خاطرات دانشگاه و عباس و جنده

1401/11/06

سلام به دوستای ملجوق و همیشه کیر بدست
من مسعودم سی و چهار ساله
تیپ و چهره ام بدک نیست
چون دوران نوجوانی کارگری میکردم بدن ورزیده ای دارم ولی الان استخدام دولتی شدم و یه جا کارمندم
آغا من مشکلی که دارم جلقه
از دوازده سالگی جلق زدم و معتاد جق شدم
هر روز کارم شده بود جلق
یه شب نمیزدم نمیتونستم بخابم
تنها مزیتی که جق داره اینه که وقتی کیرم راست میشه خیلی خیلی بزرگ میشه و قشنگ میدونم که این کیر بزرگ حاصل چندین سال زحمات شبانه و تمرین و تکرار منظم جلقه زدنه
پس اونایی که کیرشون کوچیکه نا امید نباشین که رهرو آن است آهسته اما پیوسته رود… هرچند میدونم همه‌تون از من کیر کلفت تر و جلقی ترین و فقط جهت امید دادن به ادامه جلق زدناتون اینارو کفتم
خاطره مربوط به دوران دانشگاهه و بیشتر جنبه ظنز داره تا سکس
پس الان که میخواید جلق بزنید برید یه کانال دیگه
ترم پنج دانشگا بودم
سه رفیق بودیم که از اول دانشگاه باهم تو خوابگاه تو یه اتاق بودیم (منو جمال و فرزاد)
سال جدید بود و یه چس ترم( ترم اولی ) وارد اتاقمون شد و خودشو معرفی کرد مال یکی از روستاهای … بود. برعکس دوستام که همه لاشی و دختر باز و کس باز و جنده باز بودن اون آدم خیلی صاف و صادق و ساده ای بود.
روز دوم قبل ازینکه از دانشگا بیاد خوابگاه واسش نقشه کشیدیم که ایسگاش کنیم
یکی دو ساعت بعد اومد اتاق و چهار نفری سر سفره نشستیم و شروع کردیم به گفتن خاطره هایی که باعث بگا دادن خودمون شده بود
من: خب خاطره من برمیگرده با دوران نوجوانیم که یه بچه رو راضی کردم بکنمش وقتی بردم خونه خرابه داداش بزرگش اومد اول اون منو گایید بعد داد بچه کوچیکه هم منو کرد
جمال رفیقم؛ آغا چهار نفر بودیم شرط گذاشتیم هرکی کیرش از همه کوچیکتر بود باید به نفر قبلی که کیرش از همه کوچیکتره ولی از نفر چهارم بزرگتره بده نفر بعدی هم اون یکی رو بکنه. اونی که کیرش ازهمه بزرگتر باشه فقط میکنه و کسی اونو نمیکنه. شلوارهارو دادیم پایین بدبختی کیر من ازهمه کوچیکتر بود مجبور شدم بدم ولی کیرش بزرگ نبود و خیلی راحت دادم
فرزاد رفیقم: من دوران سربازی چون ریش و سیبیلم در نیومده بود بدن سفیدی داشتم یه شب ارشد خوابگاه با چند نفر از دوستاش پتو رو گذاشتن رو سرمو خشک خشک کونمو کردن و جرم دادن
من؛ خب عباس نوبت توعه
الان نوبت عباس( تازه وارد) بود؛
عباس ؛ بخدا من تاحالا نه کون دادم نه کون کردم
جمال؛ نه دیگه عباس تو الان راز مارو میدونی نمیشه که ما راز تورو ندونیم
عباس؛ والله بخدا بقران من تا حالا نه کون کردم نه کون دادم
ولم کنید جان عزیزتون قول میدم همین جا خاک بشه کون دادناتون.
جمال؛ تا نگی کون کردی یا کون دادی ولت نمیکنیم میخوای فردا بری دانشگاه به همه بگی ما کونی هستیم و آبرومون رو ببری ؟ توهم یا میگی یا نمیزارم از این اتاق بری بیرون
