونم . صدام میلرزید و کیرم در شرف ارضا ، بین بدنم و زمینه انباری بود .
چند دقیقه ای التماس کردم و اتفاقی برام افتاد که بهم ثابت کرد کل زندگیم باید میگشتم تا خداوندگار زندگیم رو پیدا کنم .
بعد از التماس هام در حالی که فقط محتاج یه لیس از دمپایی ارباب بودم با غرور تمام گفتن : نه فکرام رو کردم فعلا لیاقت نداری دمپاییم رو تمیز کنی این آشغالایه کف دمپاییم همیشه هستن سعی کن لیاقتش رو بدست بیاری .
اینقدر این حرف عمیق و واقعی بود که در همون لحظه برای اولین بار در زندگیم بدون حتی برخورد دستم با کیرم ، ارضا شدم . کمی چرخیدم تا کیرم آزاد بشه . آبم با فشار ریخت کف انباری.
بعد از چند ثانیه به پهلو ولو بودن ، سریع خودم رو جمع کردم و مودب در حالی که سرم پایین بود و زمین رو نگاه میکردم جلوی ارباب به حالت دو زانو نشستم .
ارباب تکیه دادن به دیوار در حالی که یک پاشون رو هوا بودو دمپایی رو تلق تلوق میکردن خندیدن و گفتن : بدبخت رو ببین ، از نزاشتن تمیز کردن کف دمپاییم ارضا شد ، تو نباید انسان میشدی .
ارباب گفتن : برای لیس نزدن کف دمپاییم اینجوری ارضا شدی برای بوسیدن پام چی میشی ، فک کنم بمیری .
با اینکه تازه ارضا شده بودم با این حرفشون بازم کیرم شق شد و ارباب گفتن :
اوه اوه وضعت خیلی خرابه دهنت رو باز کن ببینم .
دهنم رو باز کردم و ارباب تفی آروم انداختن توش و گفتن : برای امروز بسته به نظرم موارد مهمی رو بهت یاد دادم ، امیدوارم خوب یاد گرفته باشی وگرنه باید خیلی سخت تر بهت یاد بدم .
روی یکی از کارتن ها نشستن و گفتن : صورت کثیفت رو بزار زیر دمپاییم .
باور نکردنی بود برام که اینقدر میتونه دیوونه کننده باشه این حرف ، خوابیدم و سرم رو گذاشتم زمین و ارباب پاشون رو با دمپایی گذاشتن روی صورتم و گفتن : حق نداری لیس بزنی فقط توو جایی که تعلق داری بمون .
ادامه دادن : از فردا، هر شب ساعت نه میای دم خونمون و منتظر میشی بهت خبر بدم ، اگه خبری ازم نیومد بعد از ساعت ده میتونی بری . هر وقت بهت گفتم خونمون خالیه یا بیا بیرون باید بیای، هیچ بهونه ای رو قبول نمیکنم .
حتی بهت هیچی از صب هم نگفته باشم باید نه شب بیای دم خونمون .
پاشون رو بلند کردن ، صورتم کاملا خاکی شده بود و البته کل بدنم .
موهامو گرفتن و سیلی محکمی بهم زدن و دوباره تو دهنم تف کردن و گفتن : برو خونتون تا نیومدم عمرت رو تموم کنم ، این کیسه رو هم بنداز دور .
انتظار داشتم بزارن حداقل جای پاشون رو ببوسم و برم ولی هیچی نگفتن و حسرت به دل فقط به زمین نگاه میکردم که گفتن گمشو برو این تازه شروع کار بود .
تازه از حیاط خارج شدم ، لباس هام رو تکوندم کمی خاکش رو گرفتم .
اصلا حواسم به هیچی نبود ، فقط داشتم مسیر رسیدن به خونه رو طی میکردم که ناگهان متوجه شدم که تو دستم یه کیسه هست . یادم افتاد ارباب گفتن اینو بنداز دور . کیسه رو باز کردم و دیدم چندتا قوطی داروعه ، با خوشحالی انداختم دور و رسیدم خونه .
تو حیاط لباسمو باز چک کردم و با استفاده از بازتاب ضعیف شیشه ورودی راه پله صورتم رو واکاوی کردم و وقتی متوجه شدم خیلی ضایع نیستم رفتم داخل . به همه سلام کردم و خداروشکر کسی زیاد به لباس و صورتم دقت نکرد.
سریع لباس هامو انداختم تو ماشین و پریدم تو حموم .
چند دقیقه ای زیر آب نشستم و داشتم فکر میکردم ،و شاید جزو خوشحال ترین دقایق زندگیم بود چون با خیال راحت داشتم به آینده زندگیم فک میکردم .
مرور تک تک اتفاقات روز مدهوشم میکرد ، خواستم خود ارضایی کنم باز ولی ترسیدم این حالم رو از دست بدم و یه جورایی انگار تمام وجودم رو دیگه متعلق به ارباب میدونستم نمیخواستم بدون اجازه ایشون کاری انجام بدم .
