خاطرات المیرا (۵ و پایانی)

1401/10/30

سلام دوستان این داستان با نام خاطرات روستا و مدرسه که خاطره واقعی از یک معلم هست هست تو صحفه های قبل آغاز شد و ۵ قسمت پایان یافت و قسمتهای تازه بخاطر قانون ۵ قسمتی بودن داستان در سایت ، با خاطرات المیرا ادامه دادم دوستانی که می خوان از اول داستان مطالعه کنند خاطرات روستا و مدرسه رو جستجو کنند

دو ماه گذشت و موعد فارغ شدن من رسیده بود رفتم دکتر زایمان معاینه کرد و برای من مرخصی زایمان نوشت و بردم آموزش پرورش ۶ ماه مرخصی بعد از زایمان گرفتم و قرار بود فردا آخرین روز حضور من تو مدرسه باشه مدرسه ما یه مدیر خوش اخلاق و آقا داشت که وقتی قضیه رو بهش گفتم سریع کار کلاسیمو به آموزش پرورش اطلاع داد و یه معلم جایگزین برام درخواست کرد من از فردا من و مجید تدارک کارها رو می کردیم و البته سکینه هم خیلی کمک کرد چون دکترم گفته بود هفته آینده به احتمال زیاد من فارغ میشدم با هماهنگی دکتر بهترین بیمارستان شهرمون وقت گرفتیم قرار شد که زایمان طبیعی انجام بدم ولی شب سر شام بود که یه درد شدیدی تو شکمم حس کردم فکر می کردم شکم درد دارم مجید و سکینه سریع منو به اورژانس رسوندن که یه پرستار خانم گفت شمافارغ میشید و یه نسخه تحویل مجید داد و بعد از یک ساعت بلاتکلیفی منو با آمبولانس به بیمارستان زنان و زایمان بردن درد شکمم هر لحظه بیشتر میشد و حس می کردم میخواد منفجر بشه درد شدیدی تو دور نافم حس می کردم
بعد از رسیدن منو بردنداتاق زایمان . صدای فریاد شدید یه نفر از اتاق پهلویی که داشت زایمان طبیعی میکرد منو بشدت تحت تاثیر قرار داد به مجید گفتم تورو خدا سزارین بکنید من نمی تونم
پرستار به مجید گفت شما برید بیرون دستمو محکم گرفته بودم که خارج نشه ولی مجید دستمو بوسید گفت بیرون در منتظرتم نترس من اینجام دستمو ول کرد رفت بیرون. خانم دکتر که چهره عبوس تری داشت یه شربت بهم داد گفت اینو بخور تا درد شکمت کم بشه منم خوردم . ده دقیقه بعد درد شکمم دو برابر شد گفتم چرا دردم زیاد شد . خانم دکتر گفت اون برای اینه که زودتر بچت بدنیا بیاد تا نصف شب درد نکشی الان دختر خوبی باش و غر نزن.
دوتا پرستار منو تو یه صندلی گذاشتن و پاهامو روی روتا سکوی تخت مخصوص گذاشتن و بستن دلهرم دیگه از دردم بیشتر بود دردم زیاد میشد و سرمو هی چپ و راست می کردم تا اونارو قانع کنم که درد دارم
پرستار : این درد رو همه تجربه می کنند زیاد تقلا کنی دردت بیشتر میشه ولی عوضش نیم ساعت دیگه بچتو می گیری بغلت عزیزم
اون درد به حدی بود که راضی بودم قید بچم رو بزنم
خلاصه آب کیسه بچه پاره شد و پرستارها دورم جمع شدن یکی می گفت زور بزن یکی شکممو می مالید خانم دکتر هم که سرش وسط پاهام بود .
پرستار : از این به بعد دردت شدیدتر میشه باید تحمل کنی و خودتو به ما نشون بدی
من: از این هم بدتر میشه
پ: عزیزم زود باش زور بزن بچت ممکنه خفه بشه یالا
من هر چی زور داشتم به شکمم وارد می کردم و پرستار شکمم رو به سمت پایین فشار می داد هر لحظه احساس می کردم کسم داره باز میشه و یواش یواش جر خوردنشو حس می کردم درد کسم از درد شکمم بیشتر میشد دیگه هر چی فریاد داشتم می زدم
دکتر: ماشا… یه کم زور بزن سرش بیاد بیرون
هی من زور میزدم و دردم بیشتر میشد پرستار یه پارچه گذاشت وسط دندونام که فشاری که به دندونام میدادم اونا ترک نخورن