عباس؛ باشه میگم فقط بین خودمون بمونه. منو پسر عموم تو روستا هرکدوم یه خر داریم که هر هفته میکنیمش خیلی وقتام خر هارو عوض میکنیم و خرای همدیگرو میکنیم. پسر عموم قدش کوتاهه ولی کیرش خیلی بزرگه هردفه میخاد بزار کوس خر من مجبورم چهاردست و پا بشم اون بیاد رو پشتم بعد خره رو بکنه و چون کیرش بزرگه از کوس خره آب میچکه رو پشتم معلومه خر من با پسر عموم بیشتر حال میکنه تا من… بخدا فقط خر گاییدم ولی کون ندادم تا الان
منو جمال و فرزاد یهو از خنده منفجر شدیم…
جمال رو سفره که داشت دوغ میخورد تا حرف عباس تموم شد از شدت خنده یهو همه دوغ دهنشو پاشید رو صورت عباس
نمیدونم چرا یهو گفتم عباس آب کوس خره هم اینجوری پاشید رو سرت؟ دوباره منفجر شدیم از خنده
عباس فهمید ما اسکلش کردیم
اون شب از خجالت رفت پیش دوست همکلاسیش سه روز نیومد اتاقمون. روز سوم بزور و با کلی معذرت خواهی برگردوندیم اتاق خودمون
خاطره دوم عباس
اردوی دانشجویان جدیدالورود:
بعد از سه چهار ماه که قشنگ با عباس رفیق شده بودیم و کم کم داشت بهمون اعتماد میکرد یه روز اومد اتاق گفت جمعه اردو کذاشتن واسمون دختر پسر اونجا تو جنگل قاطی‌ان خیلی هیجان دارم اونجا میتونم با همکلاسی هام لاس بزنمو مخ یکیشونو بزنم.
جمعه شد و عباس رفت اردو و شبش که برگشت تا اومد پرسیدم عباس شیری یا روباه؟ گفتش که از شیرم شیر ترم
من؛ چی شد تونستی با همکلاسی هات لاس بزنی؟
عباس؛ همکلاسی چی؟ ولشون کن اون عنترارو من اصلا اونارو آدم حساب نمیکنم من با این تیپ و قیافه به همکلاسی هام پیشنهاد دوستی بدم ؟ ( حالا قیافه خود عباس درست شبیه به کیر بعد از جلق بودا)
من؛ خب پس چیکار کردی؟
عباس؛ صبح که سوار اتوبوس شدیم کسی منو آدم حساب نکرد ناراحت رفتم نشستم تا اینکه رسیدیم یه اردگاه جنگلی بزرگ وقتی پیاده شدم دیدم از دبیرستان و دانشگاههای دیگه هم اومدن
اونجا تونستم به یه دختر دبیرستانی شماره بدم
جمال؛ ایول عباس بلاخره مرد شدی بلاخره کیرت بغیر از کوس خر کوس دخترم میبینه
عباس؛ دهن سرویس نگو دیگه آبرومو بردین با این کوس خر گفتنتون
اسم دختره آیناز بود مال یکی از شهرهای نزدیگ گرگان
هر روز باهم پیامک بازی میکردن و عشق و هوس دوران جوانی دختره و کیر روستایی کوس ندیده عباس ( سال هشتادو شش تا نود تلگرامو اینستا مود نبود)
یه روز که عباس دستشویی میره جمال سریع گوشی عباس رو برمیداره و شماره خودشو به آیناز تغییر میده و گوشی رو میزاره سر جاش
عباس از دستشویی میاد داخل و جمال یه پیام میفرسته به عباس با این متن؛ سلام عشقم کجایی؟ منو دختر خاله ام داریم میایم گرگان ببینیمت میتونی بیای؟ ( متوجه شدید دیگه چون جمال شماره خودشو تو گوشی عباس به اسم آیناز عوض کرده بود عباس فکر کرده خود آیناز بهش پیام داده )