خودم رو خوب خوب شستم و آروم سوراخم رو ماساژ دادم .
اومدم بیرون و با حوله حموم بودم که پیامی به گوشیم اومد ، فکر نمیکردم ارباب باشه چون تازه از پیششون اومده بودم . ریسک نکردم و گوشی رو چک کردم ، امروز به اندازه کافی تنبیه شده بودم .
دیدم ارباب هستن نوشته بودن :
مادرجنده برای اولین و آخرین بار میخوام ازت بپرسم ؟ امروز به رویاهات نزدیک بود ؟
دستام برایه جواب دادنه پیام به لرزه افتاده بود ،کلی فکر کردم که باید چی بگم از طرفی اصلا نمیخواستم دیر جواب ارباب رو بدم . تصمیم گرفتم خیلی کوتاه و مفید و مودبانه بگم .
نوشتم : صاحبه من ،کل زندگیم یه طرف امروز یه طرف .
ارباب جواب دادن : خب بسه دیگه ، راستی جمعه ها اکثرا خونمون خالیه آماده باش و 9 شب رو هم که دیگه گوشزد نکنم در ضمن ، موهاتو دیگه نمیزنی ، یکسری قوانین هم برات دارم فک میکنم که تنظیم کنم که بعدا بهت میگم ،حالا ازم تشکر کن .
با حال فوق العاده خوبم نوشتم : ممنون سرورم ، امیدوارم لیاقت اینهمه لطف رو داشته باشم .
دیگه جوابم رو ندادن .
شب به سختی خوابم برد ، اتفاقات امروز حتی از خیالات من هم بالاتر بود ، فکر نمیکردم که نبوسیدن پا میتونه از بوسیدنش هم لذت بخش تر باشه .
خیلی خوشحال بودم و پیش خودم فکر میکردم که اگه آدرس خونه و عکس وشماره رو هم اگه ازم نمیگرفتن ، هیچوقت جا نمیزدم .
صبح که بیدار شدم دو به شک بودم که صبح بخیر به ارباب بگم یا نه . از طرفی نباید بدون اجازه حرف میزدم از طرفی هم نگفتن صبح بخیر میترسیدم بی احترامی به حساب بیاد . ترجیح دادم چیزی نگم .
دم دمایه ظهر بود که پیامی برام اومد ، سریع اومدم سمت گوشی که ضد حال خوردم و تبلیغاتی بود ، واقعا زندگی قبلیم انگار تموم شده بود ، نه گیمی نه کتابی نه دوستی ، فقط منتظر بودم، منتظره ارباب و هر موضوعی مرتبط با ایشون . خواستم با گیم کمی خودم رو مشغول کنم ولی کار ساز نبود . وقت ناهار شد و حین ناهار پیام برام اومد ، با اشتیاق فراوون دویدم به سمت گوشی و دیدم که اربابه و نوشته بود :
دو حالت داره ، یا تا الان خوابی که گوه میخوری اینقدر میخوابی بی ناموس یا اینکه بیداری ولی پیامی به من ندادی . در هر صورت یه جریمه منتظرته و مادرت گاییدس. امشب داری میای بازی اسکایریمت رو هم بیار با خودت زباله .
میدونستم این اتفاق میوفته ، میدونید دیگه برام حتمی شده بود که زندگی جدیدم همیشه باید با یک جریمه همراه باشه .
نوشتم : ارباب خواهش میکنم ببخشید ، غلط کردم ، به خودم گفتم بی اجازه حرف نزن ولی گوه خوردم التماس میکنم ببخشید منو ، چشم حتما میارم با خودم ارباب .
ارباب جواب دادن : حتما باید بیام مادرتو از کون بگام که یادبگیری درست رفتار کنی اره ؟ دیگه صداتو نشنونم تا شب
سکوت قشنگی بود ، واقعا زیبا بود . عاشق کسی بودم که 2 روز تمام فیزیکی و روحی به من تاخته بود .
ساعت نزدیک 8 بود که دیگه داشتم از استرس میمردم ، بازی رو برداشتم و راه افتادم . نیم ساعت زودتر رسیدم و از تو کوچه فقط داشتم به پنجره طبقه پنجم نگاه میکردم و لحظه شماری برای دیدن ارباب .
پیام برام اومد : میبینم که مخزن آب کیرم اینجاست . من ساعت 10 میام پایین .
از لحن پیام فهمیدم نباید جواب بدم و منتظر نشستم و فقط خیال بافی میکردم . به اینکه جریمم میتونه چی باشه یا اینکه چرا هر شب باید ساعت 9 دمه خونه ی ارباب باشم . 1 ساعتی گذشت و تقریبا یک ربع به ده شده بود که در حیاط باز شد …