دکتر: سر نی نی اومده بیرون یه فشار دیگه بدی شونه هاش بیاد بیرون دیگه من خودم میکشم بیرون آفرین
من هرچی زور داشتم به شکمم و باسنم و کسم وارد کردم وزن بچه رو وسط پاهام حس می کردم
که دکتر از شونه هاش گرفت و کشید بیرون و جفت بچه که یه مواد برای تغذیه نوزاد بود اون درآورد
حسابی گشاد شده بودم هوای بیرون تو کسم وارد میشد دردم یواش یواش کم میشد دکتر بچه رو سر ته کرد و چنددتا سیلی به کونش زد و بچه شروع به گریه کردن کرد
من: خانم دکتر جنسیتش چیه؟
دکتر: وا مگه سنوگرافی نکردی
من: خیر من و شوهرم می خواستیم روز تولد بفهمیم واسه همین به دکترم گفته بودم به ما اطلاع نده
دکتر: بیشتر دوست داری چی باشه
من: دختر دوست دارم خانم ااای درد دارم هنوز
دکتر: خانم پرستار یه مسکن بهش بزن آروم بشه عزیزم بچت دختره تبریک میگم بچه رو تو لحاف پیچیدن و گذاشتن رو سینم وای چه کوچلو و با نمک بود هنوز داشت گریه میکرد یه لحاف هم روی من انداختن
پرستار: آقا تبریک میگم پدر شدید بچتونم دختره فقط بخش نوزادان می تونید ببینید
منو وارد بخش کردن و اون شب سکینه بدون استراحت سر من کشیک می داد
من: سکینه جان تو رو نداشتم چکار می کردم الان خواهرم و مادرم نیستن تو پیشمی عزیزم
س: من مگه مردم. من وقتی تو توی اتاق زایمان بودی به خواهرت و مامانت زنگ زدم قراره فردا بیان
من: مرسی خیلی زحمت کشیدی بچه تو هم من جبران می کنم
س: انشا… کاش منم مثل تو دختر می آوردم تا دوتایی بازی کنن
من: اره نمیدونم مجید چه اصراری داره که نمی خواد جنسیت بچشو زودتر بدونه
س: میگه مزش اینکه تو بیمارستان بفهمی
من: اره کیفشو اون میکنه درد و عذابش واسه ماست فقط بیا جلوتر یه چیزی بپرسم
اونجام مثل در گاراژ باز شده چکارش کنم مثل قبل میشه؟
س: اره مثل سابق برمی گرده نگران نباش بچت راحت اوند بیرون وگرنه پایین کست تیغ میزدن که راحتتر درش بیارن
من: وای کاش سزارین می کردم
س: اولا جای زخمش تا ابد تو بدنت می موند دوما تا دوهفته باید مهمون لحاف تشک میشدی ولی الان از فردا رو سرپا هستی الان میرم بچت رو بیارم تا شیر بهش بدی
من: ممنون گلم برو
یه خانم کنار تختم خوابیده بود ازم پرسید: خانم ببخشید فضولی می کنم چرا خواهرتون شبیه شما نیست
من: اون خواهرم نیست هوومه
خانمه: وا پناه بر خدا مگه میشه؟ به هم عزیزم گلم؟ شاخ در میارم
من: من اونو حتی از خواهرمم بیشتر دوستش دارم چرا نمیشه
خانمه: از عجایب روزگاره واقعا من که بودم کشته بودمش
سکینه با بچم وارد شد و نوازش کنان داد دستم
س: اسمشو چی می خوای بذاری
من: هر چی تو بگی همون عشقم
خانمه: واه واه این مدلیشو ندیده بودیم
س: مجید بذاره چون اون پدرشه
من: باشه
مجید با یه دسته گل بزرگ اومد تو و اونو گذاشت بالای سرم و یه بوس از لپم کرد و یه دستبد طلا دستم کرد و دخترشو بوسید
س: مبارکه مجید جان اسمش چیه
م: مگه خودتون انتخاب نکردید ؟
من: من گفتم سکینه بگه ولی اونم پاس داد به تو
مجید: سکینه هر چی بگه اونه اسمش
س: اسمش پریسا باشه خوبه
من: خوبه اسم قشنگیه
مجید: پریسا خانم رو بده بغلم ببینم کوچلو موچلو
خانمه: من فیلم فضایی میدیدم باور می کردم ولی دوتا هوو اینقدر همدیگه رو دست داشته باشن باور نمی کنم
من: گفتم ما خواهر بیشتر به هم علاقه داریم
همه به حرف اون خانمه خندیدیم
فرداش من ترخیص شدم و مادرم و خواهرم الهام به اتفاق شوهر خواهرم آقا رسول به خونه ما اومدن از یه طرف خوشحال بودن ولی از یه طرف هم ناراحت بودن که یه زن دیگه تو زندگی من هست