عباس؛ آره فدات شم از همون روز اول که دیدمت دلم یه ذره شده برات کی میرسید؟
آیناز(جمال)؛ ما تا نیم ساعت چهل دیقه دیگه پارک شهریم زود خودتو برسون
ساعتم دو ظهر خرداد وسط امتحانات و‌ گرمای شرجی شمال
عباس با چنان سرعتی پرید داخل حموم که دوش بگیره و آماده بشه که اگه با این سرعت درساشو میخوند یه ساعته چهار سال دانشگارو پاس میکرد.
تا از حموم در اومد لباساشو پوشید که بره در رو روش قفل کردم شرط گذاشتم اگه تونست آینازو بببوسه واسه همه آبمیوه بخره عباس قبول کرد و یه تاکسی دربست گرفت و تو راه همش پیام میداد به آیناز(جمال) که دارم میام ببینمت و قول دادم که ببوسمت
آینازم میگفت نمیشه فقط از دور ببینمت چون دختر خاله ام میفهمه زشته( عباس که زنگ میزد آیناز یا همون جمال گوشی رو قطع میکرد میگفت بخاطر دختر خاله ام فقط پیام بده)
ماهم تو خوابگاه داشتیم به ریش این بدبخت میخندیدیم
بعد نیم ساعت زنگ زدم به عباس؛
من: عباس توستی ببوسیش؟
عباس؛ آره بابا دختر خاله شم تونستم ببوسم
من: عه؟ جدی؟ پس باید هم آبمیوه بخری هم کیک
عباس؛ باشه داداش قطع کن شاید بردمشون سینما اونجاهم باهردوتاشون حال میکنم
عباس هی پیام میداد آیناز(جمال) که کجایی چرا نمیبینمت تو پارک؟ جمالم نامردی نکردو گفت کسخل اشتباه اومدی ما یه پارک دیگه ایم
عباس بیجاره هم دوباره دربست گرفت رفت اون یکی پارک
دوباره عباس؛ آیناز کجایین چرا نمیبینمتون؟
آیناز(جمال): دیر اومدی ماهم رفتیم دیگه هم به من زنگ نزن بای
عباس هم ناراحت برگشت خوابگاه
ولی وقتی اومد با کیک و آبمیوه اومد خودشم الکی خوشحال نشون داد که بله توستم بوسشون کنم
منم الکی با دست گوشه لبشو پاک کردم گفتم ای کلک ببین رژ لب چسپیده به لبت گفت جدی؟ پاکش کن زشته
رفت بالای تخت دراز کشید و مشغول پیام دادن به آیناز که خیلی نامردی و نیومدی
جمال گوشیشو گذاشت رو پنجره خودش رفت بیرون بخنده چون نمیتونست خودشو بیشتر ازین نگه داره و عباس میفهمید
در همین لحظه عباس یه پیام فرستاد به آیناز جعلی( جمال) که گوشیشو گذاشته بود رو پنجره با صدای ویبره گوشی جمال، عباس توطئه مارو فهمید و یهو کل اتاق از خنده رفت هوا
دوباره عباس رفت اتاق همکلاسیش و یه هفته دیگه نیومد
آخر سر به عباس قول دادم که یه جنده میارم که بکنیش و با این شرط راضی شد دوباره برگرده اتاقمون
روز موعود فرا رسید و با یه خاله صحبت کردم ارزونترین جنده گرگان با مکان که فکر کنم سال هشتاد و هشت اینا بود اون موقع دو هزار تومن پول دادم واسه عباس خان
عباس شرط گذاشت چون چند بار بهش رکب زدیم باید منم همراش برم که بتونه با خیال راحت جنده رو بکنه و کلاه سرش نمیزاریم
منم فکر کردم اگه جنده خوبی باشه منم بکنمش
