جق بی‌بهانه

1402/03/24

مگه میشه رنگ‌های رنگین کمونی که بعد از یه بارون قشنگ گوشه‌ی آسمون نقش بسته پاک کنیم؟ اصلا مگه زورمون میرسه بتونیم ویژن حاصل از شکست نور رو پاک کنیم؟! پس من چجوری باید از خودم توقع داشته باشم نقش و رنگ خاطره‌های تو رو پاک کنم یا حتی کمرنگ؟ تویی که از همه چی حتی جاکارتی جیبی خودت هم برام خاطره ساختی!
روی تخت دراز کشیده بودم. لئونارد کوئن داشت از سکرت لایفش میخوند و من یواش یواش شکمم رو لمس میکردم تا به کصم برسم. برای من همیشه اینجوری شروع میشه. جق زدن من به یاد تو همیشه یهویی و شدید میاد سراغم. طبق معمول بدون شورت روی تخت دراز کشیده بودم. فقط یه نیم تنه کاپ دار ساده تنم بود. برای همین راحت و بدون دردسر دستم رو لای پام گذاشتم. چوچولم باد کرده بود. انگشتم رو به شدت توی کصم فرو کردم. با یه انگشت نمیتونستم کاری که کیر تو میکنه، بکنم. به خودم سخت نگرفتم و تصمیم گرفتم وانیلی و یواش جق بزنم. دوباره دستمو روی شکمم حرکت دادم. جایی که باید محل رقص دستای تو بود. جایگاه رقص دستات رو گرفته بودم ولی انقدر از اخم ابروهات و نخندیدن چشمات وحشت داشتم که میترسیدم دوباره کص خودمو انگشت کنم. دلم نمیخواست وقتی برگشتی و خواستی منو بکنی، حس کنی یه کیر بجز کیر تو توی کصم فرو رفته. نه اینکه بحث خیانت باشه. توی رابطه‌ی من و تو چنین کلمه و مفهومی وجود نداره. من نمیخواستم نزدیک جایی بشم که زبونت همیشه با مهارت لمسش میکرد و به من لذت میداد. اونجا فقط مال تو بود نه اینکه براش قولی داده باشی یا سندی امضا کرده باشی. رفتارت بهم فهمونده بود کس من فقط متعلق به توئه یا شاید این من بودم که دلم میخواست فقط به تو بدم. آره این آتیشی بود که از کُنده من بلند میشد. دلم میخواست هر لذتی که قرار باشه از طریق آلت تناسلیم ببرم با رضایت تو و حضورت باشه.
یه شب که روی بدنم بودی و کیرت توی کصم فرو رفته بود حس کردم خودتو جوری حرکت میدی که کیرت به بدنه‌ی واژنم بخوره. گفتم چرا اینجوری منو میکنی؟ توقع داشتم حرکت کمرت و روش کردن منو عوض کنی ولی طبق معمول سوپرایزم کردی و گفتی میخوام کصتو خراب کنم! اون موقع نفهمیدم منظورت چیه. تا همون روز نمیدونستم خراب کردن یه کس چجوریه. بعدها فهمیدم که یه مرد میتونه با سکس زیاد و خشن کاری با بدنم بکنه که داخل واژنم زخم بشه و این یعنی خراب کردن کس! حس من بعدش چی بود؟ من تمام زخم‌ها و کبودی‌هایی و بریدگی‌ها و احتمالا جای سیگارهایی که روی تنم میذاری رو میپرستم. اگه موسی با شکافتن رود نیل تونسته اونو به عنوان معجزه توی کتاب آسمانی خودش و ما فرو کنه، توام میتونی با شکافتن قلب من و اثر دستات روی بدنم و تاثیری که توی زندگی یکنواخت من میذاری خودت رو جاودانه‌ترین کنی. من دارم ازت مینویسم تا جاودانه بشی. تنها چیزی که در نهایت توی دنیا باقی میمونه کلمه‌ است. گفته بودی کلمه مقدسه و مقدس بودنش رو مرهون اونیه که مینویسدش. گفته بودی دلم میخواد یه رمان بشم!
دستمو روی رونم گذاشتم تا با لمس اون قسمت بتونم حشری‌تر بشم. همون لحظه بود که یاد ضربه زدنت با جاکارتی روی رونم افتادم! زنگ زده بودی غذا بیارن و منتظر بودی تا پیک زنگ خونه رو بزنه. با جاکارتی روبروم وایساده بودی و من توی گوشیم بودم و یه جوری وانمود میکردم که حواسم بهت نیست. بزار یه اعترافی بکنم. هروقت که نگاهم میکردی و احتمالا توی ذهنت داشتی افکارت رو سر و سامون میدادی که چجوری بتونی منو غافلگیر کنی، کاملا حواسم بهت بود. برای همین وقتی جاکارتی رو محکم روی رون پام زدی جا نخوردم. ضربه‌اش مث ضربه‌ی کمربند بدون سگک بود ولی توی اندازه‌ی کمتر. البته خودت بهتر از هرکس دیگه‌ای میدونی درد وقتی از جانب تو باشه و یهویی و با شدت هم باشه به من لذت میده. مثل وقتی که توی تب میسوختی و به زور برده بودمت تا دم در درمونگاه و صد البته که موفق نشدم راضی‌ات کنم دکتر ببیندت. فقط یه آمپول گرفتی که بدن دردت آروم بشه. آخ که اون شب دوست داشتم تمام دردی که میکشیدی به بدن من فرود بیاد و تو ببینی و بدونی که من دردت رو با تمام وجود میبلعم تا تو