ادامه...

liquid tension experiment state of grace : search

نوشته: اسیر ذهن


👍 10
👎 4
16101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

842724
2021-11-16 00:43:48 +0330 +0330

یا صاحب زور ادرکنا !!!
باید همین الان به سازمان ملل یه نامه بنویسم

2 ❤️

842746
2021-11-16 01:15:08 +0330 +0330

همه داستانت قابل درکه و تو این سبک و گرایش بد نیست
ولی بگو چه جوری اولین بار یه کیر۲۰ سانتی رو جا دادی😐😐

1 ❤️

842868
2021-11-16 13:04:53 +0330 +0330

داستانت قشنگه، خیلی بهتر بود که ازبابت رو مثل دو قسمت قبل جمع نبندی، منتظر قسمت های بعدی داستانت هستیم، خیلی دوس دارم داستانت رو توی چند فصل جلو ببری و تا شرایط الآنت ادامه بدی

0 ❤️

843110
2021-11-17 21:44:56 +0330 +0330

ای دوست عزیز
اولین کامنت رو بعد 4 روز برای تو میدم :
اِی کوص گفتی! آی کوص گفتی که کوص گفتی! مثل یه کوصخل گفتی…!
ریدی به داستانت با دروغ هایی که توش بود.

دو قسمت قبل قابل باور بود اما این قسمت ثابت کرد که اینها ساخته های ذهن یه جقیه! چرا؟ الان میگم!

تخخخخخخخ ،! کیر 20 سانتی برای یه نوجوون که توی راهنمایی درس میخونه؟ مگه عمو جانیه کوصکش! اونم ایران که مرد هاش نهایتا 17 سانت کیر دارن!

خیخیخیخیهخ ،! کیر 20 سانتی اگر تا ته بره تو دهنت راه هواییتو مسدود میکنه و موقع ارضا شدن ممکنه بریزه توی ریه هات! چرا نمیفهمی نباید چیز های غیر واقعی رو بگی؟

هخخخخخخخ ،! با یک فشار رفت توی کونت؟ اونم کیر بیست سانتی با کلفتی بطری نوشابه؟! مرتیکه کثیف اگر اینجوری باشه تا یک ماه دستت به کونته! عضله های کونت پاره میشه و خونریزی میکنه! اونم دردش تا خونه خوب شد؟

هخیخیهیخخخخخخ ،! کیرش گوهی نشد؟ بوی گوه کونت کل پارکینگ رو برنداشت؟ بدون نرم کننده و کرم راحت رفت توی کونت؟ قضاوت رو به خوانندگان می‌سپارم!


داداش گلم! متنی که بالا خوندی یک متن با جدیت کامل حاوی ایراد هایی توی داستانت بود که هر خواننده ای رو میخندونه و عصبانی میکنه!
من طبق تجربه با کامنت های زیر داستان ها فهمیدم که هر متنی حاوی موارد غیر ممکن و غیر باور باشه توهین زیادی میگیره. اما چون جنابعالی قلمت معرکه‌اس همه غرق داستان میشن و به این موارد هیچ توجهی نمیکنن.
خواستم بدونی این ایراد هارو کسایی مثل من که سالهاست توی شهوانی داستان میخونن خیلی خوب درک میکنن.
در نهایت من هیچ قصدی از توهین های کوچیکی که توی متن ایراد ها کردم ندارم و خواستم صمیمیت ایجاد بشه :)

موفق باشی. بخاطر قلم عالی‌ات لایک میکنم.

1 ❤️

843346
2021-11-19 01:57:03 +0330 +0330

لطفا ادامه بده :)

0 ❤️

844576
2021-11-25 23:30:06 +0330 +0330

بقیشو کی میزارید؟پارت ها رو زود به زود بگذارید

0 ❤️

845179
2021-11-29 14:15:54 +0330 +0330

چرا قسمت بعد رو نمیزارید؟

0 ❤️

847293
2021-12-10 07:49:11 +0330 +0330

بقیشم بنویس دیگههههه

0 ❤️