رفتیم آدرسی که طرف داده بود.یه خونه قدیمی و کوچیک یه راه و باریک که تهش یه اتاق و یه آشپزخونه بود با دیوارهای دودی و یه موکت و چندتا آشغال و یه زن مسن حدودا پنجا ساله و با دندونای سیاه و صورت و اندام چروک و معتاد و ممه های لاغر و آویزون یه کوس سیاه چروک انگار شیطان رجیم و کل اجنه با این تو این اتاق تنگ و تاریک هر شب سکس کردن که به این روز افتاده
یعنی وقتی دیدمش تا یه ماه هر جنس مونثی میدیدم از ترس تخمام تو دهنم میومد
گفتم عباس خودشه برو تو کارش
عباس اولش ترسید ولی وقتی دید همه چی مهیاست کیر کج و کولش راست شد بهم گفت تو برو خودم ترتیبشو میدم
منو میگید همینجور فکم افتاده بود از تعجب که عباس چطور کیرش راست شده؟ اصلا چرا نترسیده؟ چجوری میخاد تو این جای ترسناک این موجود ترسناک رو بکنه؟
رفتم بیرون از پشت در راهرو دزدکی نگا کردم
داشتم چی میدیدم
عباس از لبای چروک وسیاهش که با دندونای سیاهش یه رنگ بودن لب میگرفت و بعداز دو دیفه افتاد به جون سینه های چروکش که تا زانووهاش اومدن بودن من همینجوری مونده بودم این بشر چطور میتونه اصلا مگه امکان داره همچین چیزی؟ چشتون روز بد نبینه رفت سراغ کس جنده که کسشو بلیسه وقتی جنده پاهاشو باز کرد پشمهای سیاو سفید با کس و‌کونی که سوراخاشون از بس کشاد شده بود تا معده و لوزالمعده و شش و آبشش و دندونای سییاهشو میتونستی ازون دوتا سوراخ ببینی…
اون صحنه رو دیدم یکم فیلم از کس لیسی عباس گرفتم و از بس عوق زدم که ذاشتم بالا میاوردم
اومدم بیرون بعد ده دقیقه عباس اومد با نیش باز که بعله ماهم مرد شدیمو بلاخره تقه خودمونو زدیم
تعجب من فقط این بود که جنده نمیخاست لب بده و کسشو بلیسن و عباس ازش میخاست.
فقط از عباس پرسیدم چطور تونستی لب بگیری و اون کس با اون وضعو بخوری؟ جواب داد مگه تو فیلم سکسی اینجوری نیست؟ گفتم یعنی هر گوهی که اونا خوردنو باید توهم میخوردی؟

گفت بابا زیاد سخت نگیر مهم اینه الان داداش عباست مرد شده مرد.
تو دلم میگفتم کیرم فرق سرت سخیف…

نوشته: مسعود


👍 12
👎 2
18601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

912224
2023-01-26 02:12:45 +0330 +0330

تنها داستان واقعی شهوانی که برعکس بقیه نویسنده اصرار نداشت واقعیه این داستان بود اونم نه همش بلکه همون قسمت خاطرات نویسنده و دوستاش😂😂😂😂

0 ❤️

912236
2023-01-26 03:24:04 +0330 +0330

باحال بود. کلی خندیدم.

0 ❤️

912258
2023-01-26 08:45:58 +0330 +0330

همونی که او بهش میگی سیاه چروکیده در برابر خر پرنسس بوده واسه عباس بفهم

1 ❤️

912307
2023-01-26 15:02:10 +0330 +0330
  • عباس کس خر نه
0 ❤️

912438
2023-01-27 12:58:49 +0330 +0330

دمت گرم مسعود جان. عالی بود

0 ❤️

912671
2023-01-29 04:39:27 +0330 +0330

داداش مطمئنم ترک هستی
شک ندارم از اصطلاحایی که به کار بردی‌ معلومه

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها