خاطرات عاشقی آنا

1402/05/12

اگه دنبال داستانی هستی که فقط قسمت سکسی باشه این داستانو نخون این داستان قسمت های سکسی کمی داره ولی خاطرات یه دختر بچس
سلام داستانی که مینویسم بر میگرده به پنج ساله پیش اولین داستانیه که مینویسم و تلخی شیرینی های زیادی قراره برام تکرار بشه .
من انا یه دختر ۱۵ ساله از یه خانواده خیلی نرمال دو تا خواهر از خودم کوچیک تر و یه داداش ۱ ساله داشتم مستاجر در محلات تقریبا فقیر نشین شهر ارومیه بودیم ولی زندگی ارومی داشتیم من تو سن ۱۱ سالگی بلوغ کرده بودم و همچنان صورتم داشت خانومانه تر میشد ولی بچه بودم عقلم بچه بود تو خونه با هر لباسی دوس داشتم میچرخیدم توی بیرون رفتن هام هر جور دوس داشتم لباس میپوشیدم تقریبا رون هام و جسه‌م درشت بود مثل مادرم قدم ۱۷۰ مچ پای درشت مچ دست درشت رون و سینه پر یکمم اضافه وزن داشتم ولی رون و پوستم شل و ول نبود خیلی دوس داشتم نگاه پسرا و مردای بزرگو کوچیک و رو بدنم حس کنم میومدم بیرون ساپورت تنگ با مانتو کوتاه می پوشیدم توی اوقات روز من بچه بزرگ بودم مامانم پیش داداش کوچیکم بود من برا خرید میرفتم بیرون با لباس ناجور میرفتم خیلی دوس داشتم مردا بهم تیکه مینداختن شرایط خونه جوری بود مشکلی با توی محله باشم نداشتن میگفتن بچه‌س هنوز سنی نداره منم با چند تا دختر دیگه هم سن خودم تو محله میشستیم ولی خانواده بهم اجازه تنهایی بیرون رفتن توی شهرو و بازار خیابون نمیدادن .
تازه ۱۴ سالم بود اینستاگرام رو نصب کرده بودم از خودم عکس میگرفتم (فقط صورت) میزاشتم رفیقامم که فقط دختر بودن زیاد نبودن سه چهار نفر بودن همشون تگشون میکردم تو استوری اونا ریپلای میکردن اونا استوری میزاشتن منو تک منم ریپلای میکردم کم کم فالورم رسید به هزار.
یه رفیق داشتم از همه باهاش بیشتر اوکی بودم یه روز گفت ببین من دوست پسر گرفتم قرار برم سر قرار پسره یه رفیق داره ازت خوشش میاد بیا بریم توی پارک پایین اونام میان شاید توم ازش خوشت بیاد من گفتم حال نمی کنم دوست ندارم ولی به اصرار اونا رفتم سر قرار یه ساپورت تنگ با یه تاپ کرمی یه مانتوم روی تاپ چاک سینه هام قشنگ مشخص بود نگاه دوست پسر رفیقمم رو خودم حس میکردم رفیق دوست پسرشم همش خودشو نزدیکم میکرد باهاشون شوخی میکردم خنده مسخره بازی اون روز برگشتم خونه یه شماره تو واتساپ پیام داد سلام من فلانیم رفیق فلان امروز بیرون بودیم خیلی ازت خوشم اومده بیا باهم باشیم و… منم جواب رد دادم گذشت باز قرار شد بریم بیرون این بار من یه رفیق دختر دیگمم قرار شد بیاد رفتیم دیدم چهار تا پسرن یکیشون که تقریبا از همشون بزرگتر بود به اسم شکیب و قیافه خط خطی داشت حرفش تو رفقاش برو داشت اومد از همون اول اومد کنارم نشست شوخیو تقریبا تو دل برو تر بود شب برگشتیم خونه پیام داد سلام شکیبم و فلان گفتم الان میاد پیشنهاد میده به اینم میرینم چه حالی میده پیشنهاد داد و من ریدم بهش بعد اومد گفت بیا رفیق باشیم و… یه روز شکیب پیام داد با ماشین رفیقم میام دنبالت بیا بیرون منم بدم نیومده بود رفتم بعد یه ساعت اومد عقب پیشم رفیقش راننده بود دیدم دستش رو پاهام حس کردم هیچی نگفتم کم کم حس کردم دستش رفت لای پام خودمو جدا کردم گفتم نکن گفت بابا چیه مگه رفاقتی یه حالی کنیم منم گفتم تا حالا کسی بهم دست نزده هر جور بود