حتی شده برای یک لحظه‌ی کوتاه از دیدنش یا حسش لذت ببری که یه زن چطور میتونه با خواستن درد لذت ببره. درد از جانب تو با هر دردی فرق داره. توی تخت دراز کشیدیم و تو انگار حالِت از چند ساعت قبل خیلی بهتر شده بود. مثل همیشه که توی کنترل خودم کنار بدنت ناموفقم، اون شب هم نتونستم جلوی خودمو بگیرم و شروع به لمست کردم. نرم و آروم و با مکث‌هایی که حس میکردم ممکنه برات مطلوب باشه. یهویی ورق برگشت. همیشه کارای یهویی داری. هنوز نمیتونم بفهمم برای مخالفت با منه روند اتفاقات رو تغییر میدی یا این بخشی از شخصیتته. در هر صورت این عوض شدن حالت‌های روانی تو رو دوست دارم. از اون آرامش و لمس و بوسه های ریز به جایی رسیدیم که دستت زیر گلوم رفت و منو توی حالتی قرار دادی که بتونی بیشترین تسلط رو داشته باشی و بله تو و فقط تو اجازه‌ی اینو داری که هروقت بخوای روی من و بدنم و حتی ذهنم مسلط بشی. اون شب کنترل درد و تب رو نداشتی و من بهتر از هرکسی میدونم چه آدم کنترل‌گری هستی و هر چقدر سعی کنی مخفی بمونه یه جایی بین حرفات و حرکاتت و میمیک صورتت نشون میده چه مستر بی رحمی توی سکس و چه بابای با دیسیپلینی توی رابطه با دختر کوچولوت و چه مردی با خط قرمز‌های خاص خودش هستی. همه‌ی اینا باعث شد اون شب ضربه هایی از دستات حس کنم که باز فوران شهوت رو از کصم ببینی و حس کنی. همون آب پرفشاری که از کصم خارج میشه و کمتر زنی و البته کمتر مردی موفق به تجربه‌اش شده. این مهارت تو، توی شناخت مغز من و بدنمه که باعث میشه من یه ارضای معمولی رو زیرت تجربه نکنم. باورت نمیشه حتی اگه کیرت هم توی بدنم حس نمی کردم با همون ضربه‌های دستت روی کونم و کصم و حسی که اون لحظه از تسلطت روی بدنم و ذهنم داشتی ارضا میشدم ولی تو کیرت رو هم بهم دادی! صدات رو هم داشتم! توی سکس با من حرف میزدی. از لذتی که موقع اسپنک کردن من داشتی حرف میزدی. از اینکه وقتی بین سوراخ کس و کونم رو با انگشتت لمس میکنی و بعد ضربه میزنی. از خیس شدن کس من وقتی بهم میگفتی که فردا تازه کونت قشنگ میشه و از اینکه بهت گفتم دوست دارم وقتی جای دستت میمونه بقیه هم جای انگشتات رو ببینن و تو از کون من عکس گرفتی. آره تو با من حرف میزدی! برخلاف اون شب مهمونی کذایی که زودتر از معمول برگشتیم خونه و تو با اینکه مست بودی و مطمئن بودم کیرت برام راست شده با صراحت بهم گفتی امشب نمیکنمت و این تنبیه من بود برای اینکه ندانسته تو رو توی موقعیتی قرار داده بودم که حس کنی میخوام با حست بازی کنم و آخ از اون شب نحس!
سه ساعت زیر دوش آب سرد نشسته بودی و من ناتوان‌تر از اونی بودم که بتونم قانعت کنم اون فضا و اون آدما برام به اندازه‌ی آبی که از ته‌ریش تو می چکید کم ارزش‌تر هستن. همون دوش آب سرد باعث شده بود اینجوری مریض بشی. تب کنی و اختیاری روی این مریضی نداشته باشی. ولی صادقانه و خودخواهانه بگم که من تب بدنت رو دوست داشتم.
تن داغت روی بدنم بود و کیرت توی بلندترین و سفت‌ترین حالت ممکن توی کصم عقب و جلو میشد. عرقت رو روی بدنم حس میکردم و طبق معمول روی پیشونیت بیشتر از همه جای بدنت عرق کرده بود و من عاشق برداشتن اون دونه‌های بزرگ عرق از روی پیشونی توام. بهت گفتم کجا دوس داری ارضا بشی؟ تمام من مال توئه و تو اون شب با وجود بیمار بودنت روی کمر من ارضا شدی. بعدش تا صبح تب تو رو چک میکردم و نوازشت میکردم تا خوب بشی. حالا رفته بودی ماموریت لعنتی! بدترین زمان و بهترین زمان وقتیه که تو، توی ماموریت هستی. بدترین زمان چون مجبورم به یادت جق بزنم. بهترین زمان هم دلیل مشابهی داره! وقتی خودت نیستی، یعنی وقتی بدنت کنارم نیست و صدات رو فقط از پشت تلفن می شنوم، بهترین زمانه که بدونم چقدر دوستت دارم و بهت وابسته‌ام و این حس برای من، یعنی هنوز بهانه‌ای برای زیستن هست و اون تویی…

نوشته: هانی


👍 4
👎 6
8601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

932983
2023-06-14 06:01:03 +0330 +0330

وقتی کل دنیا با هوش مصنوعی داره پیشرفت میکنه ملت ما به حدی عقب موندن که وقتشون با امثال اینا تلف میشه…

0 ❤️