مادرم منو به حیاط صدا کرد و در مورد سکینه پرس و جو کرد و هی منو سرزنش می کرد
مامانم: ببین خواهرت الهام الان ۱۰ ساله بچه دار نمی شن و خودت میدونی عیب از خواهرته ولی اجازه نمیده شوهرش زن بگیره
اون وقت تو که بچه دار مشی رفتی برای شوهرت زن گرفتی؟
من : ماما یواشتر سکینه میشنوه ناراحت میشه
ماما: برو بابا من دارم به کی حرف میزنم
من: ماما این زندگی منه به کسی مربوط نیست دیگه در مورد سکینه اینطور حرف بزنی نه من نه تو
رفتیم تو و شوهر خواهرم با دخترم پریسا بازی می کرد
و به خواهرم تیکه مینداخت که چه خوب میشه آدم دوتا خانم داشته باشه
خواهرم خیلی عصبی شده بود نهار که خوردن بدون خداحافظی از خونه ما رفتن
سه چهار ماه گذشت سکینه هم بچشو بدنیا آورد و مال اونم دختر بود و طبق قانون خودمون من اسم دختر اونو مهسا گذاشتم و مجید دو دختر به نام پریسا و مهسا داشت که یواش یواش به اونا بیشتر از ما محبت می کرد و ما از این قضیه شاکی بودیم مجید اون شهوت قبلی رو نداشت و من و سکینه هم دیگه اون حس اویل رو بخاطر بچه هامون نداشتیم
تا اینکه یه روز خواهرم الهام به من زنگ زد
الهام: المیرا سلام ببین چکار کردی هروز مامان دق تو رو می کنه الانم از ناراحتی سکته کرده خودتو برسون
من دیگه بقیشو نشنیدم حالم بد شد فشارم افتاد
سکینه یه آب قند درست کرد خوردم و شروع کردم به گریه کردن قضیه مادرمو بهش گفتم ولی در مورد خودش چیزی نگفتم گوشی خونه رو برداشتم و قضیه رو به مجید گفتم
م: باشه الان تعمیرگاه رو میبندم بیام باهم بریم به ماما سر بزنیم
من یه فکری اوند تو سرم اگه اون بیاد سکینه هم میاد و این مامانمو بیشتر اذیت می کنه
من: نه مجید چیزی نیست من باید تنها برم بچه ها رو هم پیش سکینه میزارم میرم تو تعطیل نکن
م: باشه فقط با اتوبوس برو من نگرانت میشم
من: باشه
وسایلم رو جمع کردم و به شهر خودم که دوسال پیش ازش خارج شده بودم و دو ساعت فاصله با ما داشت بلیط گرفتم
صبح ساعت ۸ خارج شدم و ساعت ۱۰ صبح رسیدم یه ماشین گرفتم و رسیدم در خونمون
آیفون خونه رو زدم در باز شد سریع رفتم داخل رسول تنها تو خونه بود
رسول: سلام المیرا خانم بیا بشینید باهم میریم بیمارستان الهام و مامانت اونجان
من با گریه گفتم آقا رسول خواهش می کنم منو ببرید بیمارستان …
ر: نگران نباشید حال ماما خوبه فردا ترخیص می کنند
الهامم پیششه بشنید یه چای بیارم تا خستگی تون بره با هم میریم بیمارستان
آقا رسول مربی ژیمناستیک بود و تو اداره برق کار می کرد ولی من نفهمیدم ساعت ۱۱ صبح چرا تو خونه بود؟
اون یه مرد خوش اندام و خوش چهره بود موهای قرمز رنگ بود با چشمهای آبی خیلی قبل تر از من با خواهرم الهام ازدواج کرده بود خواهرم ۴ سال از آقا رسول بزرگتر بود اون حدود ۳۵ ساله رود و خواهرم ۳۹ اونا ده سال بود ازدواج کرده بودن ولی بچه دار نمی شدن . من تو دوران قبل ازدواجم همیشه دنبال مردی مثل اون بودم به قول امروزیها روش کراش داشتم و همیشه مثل داداشم میدونستم یه بار که با هم به اتفاق شوهر سابقم که فوت کرده به شمال رفته بودیم تو دریا بدن سفید و اعضلانی شو دیده بودم بدن خوش فرم کمر باریک و سینه های برجسته و پهن بازوهای کلفتی داشت و بخاطر رشته ورزشی که داشت بایدم اونطور میشد ولی از نظر اخلاق بی جنبه بود واسه همین من زیاد بهش رو نمی دادم ولی همیشه حسرت اون داشتم که اون باید شوهر من میشد