اون گفت من جق میزنم بزار فقط رونت بمالم کیرشو در اورد اولین باری بود که کیر یه نفر بالغ می دیدم چشممو بستم بعد دو دقیقه دیدم ارضا شد میدونستم بهش میگن اسپرم توی فیلم پورن دیده بودم خلاصه دو بار دیگه همین اتفاق افتاد توی مدت زمان یک دو ماه . گاه گدار توی واتساپ یا اینستا هم تصویری یکی دو بار سینه هامو نشونش دادم تا گذشت من پیجم دلت شد یه پیج جدید زدم ۱۵ سالم بود فالوران به ۵۰۰ تا رسید بود توی چالش های عکس شرکت میکردم که فالوور بگیرم یه فاز عشقست گرفته بودم هر روز چند نفر توی دایرکت بهم پیشنهاد میدادن من رد میکردم همه رفیقام رل زده بودن میگفتم کسخول یه دوس پسر بگیر باهاش خوش باش هر کدوم رفیق دوس پسرشون معرفی میکردن تا اینکه یه روز یه استوری چالش عکس برام فرستادن صاحب پیجه اسمش سهند بود ۴ کا فالور داشت یه بچه خوشگل بود تقریبا منم رفتم دایرکتش گفتم سلام میخوام چالش شرکت کنم جواب داد فیکی نوشتم فیک چرا؟!
خوب پیجت فیکه
یه ویدیو مسیج گرفتم فرستادم نوشتم فیک نیستم می‌خوام چالش شرکت کنم.
اوکی و داد شرکتم داد بعد یه روز پیام دادم چی شد بالا نیومدم؟
سلام نه
+خو منو بیار بالا یه جوری مسابقه خودته
یهو نمیدونم چیشد دو ساعت شد که داشتیم حرف میزدیم کار به جایی کشید که نمیدونم چیشد یهو یه پیشنهاد داد ولی یه جوری پیشنهاد داد که با پیشنهاد های دیگه که گرفته بودم خیلی فرق داشت. گفتم باید فکر کنم اونم اوکی داد.
به فکر این بودم که یه دوست پسر بگیرم که از دست فشار های رفیقام خلاص بشم و این پسر فالور داشت دوست داشتم فالور بگیرم چقدر تباه بودم عشقم فالور بود. پیام دادم اوکی دادم.
سهند یه پسره قدش پنج سانتی ازم بلندتر بود یه پسر لاغر مو قشنگ چش ابرو سیاه ولی من حسی بهش نداشتم رفیقام بهم رسیدن گفتم رل زدم همشون گفتن دروغ میگی و… منم عکسشو نشونشون دادم همشون گفتن چقدر خوبه فلان فلان منم میگفتم اینا کسخلن مگه چی داره این یکی از رفیقام گفت اگه نمیخوایش بده من برم جورش کنم
گذشت از سهند هر روز شوق و علاقه زیاد تری داشت بروز میکرد صبح بخیر شب بخیرا استوری گذاشتن بعد یه ماه حس کردم که دارم بهش حس پیدا میکنم شرایط اونجوری بو که اون هم محله ای ما نبود نمی تونست بیاد تو محله ما میگفت میام دنبالت میریم میچرخیم از خونه اوکی ندادن یه ماه گذشت اون پسر حتی منو ندیده بود ولی از علاقش بهم کم نمیشد. کم کم استوری های من براش شروع شد بعد دو ماه خورده ای شرایط شد من برم بیرون قرار شد با ماشین رفیقش بیاد دنبالم سهند ، بریم یه دور بزنیم توی این دو ماه خیلی با هم صمیمی شده بودیم من تقریبا اعتماد کامل داشتم بهش ساعت ۳ و نیم ظهر تابستون بود قرارمون قبلش من رفتم حموم یه دستی به سرو روی خودم کشیدم اومدم بیرون اتو موهام کشیدم آرایش کردم تا حالا برای بیرون رفتن انقدر ذوق نداشتم یه ساپورت خیلی تنگ داشتم سیاه که انقدر نازک بود با خوردن نور آفتاب پوست سفیدم تقریبا معلوم بود نمیدونم چرا ولی یه حس بهم می گفت شورت نپوش. بدون شرط ساپورت پام کردم یه تاپ سیاه با یه سینه بند قرمز زیرش. و یه مانتو کوتاه قرمز از خونه زدم بیرون رفتم روی خیابون یه سمند سیاه منتظر بود رفتم سوار شدم اصلا برق از سرم پرید اون سهندی که تو عکس بود نبود یه پسر چش سیاهه مو سیاه با یه پوست تمیز و صاف یه شلوار پارچه‌ای با یه پیراهن خوشگل سیاه و قرمز یه عطر خیلی سکسی اصلا داشتم دیونه میشدم یعنی یهو کراش زدم بهم دست داد و یه گل و یه جعبه بهم داد اصلا عاشق این پسر شدم بعد رفتیم جلو یه ابمیوه بستنی رفیقش فرستاد پایین سه تا شیک اورد با مخلفات زیاد ثانیه به ثانیه داشتم بیشتر عاشقش میشدم تو این مدتی که باهاش بودم با چند تا پسر لاس زده بودم با شکیب دو بار دیگه بیرون رفته بودم ولی فقط خدا خدا میکردم برم خونه که دیگه همشون بلاک کنم چون من جنتلمن خودمو پیدا کرده بودم یهو سهند گفت گوشیتو بده بهم ببینم چی داری چی نداری. لرزه به جونم افتاد نمیدونستم چیکار کنم نمی تونستم رو حرفش حرف بزنم گوشی باز کردم دادم دستش گوشی قفل کرد گذاشت تو جیب مانتوم از کارش تعجب کردم چی شد؟!
من اگه به زور کاری بکنم یا بگم حرف نزن تو باز میزنی من بهت اعتماد دارم اصلا گوشی چک نمی کنم ولی کاری نکن که ازت دلسرد بشم. باز من عاشقش شدم دوس نداشتم از دستش بدم رفتیم یه جایی رفیقش پیاده شد رفت من موندمو سهند.
دیدم سهند دهنشو گذاشت توی دهنم فقط دوس داشتم لبای نازشو بخورم دست شو گزاشته بود پشت گردنم فقط لبا و زبون اون حس میکردم حس میکردم که دوس دارم اونو حس کنم دستشو گذاشت روی سینه هام فقط دوس داشتم تموم نشه این لحظه ها دستای سهندو روی بدنم حس میکردم و حس جدیدی توی بدنم داشت شکل میگرفت شکممو لمس کرد دستشو از روی تاپ کشید و تاپمو داد پایین سینه هام افتاد بیرون حس میکردم مست شدم دهن سهند رفت زیر گردنم کم کم پایین رفت و سینه هامو توی دهنش حس میکردم زبون کشید لای سینه هام دست سهند لای پاهام بود داشت کسمو میمالید سهند فهمیدی شرط پام نیست گفت ای سگگ هیچی که پات نیست ساپورتم خیلی نازک و تنگ بود کسم راحت حس میشد گفت چقدرم خیسی یه سوراخ توی ساپورتم بود خیلی کوچیک بود سهند با انگشتاش سوارخو جر داد و دستش روی کصم بود و انگشتاشو چند سانت داخل کصم می برد اصلا حس بدنی نداشتم به کارای سهند مشکلی با هر کاری میکرد نداشتم چشامو بسته بودم فقط داشتم از حرکات سهند لذت می بردم حسایی داشتم با کسی تجربه میکردم که اصلا مشکلی باهاش نداشتم فقط لذت تمام بود دوس نداشتم تایم بگذره داشت ازم اب میچکیید سهند دستوش از کصم بیرون اورد یه نگاه بهش کردم یه خجالتی کشیدم انگشتاشو کردش توی دهنش چشام درشت شد از اینکه این پسر اصلا منو از خودش میدید نا خودا گاه دستم رفت لا پای سهند یعنی نا خدا گاه نبود شهوت سنگین بود بند شلوارشو باز کردم دوس داشتم فقط ببینمش کیرش سیخ بود درش که اوردم از دیدنش تعجب کردم اصلا به این سیس و قیافه نمی خوردا اینی که می دیدم دستامو روش میکشیدم با کشیدن دستام لای پاش کص خودم حال میومد یهو در اوج لذت رفیق سهند زنگ زد به سهند جواب نداد دوباره و دوباره زنگ زد جواب داد گفت بلههههههه
سهند یه کاری برام پیش اومده خیلی ضروره زود باش. باید بریم پنج دقیقه نشدش بازم زنگ زنگ زنگ دیگه اومد و رید به حسو حالم سوار ماشین شد و راه افتادیم از جایی که بیرون اومدیم نمیدونم کی گزارش داد بود ماشین گشت اومد داخل یه حکمتی درش بود حتما و خدا رحم کرد رفتیم منو رسوندن پیاد که شدم حس میکردم خیلی حالم بده خودمو رسوندم خونه رفتم حموم فورا خودمو دادم زیر دوش آب داغ و خودمو میمالیدم ارضا شدم برای اولین بار به فکر سهند اومدم بیرون دیدم تموم بدنم کبوده سینه هام قرمزه قرمز از کبودی لباس تقریبا پوشیده پوشیدم مادرم تا حدودی فهمید ولی به روم نمیاورد .