خلاصه
من عجله داشتم که آقا رسول چایی رو بیاره بخوریم به بیمارستان بریم
آقا رسول یه کم اونجا ور رفت ولی با سینی و نبات که داخل استکانها گذاشته بود آورد و برای اینکه هم سرد بشه هم نبات حل بشه یه کم تو چایی تکونش میدادم
و آقا رسول از وضعیت ماما می گفت
ر: المیرا خانم ببخشید ولی ماما بخاطر شما مریض شده ؟ یعنی شوهرتون به شما خیانت کرده؟ من سر درنمیارم
من: نه خیانت نکرده من ازش خواستم
ر: اخه شما که بچه دار می شدید اونایی اینکار می کنن که بچه دار نمی شن
من: آقا رسول خواهش می کنم موضوع رو عوض کنید
ر: چشم ولی میدونم بهت خیانت کرده چرا شما بهش خیانت نمی کنید؟
چایی رو خوردم گذاشتم رو سینی و خواستم موضوع حرفش رو عوض کنم
من: کار کاسبی تون چطوره خوبه
ر: بله خوبه ولی ما بخاطر مامانتون مجبوریم اینجا پیش مامانتون بمونیم که خدا نکرده چیزیش نشه که اونم که…
نمیدونم چرا بقیه حرفهای رسول رو نشنیدم چشمهام هم تار می شدن هم سیاهی می رفتن هر چی تمرکز می کردم ببینم یه بشنوم فایده نداشت گوشم سوت می کشید و پلکهام سنگین میشد
من: چرا من ایطوری میشم مثل اینکه خوابم میاد
م: از خستگی راهه الان میرم پتو و بالش میارم بخوابی
من چیزی نفهمیدم
چشمهامو به زور باز می کردم به پهلو خوابیده بودم و سرم سرگیجه می رفت ولی احساس کردم لختم و یه بدن گرم به پهلو از پشت بغلم کرده و تو گوشم نجوا می کرد
ر: المیرا جون میدونی چند سال منتظر این لحظه بودم
تو به من توجه نمی کردی ولی من عاشقت بودم الانم عاشقتم
از گونه هام از گردنم بوس می کرد و ممه هامو تو دستش می فشرد
احساس می کردم خواب می بینم چون سرم آنقدر گیج می رفت که نمی تونستم تکون بخورم ولی لمس دستشو تو تمام بدنم حس می کردم
وقتی به پشت برمگردوند تصویرش رو یکم واضحتر دیدم داشت پاهامو می گذاشت رو شونه هاش و با یه دستش هم کیرشو تکون میداد تا سیخ بشه
من با زحمت گفتم: بی شرف چی به من دادی؟
ر: سه تا قرص خواب آور الانم قرار بعد از دادن به من خوب بخوابی
من: حروم زاده هستی من بچه دارم شوهر دارم
ر: ببین از اون مرتیکه و زن آشغالش جدا میشی و منم خواهرت رو طلاق میدم با هم ازدواج می کنیم من عاشق این چشمها و اندام توام فهمیدی
من: ولم کن
کیرش حسابی شق شده بود و تنظیم می کرد که بکنه تو کسم
لعنتی مجید چهار ماه به من دست نزده بود و الانم گیر این هیولا افتاده بودم تا کیرش به کسم خورد آب شهوتم ریخت بیرون
ر: جووون چه آبی دیدی گفتم تو هم منو می خوای
خم شد و لب و زبونش رو تو کسم چسبوند و شروع کرد به لیسیدن چوچوله کسم . عالی لیس میزد لیسیدنش منو که با داروها تقریبا مست و گیج شده بودن قاطی شده بود هرچی کسم آب میداد با زبونش اونارو جمع می کرد و می خورد خیلی حرفه ای لیس میزد
من: ممممم اه اه ولم کن اااه
ر: فعلا مال منی
من: الان الهام میاد می بینه ولم کن اااه ای
ر: عشقم اونا نمیدونن تو آومدی و الهام هم شب پیش مامانت می خوابه امشب مال منی
من: واای خدا آبروم رفت
ر: مال خودم میشی
صورتش رو از کسم جدا کرد و و دوتا زانوشو بغل شونه هام گذاشت کیرشو طرف دهنم کج کرد
کیرش مثل یه شمشیر دراز و کلفت بود و انحنای کیرش بسمت بدنش بود تقریبا نوک کیرش بسمت شکمش بود واسه همین از ته کیرش گرفت و بطرف دهنم کج کرد نمی خواستم دهنمو باز کنم با یه سیلی به لپم گفت بزور می کنم دهنت اگه باز نکنی
دهنمو باز کردم سر گرد کیرش رو کرد دهنم فنریت کیرش باعث میشد سرکیرش با طاق دهنم بخوره و چند بار تو دهنم تلمبه زد و خودشو برعکس کرد تا کیرش تو حلقم کرد تا ته کیرش تو حلقم میکرد تخمهاش به دماغم می خورد درش می آوردو دوباره با زور کمرش تا ته حلقم می کرد
رفت یه لیوان آب آورد با مشتش به صورتم زد تا خواب از سرم بپره
یه کم سرحال تر شدم کیرشو کرد تو آب و پاهامو انداخت رو شونه هاش کیر شمشیریشو کرد تو کسم
من بعد از چهار ماه یه کیر کلفتر و دراز تر تو کوس داخل شد دیگه نفرتش جاشو به لذت عوض کرد
کیرش تو کسم کج میشد و با نافم فشار می آورد
انتهای کیرش خیلی کلفتر بود و وقتی به تهش می رسید کسم رو بیشتر باز می کرد
من: اااه ااه عجب چیزی هستی
ر: جووون ممنون خوشت اومده
من: بکن بکن فقط این دفعه هست ها هرچقدر دوست داری تلمبه برام بزم
ر: اوففف چه تنگی جووون
تند تند تلمبه میزد یه لحظه کلاهک کیرش دم چوچولم بود و یه لحظه دیگه ته کسم زیر نافم
آب کسم از کنار کیرش میزد بیرون و بیشتر لیزش می کرد دیگه نمی خواستم تموم بشه دستهامو به سینه و بازوهای بدون موی بدنش می کشیدم
بدنش مثل قو سفید بود حتی پاها و بدنش بر عکس مجید مو نداشت
برمگردوند و حالت داگی خوابیدم پاهاشو کنار روناهام قرار داد و حالت نیم خیز ایستاده کیرشو دوباره فرستاد توم از لمبه ای باسنم گرفته بود و خیلی وحشیانه تلمبه میزد من از لذت هرچی دادو شیون بود
می کردم
من: اااای اوففففف اه
اههه صدای اه کشیدنم رو از لذت بیشتر می کشیدم
دوباره کیرشو کشید بیرون و وارد لیوان آب سرد کرد
کسم حسابی داغ شده بود ایندفعه خوابید و منو رو کیرش نشستم سردی کیرش که با آب یخ سرد کرده بود گرمای کسم رو کم کرد
رو کیرش نشستم و منو تو همون حالت رو سینش خوابوند و از کمرم گرفته بود و رو کیرش منو بالا پایین سر میداد
چوچولم به اطراف کیرش می خورد و منو بیشتر تحریک می کرد سینه هام به سینه های سفت و برجسته رسول چسبیده بود و ایندفعه رسول تلمبه هاشو کم سرعت و با فشار زیاد می کرد تو کسم دوبار تو بغلش ارضا شدم
ر: ااه داره میام بریزم توش
من: نه وقتی اومد اشاره کن بلند شم
رسول دوتا چک زد با باسنم پاشو پاشو
سریع بلند شدم و رو پاش نشستم کیرشو طرفم گرفت و با یه فوران به سینه هام و شکمم پاشید
من: الان راحت شدی می خوام بخوابم
ر: شب با هم تنهاییم الان بریم حموم دوش بگیریم
من: خواهش میکنم از این به بعد این قضیه رو فراموش کن بخدا آبرومون میره خواهش می کنم
ر: باشه مزاحم زندگیت نمی شم ولی دوتا شرط دارم
من: من یکی رو قبول می کنم فقط بگو
ر: باشه هر فرصتی که گیر آوردی بیای باهم حال کنیم
من: نه فقط امشب تا صبح دیگه تمومه فقط امشب
ر: سخته ولی باشه ولی چه چیزی بودی تو
دوش گرفتیم من تا شب خوابیدم و ما از اول شب تا صبح سکس کردیم و من فرداش رفتم عیادت مادرم که حالش رو به بهبودی بود
عصر برگشتم خونه مجید و سکینه تو خونه تنها بودن فهمیدم که اونها هم در غیاب من سکس کردن
من: سلام در غیاب من خوش گذشت
س: مادرت چطوره خوبه؟
من: اره مرخص کردیم الان خونه استراحت میکنه
م: خسته نباشی الان برات شربت درست می کنم
من: مرسی نمی خوام میخوام برم بخوابم خوابم میاد
رفتم خوابیدم توخواب باز خواب رسول رو می دیدم که دوباره منو می کنه از ترس بلند شدم دیدم مجیده داره به سینه هام ور میره
م: چرا تو خواب همش می گفتی دوباره نکن ؟
من: خواب مامانم رو میدیم هیچی

امروز از ترس روبرو شدن با رسول ۶ ماه هست که من به خونه مادرم نرفتم و عذاب وجدان خیانتم منو اذیت می کنه ولی رسول قول داده که راجب این موضوع با کسی حرف نزنه ولی نمیدونم چرا یه بار هم که شده می خوام دوباره بهش کس بدم
ولی وقتی به دخترم پریسا و مجید و خانوادم فکر میکنم لذت و شهوت و سکس با اون رو از یاد می برم چون ممکنه تو دامش بیافتم و نتونم ازش جدا بشم
به هر حال هرکسی حداقل یکبار خیانت کرده و منم یکی
ممنون که وقتتون رو برای خواندن این خطره صرف کردید

پایان

نوشته: المیرا


👍 12
👎 4
21001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

911482
2023-01-20 05:28:32 +0330 +0330

یه سوال از خانم ها دارم تجاوز بهتون لذت بخش هست؟ تا یکی کستون خورد شهوتی میشید راحت سکس انجام میدید؟ فکر میکردم عقل مردها تو کیرشون!

3 ❤️

911558
2023-01-20 20:22:53 +0330 +0330

داستانو به گندکشوندی

1 ❤️

911559
2023-01-20 20:28:15 +0330 +0330

داستانو به گندکشوندی چند بار به اسب دادی چندباربا سکینه لزکردی به رسول دادی حامل موارپد مخدر شدی یه بار بگو جنده ام تمام لطفا اسمتو معلم معرفی نکن معلمان قشرپاکی هستند نامشان را باجندگیت خراب نکن آقا پسر

1 ❤️

911586
2023-01-21 01:21:42 +0330 +0330

حالا ما میگیم تو راست میگی ، دوم اینکه قرص خواب تا خوردی اثر نمیکنه یه نیم ساعتی بعد تاثیر داره و گذشته از اون با یه آب زدن صورت
تأثیرش نمیره و یه نصف روز گیج و منگ هستی اونم سه تا ؟!
در ضمن در حالت نیمه بیهوشی حس و حالت کمتر میشه و شاید قدرت اراده کمتر بشه ولی چند بار ارضا شدن و بعد آب زدن سر حال شدم و رفتیم حمام و تا صبح دادم کصشعر محض هست ، فقط بگو من جنده هستم و رفتم و دادم ، چرت و پرت نگو لطفاً .
و کسی که عادت به قرص خواب نداره وقتی با دوز بالا مواجه میشه تا ۲۴ ساعت گذشته از گیجی به شدت حال بدی داره نه عشق و حال .
تو که داستان کصتان نویسی می‌کنی کمی حداقل تحقیق بکن جای اینکه با دست توی شرت شر و ور بگی کصخول خان . 💩 💩

0 ❤️

911617
2023-01-21 03:07:19 +0330 +0330

خیلی جذاب بود ممنون ازت وخسته نباشی

0 ❤️

911743
2023-01-22 08:22:36 +0330 +0330

خوب نوشتی عزیزم ،نویسنده ای هستی برای خودت ،من از خوندنش لذت بردم،

0 ❤️