گذشت گذشت رفتار سهند انقدر باهام خوب هی میشد من کاملا عاشقش شده بودم همه پسرا و حتی رفیق های دخترمو بلاک کرده بودم پیجمو دیلیت کردم و یه پیج پیوی گذاشتم پنج تا فالور داشتم سهند روی اکانتمم بود اکانت اونم دست من میدیم دخترا براش پیام میزارن استوری هاشو ریپ میزدن ولی دریغ از یک درصد امار دادن این حتی جوابشونم نمیداد انقدر بهم اعتماد داشتیم. پسر برام پیام میزاشت توست سهند پیاماشون سین نمی شد همه به رابطه ما حسودیشون میشد ده دقیقه ازش خبر نداشتم مثل دیوونه ها میشدم چند بار دیگه باهاش بیرون رفتم ولی یه بار رابطه یا براش ساکم نزده بودم خانواده اون خبر داشتن خانواده منم تقریبا مادرم خبر داشت فقط پدرم خبر نداشت گذشت گذشت تا یه شب تخمی رسید من مشکلی برا گوشیم پیش اومد پیجم دست سهند یه ده روز هیچ خبری ازم نشد وقتی برگشتم دیدم سهند جوابم نمیده پیام میدم زنگ میزنم ولی هیچی به مادر سهند زنگ زدم گفتم من نمیدونم سهند خودش ادم بالغیه میدونه چیکار میکنه گفتم فقط بگو جواب گوشیم بعد یه هفت زنگ زدن جوابم داد.
+بلهههه
_عشقم قلبم چرا جواب نمیدی چی شده به خدا گوشیم خراب بود
+مهم نیست
_یعنی چی مهم نیست چیشده
+یعنی نه خودت نه کارات نه هیچی تو مهم نیست برام
_سهند صبر کن بگم چه خبره
+مهم نیست
_سهند گوشیم خراب
قطع کرد
زنگ پی زنگ تلگرام پی ام میدادم واتساپ هیچی داشتم دیونه میشدم
جواب داد بعد صد بار زنگ زدن
+میگم زنگ نزن با این جنده بازی هات
_به من میگی جنده … قطع
بازم قطع کرد گفتم به درک ولی دروغ میگفتم فقط خودمو دلداری میدادم و قانع میکردم
رفتم اینستامو نصب کنم کاری کنم حرصش در بیاد دیدم بلههههه اون چیزی که ازش میترسیدم اتفاق افتاده سهند از جریانات منو شکیب خبر پیدا کرده اون مدت که نبودم شکیب هی پیام میداده هی زنگ توی اینستا که انا جواب بده سهندم از سر کنجکاوی که چرا این پسر اینقدر پیگیره جواب میده. وه خودشو جای من جا میزنه میگه بله جانم اونم آمار یه دخترو میگیره الکی بعد که شکش برطرف میشه که خودمم میگه حالم برات بد شده بیا حالی بکنیم تصویری بیا بیرون فلان خلاصه از همه چیز خبر دار میشه و میدونه که بعد اینکه با من رل زده من یه دو سه بار با این پسره رفتم بیرون من با گوشی رفیقام با گوشی مادرم به هر طریقی بگی بهش زنگ سهند اون چیزی نیست که تو فکر میکنی و.
یه دختر رفیق داشتم با سهند یکم صمیمی شد بود بخاطر من تو این هشت ۹ ماه نزدیک یه ماه گذشت من هر روز با پیج فیک و … پیگیر سهند کارم شده بود گریه و دلخوری یه روز رفیقم گفت کاریت نباشه من سهند و میارم بیرون اشتیتون میدم
یه روز صبح ساعت ۹ صبح با رفیقم از خونه اومدیم بیرون به بهونه باشگا رفتیم خیابان زنگ زد به سهند از خواب بیدار شد گفت بله
سلام فلانیم با انا تو خیابان هستیم بیا پیشمون یه کار کوچیک دارم به احترام این مدت که با هم بودین بعد کات
اوکی هرجور بود ازش گرفت رفتیم باز این پسر با یه تیپ عالی اومد رفتیم پیشش توی یکی از پارک های شهر رفتیم که حرف بزنیم فقط میخواستم هرجور شده برگرده باهام توی رابطه همه جریان هارو گفت با مدرک و اسکرین شات منم فقط انکار فهمیدم که انکار کاری از کار دوا نمی کنه فقط میگفتم که غلط کردم گوه خوردم به والله بدون تو دارم زجر میکشم یهو دهنم گذاشتم روی دهنش خودشو عقب کشید
+من بهت که گفتم کم برات نمیزارم (خداییش هیچ جوره و هیچ بهونه ای دستم نداده بود تو این مدت ) ولی کافیه کاری کنی که ازت دل سرد بشم دیگه تمومه
بغلش کردمو فقط میگفتم گوه خوردم بخدا اصلا من هیچ کاری نکردم بعد قرار اولمون من دیگه با هیچکس ارتباط ندارم
تو این حین فقط میخواستم سهندمو به دست بیارم هر کاری میگفت براش انجام میدادم میگفت جونت براش میدادم
رفیق خار کصم توی این حین میگه برو بابا تو اصلا کی هستی انا بیا کم خودتو سبک کن برا این مگه پسر قحطه یه زنگ میزنه به شکیب و چند تا از رفقاش با ماشین سه دقیقه نشده اومدن من که حرفای رفیقم بهم بر خورد گفتم سهند جان تو نباشی دیگری های زیادن سهند گوشیش در اورد یه عکس دو نفر نشونم داد گفت اینم دیگری های ما عکسو دیدم با یه دختر جنده خوشگل بود. عکس دو نفر دختره دستش دور گردن سهند بود دنیا دور سرم می چرخید سهند راهی شد رفت شکیب و رفیقاش رسیدن و منم برا کم نیارم رفتم پیش شکیب و تیر خلاص که اگه یک درصد احتمال برگشت سهند بودو به پودر تبدیل کردم گفتم تو نباشی اینا هستن عزیزم پسرا هم با شکیب فاز گرفتن بچه خوشگل فلان بیسار اصلا لعنتی آنقدر این سهند محترم با شعور بود اصلا برنگشت ببینه پسرا کین چی به چیه داشتم دیونه میشدم سهند رفت منم حالم داغون سوار. ماشین شکیب نشدم با اسنپ رفتم هرچی شکیب باهام حرف میزد بیا من برسونتم جوابشو ندادم رفتم خونه داغون اصلا بیرون نمی رفتم بعد چند روز مادرم پدرم عمه هام همه اعضا خانواده فهمیدن که من اصلا انا قبلی نیستم با پیج فیک لایوای سهند دنبال میکردم همیشه پنج شش تا دختر تو لایوش داشتن جنده بازی در میاوردن منم بیشتر حرص میخوردم .
با یه پیج خودم که فالورش بودم انفالو شده بودم ولی من نمی تونستم انفالوش کنم . یه شب استوری سهند دیدم که از شهر رفته و الان تهرانه رفته بود تهران سر کار بود منشی یه باشگاه بدنسازی مردانه تو تهران شده روز به روز سهند آدم پخته تر خوش هیکل تر و جذاب تری میشد سه ماه گذشت بهش پیام دادم گفتم بابا من عاشقتم بفهم بیا اصلا رفیق باشیم پیجمم میدم دستت رفیق باشیم رل نه دیدم خیلی محترم جواب داد سلام خوبی من کینه ای ازت ندارم و باهات مشکلی ندارم انگار دنیارو بهم دادن بهش گفتم رفیقم باش هر کار بگی برات میکنم هر کاری دوست داری انجام بده نمی دونم دست خودم نبود این حرفام حاضر بودم براش بمیرم بعد چند روز حرف زدن عادی عکسای خود زنی هامو که براش کرده بودم براش فرستادم. حرفایی که میزد داشت منو دیونه ترش میکرد کم کم شمار جدید مو گرفت توی واتساپ حرف میزدیم گاه گدار یه چند دقیقه ای تصویری باهاش میحرفیدم یا میزنگیدم ولی باز اون خط قرمز داشت باهام صمیمی نمیشد استوری کلوز فرند میزاشتم فقط اون توی کلوزم بود و عکسای سکسیمو براش میزاشتم بعد یه ماه حس کردم تحت تاثیر قرار گرفته یکم ولی واکنشی نداشت اصلا یه روز یه عکس با یه تاپ خیلی باز گذاشتم که تقریبا قسمت زیادی از سینه هام بیرون بود و یه شرط خطی پام بود گوشی جلو صورتم بود گذاشتم و بله ریپ کرد
+یعنی برای همه فالورات از این عکسا میزاری ؟!
_نه خیر فقط تو توی کلوزمی
+امم
_لعنتی تنم تنگ تنته
+یه سوال ؟!
_جانم؟!

  • لمست کنم چی میشه تا کجا اجازه دارم ولی این فقط سواله نه واقعیت
    _سهند ببین تمام من مال توه بیا پیشم هر کار دوس داری بکن اصلا میخوام بدنتو تو بدنم حس کنم؟!
    +چه حد مثلا
    _سهند پردمو بزن از جلو من مال توم فقط مال من باش
    +من مال تو نمیشم بهت که گفتم فقط رفیقیم
    _سهند هر جور بگی در اختیارتم
    نمیدونم چم شده بود ولی کارم عجیب بود حاضر بودم منو از دختری در بیاره ولی باهام رفیق باشه
    بعد پنج ماه سهند قرار شد بر گرده شهر خودمون…

عزیزان خیلی طولانی شد من داستان نویس نیستم ولی جریان عشقی که زندگیم عوض کرد و حتی منو بالغ کرد منو جمع کرد براتون بگم اگه دوست داشتین قسمت بعدیشو تو یه پارت دیگه براتون میزارم که خسته کننده نباشه

نوشته: یه دوست


👍 1
👎 5
7501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

940677
2023-08-03 23:50:21 +0330 +0330

ظرفیت خوبی واسه جنده شدن داری. ادامه بده که به ۲۵ برسی میتونی فیلم سکسی بازی کنی.

0 ❤️

940688
2023-08-04 00:42:37 +0330 +0330

اکه واقعی باشه که باس تاسف خورد برای تو

0 ❤️

940703
2023-08-04 02:44:03 +0330 +0330

عزیزم ، خسته نباشی ، خیلی زحمت کشیدی برای تایپ

ولی اصلا داستانت جذابیتی نداشت

فکر کنم ادامه ندی بهتره ✌

0 ❤️

940756
2023-08-04 16:32:10 +0330 +0330

تا دختر بچه خوندم 👎

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها